راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نظرات گنجی و افشاری و...
از قلم آقای برجیان
عده ای صابون
دیکتاتوری سرمایه
را به دل زده اند

 

آقای مسعود برجیان روزنامه نگار و وبلاگ نویس است. طبیعی است که اگر ایشان بخش های آشکار و نهان، مستقیم و غیر مستقیم افرادی مانند علی افشار، صادق زیباکلام، اکبر گنجی و... را بازگو نمی‌کرد، نیازی به پراختن به نوشته ایشان نبود، اما مسئله برعکس است!

ایشان در پایکده "روز آنلاین" مقاله‌‌ای نگاشته با عنوان "بیراهه‌‌ای که جنبش سبز به آن می‌رود". عنوان نوشته ایشان ظاهرا از تحلیل شرایط مشخص جنبش سبز خبر می‌دهد و خواننده منتظر یک بررسی از اوضاع داخلی کشور و شرایط جهانی٬ اختلاف‌های درون حکومت٬ جایگاه رهبر٬ تناسب قوای سیاسی٬ وضع اقتصادی٬ اختلاف‌های موجود میان رهبر و اطرافیان وی با احمدی‌نژاد و همراهان او و خلاصه همه آنچیزی است که وضعیت دقیق لحظه کنونی کشور ما را نشان می‌دهد و جنبش سبز را به زعم ایشان از افتادن به بیراهه باز می‌دارد. ولی چنین نیست. نوشته ایشان برعکس تلاش برای یافتن پاسخ به پرسش‌های مشخص جامعه ما و جنبش سبز از خلال بررسی‌های غیرمشخص و فراتاریخی است و این را می‌شود نخستین ویژگی نوشته آقای برجیان و کسانی که مانند ایشان اندیشه و استدلال می‌کنند دانست. آقای برجیان تشخیص "بیراهه" جنبش سبز را در یک بستر فراتاریخی جستجو می‌کند و تحلیل خود را تا ماقبل تاریخ ایران می‌کشاند. از کمبود آب و زیادی زمین و پراکندگی روستاها و نقش ایلات و عشایر آغاز می‌کند تا برسد به اینکه چرا جنبش سبز به "بیراهه" می‌رود. برجیان از بررسی خود چنین نتیجه می‌گیرد: "سرشت تاریخی حکومت در ایران تا به امروز، انحصار تامّ و تمام قدرت در دستان حاکمیت و نابودی هر کانون قدرت مستقل است. معنای روشن این "واقعیت انکارناپذیر تاریخی"، این است که پیروزی هر جنبش اجتماعی، مشروط و منحصر به رضایت حاکمیت و ایجاد هر تحولی، مشروط و منحصر به حضور در حاکمیت است. در فقدان هر گونه نهاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبی مستقل در ایران، فقط حاکمیت است که می‌تواند داعیه‌دار هر گونه تحول و تغییر باشد [...] هر راهبردی جز این، چه در مرحله‌ی مبارزه‌ی یک جنبش و چه در مرحله‌ی استقرار حکومت برآمده از آن، جز بیراهه چیز دیگری نیست؛ و فرجام چنین بیراهه‌ای جز شکست و سرخوردگی دیگری در تاریخ جنبش‌های اجتماعی ایران نخواهد بود."

نحوه تشخیص "بیراهه" جنبش سبز را متوجه شدید؟

این شیوه تشخیص موردی منفرد و جداگانه نیست بلکه نمونه وار نگاه کلیشه‌‌ای و غالب به دشواری‌های جامعه ماست که می‌کوشد پاسخ به مسایل مشخص امروز را از کلیات٬ از سرشت فراتاریخی حکومت٬ از فلان اصل در قانون اساسی٬ یا بهمان نظریه اقتصادی نتیجه بگیرد.    

در پاسخ ایشان باید گفت:

با آب و هوا و زمین و ایلات ما نمی‌توانیم "سرشت تاریخی"‌ و درواقع چنانکه ایشان می‌کند "فراتاریخی" و جاوید برای حکومت در ایران تعیین کنیم. عوامل پیش گفته در کنار برخی عوامل دیگر در یک دوره از تاریخ کشور ما البته مهم بوده اند، یعنی تا قبل از اینکه تاریخ جهان و سپس ایران در مدار سرمایه‌داری قرار گیرد. از میانه سده نوزدهم که ایران در مدار مناسبات سرمایه‌داری جهانی قرار گرفت و بویژه از دوران رضاشاهی و عقب نشینی مناسبات سنتی٬ بتدریج عوامل دیگری به جز آب و زمین و ایلات و عشایر تعیین کننده نه سرشت تاریخی موهوم بلکه سرشت مشخص و واقعی حکومت در ایران شدند. ریشه‌های ماهیت استبدادی حکومت را در این مرحله مشخص تاریخی باید درون مناسبات سرمایه داری جهانی و بازتاب و جلوه‌های مشخص آن در ایران جستجو کرد.

اینکه قدرت دولتی نقش قاطع در تحولات اجتماعی دارد واقعیتی است تاریخی و جهانی که ربطی به ایران و کمبود آب و زیادی زمین ندارد. در همه جای جهان تحول از مسیر کسب حاکمیت و قدرت دولتی عبور می‌کند. چنانکه هدف همه طبقات و جنبش‌های اجتماعی و احزاب سیاسی کسب قدرت سیاسی است بنحوی که گذار قدرت از دست یک طبقه به طبقه دیگر خود نشان انقلاب یا ضدانقلاب بوده و هست.

اینکه قدرت دولتی نقش "قاطع" در تحولات اجتماعی دارد به معنای آن نیست که نقش "پایه"‌‌ای دارد. نقش پایه‌‌ای در تحولات اجتماعی متعلق به مردم و توده‌های وسیع آنان است. آقای برجیان صرفنظر از روش نادرستی که در طرح اصل مسئله دارد٬ رابطه میان قدرت دولتی با مردم و جنبش‌های اجتماعی را نیز درست طرح نمی‌کند و "حضور در حاکمیت" را با "رضایت حاکمیت" مخلوط می‌کند. وی مدعی است که گویا از سرشت فراتاریخی حکومت در ایران این نتیجه بدست می‌آید که: "پیروزی هر جنبش اجتماعی، مشروط و منحصر به رضایت حاکمیت و ایجاد هر تحولی، مشروط و منحصر به حضور در حاکمیت است."  

حضور در حاکمیت شرط "نسبی" تحول است٬ نسبی از این جهت که عمق تحول و ماهیت اجتماعی و طبقاتی آن را تعیین می‌کنند. ولی مردم و جنبش‌های اجتماعی می‌توانند از بیرون و بدون حضور مستقیم نیز حاکمیت‌ها را ناگزیر از تن دادن به اصلاح و تحول کنند. اتفاقا عمده اصلاحات در طول تاریخ از این راه دوم انجام گرفته و می‌گیرد. یعنی فشار جنبش‌های اجتماعی٬ حکومت‌ها را ناگزیر از عقب نشینی و تن دادن به اصلاح و تحول کرده است. این شیوه‌‌ای است که بیش از هشتاد سال است احزاب کمونیست در پیش گرفته‌اند و با بسیج اجتماعی و فشار از بیرون می‌کوشند حکومت‌ها را ناگزیر از انجام اصلاحات بسود توده‌های وسیع مردم کنند. 

 ولی٬ برخلاف گفته آقای برجیان٬ پیروزی جنبش‌های اجتماعی به هیچوجه "مشروط و منحصر به رضایت حاکمیت" نیست. اگر چنین بود هیچ جنبش و انقلابی در طول تاریخ پیروز نمی‌شد و ایران اتفاقا در زمره کشورهایی است که یکی از بزرگترین و مهمترین انقلاب‌های تاریخ جهانی را٬ درست برخلاف رضایت حکومت٬ در کارنامه خود ثبت کرده است.  

آقای برجیان پس از این استدلال که حکومت شاه سرنگون شد، زیرا عزم سرکوب مردم را تا پایان پیش نبرد، به جمع کسانی می پیوندد که امید به حاکمیت یک دیکتاتوری عریان سرمایه داری در ایران بسته‌اند!

ایشان می‌نویسد: در ایران "به دولتی توسعه‌گرا نیاز است تا در پناه گسترش سرمایه‌داری و تقویت بخش خصوصی، زمینه‌ی شکل‌گیری اقتصاد خصوصی و فرهنگ خصوصی را فراهم کرده و قدرت را به مردم باز گرداند. ساخت نیمه‌سنتی-نیمه‌مدرن ایران به گونه‌ای است که مقاومت در برابر این فرآیند توسعه را اجتناب‌ناپذیر کرده است. در نتیجه، فرآیند توسعه، بایستی آمرانه و اقتدارگرا باشد. ساخت سیاسی ایران، برآمدن یک دولت توسعه‌گرای آمرانه را از درون ساخت کنونی قدرت برای رسیدن به دموکراسی ناگزیر ساخته است. و این تقدیری است که "شاید" در فعل و انفعالات درون هسته‌ی سخت قدرت روی دهد مردم (و البته جنبش سبز) چه در برآمدن و چه در مسیری که به سوی دموکراسی یا رادیکالیسم در پیش می‌گیرد، مطلقاً نقشی ندارند و تنها می‌توانند "نظاره‌گر و منتظر و امیدوار" باشند. توسعه‌ی آمرانه و اقتدارگرا که آغاز شود امروز باید منتظر و امیدوار باشیم تا امیرکبیر و بیسمارک و خوان کارلوسی و لوئی بناپارتی در ایران ظهور کند و راه توسعه‌ی آمرانه را بگشاید."

بدین ترتیب، همه مقدمه چینی‌های آقای برجیان و امثال ایشان که به زمین و آب و هوا و ایلات و عشایر متوسل می شوند تا سرشت فراتاریخی برای حکومت در ایران کشف کنند و با پیش کشیدن سرکوب و مقایسه رژیم شاه و جمهوری اسلامی و موکول کردن هر تحولی به رضایت حکومت و جمله پردازی‌ها درباره دمکراسی و بازگرداندن قدرت به مردم و... در پایان به نیاز ایران به یک رژیم دیکتاتوری سرمایه داری که الزاما باید از درون "ساخت کنونی قدرت" و "فعل و انفعالات هسته‌ی سخت قدرت" بیرون بیآید ختم می شود. حدس اینکه آقای برجیان و همفکران ایشان به چه کسانی در "ساخت قدرت" نظر دارند و چرا جنبش سبز را در "بیراهه" می‌بینند چندان دشوار نیست.

 

 

 

                                راه توده  320        30 خرداد ماه  1390

 

بازگشت