سالگرد قتل عام سیاسی 67 و مهربانی اسدالله لاجوردی! در آستانه سالگرد قتل عام سیاسی سال 1367 حبیب الله عسگراولادی دبیرکل سابق موتلفه اسلامی و دبیر تشکل "پیروان خط رهبری" سخنرانی کرده و مدعی شد که لاجوردی انسانی مهربان بود و در وصف این مهربانی ها در زندان اوین داد سخن داد. آنچه را می خوانید برگرفته هائی است از چند گزارش در باره زندان های جمهوری اسلامی در دوران لاجوردی که در سالهای گذشته در راه توده منتشر شده و هر کدام به قلم یکی از جان بدر بردگان است. به همین دلیل نثر و شیوه این گزارش فراهم آمده یکسان نیست، همچنان که اطلاعات مطرح شده از زندان های مختلف است. به همین دلیل نتوانستیم نامی بعنوان نویسنده این گزارش اعلام کنیم. لاجوردی باید می ماند تا در یک دادگاه ملی، به جرم جنایاتی که مرتکب شد، محاکمه شود. جنایاتی که وصف هر یک از آنها، خشم هر انسان شرافتمندی را بر می انگیزد. او با تروری که دست خود حکومت در آن بود تا صورت مسئله را پاک کند، به سادگی مرد و انبوهی از اسرار و اطلاعات و ارتباطاتش را که می توانست برای شناخت هر چه بیشتر نیروهائی که انقلاب بهمن را به انحراف و بیراهه کشاندند مفید افتد را با خود به زیر خاک برد و ای بسا آسوده خاطری همان هائی را فراهم ساخت که بیش از دیگران از مرگ او ابراز غم و سوگواری کردند! از اعدام محمدرضاسعادتی و کشتن آیت الله لاهوتی در اوین، تا قتل عام زندانیان سیاسی، راه دراز و خونینی بود که لاجوردی طی کرد. 1- لاجوردی این انسان نمای شقی، در شب اجرای حکم اعدام نظامیان توده ای، به زندانیان جوان و روحیه باخته، که به دست پروردگان او تبدیل شده بودند، سوزن داده بود تا در یکی از خوف انگیزترین شب های زندان اوین، آن را به تن توده ای های حاضر در حسینیه فرو کنند. این زندانیان با فشار و تهدید به حسینیه زندان کشانده شده بودند، تا شاهد نمایشی باشند که لاجوردی برای اعدام افسران توده ای و کادرهای مرتبط با آنها برپا کرده بود. او که شاهد صحنه های حزن و افسردگی توده ای ها، به خاطر اعدام رفقایشان بود، از شادی در پوست خود نمی گنجید. او در پایان این شکنجه جسمی و روحی، خطاب به توده ای ها گفت: «می دانم که توده ای ها شب سختی را به سر کردند»
2- لاجوردی، انسان نمائی بود که همه نیرویش را صرف سلب هویت انسانی و سیاسی زندانیان جوان و نوجوانی کرده بود که پس از انقلاب، تازه الفبای مبارزه را آموخته و جز مطالعه چند نشریه و احیانا هواداری ساده از جریان های سیاسی فعالیتی نکرده بودند. او در این راه، تا آنجا پیش رفت که از میان قربانیان جوان و نوجوان خود، بازجویان و توابین درنده خوئی ساخت و به جان زندانیان دیگر انداخت. او اشتهای سیری ناپذیری برای به زانو درآوردن و اعدام زندانیان سرشناس و مقاوم رژیم شاه داشت. زندانیانی که خود زمانی با آنها در یک بند و یک زندان به سر برده بود. او منفور بودن خویش در میان زندانیان دوران شاه و خفت ناشی از شرکت در مراسم "سپاس" شاهنشاهی، برای آزادی از زندان را، این گونه تلافی کرد. از نمونه های بارز و از میان نخستین قربانیان این کینه لاجوردی، می توان از شکرالله پاک نژاد و سعید سلطانپور نام برد. او انسان نمائی بود، که زندان را محل حکومت مختار خویش می دانست. بارها در جمع زندانیان گفته بود «از سرازیری اوین به بعد حکومت من است». همه آنها که در زندان اوین بوده اند این ادعای لاجوردی را تائید می کنند. او در این امر آنقدر به خود متکی بود و به حمایت بی دریغ مسئولین عالیرتبه اعتماد داشت که کوچک ترین برخورد و یا کلمه مهر آمیزی را نسبت به زندانیان، از سوی هیچ مقامی تحمل نمی کرد.
3- اواسط سال 63 که یک دوره قلع و قمع ها سپری شده بود، حجازی، نماینده پرنفوذ مجلس از تهران، جهت سخنرانی برای زندانیان به حسینیه اوین دعوت شد. او در میان سخنانش، زندانیان را فرزندان مرز و بوم ایران و مورد لطف و عنایت امام خطاب کرده و پس از آن همه بگیرو بند و اعدام، قصد نوعی دلجوئی از زندانیان باقی مانده را داشت. لاجوردی که شاهد این سخنرانی بود، تاب این دلجوئی را نیآورده و در مقابل زندانیان، با اشاره به حجازی و با تحقیر او گفت: «ایشان در باغ نیست و دوزاری اش نیفتاده است». او در پنجم شهریور 60، خودسرانه قصد تیرباران حدود 500 بازداشتی را که در یک تظاهرات خیابانی دستگیر شده بودند داشت که به گفته جان بدربردگان، اگر تلاش آیت ا لله منتظری برای تحمیل وساطت ماجرا به آیت ا لله خمینی نبود، او این قتل عام دهشتناک را انجام داده بود. اینها، تنها گوشه هائی است از زندگی خفت بار اسدا لله لاجوردی. او زمانی که در زندان شاه بود نیز جز کینه توزی نسبت به مبارزین استوار کاری انجام نداد و همواره به دنبال توطئه چینی علیه زندانیان مقاوم دگراندیش و مترقی از طیف چپ و مذهبی بود. او در زندان رژیم شاه پیوسته تحت حمایت نیروهای مذهبی قشری و وابسته به حجتیه، نظیر شیخ "محی الدین انواری" بود و همنشین همیشگی حبیب ا لله عسگراولادی و حاج امانی (رهبران کنونی موتلفه اسلامی) و... که همگی،- از جمله لاجوردی- پس از انقلاب مراکز حساس قدرت را در جمهوری اسلامی به دست آوردند و رقیب سر سخت خود در رهبری موتلفه را به این دلیل که نزدیک ترین رابطه را با آیت الله خمینی داشت و تحت امر حکومتی او بود، ترور کردند. لاجوردی متکی به همین حمایت ها، توانست عامل بزرگ ترین جنایات شود. زمانی که جنگ تحمیلی ایران و عراق کمر مردم را خم کرده بود و نو جوان های ایران در میدان جنگ به خاک می افتادند و در حالی که هزاران مشکل معیشتی گریبان مردم را گرفته بود، او با سخت کوشی تمام و با بسیج نیروئی بزرگ، به یاری گروه های نهی از منکر شتافته و دیوار شهرها و روستاها را با شعار "خواهرم حجاب تو از خون شهید رنگین تر است" پوشانده بود. برآورد کنید که مثلا برای 20 میلیون زن ایران، در صورتی که هر زن فقط یک روسری می خرید، چه مبلغ نجومی به جیب لاجوردی، به عنوان تاجر انحصاری روسری در بازار تهران در دهه 1360 که دلار زیر صد تومان بود می رفت!
4- لاجوردی مبتکر و بنیانگذار "تواب سازی" در زندان های ایران بود. او زندانی را آنقدر تحت شکنجه سیستماتیک قرار می داد، تا روحیه اش درهم شکسته و تبدیل به مجری فرامین او در بندهای زندان شود. تا سال 1364 اداره داخل زندان های سیاسی به عهده توابین بود و مسئولین زندان ها تنها در دفاتر خود به کارهای اداری می رسیدند. او خوب می دانست که توابین درهم شکسته، برای جبران شکست روحیه خود و تبدیل دیگران به امثال خود، از هیچ جنایتی رویگردان نیستند. به همین جهت، در این سال ها، به دست توابین جنایات بی شماری در زندان ها صورت گرفت. در اثر همین فشارها بود که زندانیان هر روز شاهد بودند که تعداد زیادی از جوانان پرشور میهنمان مشاعر خود را از دست می دادند، دچار بیماری های روانی می شدند، دست به خودکشی می زدند. من که شاهد زنده درهم شکسته شدن اراده این جوانان و نوجوانان بودم، به آسانی می توانم ادعا کنم که حتما بخشی از همین دسته های حمله کننده و مهاجم خیابانی، از میان آن تواب ها دست چین شده اند و حتما حوادث خونین تری را هم در آینده صورت خواهند داد. من دیده ام که آنها چگونه مانند ماشین بی اراده و برده ای فرمانبردار عمل می کنند.
به دستور همین جلاد و به کمک دستیاران و نوچه هایش، چون "حاج داوود رحمانی" و "حاج داوود لشگری" در زندان های "قزل حصار" و "گوهردشت" چه قدرتی به تواب ها داده شده بود تا در حد حاکم شرع عمل کنند. هر اندازه که می خواستند حکم شلاق صادر می کردند. بارها به جوانان کم سن و سال توسط همان "توابین" و با آگاهی و هدایت و فرمان جلادان، تجاوز شد. تمام این گزارش ها به اطلاع آیت ا لله منتظری رسید و سرانجام یک روز در سال 64 "آیت ا لله مقتدائی" که آن زمان شغل مهمی در قوه قضائیه داشت، به زندان "قزل حصار" آمد و از طریق تلویزیون مدار بسته برای همه زندانی ها صحبت کرد و گفت: «تمام کارهائی که در زندان شده غیر قانونی و غیر اسلامی بوده». او گفت که به دستور آیت ا لله منتظری بزودی خانه تکانی بزرگی در زندان صورت خواهد گرفت. او همچنین گفت که وقتی آیت ا لله منتظری اخبار این جنایات را شنید، به روح فرزند شهیدش "محمد" قسم یاد کرد که تا صبح گریه کرده و گفته که ما این همه شهید نداده ایم که در زندان های ما این جنایات اتفاق بیافتد!
5- حجت الاسلام مجید انصاری که در سال 63 برای بازدید از زندان "قزل حصار" آمده بود، با توجه به آشنائی که با او در زندان شاه داشتم، گوشه ای از جنایات را برایش تعریف کردم. او نیز هم تعجب کرد و هم که این کارها غیر قانونی و غیر اسلامی است. حاصل این گزارش ها که بدست آیت ا لله منتظری رسید، موجب برکناری همزمان "لاجوردی" و "حاج داوود رحمانی" شد. افسوس که همه زندانی ها نتوانستند به تحلیل درستی از موقعیت آیت ا لله منتظری و نبردی که در حکومت جریان داشت دست یابند و این روند را حفظ کنند. موج چپ روی در زندان در این دوره بالا گرفت و کمتر کسی گوشش به حرف های امثال ما که زندان زیاد دیده بودیم و به ماجرای نبرد در حکومت بهای لازم را می دادیم بدهکار نبود. این چپ روی ها و توطئه هایی که توسط حامیان لاجوردی و خط خشونت و سرکوب و ارتجاع در بیرون و در خانه آیت ا لله خمینی جریان داشت و چند انفجار و تروری که در بیرون و قطعا با هدایت خود لاجوردی سازمان داده شده بود، سرانجام کار خودش را کرد. میان آیت ا لله خمینی و آیت ا لله منتظری جدائی ایجاد کردند، دست او را از زندان ها کوتاه کردند و بار دیگر لاجوردی و نوچه های جنایتکارش را به زندان باز گرداندند. بازگشت آنها به زندان ها، این بار با نقشه قتل عام همگانی همراه بود، که به تدریج زمینه آن را فراهم ساختند. پرونده سازی برای آیت ا لله منتظری، کشاندن سید مهدی هاشمی، مسئول نهضت های رهائی بخش و مسئول روابط عمومی سپاه پاسداران به زندان و سپس وادار کردن او در زیر شکنجه های طاقت فرسا، به اعترافات دلخواه پرونده سازان و دشمنان دیرینه آیت ا لله منتظری، اعدام او و کشاندن آیت ا لله خمینی به موضع گیری خشن نسبت به آیت ا لله منتظری و برکناری او از قائم مقامی رهبری، همه و همه نقشه هائی بود که در همان دوران دخالت مستقیم آیت ا لله منتظری در امور زندان ها و در دوران برکناری لاجوردی از زندان ها شکل قطعی به خود گرفت. آنها در خارج از زندان و به کمک یاران قدرتمند بازاری خویش، رهبران جمعیت های موتلفه اسلامی و مافیای حجتیه نقشه ای چند ساله برای قبضه کامل قدرت، در دوران پس از آیت ا لله خمینی تنظیم کردند که گام به گام و با مهارت به اجرا گذاشتند. لاجوردی یکی از مجریان توطئه ای به این عظمت بود، که بخش قتل و کشتار و جنایت و شکنجه و اعتراف آن را بر عهده داشت و الحق که خمیره این نقش را داشت.
6- کمتر مذهبی سیاسی و سابقه داری است که "طاهر احمدزاده"، اولین استاندار خراسان، پس از پیروزی انقلاب را نشناسد. او یکی از چهره های مقاوم زندان شاه بود. من شخصا 5 سال از زندانم را با او گذرانده بودم. انسانی آگاه، با فضیلت، مقاوم، مسلمانی روشن بین و فردی بسیار فروتن. لاجوردی که در زندان شاه، در برابر امثال احمد زاده زبون و خار بود و سرانجام با شرکت در مراسم "سپاس آریا مهری" شرکت کرده بود، تا عفو شده و به سرکار تجارتش در بازار تهران باز گردد، نسبت به امثال او کینه بیمار گونه داشت. این انسان شجاع و شریف را در آغاز دهه 60 لاجوردی آنقدر زیر شکنجه برد، تا حاضر شود مصاحبه تلویزیونی بکند. سرانجام در یکی از میزگردها، به عنوان ناظر حاضر شد.
وقتی پرونده سازی برای آیت ا لله منتظری اوج گرفت و سید مهدی هاشمی را به زندان آوردند، همه ما می دانستیم که این ماجرا سر دراز دارد و او بی تردید اعدام خواهد شد. لاجوردی و بقیه جنایتکاران زیر دستش هم این را می دانستند. این جنایتکاران، حتی بعد از این که انواع اعترافات را زیر شکنجه از او گرفتند از شکنجه اش دست برنداشتند. تمام نفرت خودشان از آیت ا لله منتظری را سر او ریختند. اکثریت قریب به اتفاق رهبران حزب توده ایران بارها زیر دست لاجوردی رفته بودند. لاجوردی از شکنجه رفقای سالخورده ما، که اغلب بالای 70 سال داشتند نیز همانقدر دریغ نکرد که از شکنجه قدیمی ترین زندانیان دوران شاه! او که در زندان شاه بریده بود، در جمهوری اسلامی هر مقاومتی را می خواست درهم بشکند، تا خفت ناشی از آن ضعف خود را توجیه کند. برای کشاندن آنها به اتاق فیلمبرداری، از هیج جنایتی رویگردان نشد. فرج ا لله میزانی (جوانشیر) را مدت ها به میله های یکی از بندها به صلیب کشیده و سرانجام نیز او را روزهای متوالی با یکدست آویزان کرد. یک دست میزانی بر اثر شکنجه های این دوران، برای همیشه از کار افتاد. وقتی فرمان قتل عام صادر شد و "نیری"،(عضو ارشد کنونی شورای عالی قضائی) "رازینی"،(رئیس کنونی دادگاه روحانیت) و "رئیسی" (معاون اول رئیس قوه قضائیه کنونی و از اعضای اصلی ستاد کودتای 22 خرداد) برای اعدام ها وارد زندان ها شدند، او دوشادوش این سه جنایتکار حرکت می کرد و در بسیاری موارد راهنمای آنها برای صدور احکام اعدام بود. بعدها، که این سه در دستگاه قضائیه کشور پست های کلیدی را به دست آوردند، معلوم شد، که همه آنها وابستگان یک مافیا و تشکیلات در جمهوری اسلامی بودند. و اکنون، همه آنها دست در دست هم در برابر مردم ایران ایستاده اند.
7- آنها مزد جنایاتشان را، از علی خامنه ای گرفتند و در کنار آیت ا لله شیخ محمد یزدی که خامنه ای را نایب پیغمر اعلام کرده و برگزیده خداوند به ادامه توطئه علیه آزادی ها و مردم ایران ادامه می دهند. این احتمال، که لاجوردی، پس از برکناری از ریاست زندان ها خارج از "نت" سازی را کوک کرده باشد که کوتاه کردن دستش برای همیشه به سود این مافیا باشد، محتمل است. مثلا، شاید در پاسخ به برکناری اش از سرپرستی زندان ها انفجار در دادستانی مرکز را بوجود آورد. شاید رازینی و او اختلاف پیدا کرده و لاجوردی قصد انتقام از او را داشت و دست به ترور ناتمام او زد. احتمالات بسیار دیگری در ترور لاجوردی وجود دارد که مجاهدین خلق ذوق زده آن را برعهده گرفتند. من کوچکترین اعتباری برای آن خود جلو انداختن های سازمان مجاهدین و طبل و دهلی که حکومت براه انداخت ندارم. لاجوردی را خودشان کشتند، تا از شرش یک مدعی رهبری موتلفه و مقاماتی بالاتر از این خلاص شوند.
8- بک چشمه دیگر از شاه کارهای لاجوردی را باید در تاریخ جمهوری اسلامی ثبت کرد. به ابتکار او و همکاری دستیارش "حاج داوود رحمانی"، رئیس زندان "قزل حصار" محلی را درست کرده بود که "قیامت" نام داشت و در آنجا زندانیان سر موضع را می بردند و در مکانی که مانند "تابوت" بود می خواباندند. مدت 27 روز، با مهندس امیر انتظام که انسانی مبارز و مقام است، در آنجا سر کردم. شاهد چه جنایاتی که در این محل نبودم. امیر انتظام بخاطر حقایقی که در ارتباط با این جنایات لاجوردی افشاء کرده بود، بارها به اوین احضار و دوباره زندانی شد. هر کس که لاجوردی را به شناسد، می داند که امیر انتظام هر چه در باره او گفته، حقیقت بوده است. او حتی بسیاری از زندانیانی را که دوران محکومیتشان تمام شده بود، ماه ها و حتی سال ها در زندان نگاه می داشت و احکام آزادیشان را بایگانی می کرد.
9- من هنوز آن صحنه ای را فراموش نمی کنم، که در اسفند سال 62، عصر هنگام، همه ما را به زور از اتاق ها بیرون کشیدند و به حسینیه کچوئی بردند. از بند 3 اوین تا سالن کچوئی همه ما را به دستور لاجوردی کتک زدند. وارد حسینیه که شدیم صدها زندانی، که اکثرشان "تواب" بودند و عمدتا مجاهد با لباس خالدار، به سبک اس اس های نازی به صف ایستاده بودند. ما را بین دو صف از توابین روی زمین نشاندند. لحظه ای بعد، دژخیم بزرگ وارد شد و به دنبال او ده تن از رفقای توده ای را وارد سالن کردند. آنها را یک راست بردند روی سن و با اشاره لاجوردی، دو هزار تواب شروع به این شعار کردند: توده ای، تیربارزان - جماران، گلباران
این شعار را در آخرین تظاهرات مربوط به اول ماه مه، پیش از یورش به حزب، توسط اوباش مهاجم در خیابان های اطراف دانشگاه تهران شنیده بودم و حالا در زندان می شنیدم. درست مانند همین شعارها و حرکاتی که اوباش چماقدار در کودتای 22 خرداد سر دادن و منتظر فراهم شدن فرصت و شرایط برای اجرای آن در زندان ها هستند. فرصتی که به دشواری بتوان تصور کرد، مانند آنها سال ها فراهم شود.
هم زمان با این شعار، با دمپائی های خود بر سرو صورت ما که روی زمین نشسته بودیم، می کوبیدند و سوزن به تنمان فرو می کردند و می گفتند باید این شعار را تکرار کنید.
لاجوردی به این ده رفیق توده ای گفته بود، اگر در سالن کچوئی عقایدتان را محکوم کنید شامل یک درجه تخفیف شده و اعدام نمی شوید. از آن 10 تن، تنها یک نفر آن چه او خواسته بود گفت، دو سه نفر صحبتی کردند که اصلا ربطی به خواست لاجوردی نداشت و او را بیشتر هم عصبانی کرد. بقیه، چون "فرزاد جهان"، سرهنگ "آذرفر"، "بهرامی"، "بهرامی نژاد" و بقیه به چشم حقارت به چهره لاجوردی چشم دوخته بودند. در پایان لاجوردی گفت که اینها را حالا می بریم و به سلامتی امام اعدام می کنیم. رفقای ما خم به ابرو نیآوردند و مخصوصا "فرزاد جهاد" هنگام عبور از کنار ما که روی زمین نشسته بودیم، دو انگشت دست چپش را به علامت پیروزی بالا برد. گوئی به مراسم دامادی خود می رفت. او ازدواج نکرده بود. بعدها شنیدم که به دستور لاجوردی ابتدا دو انگشت او را قطع کرده و سپس اعدامش کرده اند. دو نفر از توابین که در جمع تواب های آن جمع بوده و بعدها از توابی توبه کرده بودند، به زبان خودشان برای من صحنه های اعدام این 10 تن را تعریف کردند. 10- من، شاهد زنده ای هستم که در یک دادگاه ملی مشاهداتم را خواهم گفت و شهادت خواهم داد. امیدوارم عمرم کفاف دهد. شخصا به چشم خود دیدم که برای شناسائی عده زیادی که در خیابان ها دستگیر شده بودند و هویتشان برای لاجوردی و زیر دستانش مشخص نبود، عده ای از اوباش، لات های و خبر چین های محلات را که از طریق مساجد محل با شبکه های اطلاعاتی و امنیتی و شخص لاجوردی تماس داشتند برای شناسائی دستگیر شدگان به بند آورده بودند. این بار برخلاف همیشه که زندانی را چشم بند می زدند، او را بدون چشم بند نشانده بودند، تا شناسائی شود و در عوض اوباش و خبرچین ها به سبک کوکلاس کلان ها صورت خود را پوشانده بودند. دستگیر شدگان همگی با فاصله روی زمین نشسته بودند و "کوکلاس کلان ها" در میان آنها می گشتند. هر کدام را که می شناختند و با اشاره نشان می دادند، لاجوردی روی پیشانی اش بایک ماژیک ضربدر می کشید. این صحنه خوف انگیز ساعت ها ادامه یافت و دسته دسته لات ها و اوباش و خبرچین های محلات به زندان آورده شده و شناسائی را ادامه می دادند، تا سرانجام روی پیشانی همه ضربدر کشیده شد. تمام هم و کوشش او در راستای محو و نابودی انقلابیون واقعی و آزادگان این دیار، و تمام خدماتش متوجه سرمایه داری تجاری و انگل بازار بود، که او خود یکی از آنان به شمار می رفت. |
راه توده 330
7 شهریور ماه 1390