نگاهی تحلیلی به تاریخ معاصر ایران
|
تحول جامعه ایران در دوران قاجار را باید بصورت روندی از انحطاط و تلاش برای متوقف کردن آن بررسی کرد. از این نظر، تمایزی میان امیرکبیر همچون تمرکزگرای حکومتی با انقلابیون دوران مشروطیت نیست و کوشش هردو مقابله با انحطاط به شیوههای خاص و ویژه هر کدام است. از این نظر عنوان یا لقب "اصلاح طلب" را برای امیرکبیر یا قائم مقام نارسا میدانم. به نظر من وجه عمده کوششهای امیرکبیر نه جنبه اصلاح طلبانه، بلکه جنبه تمرکزگرایانه آن است. ولی دستیابی به این تمرکز بدون اصلاحات اساسی در حاکمیت فئودالی و پراکنده قاجاری ممکن نبود و در واقع امیرکبیر جان خود را بر سر اقدامات تمرکزگرایانه و کوتاه کردن دست درباریان و قدرتهای گریز از مرکز گذاشت تا بر سر کوششهای اصلاحگرایانه خود. احسان طبری را میتوان از معدود پژوهندگان اجتماعی دانست که از قائم مقام فراهانی و یا امیرکبیر به عنوان "تمرکزگرا" یاد میکند که به نظر من نیز این نگاه امکان درک بهتر تاریخ را فراهم میکند. توجه به این نکته اهمیت دارد زیرا در فاصله تاریخی میان کوششهای امیرکبیر برای تمرکز حکومتی در دورانی که هنوز ایجاد اقتدار واقعی برای قاجار قابل تصور بود از یکسو و انقلاب مشروطیت که هدف تاریخی آن باید ایجاد یک دولت مقتدر ملی و متکی بر همکاری گروههای گسترده اجتماعی میبود از سوی دیگر، اقدامات کسانی چون سپهسالار قرار گرفته است. بسیاری از پژوهندگان تاریخی از سپهسالار به عنوان یک "اصلاح گر" در کنار امیرکبیر یا قائم مقام یاد میکنند و فراموش میکنند که اقدامات سپهسالار - یعنی تغییرات شکلی و همراهی با شکلهای مدرنتر حکومتی در اروپا- درک نادرست از ضرورتها و نیازهای تاریخی آن روز ایران بود و نمی توانست قدرتی را که برای تغییرات اجتماعی لازم بود ایجاد کند. امتیازاتی که در این دوران به اروپا داده میشد و یا مسافرتهای ناصرالدین شاه برای آشنائی با اروپا در بهترین حالت فقط میتوانست به تغییراتی سطحی در جامعه ایرانی و یا دربار ایران منجر شود و به هیچ عنوان در جهت ایجاد اقتدار لازم برای پیشبرد تغییرات اجتماعی ضروری نبود. ضمن اینکه این امتیازات و هزینه این سفرها خود یکی از موجبات مستحکمتر شدن بندهای اسارت بیگانه و از دست رفتن آخرین بقایای اقتدار واقعی اقتصادی و ملی بود. بدینسان افکار و نیات سپهسالار هرچه بوده، نتیجه عملی کوششهای وی نه در امتداد امیرکبیر که درست در جهت عکس آن قرار داشت. قرار دادن این دو در کنار هم و زیر نام "اصلاح گر" موجد آن گمراهی و سردرگمی است که تا به امروز ادامه داشته و پشت کردن به ضرورت شناخت دقیقی است که ملت ما باید از تاریخ خود داشته باشد. گفته شده چند روز پیش از امضای فرمان مشروطیت، مظفرالدین شاه، در بستر مرگ، این فکر را که تشکیل یک مجلس شورای ملی به پیشرفت جامعه ایرانی خواهد انجامید پذیرفت. ولی باید افزود که در آن شرایط تاریخی، نه صرف وجود یک مجلس شورای ملی، بلکه تنها ایجاد دولتی فراگیر و پاسخگو به نیازهای گروههای گسترده اجتماعی میتوانست امکان تغییرات اجتماعی را فراهم کند. مجلس شورای ملی، پیش نیاز تشکیل یک دولت مقتدر ملی بود و نه تمام هدف انقلاب مشروطیت. ولی بدلیل سردرگمی فکری و ایدئولوژیک اندیشمندان دوران انقلاب مشروطه که تفاوت دولت مقتدر ملی با دولت مستبد خودکامه برایشان روشن نبود مجلس شورا سالیانی چند برپا شد و گفتگوها و بحثهای زیادی هم در آن انجام گرفت ولی نتوانست - همچنان که رحمان هاتفی یادآوری میکند - تغییرات مثبت اجتماعی بوجود آورد. به این ترتیب اگر وقایع مهم دوران زوال قاجار را به سرعت مورد بررسی قرار دهیم، تمرکز گرائی امیرکبیر به دلیل توجه به اقتدار دولتی امکان نظری ایجاد تغییرات مثبت اجتماعی را داشت. اصلاح گریهای امثال سپهسالار میتوانست تغییراتی در شکل حکومت ایجاد کند ولی این تغییرات درسمت تضعیف پایههای دولتی مقتدر بود. انقلاب مشروطیت در صورت تشکیل یک دولت مقتدر و فراگیر میتوانست تغییرات مثبت اجتماعی ببار آورد ولی موفق بدان نشد. میتوان گفت از دلایل مهم شکست انقلاب مشروطیت همان عدم توجه به نیاز همکاری گروههای گسترده اجتماعی در تشکیل دولتی نیرومند و با اقتدار بود. از آنجا که سردرگمی فکری دوران مشروطیت همچنان وجود دارد و حتی بدلیل منافع قدرتهای استعماری و امپریالیستی تشدید نیز شده است لازم میدانم باز هم یادآوری کنم که دولت مقتدر که نیاز جامعه ایران بود با دولت دیکتاتوری که در تقابل با این نیاز قرار داشت تفاوت دارد. مثلا محمد علی شاه که پس از کودتا علیه مجلس به کشتار بسیاری از آزادی خواهان و از جمله میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل دست زد رئیس یک دولت مقتدر نبود. نه تنها نبود بلکه دولت او شاید ضعیفترین دولت دوران قاجار بود. نیاز به استبداد و کشتار آزادی خواهان و مبارزان مشروطه نشانه اقتدار آن نبود، نشانه ضعف آن بود. می بینیم که پرسش و پاسخ دربرابر جامعه ایرانی دوران مشروطیت حتی برای دوران کنونی همچنان و به میزان بسیار معتبر است. اولین تلاش برای طرح درست پرسش یعنی چگونگی خروج از انحطاط اجتماعی و اقتصادی و نیز پاسخ به آن یعنی همکاری گسترده همه نیروهای اجتماعی ترقیخواه صرفنظر از عقاید سیاسی و یا مذهبی آنان در کنگره انزلی حزب کمونیست ایران مطرح گردید. هر چند با تقریبا دو دهه تاخیر. کوششهای بعدی در دوران مبارزات ملی شدن نفت بتدریج از طرف حزب توده ایران به انجام رسید و حداقل در سال آخر حکومت دکتر مصدق کارپایه سیاست حزب ما بود. پس از آن این کوششها به صورت خواست "جبهه متحد خلق" در دوران انقلاب 57 و پس از آن دنبال شد که البته هیچگاه از کم و کاستیها یا زیاده رویها خالی نبود که باید در جای خود بدان پرداخت. ولی در خطوط کلی خود، در زمره ارزشمندترین کوششها در طرح پرسش اصلی در مقابل جامعه ایرانی و نیز یافتن پاسخ برای آن به حساب میآمد. اگر این نوع نگرش و ایستادگی برای تشکیل یک جبهه و دولت متحد خلق را با دیگرانی که خواهان محاصره شهرها از طریق روستاها بودند، یا شباهت بهمن 57 با فوریه 1917 و تلاش برای تکرار "اکتبر" شش ماه پس از انقلاب بهمن را جستجو میکردند، یا به چگوگی حذف دگراندیشان و استناد به قانون 1310 برای ممنوعیت کمونیستها میاندیشیدند یا در خیال ساخت و پاخت برای حفظ رژیم و ساختار شاهنشاهی بودند و ... مقایسه کنیم میتوان با افتخار از این گذشته یاد کرد. گذشته مبارزانی که حداقل شناختی درستتر از پرسش تاریخی مقابل تحولات جامعه ایرانی و پاسخی عملیتر و آینده نگرتر بدان داشتند، پاسخی که همچنان اعتبار خود را حفظ کرده و جامعه ایران باوجود سرسختی و انکار حکومت، از درون جنبش سبز، بدان نزدیک شده است. |
راه توده 330
7 شهریور ماه 1390