حق با رحمان
هاتفی بود دکتر سروش سهرابی
|
می گویند سالها پس از انقلاب مشروطیت، علی اکبر دهخدا که خود از روشنفکران و نویسندگان دوران انقلاب به شمار میرود، پس از به خواب دیدن یار قدیمی خود میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل، موفق به آفرینش شعر معروف خود شد: ای مرغ سحر چو این شب تار بگذاشت زسر سیاهکاری و ز نفخه روح بخش اسحار رفت از سر خفته گان خماری یاد آر زشمع مرده یاد آر. وقتی بررسی ما به زمینههای انقلاب مشروطیت کشیده میشود، بدون تردید میبایستی که از همه شمع های مرده یاد کنیم. رحمان هاتفی در کار تحقیقی خود درباره انقلاب مشروطه بنام "انقلاب ناتمام" به پایههای اجتماعی این انقلاب در سیر تاریخ ایران به دوران صفویه اشاره می کند و آن را تا دوران قاجار و جنگهای ایران و در درون سیر انحطاط اقتصادی و اجتماعی پی میگیرد. هاتفی همچنان که نوشتههای پس از انقلاب وی نیز نشان می دهد، روشنفکری در چهارجوب اندیشههای نامنعطف و اصولی نقد ناپذیر نبود. خصوصیتی که ویژگی دیگر نویسندگان "مردم" و سپس "نامه مردم" نیز بود. در "مردم" بر خلاف نشریههای "چپ" آن روز از جمله پردازی و نقل قولهای بی ربط از مارکس و لنین خبری نبود. در واقع مسئله نه انطباق دادن انقلاب 57 با اصول و فرمولهای کلی؛ بلکه شناخت بهتر شرایط اجتماعی ایران و ارائه پاسخ درستتر در چهارچوب این شناخت بود. هاتفی در "انقلاب ناتمام" می کوشد تصویری کلی از روند انحطاط ایران بدست بدهد و تغییراتی را که در یک کشور "نیمه مستعمره" و یا به عبارت بهتر، فاقد یک دولت دارای اقتدار کامل دنبال کند. او به براساس تحلیلهای پژوهشگران مارکسیست آن زمان نوشت که انقلاب مشروطه در شرایطی وقوع یافت که ایران یک کشور فئودالی و نیمه مستعمره بود. ماهیت یک انقلاب در چنین شرایطی الزاما خصلت ضد فئودالی و استعمار ستیزی آن است. اما انقلاب مشروطیت با وجود آن که یک انقلاب بورژوازی و در عین حال ضد امپریالیستی بود و به ظاهر به پیروزی نظامی و سیاسی رسید، نه موفق به سرنگونی فئودالیسم شد و نه امپریالیسم را ریشه کن کرد. سراسر کتاب "انقلاب ناتمام" نشان میدهد که این سخن هاتفی بیش از آن که برای وی صدور یک حکم باشد طرح یک پرسش و سوال است. آیا انقلاب مشروطه واقعا یک انقلاب بورژوایی، ضد فئودالی و ضد استعماری بود؟ اگر چنین بود، چرا روستائیان در آن مشارکت چندانی نداشتند؟ چرا فئودالها در راس آن قرار گرفتند؟ چرا نتوانست با سلطه استعمار مبارزه کند؟ به نظر ما به همین دلیل است که او با دادن نام "انقلاب ناتمام" به جنبش مشروطه پرسش مربوط به تعیین ماهیت انقلاب مشروطه را باز میگذارد. با همین نگرش است که وی بجای الگوبرداری وکلیشه سازی از روند انقلابهای دیگر کشورها به زیبائی تمام موفق به ارائه تصویری کلی از روند انحطاط ایران آن دوران میشود. تناقضی که هاتفی در تلاش برای یافتن پاسخ آن است در آنجاست که: آیا میتوان از انقلاب مشروطه همچون انقلابی بورژوایی نام برد، در شرایطی که تمام روند تاریخی که به این انقلاب منجر میشود نه روند اعتلا که روند انحطاط در ایران است؟ پیشتر هم گفتیم که انقلاب بورژوازی حاصل انحطاط اجتماعی و اقتصادی نیست، به عکس پیامد پیشرفت روندهای تاریخی است که به تشکیل جامعهای هم بستهتر و پیوستهتر از نظر اجتماعی و اقتصادی منجر میشود. آیا انقلاب مشروطه بر چنین بستری انجام شد؟ این را که قسمتهایی از بورژوازی تجاری در انقلاب مشروطیت و یا هر انقلاب دیگری شرکت کردهاند میتوان به معنی آن دانست که این یک "انقلاب بورژوازی" است؟ مقایسه روندی که به انقلاب مشروطه در ایران منجر شد با روند انقلاب های بورژوایی اروپا روشنگر مسایل بسیاری است. بررسی جوامع کلاسیک فئودالی در اروپا نشاندهنده آنچنان سازمان اجتماعی است که بر مبنای واحدهای مجزای اجتماعی و اقتصادی در روستاها شکل گرفته است. در این سیستم اجتماعی روستائیان به منزله اولین سنگ بنای افراد موجود در یک قلمرو محسوب میشوند که خود فاقد بسیاری از حقوق اولیه از جمله حق تعیین محل اقامت و یا شغل خود میباشند. پس از آن شوالیهها و بارونها و دوکها و آرشی دوکها و دربار مرکزی پلههای بالاتر هرم اجتماعی را تشکیل میدهند. آن چه از آن در ادبیات قرون وسطائی به غرور و نجابت و وفاداری و اصول یاد میشود مربوط به اشراف است و ارتباطی با اولین سنگ بنای اجتماعی که فاقد همه حقوق اولیه است ندارد. در همه این دورانها تجار و کسبه و پیشه وران دوره گرد وجود داشتهاند که فرهنگ فئودالی به دیده تحقیر به آنان نگاه میکند. در بسیاری از موارد وقتی از بورژوازی در جامعه فئودالی یاد میشود منظور آن دسته از شهرنشینانی است که دارای وابستگیهای خانوادگی اشرافی نبودهاند. به این ترتیب است که در بسیاری از شاهکارهای ادبیات قرون وسطائی اروپا از بورژوازی و یا به عبارتی شهرنشینان فاقد وابستگیهای خانوادگی اشرافی با تحقیر یاد میشود و آنان را افرادی غیر قابل اعتماد و فاقد اصول و نجابت و شخصیت و... معرفی میکنند. آن چه از آن به عنوان بورژوازی در مفهوم اجتماعی و اقتصادی آن پس از قرن وسطی یاد میشود نتیجه تحولات متفاوتی است که در کشورهای مختلفی چون انگلستان از سویی و فرانسه و پرتقال و اسپانیا از دیگرسوی اتفاق افتاده است. روند تحول در انگلستان به شکل همراهی تدریجی بین اشرافیت و بورژوازی تجاری است، بورژوازی که از طرفی امتیازات اشرافی خود را حفظ کرده است و از طرف دیگر روشهای تجاری و مالی را که در قاره اروپا مورد تحقیر اشراف بود افتباس میکند. در اینجا حتی بورژوازی فاقد پیوندهای خانوادگی، با اعطای عناوین به قسمتی از اشراف تبدیل میشود. به این ترتیب تمایز میان اشراف و بورژوازی به تدریج فرو میریزد و هر دو اینها پس از تصرف مستعمرات به سرعت رشد میکنند و در یکدیگر ادغام میشوند. در مورد فرانسه، یا اروپای لاتین - به غیر از بخشهایی از ایتالیای کنونی- اشراف قرون وسطائی به فعالیتهای تجاری و مالی نمی پردازند. با این حال پس از تصرف مستعمرات جدید همکاری بیشتری بین تجار و اشراف و فرماندهان نظامی برقرار میگردد و در تحول تدریجی خود به تشکیل طبقه جدیدی میانجامد که دارای پیوندهای اشرافی و نیز روابط متفاوت اقتصادی و اجتماعی است که رفته رفته طبقه جدید بورژوازی را تشکیل خواهد داد. توسعه تدریجی بورژوازی در کشورهای مختلف اروپائی و شکلهای متفاوت آن میتواند موضوع یک بررسی تاریخی باشد که ارتباط مستقیمی به بحث ما ندارد. در هر حال، علیرغم شکلهای متفاوت تحول بورژوازی در کشورهای مختلف اروپائی، در مجموع میتوان گفت که با تصرف مستعمرات و گسترش تجارت در جهان، بورژوازی قدرتمندتر شده و با رشد اقتصادی و نیازهای نظامی نیاز به تولید انبوه بوجود میآید که ابتدای آن مصنوعات نظامی و پارچه است. این سرآغاز فراروئی و ادغام و ارتقا تدریجی بورژوازی تجاری به بورژوازی صنعتی است که البته پس از انقلاب صنعتی سرعتی بسیار از نظر گسترش تولید انبوه پیدا میکند. تولید انبوه نیاز به کارگر دارد که ضرورت تغییر محل زندگی و انتخاب شغل گروهایی از روستانشینان را بوجود میآورد. این تغییرات تدریجی همراه با خود افکار جدیدی در مورد حقوق انسانها ایجاد میکند. افکاری هم چون حقوق انسانها در انتخاب محل زندگی و انتخاب شغل و... ناشی از همین تغییرات تدریجی در جوامع اروپائی است. احتمالا اولین حقوقی که مورد توجه و بازبینی قرار گرفته است همین حق تعیین محل زندگی و تعیین شغل است و نه آزادی اندیشه. برای درک بهتر سیر تاریخی حقوق انسانها که در نظام سرمایه داری مورد توجه قرار میگیرد میبایستی به شکل تحول تدریجی جامعههای اروپائی توجه کرد. در واقع تحولات فکری و اندیشههای جدید در مورد انسانها پس از شروع تحولات اجتماعی آغاز میشوند و بازتآب این تغییرات هستند. رویش روابط جدید اجتماعی و در نتیجه آن افکار جدید اجتماعی نمی توانست با حاکمیت اشراف فئودال هماهنگ باشد و به این ترتیب است که بورژوازی همراه با تهیدستان شهری و طبقه کارگر در حال ظهور دست به انقلاب میزند و حاکمیت را با واقعیات جدید اجتماعی هماهنگتر میکند. این روندی است که در فرانسه طی شد. در فرانسه برخلاف انگلستان تضاد حاکمیت فئودالی با جامعه جدیدی که در حال رویش است از طریق انقلاب حل میشود. در اینجا نیز انقلاب فرانسه نه در بستری از انحطاط که در بستری از پیشرفت روز افزون روابط اجتماعی ناشی از گسترش تولید سرمایه داری روی میدهد و با همکاری بورژوازی و تهیدستان شهری و طبقه کارگر نوظهور حاکمیت فئودالی سرنگون میشود. اما در ایران دوران قاجار ما شاهد چنین پدیدهای نیستیم. تصویر دقیقی که رحمان هاتفی از روند تاریخی منجر به انقلاب مشروطه ارائه میدهد، تصویر روند انحطاط روابط اجتماعی و اقتصادی است نه اعتلای آن و آن چه در انقلاب مشرطه میبینیم شرکت بورژوازی تجاری و بسیاری از شهرنشینان در جنبشی است که بر بستری از انحطاط و فروپاشی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی شکل گرفته است و نه تلاش برای تطبیق حاکمیت با واقعیت توسعه روابط اجتماعی و تولیدی ناشی از رشد تولید سرمایه داری. |
راه توده 329
31 مرداد ماه 1390