خون توده ای
ها
پای درخت
خیانت به انقلاب 57
ریخته شد!
بعنوان یک زندانی سیاسی و شاهد بسیاری از
جنایاتی که در زندان های جمهوری اسلامی در دهه 1360 روی داده، اطلاعات زیر
را در اختیارتان می گذارم.
در یورش او به حزب توده ایران، یعنی هفته اول بهمن 1361 و سپس یورش دوم در
ابتدای سال 1362 (اردیبهشت) دستگیر شدگان توده ای را به بازداشتگاه "توحید"
بردند. این بازداشتگاه، همان کمیته مشترک معروف زمان شاه است، که چند سالی
نیز در جمهوری اسلامی بازداشت بند 3000 نامیده می شد و حالا آن را کرده اند
موزه عبرت! و شکنجه شدگان دوران شاه را در آن به نمایش گذاشته اند و درباره
جنایاتی که در سال های دهه 1360 در آن صورت گرفت مهر سکوت برلب زده اند.
از همان یورش اول، رهبران دستگیر شده حزب توده ایران را به این باصطلاح
بازداشتگاه بردند و در آستانه یورش دوم به حزب، آن را تقریبا کاملا خالی
کرده و از پیش آماده کرده بودند. این آمادگی برای 2 هزار زندانی توده ای،
در همان مرحله اول یورش دوم پیش بینی شده بود، اما دستگیری از همان ابتدا،
از این رقم فراتر رفت و بسیاری از دستگیر شدگان لت و پار شده در زیر شکنجه
ها، در راهروها می خوابیدند و برای هر کدام فاصله ای دو متری را در نظر
گرفته بودند. همه چشم بند داشتند و کسی نمی دانست همسایه اش در دو متری اش
کیست.
من، به یمن غفلت یک نگهبان افغانی بند و سوراخ کوچکی که چشم بندم داشت،
آقای ابتهاج (سایه) را در همین راهروها دیدم که چشمش را بسته بودند و به
این گوشه و آن گوشه اش می کشیدند. شاعر بزرگی که افتخار غزل معاصر ایران
است.
بسیاری را خونین و مالین دیدم، از جمله کیانوری را که گوشت و پوست کف
پاهایش آویزان بود و نمی توانست راه برود. نگهبان ها او را روی زمین و به
دنبال خودشان می کشیدند و مدام تهدیدش می کردند که ناله نکند، تا زندانیان
نفهمند چه کسی را منتقل می کنند. بعدها، در بهداری اوین پزشکان گفتند که
تمام گوشت و پوست کف پای او به کلی از بین رفته و زخم ناشی از شلاق و کابل
به عضلات کف پایش رسیده بود. در همان نخستین دیدارهائی که در زندان اوین
ممکن شد، تازه دیدم که دست چپ او بر اثر ده ها شب دستبند قپانی نیمه فلج
شده است. عوارض این شکنجه ها بر او، دست چپ نیمه فلج و پاهائی بود که دیگر
به حالت عادی باز نگشتند و او در زندان اوین آنها را به دنبال خودش می
کشید.
در سال 62، سربازجوی این بازداشتگاه مخوف آقای علی فلاحیان بود، که حالا
عضو مجلس خبرگان رهبری است و قبلا وزیر اطلاعات بود. "سعید امامی"، که حالا
همه می دانند در چه جنایاتی دست داشته و حتی اعتقاد رسمی مقامات مسئول کشور
آن است که وی جاسوس اسرائیل و امریکا و یا مرتبط با آنها بوده است، در همان
دوران مسئول تئوریک کمیته مشترک و یا بند 3000 و به قولی بازداشتگاه توحید
بود.
اولین بار که جمعی از زندانیان را لنگان لنگان و با چشم بند به طبقه سوم
ساختمان گوشه حیاط مثلثی شکل این بازداشتگاه بردند و در سالنی که شمال و
جنوب آن بر زندانی معلوم نبود نشاندند تا مصاحبه ها و اعترافات زیر شکنجه
ضبط شود، آنها وقتی چشم بندهایشان را برداشتند، با سه چهره و سه نام مستعار
آشنا شدند: برادر مجتبی، برادر حسین و برادر حسن.
خوب به خاطر دارم که نفر چهارمی هم بود، که برادر "سجاد" صدایش می کردند،
اما نقش چندان فعالی نداشت.
بعدها که عکس سعید امامی در نشریات چاپ شد، برادر مجتبی را شناختم. او حاج
سعید بود، که آن موقع برادر مجتبی صدایش می کردند.
زندانی ها که در سالن جابجا شدند، باب سخن و تهدید را او باز کرد. صدایش را
بارها شنیده بودم، اما تا آن موقع صورتش را ندیده بودم. آن همه خشونت و
نفرت چگونه در جوانی با آن سن و سال انباشته شده بود؟ هنوز پاسخی برای این
پرسش نیافته ام.
آشکارا عصبی و کم حوصله می نمود. بر اطرافیانش ریاست داشت و فرمان می راند.
از زندان که بیرون آمدم و سابقه او در امریکا را جستجو کردم فهمیدم که تا
سال 57 در یکی از گروه های مائوئیست فعال بوده و به اقتضای موقعیت فورا از
آن گروه ها جدا شده و عضو انجمن اسلامی شد و سپس به کمک فلاحیان و بعنوان
یک نیروی ارزشی از امریکا به ایران آمد.
ما که سراپا چشم و گوش شده بودیم، در انقلاب هر کدام برای خودمان
اسپارتاکوسی فرز و چالاک بودیم. اما حالا با پاهای تاول زده و خونین، شکم
های گرسنه، چشمان نخوابیده و بیمناک از سرانجام نبرد گوشت و اعصاب با کابل
و بی خوابی، روی زمین نشانده شده بودیم. برخی از ما را واقعا مانند
اسپارتاکوس، تازه از صلیب پائین آورده بودند. خودم جزو کسانی بودم که به
درهای آهنی بندها به صلیب کشیده بودند و همین دلیل دست هایم نیمه فلج بود و
گردنم چنان از بی خوابی کج شده بود که تحمل نگهداشتن سرم را نداشت.
بعدها در اوین برایم گفتند که حجری و عموئی را بارها با دستبند قبانی از
سقف آویزان کرده بودند. زنجیرهائی که از سقف بعضی اتاق های شکنجه آویزان
بود و بر سر همه شان یک قلاب قصابی جوش شده بود، تازه برایم روشن شد که چه
معنائی داشته اند. این قلاب را به دستبندی که به شکل قپانی دست های زندانی
را از پشت به هم بسته بود وصل می کردند و آن را بالا می کشیدند تا زندانی
در هوا معلق بماند.
آن روز دیدار در بند 3 هزار، برادر مجتبی، که همان سعید امامی باشد، چند
جمله تهدید آمیز حواله زندانیانی کرد که روی زمین نشانده شده بودند و سپس
ما را چون بردگان به برادر حسین سپرد تا او ادامه دهد.
سال ها بعد، وقتی عکس آقای حسین شریعتمداری، به عنوان مدیر مسئول روزنامه
کیهان اینجا و آنجا منتشر شد، دانستم برادر حسین سال 62 همین آقای حسین
شریعتمداری بوده است، که در آن روز ور دست و فرمانبر سعید امامی بود.
بعدها شنیدم که یکی از افتخارات این برادر حسین، درهم شکستن توان روحی
احسان طبری، تئوریسین حزب بوده است.
نفر سوم آن جمع چهار نفره بازداشتگاه بند 3000 برادر حسن نام داشت. بعدها
او را هم شناختم. او نیز همین آقای "حسن شایانفر"، مسئول بعدی دفتر ویژه
کیهان بود که اخیرا شنیده ام به بیماری لاعلاجی مبتلا شده و پس از مدتی که
بر تخت بیمارستان خوابیده بود ویلچر نشین شده و بخشی از رنجی را تحمل می
کند که به زندانیان تحمیل کرد.
شاید اگر می دانستند روزی چنین باز شناخته و افشاء خواهند شد، آن چند ده
نفر بقیه زندانیان دهه 60 را هم به آن دنیا می فرستادند تا دیگر کسی زنده
نباشد تا بتواند دهان باز کند و بگوید بر شایسته ترین فرزندان این مرز و
بوم، در آخرین سال های قرن 20 چه رفت.
حسن شایانفر بعدها در زندان قزل حصار تواب سازی می کرد. زندانی ها خوب می
دانند تواب ساز یعنی کی!
در آن زمان، برادر حسین (حسین شریعتمداری) گهگاه برای سخنرانی در قزل حصار،
از زندان گوهردشت و اوین به این زندان می آمد، اما فعال اصلی در قزل حصار
برادر حسن (حسن شایانفر) بود.
بعدها در باره این افراد بسیار شنیدم و خود نیز تا آنجا که از دستم بر می
آمد تحقیق کردم تا صحت شنیده ها برایم ثابت شود.
بعد از مرگ سعید سیرجانی، با برخی محافل روشنفکری نویسنده و مترجم رفت و
آمد داشتم. با بعضی از آنها آشنائی دیرینه داشتم. آنها نیز دانسته هائی
داشتند که اطلاعات مرا کامل کرد. خیلی از این نویسندگان، با حساسیت زیاد در
باره کتاب و برنامه تلویزیونی هویت تحقیق کرده بودند. می دانستند کیهان
کانون و یا یکی از کانون های نابودی فرهنگ و تاریخ کشور و تخریب شخصیت
روشنفکران است.
شنیده هایم از این قرار است:
در همان سال های اول دستگیری ما، حسن شایانفر با مسئولین وقت کیهان، یعنی
آقایان تهرانی و شمس الواعظین ارتباط نزدیک داشت. برای من هنوز ثابت نشده
است که این افراد از کارهای پشت پرده شایانفر در آن زمان اطلاع داشتند یا
خیر، اما حتما آنها می توانند در باره این سوابق و در باره این رویدادهای
خونین در جمهوری اسلامی اطلاعات بیشتر را در اختیار کسانی که سرگرم تحقیق
هستند و خیال ثبت آنها را در تاریخ معاصر دارند، بگذارند.
حسن شایانفر از مجموعه بازجوئی ها، اعترافات زیر شکنجه و مدارک وزارت
اطلاعات باصطلاح کتاب های تحقیقاتی منتشر کرد. بر پایه همین اسناد می توان
این جنایتکاران را محاکمه کرد و به کیفر رساند.
آقای علی افصحی معممی که بعدها مقاله نویس مطبوعات شد نیز در همان زمان با
نام مستعار "ابطحی" در جمع همکاران حسن شایانفر بود. از او هم اگر سئوال
شود و شنیده هایش ثبت شود، اطلاعات مهمی به دست خواهد آمد.
بعد از اعدام افسران و کادرهای سازمان نوید و تقسیم زندانیان بین زندان های
اوین و قزل حصار و گوهر دشت، حسن شایانفر با نام مستعار "معصومی"، تواب ساز
قزل حصار شد.
تیم فعال زندان قزل حصار، که دوران تلخ و دشواری را در آن سپری کردم، شامل
این افراد بود:
آقای افصحی که معتقد بود زندانیان سیاسی قربانی هستند و باید با رافت
اسلامی و بحث و مهربانی آنها را با حقایق آشنا کرد و همین که قصد براندازی
نداشته باشند، باید آزاد شوند.
رئیس وقت زندان، برادر "میثم"، که نماینده آیت ا لله منتظری بود، با این
نظر موافق بود.
برادر سجاد، کمی از او تندتر بود و در وضعیت میانه قرار می گرفت.
برادر حسن و برادر حسین طرفدار شکستن زندانی و سپس نابودی جسمی آنها بودند.
این دو همان زمان برای تک تک زندانیان پرونده ویژه تنظیم می کردند و منتظر
سقوط آیت ا لله منتظری، کوتاه کردن دست طرفداران او از زندان ها و راه
انداختن حمام خون بودند.
برادر معصومی (شایانفر) از همان زمان موفق شد چند تواب را برای همیشه همراه
و همگام خود کند که همگی آنها به غیر از یک نفر از اعضای سازمان مجاهدین
خلق بودند. نفر دیگر به گروه پیکار تعلق داشت. این افراد در کنار شایانفر و
تیم پژوهش کیهان ماندند و حالا رئیس شده اند! آنها تیم پرونده سازی برای
قتل های سیاسی را تشکیل داده بودند.
سرانجام و پس از برکناری آیت ا لله منتظری، پرونده های ویژه ای که برادر
حسن و برادر حسین در قزل حصار و اوین ساختند، در اعدام های دسته جمعی سال
67 به کار آمد.
در آن زمان، یعنی سال 67، در هر زندان تیمی پنج نفره تشکیل شد که تکلیف
زندانیان را روشن کند. نام جلسات این 5 نفره را دادگاه گذاشتند. در این
دادگاه ها، همان طور که احمد منتظری هم بعدها در نامه خود به آقای کروبی به
آن اشاره کرد، فقط دو سئوال از زندانیان می شد:
1- آیا مسلمانی؟
2- جمهوری اسلامی را قبول داری؟
50 در صد حکم این دادگاه بستگی به پاسخ زندانی به این دو سئوال داشت و 50
درصد بقیه حکم بستگی به نظر مسئول ایدئولوژیک زندان.
در زندان قزل حصار، برادر حسن و برادر حسین جزو تیم پنج نفره بودند. آنها
با مراجعه به یک یک پرونده ها نظر نهائی را می دادند و زندگی و یا مرگ
زندانی بستگی به حرکت انگشت دست آنها داشت. اگر به پائین اشاره می کردند،
یعنی مرگ و اگر انگشت خود را بالا می بردند، یعنی ادامه حیات. و این انگشت،
طی روزهائی که سرنوشت صدها و صدها زندانی در دست آنها بود، به ندرت بالا
رفت!
بدین ترتیب است، که بیشترین تعداد اعدام ها در زندان قزل حصار انجام شد.
نقش حسن و حسین در این جنایت باید توسط یک کمیته تحقیق روشن شود!
این دو جنایتکار که باید محاکمه شوند، پس از قتل عام ها به کیهان رفتند تا
به اصطلاح مبارزه فرهنگی کنند!
برادر حسن شایانفر دفتر پژوهش ها را درست کرد و به پرونده سازی ها ادامه
داد، مستند به این پروندها احکام غیابی مرگ برای نویسندگان، شعرا، مترجمین،
دگراندیشان مذهبی و غیر مذهبی صادر و اجرا شد! در این باصطلاح پژوهشکده،
پرونده ها تنظیم شد و در اختیار کمیته صدور فتوای قتل ها قرار گرفت و
روحانیون عضو آن کمیته نیز فرمان اجرا را به تیم های ترور ابلاغ کرد. این
همان کاری بود که در زندان کرده بودند و شانه به شانه علی رازینی، مرتضی
رئیسی و نیری (سه حاکم شرع قتل عام زندانیان سیاسی) هزاران نفر را مستند به
همان پروندهائی که تهیه کرده بودند، قتل عام کردند.
راه توده 334 4 مهر ماه 1390