از
همان آغاز بحث بر سر عبور از مرزهای عراق برای ادامه جنگ با
ارتش صدام حسین به امید فتح بغداد و کربلا و حرکت به سوی مسجد
الاقصی و تبدیل آن به کعبه شیعیان، عده ای با اجرای ماموریت و
عده ای که فریب آنها را خورده بودند، سرنوشت جمهوری اسلامی را
با سرنوشت این فتنه گرده زدند. در آخرین سال جنگ 8 ساله با
عراق، شماری که توانستند علی خامنه ای را پیش انداخته و رهبر
جمهوری اسلامی کنند، با توقف جنگ مخالف بودند. از جمله خود علی
خامنه ای. در سالهای اخیر، هر بار که هاشمی رفسنجانی درباره
ضرورت توقف جنگ، ناتوانی درادامه آن و نقش شخص آیت الله خمینی
در قبول آتش بس سخن گفته، آگاهانه درباره نقش آقای خامنه ای در
این زمینه و در این مرحله سکوت کرده است، زیرا نه می خواسته و
نه می توانسته درباره مخالفت او با آتش بس سخن بگوید، زیرا در
اینصورت از مخالفت آقای خامنه ای با آیتالله خمینی سخن می
گفته است.
آن مخالفت، آن ماموریت ها و آن خود بزرگ بینی هائی که در شخص
آقای خامنه ای یافتند، سرانجام به تبدیل سپاه پاسداران به
ابزار دست ایشان برای تدوین یک سیاست جنگی و نظامی انجامید و
تمام امور حکومتی از صدر تا ذیل- اقتصادی، سیاسی، فرهنگی،
مذهبی- به این سیاست گره خورد. از جمله فعالیت های اتمی که
امروز در صدر بهانه ها برای حمله نظامی به ایران قرار گرفته
است. می گوئیم بهانه، زیرا هیچ جنگ و حمله نظامی در طول تاریخ
با هدف انساندوستانه و یا نجات بشریت صورت نگرفته است. انگیزه
تمام جنگ ها چنگ اندازی به منابع و گسرتش منافع نامشروع قدرت
های جهانی بوده است. همچنان که در یوگسلاوی، عراق، افغانستان و
لیبی شاهد بودیم. به همین دلیل، حمله به ایران نیز مستثنی از
این تجربه تاریخی مستثنی نیست. همچنان که نقش حاکمیت جمهوری
اسلامی یا حاکمیت هائی که جنگ را به کشور و مردمشان تحمیل
کردند دراین زمینه سازی جدا نیست. در واقع، آن که فرش را همیشه
زیر پای قدرت های بزرگ پهن کرده، حکومت های خودکامه و فاصله
گرفته با خواست و اراده مردم بوده اند. امری که امروز شامل حال
حاکمیت جمهوری اسلامی نیز می شود.
بموجب این نگاه به حوادث ایران و جهان است که اعتقاد داریم،
راه حل بحران کنونی و راه حل مقابله با حمله نظامی به ایران،
نه قدرت موشکی و اتمی است و نه تمرکز بیشتر قدرت استبدادی، و
نه حتی تعطیل برنامه های اتمی ایران. بلکه راه حل، خاتمه
استبداد و جلوگیری از نهادینه شدن آن، جلوگیری از بازگشت سلطنت
به ایران – اینبار از نوع مذهبی آن- و بازگشت از راه پیموده
شده در راه سیاست نظامی و جنگی است. ادامه این سیاست نه تنها
به سمی مهلک برای ایران و سرانجام انقلاب 57 آن می ماند، بلکه
برای آنهائی که رهبری کنونی جمهوری اسلامی سنگشان را به سینه
می زنند نیز جز سرکوب و از کف دادن آنچه تاکنون بدست آورده اند
نتیجه ای نخواهد داشت. از جمله در لبنان و فلسطین.
بازگشت از راه طی شده و تغییر سیاست نظامی و جنگی حاکم در
جمهوری اسلامی به اراده ای و واقع بینی نیازمند است که ای بسا
با تنش های بزرگ همراه شود، اما هیچ چاره ای جز آن نیست و اگر
حاکمیت نخواهد و یا نتواند تن بدان بدهد، باید مردم را علیه آن
بسیج کرد، پیش از آن که این سیاست به ویرانی زیربناهائی در
ایران بیانجامد که متعلق به نسل ها ایرانی است و انسجام و وحدت
ارضی را متلاشی کند که یادگار ایران باستان است.
بازتاب حادثه انفجار هفته گذشته در یکی از پایگاه ها و پادگان
های سپاه در اطراف تهران در میان مردم، نشان داد که مردم بسیار
فراتر از آنچه تصور می شد نسبت به حمله نظامی به ایران و آغاز
جنگی ویرانگر هوشیار و نگرانند و طبیعی است که این هوشیاری با
آگاهی از سیاست های نظامی حاکمیت در پیوند است. این حادثه و
این بازتاب را باید درجهت اتخاذ شعار علیه جنگ و جنگ افروزی و
سیاست جنگی حاکمیت هدایت کرد و با اتکاء به آن، حاکمیت و شخص
علی خامنه ای بعنوان سکاندار سیاست جنگی- اتمی را به عقب نشینی
وادار ساخت. با این عقب نشینی، خواه نا خواه فضای سیاسی کشور
نیز باز خواهد شد و مخالفان سیاست های حاکم – در راس آنها
سیاست نظامی- که به انزوا رانده شده و یا زندانی اند، آزادی و
بازگشت به صحنه خود را بازخواهند یافت. هر نوع بهانه ای برای
محدود کردن آزادی مطبوعات و احزاب از حاکمیت گرفته خواهد شد و
در ادامه آن، حرکت به سوی یک آشتی ملی برداشته خواهد شد. این
که ترکیب و سرانجام حاکمیت در صورت این عقب نشینی چه خواهد شد،
بستگی به شرایط، نوع نقشی که حاکمیت در عقب نشینی از این سیاست
اتخاذ می کند و آن موقعیتی دارد که پیش خواهد آمد. امروز، صحبت
در باره آن شرایط و آن موقعیت نیست، بلکه بحث بر سر جلوگیری از
فاجعه ایست که ادامه سیاست نظامی- اتمی که تمام استخوابندی
جمهوری اسلامی را شامل شده می تواند به بار آورد. |