راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سرمایه داری آلمان می گوید:
پرچم سبز را بلند کنید
تا مردم زیر پرچم سرخ نروند
اشپیگل شماره 26 گزینش و ترجمه رضا نافعی

 

اگر بخواهیم موقعیت کنونی جهان را وصف کنیم، می توانیم بگوئیم:  آنچه بر جهان حکم  می راند پول نیست، بلکه ترس از پول است.

اینطور هم می توان گفت : یک آلمانی به یک مسافرخانه ایرلندی، که می تواند یک مسافرخانه یونانی هم باشد مراجعه می کند، اتاقی را می بیند، صد یورو به صاحب مسافرخانه می دهد  و می گوید  میل دارم مسافرخانه های دیگر را هم ببیند ولی فعلا این اتاق را رزرو می کنم. صاحب مسافرخانه 100 یورو را برای تسویه بدهی خود به قصاب دهکده می دهد. قصاب 100 یورو را به خوک پرور دهکده می دهد و تسویه حساب می کند. خوک پرور همان پول را به فروشنده علوفه می دهد و با او بی حساب می شود، علاف پول را به روسپی دهکده می دهد و بدهی خود را صاف می کند، روسپی 100 یورو را برای کرایه های عقب افتاده به صاحب مسافر خانه می دهد. آن فرد آلمانی به صاحب مسافرخانه مراجعه می کند و می گوید  در دهکده مجاور یک اتاق بهتر پیدا کرده ام و پولم را پس بده و  دهکده را ترک می کند. و در  دهکده نیز همه بدهی های خود را پرداخته اند و دیگرکسی به کسی به کسی بدهکار نیست.

پتر اسلوتردایک، فیلسوف معاصر، جهان پولی معاصر را چنین توصیف می کند. آنجلا مرکل ، صدر اعظم آلمان می گوید: " دنیا به هم ریخته ."

او این جمله را دو هفته پیش، روز شنبه، بر زبان آورد که تازه از مهمانی رئیس جمهور آمریکا بازگشته بود، پیش از آن در سنگاپور بود که یک  گل ارکیده  خاص را به نام او نامیدند، روز قبل از آن هم  با رئیس جمهور فرانسه در باره پرداخت میلیاردهای بعدی به یونان  صحبت کرده بود و حالا در تالار آدنائر در برابر 150 نفر از مسئولان   حزب دموکرات مسیحی با چشمان گشاده از حیرت می گوید :"  دنیا به هم ریخته ".

در واقع فعالان حزبی از سراسر آلمان به برلن آمده اند تا صدراعظم  اوضاع آشفته جهان را، از بحران یونان گرفته، تا به کنار نهادن نیروگاه های اتمی و علت کاهش اعضای حزب و استعفاهای آنها را از حزب توضیح بدهد، ولی بنظر می رسد آنجلا مرکل چیزی برای گفتن ندارد....لب کلام او این است: مردم، هر اتفاقی که  فکرش را بکنید، می تواند رخ دهد، حتی آنچه که فکرش را هم نمی توانید بکنید...

تمام آن چیز هائی که دهها سال مهر خود را بر ذهنیت  انتخاب کنندگان احزاب دموکرات مسیحی و دموکرات آزاد و هواداران آنها کوبیده بود سست و تق و لق شده است. آنچه که روزی "اردوگاه بورژوازی" خوانده می شد، اینک تبدیل به یک توده چند میلیونی از محافظه کاران و لیبرال های فاقد رهبری شده است، توده عظیمی که با سوءظن به احزاب خود می نگرند.

چه شده؟ چه اتفاقی افتاده که این طور شده؟....آنچه مشاهده می شود اینست که تفکر اجتماعی از بنیاد تغییرکرده  است، اردوگاهها از هم گسیخته اند،  توازن قوا در عرصه ایده ئولوژیک عوض شده است. آنچه باید اندک اندک هضم شود این بصیرت رشد یابنده است که آنچه  در سال 1989 رخ داد ( فروپاشی اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیسم در اروپا.م)  آغاز پیروزی جهانی  بورژوازی نبود، بلکه  لشگر کشی غول سرمایه مالی بود که اینک قصد بلعیدن خود بورژازی را نیز دارد.

سیر رویدادهای جهان ضرباتی هولناک و پی در پی  و هر بار با فاصله زمانی کمتر بر تفکر بورژوائی وارد آورد. ضرباتی تکان دهنده چون بحران مالی، عاقبت دردناک یورو، فاجعه اتمی و ماجرای عنوان دکترای (تقلبی) وزیر دفاع سابق آلمان و بحث در باره نظریات سارازین (که گویا ترک ها و یهودی ها ژن های اصلاح ناپذیر دارند. ..م) و نمایشنامه مضحک لیبی.

نظام فکری بورژوازی بر این اصل کلی استوار بود که مزدِ دل به دریازدن و طمع ورزی، سودی است که به دست می آید و مجازات شکست، نابودی و به خاک سیاه نشستن است. ولی اگر سرمایه ای  که  بکار گرفته می شود سر به میلیاردها بزند دیگر این قانون کارآمد نیست و جواب نمی دهد چون زیان وارده آنچنان سنگین است که کل نظام را به خطر می اندازد ـ شناختن این واقعیت  توازن فکری بسیاری از آلمانی ها را برهم زد.

ورشکستگی بانک سرمایه گذاری " لهمانز برادرز" در آمریکا ، و این که بانک های بزرگ فقط در صورتی موفق به ادامه حیات خواهند بود که مالیات دهنگان یعنی مردم عادی به میدان آیند و زیان آنها و کشورهای ورشکسته اروپائی را بپردازند برای مردم  آلمان"  خیلی زور داشت"  یا  بعبارت دیگر قابل پذیرش نبود.

این که  فاجعه بزرگ اتمی ژاپن که 8 هزار کیلو متر دور تر از خاک آلمان  رخ داد، طی سه روز به مسئله کار برد نیروگاههای اتمی در آلمان پاسخ داد، بیش از انتظار بسیاری از آلمان ها بود. برای مردم قابل درک نبود که صدر اعظم مرکل که  در ماه سپتامبر هوادار سرسخت تداوم بکار بردن نیروگاههای اتمی بود و مخالفت احزاب  دیگر را با به کار بردن این نیرو مخالفتی ایدئولوژیک می نامید، ناگهان 180 درجه تغییر موضع داد و خود همان مواضع  مخالفان را اختیار کرد.

محافل بورژوائی، در سال های پیشین که دو حزب سوسیال دموکرات و حزب سبزها زمام حکومت را در دست داشتند، مخالفت آنها با  کار برد نیروی اتمی، ضدیت با تفکر نوین و اقتصاد پر تحرک می دانستند.

تصمیم مرکل در سپتامبر سال پیش در واقع یک علامت ایدئولوژیک  بود که دولت خانم مرکل، معروف به  ائتلاف احزاب  سیاه ـ زرد ، به " اردوگاه بورژوازی "  فرستاد.

این سیگنال سوء تفاهمی بود دو گانه.  سوء تفاهم نخست  این بود که آنچه صدر اعظم و وزیر خارجه اش، وستر وله، اردوگاه " بوژوازی"  می نامند مدت هاست که دیگر وجود ندارد. تا کنون منظور از " اردوگاه بورژوازی"  گروهی بود متشکل از قشر بالائی و میانی جامعه که در دوران معجزه اقتصادی آلمان پدید آمده بود.  با  یک جهان بینی استوار . این اردوگاه عبارت بود از یک گروه  ثروتمند، درس خوانده، خواستار پیشرفت شخصی، خانواده دوست، با اعتقادات مذهبی که از لحاظ جامعه شناسی بیشتر خرده بوواژوا بود تا بورژوا، با تعدادی بین 10 تا 15 میلیون نفر از اهالی ثروتمند و تحصیل کرده کشور که عامل همبستگی آنها اعتقادشان به بازار  و مارک آلمان بود و معتقد به این که سود جوئی آنها برای کل جامعه مفید است. اینها قشری بودند پیرو ارزش هایی چون ادب و نزاکت، آبرو و حیثیت، احساس وظیفه، قدرت و اعتبار، حق و قانون، و از لحاظ سیاسی میان محافظه کاری و لیبرالیسم راست قرار داشتند، هوادار غرب و هوادار آمریکا بودند.

صدر اعظم های منتخب این اردوگاه طی 36  سال عبارت بودند از آدنائر، ارهارد، کیسینگر، کهل و یک دولت ائتلافی مسیحی ـ لیبرال. حکومت 13 ساله  سوسیال دموکرات ها و لیبرال ها را اشتباه تاریخ می دانست.....

سیگنال ماه سپتامبر پیامی بود به این " اردوگاه" مبنی بر این که  دوران بحث در باره بود و نبود نیروی اتمی پایان یافته است. ولی پس از فاجعه فوکوشیما دولت دریافت که فقط نیمی از انتخاب کنندگانش در اردوگاهی جای دارند که بنظرش اردوگاه بورژوازی می آید.

بقیه یا اصلا در انتخابات شرکت نمی کنند یا اگر بکنند به سبزها رای می دهند. دلیلش هم این است که سبزها  علائق بورژوائی آنها را چه از نظر اقتصادی، چه از لحاظ شیوه روشنگرانه زندگی بهتر تامین می کنند.

یورگن تریتین ، یکی از رهبران سبزها گفت  در واقع در جامعه ما فقط احزاب بورژوائی حضور دارند. بورژوازی چپ یا بورژوازی راست....

بحران مالی جهانی و شکست مدیران اقتصادی و سیاسی  در مهار کردن بحران، اعتماد به نفس بورژوازی را سخت متزلزل کرده است... امروز 50 در صد از مردم آلمان  سرمایه داری را خطرناک می دانند.

عواقب ایدئولوژیک  شکست مالی دیرپا تر از عواقب اقتصادی آن هستند . امروز مسئله اصلی برای بخش  راستگرای بورژوازی این است که پاسخی برای حل مسئله ندارد. تصویری که بورژوازی،  در قرن نوزدهم و بیستم، بعنوان موتور صنعتی سازی، از جهان داشت برگرفته از استقلال اقتصادی ، اعتماد به قدرت های بازار  و ارزش های خودش بود، از یکدندگی خود گرفته تا تعهدات اجتماعیش. گرچه بورژوازی بعنوان حامل و عامل اجتماعی این ارزش ها  روزبه روز کوچکتر گشته و سرانجام به یک خرده گروه در حاشیه جامعه تبدیل شده است ولی جهان بینی بورژوازی  در قشر میانی و بالائی خرده بورژوازی به حیات خود ادامه داده است...

بازار ارتقاء یافته و تبدیل به حریفی قدر قدرت  شده است ولی مدیران و بانکداران که دهها سال فرمانروایان سرفراز بازار و پول بودند امروز به قماربازان و بازندگان بی مقدار تقلیل یافته اند.

بانک ها که روزی مخزن ثبات بودند امروز به قمارخانه  تبدیل شده اند و پول که روزی معیار سنجش همه چیز بود امروز دستمایه قمار شده است. شهروندان  حیرت زده از بانکداری چون  هیلمار کوپر می شنوند پولی که در جهان است بیش از اندازه است و صاحبان این پول  برای یافتن پروژه ای که  در آن سرمایه گذاری کنند و به استقبال  خطر  بروند، له له می زند، البته برای کسب سود بیشتر و  بیشتر.

بحران بعدی، بزرگتر از بحران پیشین، در راه است و این را امروز هر روزنامه خوانی می داند.  هیلمار کوپر می گوید " نمی دانم یک دولت چگونه  این مشکل را حل خواهد کرد ، بحران بعدی هم ناشی از وفور سرمایه است. مردم می بینند که  برای مهار کردن سرمایه پولی کاری از دست دولت ها  بر نمی آید، فقط آنجا که یک دیکتاتور بر بازار حکم می راند انسان هنوز بر بازار مسلط است.

همه این ها بی اعتمادی به نظام سرمایه داری را بیشتر می کند، اعتماد به نفس بورژوائی را متزلزل می سازد و به آرزوی دست یافتن به یک سرمایه داری توام با اخلاق ، به آرزوی داشتن دولتی که عدالت اجتماعی و سرمایه داری توام با اخلاق را تحمیل کند، دامن می زند. از این روست که سیاستگران  بورژوازی، امروز چون مارکسیست های سابق،  در بارۀ سرمایه داری سخن می گویند و این روند سبب ذوب شدن هسته ایدئولوژیک سرمایه داری در اذهان مردم می گردد.

در همین چند سال اندکی که از فروپاشی بانک سرمایه گذاری " لهمانز برادرز" می گذرد  تمام اصول و مسلمات دویست ساله در باره نظام سرمایه داری اعتبار خود را از دست داده اند و تبدیل شده اند به اصولی بی اعتبار و در عین حال هراس انگیز.

در این اقتصاد دیوگونه  بازار دشمن است، دولت  فاقد اقتدار است و اقتصاد دانان  درمانده اند و نمی دانند چه باید کرد. صنایع، موسسات و دولت ها بازیچه دست  میلیارد ها دلاری هستند که هر لحظه  از یک سوی جهان به سوی دیگر  می تازند...

رفتار  دولت های سرمایه داری پس از فاجعه فوکوشیما شوک وارده به  انتخاب کنندگان آنها را بیشتر کرد، زیرا در واقع تغییر سیاست این دولت بیانگر این نکته است که در  40 سال گذشته حق با دیگران ، یعنی با سبزها بوده است...

به نظر می رسد تفکر بورژوازی راستگرا، دیگر معطوف به تغییر نیست و محدود به شکوه و شکایت و بیان واقعیات است: کلیسا ها خالی می شوند، روحانیون کودک بازند، بیش از نیمی از ازدواج ها در آلمان به جدائی می انجامند و  تعداد آلمانهائی که  اصولا به تشکیل خانواده روی می آورند پیوسته رو به کاهش است...

بورژوازی آلمان در قرن نوزدهم سرمایه داری را به پیش راند، نظام دموکرات و ملی  را بنیان نهاد و  آموزش  و پرورش مدرن را تثبیت کرد. ولی طبقه بورژوازی المان هیچگاه به قولی که برای استقرار آزادی داد عمل نکرد  و از لحاظ سیاسی نیز این امید را که هنگام بروز بحران می تواند جامعه را استوار نگه دارد پیوسته به نومیدی کشاند. نیروهای بوژوازی آلمان جمهوری وایمار را تقدیم نازی ها کردند و پس از جنگ دوم جهانی نیز گرچه  مصرف کنندگانی  پر تلاش   و شهروندانی وظیفه شناس و تابع نظام بودند ولی نتوانستند در به کنار نهادن نازی ها  قاطع و پیگیر باشند.

واژه  بورژوا، در سالهای دهه 60 قرن پیش، سخت مورد مناقشه بود، واژه ای که می بایست محافظه کاران و لیبرال ها را در برابر سوسیال دموکرات ها، در مرتبه ای برتر قرار دهد. بسیاری از کارمندان و کارگران می خواستند بورژوا باشند، در حالی که بسیاری از فرزندان آنها، در سالهای شصت و هفتاد می خواستند که پرولتاریا یا کارگران را عامل پیشرفت در تاریخ سازند. مواضعی که این ها اتخاذ می کردند و تبلیغاتی که می کردند ضد بورژوازی بود، آنها برای آزاد ساختن خود از روحیه اطاعت و بله قربان گوئی رعیت وار، به مبارزه برخاستند و می خواستند شهروند شوند، در امور دخالت کنند، سازمان های مردمی  برپا سازند و برای رسیدن به دموکراسی جرئت بخرج دهند.

از این محافل بورژوازی چپ  نیروئی بوجود آمد که مخالف نیروگاههای اتمی بود، و خواستار حفاظت محیط زیست که سرانجام، تبدیل شد به نیروی سبزها. آنچه که قرار بود یک نیروی چپ بعنوان بدیل بوژوازی گردد، تبدیل شد به نیروئی که امروز شاخص چهره شهرهای بزرگ، یا مجموعه یک محله از یک شهر است، که گاه در انتخابات ایالتی آلمان برنده اصلی  و بزرگ انتخابات است، مانند دو ایالت بادن ورتمبرگ و برمن....  نیروهای راستگرای بورژوازی دوران دشواری را در پیش دارند...

از این پس جامعه آلمان در گیر یک جنگ اعتقادی دیرین خواهد بود. جنگ میان کسانی که معتقدند بازار  مسیر حرکت جامعه را مشخص خواهد کرد  و آنها که می گویند  دولت باید مسیر حرکت را مشخص سازد. مرز میان تفکر بورژوازی راست و چپ این خواهد بود: سیاست است که باید تنظیم کننده بازار باشد  یا بازار است که بر سیاست اولویت دارد. در حال حاضر بنظرمی رسد که آلمانها ، با توجه به  بحران مالی، چشم پوشی از انرژی اتمی و شکست یورو، تفکر جناح چپ  بورژوازی را مفید تر از بدبینی جناح راست بورژوازی می دانند. رقابت میان این دو بینش تعیین کننده نبردهای سیاسی چند سال آینده در آلمان خواهد بود.

 

 

                                راه توده  323        20 تیر ماه  1390
 

بازگشت