نقش جدیدی
که برعهده
رسانه های نوین
قرارگرفته
رسانهها، رادیو و تلویزیون و مطبوعات و
سایتهای اینترنتی، در دنیای امروز وظیفهای اساسی برعهده دارند. با کاسته
شدن از نقش و ظرفیت اعمال قهر در حفظ حکومت، نقش رسانهها در تبلیغ
ایدئولوژی حاکم و همراه کردن مردم با آن تفکری که نه بسود خود آنان بلکه
بسود جریان حاکم است تعیین کننده شده است.
این رسانهها چند دسته هستند. برخی به یک جریان سیاسی یا ارگان حزبی وابسته
هستند. ادعای بیطرفی ندارند و تکلیف آنها و خواننده و شنونده و بیننده با
آنها روشن است. این دسته از رسانهها که معمولا مخالف ایدئولوژی حاکم و در
نتیجه دارای امکانات اندک هستند، هرچند با خواننده خود صادق هستند ولی شیوه
عمل آنها با معیارهای روزنامه نگارای نوین چندان سازگار نیست. به همین دلیل
دامنه اثرگذاری آنها محدود است. وجود چنین رسانههایی در گذشته ناگزیر بود.
زیرا مثلا یک حزب سیاسی غیر از روزنامه خود ابزار دیگری برای رساندن خبرهای
حزب، اعلامیهها و جلسات و کنگرهها و غیره نداشت. ولی با پیدایش روشهای
نوین اطلاع رسانی مانند سایتهای اینترنتی و پیام نگار و ایمیل از یکسو و
آشکار شدن محدودیتهای اثرگذاری ارگانهای حزبی، بتدریج گروه دومی از
رسانهها در حال شکل گیری است. این گروه دوم دیگر نقش ارگان حزبی و انتشار
ضمیمههایی را به عنوان خبرهای جلسات و کنگرههای حزب و تکرار سخنان دبیرکل
و مشابه آن را برعهده ندارند. اینها نه خود را ارگان یک حزب بلکه نزدیک و
وابسته به یک جریان فکری و اجتماعی معرفی میکنند و در چارچوب این اندیشه و
نه بعنوان ارگان آن فعالیت میکنند. این دسته رسانهها میکوشند شیوههای
نوین و اثرگذارتر روزنامه نگاری واقعی و متعهد را با صداقت و جانبداری
سیاسی توام کنند. مثلا در اروپا میتوان به روزنامههایی نظیر "اومانیته"
در فرانسه یا "یونگه ولت" در آلمان اشاره کرد که دیگر نه بعنوان ارگان یک
حزب، بلکه همچون روزنامه متعلق به یک نگاه و جریان فکری و اجتماعی معین
فعالیت میکنند. این روزنامهها ارگانهای پلورالیسم واقعی سیاسی در چارچوب
اندیشه تحول اجتماعی هستند. در کنار این دو، دسته سومی وجود دارد که
رسانههای بیصداقت هستند، یعنی همانها که ادعای غیرایدئولوژیک بودن و
بیطرفی دارند ولی ایدئولوژیکترین و جانبدارترین رسانهها همینها هستند.
این دسته از رسانهها مستقیم و غیرمستقیم متعلق به جریانهای راست و حاکم
بر جامعه هستند. از طریق همین دسته از رسانه هاست که یک ایدئولوژی در جامعه
تبلیغ و حاکم میشود و حاکمیت خود را حفظ میکند.
امروز دیگر دوران کنترل رسانه از طریق دستگاه ممیزی و تلفن فلان وزیر به
فلان مدیر روزنامه یا احضار او به دادگاه مدتهاست که پایان یافته است. گرچه
چنین شیوه هایی هنوز در کشورهایی نظیر ما آخرین مقاومت ها را می کنند.
واگرنه در نظامهای سرمایهداری پیشرفته، رسانه نیاز به پول دارد و پول هم
در دست طبقه حاکم است. مدیر روزنامه و رسانه همان مسئول ممیزی است که در
جلسات مداوم و روابط نزدیکی که با قدرت حاکم سیاسی و مالی دارد خط مشی
رسانه را با منافع طبقه حاکم هماهنگ میکند. روزنامه نگاری که نخواهد با
مدیر یعنی با ایدئولوژی حاکم همراهی کند بیکار میشود.
در این رسانهها هر اندیشهای که مخالف ایدئولوژی حاکم باشد سانسور میشود،
نادیده گرفته میشود، ریشخند میشود. هواداران آن نوستالژیک، عقب مانده،
دایناسور، خونخوار، و خیلی به آنها لطف شود انسانهای با حسن نیت ولی گمراه
قلمداد میشوند. هرگونه ادعا و تهمتی درباره آنان مجاز است و هرگز اجازه
دفاع از خود داده نمیشود. در عین سانسور مسایل بنیادین کوشش میشود بر سر
مسایل فرعی و بیاهمیت جنجالهای بزرگ به راه انداخته شود. این جنجالها هم
از انروست که توجه مردم را از مسایل اساسی منحرف کنند، هم بخاطر آن است که
ظاهر دموکراتیک و بیطرف به رسانه داده شود و هم بازتاب اختلاف میان
جناحها و سیاستهای مختلف گروههای طبقه حاکم در حفظ نظام است. ولی در
مسایل اساسی حق بحث و گفتگو وجود ندارد. مثلا در رسانههای غرب کسی حق
ندارد در مخالفت با خصوصی سازی یا از بین رفتن خدمات عمومی سخن گوید یا
خواهان ملی شدن باشد. کسانی که چنین اندیشههایی را بخواهند مطرح کنند
ریشخند میشوند. ولی در چارچوب اصل سمتگیری سرمایه سالارانه میتوان نظرات
مختلف داشت. طبقه حاکم از هر نظری که هدفش تحکیم سلطه و جایگاه آن طبقه
باشد استقبال میکند و در این زمینه دچار تنگ نظری نیست. بیطرفی و وسعت نظر
این دسته از رسانهها در همین چارچوب است.
این رسانهها را باید بررسی کرد زیرا شکل دهنده افکار عمومی هستند. برای
نمونه می توان به به دهه هشتاد میلادی اشاره کرد که اصطلاح "مبارزان افغان"
از دهان رسانههای غرب نمیافتاد. اما به محض آنکه شوروی از افعانستان
بیرون رفت و امریکا قصد تسخیر افغانستان را کرد ناگهان همه رسانههای غرب
به طور یک صدا - و صد البته خیلی "بیطرفانه" و "غیرایدئولوژیک" – عنوان
همان "مبارزان افغان" را به "ستیزه جویان" و "بنیادگرایان" و "اسلامیستها"
تغییر دادند. کسی که مخالف حضور شوروی در افغانستان بود "مبارز" بود و باید
همه کمکی به او میشد ولی کسی که مخالف حضور امریکا در افغانستان باشد
"ستیزه جو"ست و نه مبارز و باید هر بمبی بر سر او ریخته شود.
یا مثلا پس از سالها ادعای اینکه دوران انقلابها پایان یافته و انقلابیون
همه عقب مانده و نوستالژیک و اصلا دیکتاتور هستند؛ پس از سالها ریشخند و
تمسخر نیروهای چپ که انقلابها را برخاسته از ضرورتهای اجتماعی و ناگزیر
میدانستند، انقلابهای کشورهای عرب به راه افتاد. در این میان ناگهان
"انقلابیون" لیبی کشف شدند بطوری که واژه "انقلابیون لیبی" دیگر از قلم
نویسندگان و دهان گویندگان مطبوعات و تلویزیونهای غرب نمیافتد. بحث ولی
از چارچوب لیبی خارج است. سخن بر سر تغییر اصل مفهوم انقلاب و انقلابی است.
اکنون که معلوم شد عصر انقلابها پایان نیافته، پس مفهوم جدیدی از "انقلاب"
باید بوجود آورد که براساس آن "انقلاب" یعنی سرنگونی دیکتاتور توسط
امپریالیسم و"انقلابی" یعنی کسی که از دیکتاتور خودی به استعمار خارجی پناه
میبرد. ملت انقلابی هم یعنی ملتی که حکومت آن توسط شرکتهای نفتی خارجی
تعیین میشود. "انقلابیون لیبی" تجسم این مفهوم جدید از انقلاب و انقلابی
شدهاند. از اینگونه "انقلابیون" به زودی در سوریه پیدا خواهند شد و بعد هم
حتما نوبت "انقلابیون" ایران خواهد رسید. نتیجه آن میشود که نیروهای
انقلابی واقعی که مخالف دیکتاتوری در داخل و وابستگی به خارج هستند تحت
عنوان سازشکار و فرصت طلب طرد میشوند.
این مفهوم سازی یکی از عمدهترین نقشهای این رسانههای به اصطلاح بیطرف
است که باید آن را به شکلی پیگیر و نقادانه دنبال کرد.
راه توده 333 28 شهریور ماه 1390