راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نگاهی به نظرات نوبرانه آقای "لیلاز"
فطرت بشر
بردگی در نظام
سرمایه داری است؟
 

 

جنبش خشمگینان در اروپا و همینطور جنبش وال استریت در ایالات متحده همچنان و در اشکال مختلف ادامه دارد. این جنبش ها به همان اندازه که امید و شور را در میان مردم زحمتکش سراسر اروپا و امریکا و جهان برانگیخته است، مدافعان سرمایه‌داری را در سراسر جهان و از جمله در ایران در موضعی دشوار و دفاعی قرار داده و به هر توجیهی متوسل می شوند. اخیرا نیز مثلا آقای سعید لیلاز با نشریه شرق گفتگویی کرده و در آن تحت عنوان مخالفت با ایدئولوژی و بیان نظرات "غیرایدئولوژیک" به توجیهات ایدئولوژیک عجیبی برای دفاع از سرمایه‌داری متوسل شده است.
ایشان ابتدا مخالفان سرمایه‌داری را از موضع خود مارکس نقد می کند و می گوید:
"من بحث ایدئولوژیک نمی‌کنم و نظامی را به نظام دیگر ارجح‌ نمی‌دانم... من اساسا با این نگاه که تصور کنیم اندیشه بر ماده تقدم دارد مخالف هستم. ذهنیت نمی‌تواند بر عینیت تقدم داشته باشد. آن دسته از مارکسیست‌هایی هم که این اظهارات را بیان می‌کنند (منظور مخالفان سرمایه‌داری است. ر.ت) خود ضدمارکسیستی عمل می‌کنند، چون تقدم عینیت بر ذهنیت را خود کارل مارکس نیز قبول داشت. تلاش برای نقد و تغییر عینیت به واسطه نگاه ایدئولوژیک و حاکمیت اندیشه، نگاه برعکس به ماجراست." و آنگاه چند جمله بعد بدون "بحث ایدئولوژیک" و "ترجیح دادن یک نظام بر دیگری" در توجیه و ترجیح سرمایه‌داری می گوید: "نظام سرمایه‌داری طبیعی و مطابق با فطرت بشر است، چراکه انسان براساس گفته‌های قرآن متکاثر است."
ایشان فراموش می کند که اگر سخن از مارکس است که از نظر مارکس چیزی بنام "فطرت بشر" وجود ندارد که بخواهد موافق سرمایه‌داری یا مخالف آن باشد. مارکس معتقد بود که انسان مجموعه مناسبات اجتماعی است و بنابراین اگر ما چنین می انگاریم که سرمایه‌داری با "فطرت بشر" بیشتر سازگار است، برای آنست که طی چند هزار سال درون یک مناسبات اجتماعی مبتنی بر مالکیت خصوصی و استثمار زندگی کرده ایم. این مناسبات به ماهیت ما یا بقول ایشان به فطرت ما، به اندیشه ما تبدیل شده در حالیکه با تغییر این مناسبات اجتماعی این ماهیت انسانی نیز تغییر خواهد کرد.
اگر سخن از اسلام و قرآن است که اندیشمندانی نظیر دکتر شریعتی یا حتی خود امثال آیت الله خمینی و آیت الله طالقانی و منتظری و حتی دکتر بهشتی نظرات دیگر داشتند و اسلام را اتفاقا مخالف با "تکاثر" می دانستند و از این منظر سرمایه‌داری را نقد می کردند.
ایشان اکنون که می بیند که جنبش اعتراضی در امریکا اوج گرفته است، ناگهان نظام اقتصادی امریکا را از نظام سرمایه‌داری به سوسیالیستی تبدیل می کند. گویا هر جا جمعی معترض هستند نظام آن باید سوسیالیستی باشد. ایشان می گوید که اقتصاد امریکا "اساسا در حال تبدیل شدن به یک اقتصاد شبه‌سوسیالیستی است چرا که تامین اجتماعی و حمایت از اقشار فرودست در حال شکل‌گیری بوده و سهم دولت در اقتصاد به حدود ۴۵ تا ۵۰ درصد تولید ناخالص داخلی رسیده است" در واقع ایشان سوسیالیسم را با دخالت در اقتصاد تعریف می کند نه با ماهیت دخالت دولت و این که این دخالت برای ساماندهی اقتصاد به سود کدام طبقه اجتماعی صورت می گیرد.
دخالت دولت در اقتصاد کشورهای سرمایه‌داری از یکسو بازتاب مقاومت و مبارزه مردم و تاثیر مردم بر روی دستگاه دولتی است که به شکل نظام تامین اجتماعی و حمایت از قشرهای فرودست جلوه گر می شود. از سوی دیگر بازتاب نیاز نظامی است که براساس سود می چرخد و سرمایه داران حاضر نیستند در آن در طرح های زیربنایی سرمایه بر و کم سود سرمایه گذاری کنند. اینگونه سرمایه گذاری ها را دولت از طریق بودجه عمومی و به حساب کل جامعه به سود سرمایه داران انجام می دهد. بنابراین مداخله دولت در اقتصاد به همان اندازه که نشاندهنده فشار جامعه به دولت سرمایه‌داری از یکسو و نیازهای رشد اجتماعی از سوی دیگر است به هیچ عنوان تعیین کننده ماهیت آن نیست و به اقتصاد مثلا امریکا ویژگی "شبه سوسیالیستی" نمی دهد.
حق با آقای لیلاز است وقتی می گوید: "اقتصاد ایران بسیار کاپیتالیستی است چرا که اگر کسی به هزینه خود بیمه خدمات‌ درمانی نباشد در معرض شدیدترین آسیب‌ها قرار دارد. در ایران اگر عضوی از یک خانواده به بیماری صعب‌العلاج دچار شود آن خانواده به یک‌باره از طبقه متوسط جامعه به طبقه فقیر سقوط می‌کند. ایران به هیچ‌وجه ویژگی‌های اقتصاد سوسیالیستی را ندارد و اقتصاد اروپا به‌مراتب سوسیالیستی‌تر از ایران است." ولی عجیب اینجاست که ایشان تا همین اواخر مدام از دولتی بودن اقتصاد ایران سخن می گفت و با معیاری که از دولتی به معنای سوسیالیستی داشت اقتصاد ایران را نیز "شبه سوسیالیستی" می دانست، چنانکه در گفتگویی با سایت درست راستی فرارو در شرایطی که احمدی نژاد خود را قهرمان خصوصی سازی خوانده مدعی می شود: "اقتصاد ایران هر چه بیشتر دولتی تر می‌شود ... " یا در جای دیگر "در ایران اقتصاد دولتی است، اقتصاد دولتی علف هرز میدهد..." که بالاخره خواننده متوجه نمی شود از نظر ایشان اقتصاد ایران دولتی و شبه سوسیالیستی است یا حتی از امریکا و اروپا سرمایه‌داری‌تر است؟
آقای لیلاز برای منطبق ساختن سرمایه داری با "فطرت بشر" نظام فئودالی را هم وارد سرمایه‌داری می کند و مدعی می شود"سرمایه‌داری نظامی است که سرمایه در آن حاکم بوده و اقتصاد با حداکثر آزادی حرکت می‌کند. با توجه به این تعریف فئودالیسم را هم می‌توان در آن قرار داد و می‌توان گفت سرمایه‌داری عمر دو‌هزار ساله دارد نه ۴۰۰ساله. بنابراین غیر از نظام سوسیالیستی سایر نظام‌ها را می‌توان نظام سرمایه‌داری نامید. پس نظام سرمایه‌داری در دو‌هزار سال گذشته همواره در برابر مشکلات با اصلاحاتی روبه‌رو شده است و به واسطه تغییرات صورت‌گرفته به شکل امروزی درآمده است" هدف البته گفتن آن است که سرمایه داری گویا فراتاریخی است. تاریخ آن با تاریخ بشر، با فطرت بشر یکی است. نظامی نیست که 400 سال پیش آمده و طبعا مانند هر پدیده تاریخی دیگر روزی آمده و روزی هم می رود و هیچ ربطی هم به فطرت بشر ندارد. نه از نظر ایشان همه نظام های تاریخی سرمایه داری بوده که گذشته‌ای دو هزار ساله دارد و طبعا آینده آن پایان تاریخ است. همه اینها هم البته با نگاه کاملا "غیرایدئولوژیک" و فقط از منظر علمی بیان می شود!
ایشان در توجیه بی آیندگی جنبش وال استریت به نظر مارکس در مورد بحران های ادواری در نظام سرمایه داری اشاره می کند که در آن دوره های بهبود و رونق و رکود و بحران در پی هم می آیند و این روند همیشه ادامه خواهد داشت. یعنی بحران کنونی نیز بزودی پایان خواهد گرفت و این مبارزات نیز تمام خواهد شد. در حالیکه مارکس برعکس نشان می دهد و ثابت می کند که این روند همیشگی نیست. بازتاب این بحران‌های پیاپی که روزبروز طولانی تر و مخرب تر می شوند بصورت روندهای عینی در ذهن توده های مردم یک آگاهی ضد سرمایه‌داری را ایجاد می‌کند که این آگاهی خود بصورت مبارزاتی در می آید که بحران را تشدید و طولانی می کند که بنوبه خود زمینه رشد آگاهی ها و پشت سر گذاشتن این نظام را فراهم می کند. مارکس هم امکان تداوم سرمایه‌داری را نشان داد و هم ضرورت پشت سر گذاشتن آن را.
ایشان می گوید: "جنبش وال‌استریت بازتابی از نرخ ۵/۹‌ درصدی بیکاری ایالات متحده است که حتی کمتر از ۱۰‌درصد بیکاران در آن مشارکت دارند؛ یعنی چیزی حدود یک‌درصد مردم آمریکا و نه ۹۹‌درصد. بنابراین نباید در مورد ابعاد و گرایش‌های آن بزرگ‌نمایی کرد." در واقع ایشان ابعاد جنبش وال استر یت را درست متوجه نشده است و آن را با شمار شرکت کنندگان در آن می سنجد و نه اهمیت نمادین و ایدئولوژیک آن. وال استریت مرکز اقتصاد امریکاست. در طول بیش از صد سال مردم امریکا با این اندیشه پرورده شده اند که اقتصاد این کشور، رفاه، زندگی، کار مردم این کشور به وال استریت بستگی دارد. اگر تا ده سال پیش جمعی می خواستند در وال استریت تظاهرات کنند خود مردم امریکا و افکار عمومی این کشور این جمع را نابود کننده تولید و اقتصاد امریکا و اشتغال و رفاه مردم این کشور تلقی می کرد. اهمیت عظیم جنبش وال استریت در هزار یا ده هزار شرکت کننده در آن نیست در آن تغییری است که در نگرش مردم امریکا نسبت به وال استریت یعنی مرکز کلان سرمایه داری امریکا و اقتصاد این کشور روی داده است. مردم امریکا دیگر وال استریت را مرکز رفاه و خوشبختی خود نمی‌دانند، مسئول نابسامانی و بیکاری و بدبختی خود می دانند. این، آن تحول عظیمی است که جنبش وال استریت نشاندهنده و نماینده آن است.
آقای لیلاز می گوید امریکا کشور دموکراتیکی است و هر کس می تواند هرجا خواست تظاهرات کند. هرگز چنین نیست. اگر افکار عمومی مردم امریکا پشت سر نباشد حتی یک نفر هم نمی‌تواند در وال استریت چپ راه برود چه رسد به اینکه تظاهرات کند یا بخواهد آنجا را اشغال کند. این جنبش اگر خود را 99 درصدی می نامد از این روست. زیرا می‌داند منشا قدرت آن در کجاست.

 

 

 

   راه توده  346     5 دی ماه 1389

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت