راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نگاهی به نوشته "برجیان" در "روزآنلاین"
توپ سرگردان
"توهمات تاریخی- سیاسی"
میان عده ای مدعی

 

در شماره گذشته راه توده (320) به مقاله آقای سعید برجیان درباره جنبش سبز پرداخته شد که در سایت "روز آنلاین" منتشر شده بود. به این نوع بیراهه نویسی ها نه به این دلیل که نویسنده آنها دارای وزن و اعتبار ویژه ای در جامعه و یا در رهبری جنبش و یا حتی بدنه جنبش دارد، بلکه به این دلیل که امثال وی حرف های امثال گنجی و افشاری را به گونه ای دیگر مطرح می کند باید پرداخت. ایشان مدعی است که جنبش سبز در "بیراهه"‌ قرار گرفته است. با این توصیف :

"جنبش سبز، امروز حکم پسربچه‌ای را پیدا کرده است که در پی ایستادگی در برابر خواست پدر از خانه بیرون انداخته شده است. اما از آنجا که هیچ توان مادی و معنوی برای زندگی مستقل از پدر و خانواده ندارد، به‌ناچار همچنان در کوچه و در چند متری درب منزل باقی مانده است. گاهی فریاد می‌زند و پدر را به مبارزه‌ی رودررو می‌خواند و گاهی با مشت بر در می‌کوبد و تقاضای ورود به منزل می‌کند. گاهی سنگ بر می‌دارد و به شیشه‌ی خانه می‌زند. گاهی پشت درب خانه چمباتمه می‌زند و ناامیدانه به دیوار روبه‌رو چشم می‌دوزد. مادر زیر چشم‌غره‌و سکوت پدر، بشقابی غذا به او می‌دهد. پدر هم هر از چندی از درب خانه بیرون می‌آید و اگر بتواند پسربچه‌ی پا به فرار گذاشته را گیر بیندازد، چند سیلی بر سر و گوش او فرود می‌آورد و باز به منزل بر می‌گردد تا پسربچه‌ی همچنان پشت درب مانده، به تقلاهای ناامیدانه‌اش ادامه دهد." (روزآنلاین)

این حد فهم و درک ایشان از یک جنبش عظیم اجتماعی است و با همین درک و فهم برای چنین جنبشی نسخه می پیچد.

از جمله این که یکی از جناح‌های موجود یا بقول ایشان "هسته سخت قدرت" یک دیکتاتوری برقرار کند و به زور سرمایه داری و بورژوازی را در ایران بوجود آورد تا آن بورژوازی برای ملت ما دموکراسی به ارمغان آورد:

"ساخت سیاسی ایران، برآمدن یک دولت توسعه‌گرای آمرانه را از درون ساخت کنونی قدرت برای رسیدن به دموکراسی ناگزیر ساخته است. و این تقدیری است که "شاید" در فعل و انفعالات درون هسته‌ی سخت قدرت روی دهد؛ امری که مردم (و البته جنبش سبز) چه در برآمدن و چه در مسیری که به سوی دموکراسی یا رادیکالیسم در پیش می‌گیرد، مطلقاً نقشی ندارند و تنها می‌توانند "نظاره‌گر و منتظر و امیدوار" باشند."

این نتیجه گیری بنظر شگفت می‌آید، زیرا تمام نوشته آقای برجیان اشک ریختن بر نبود "دموکراسی" در ایران و پرگویی در باره "سرشت تاریخی" استبدادی حکومت است که ایشان می‌خواهد با آن وداع شود و خواننده متحیر می‌ماند که چگونه وی ناگهان از آن ور بام سقوط می‌کند و جنبش سبز برای پایان دادن به استبداد را "بیراهه" قلمداد می‌کند و آن را در انتظار ظهور بقول خودش یک "ناپلئون" یا رضاخان٬ آن هم از درون همین قدرت موجود٬ نگه می‌دارد.

ولی جای شگفتی نیست، زیرا تمام مقاله آقای برجیان متکی بر یک سلسله کلیشه‌های تکراری است و اعوجاج و ضد و نقیض گویی خصلت تفکر کلیشه‌‌ای است. این کلیشه‌ها البته مختص به خود وی هم نیست بلکه سالهاست توسط حکومت ایران تبلیغ و در عمل اجرا می‌شود. اینکه بخشی از مخالفان یا مدعیان مخالفت با حکومت نیز زیر تاثیر ایدئولوژی حکومتی قرار داشته باشند نه تنها عجیب نیست بلکه کاملا قانونمند است. از قدیم گفته اند مردم به دین پادشاهان خود هستند یا به زبان علمی‌‌تر و امروزین در هر جامعه‌‌ای ایدئولوژی حاکم٬ ایدئولوژی طبقه حاکم است. کافیست نگاه کنیم چگونه برخی مخالفان حکومت برای مثلا حذف و هدفمند شدن یارانه‌ها کف می‌زنند یا مثلا اصرارشان بر خصوصی سازی و صد تکه شدن اموال ملی و انتقال این اموال به مالکیت شخصی و خصوصی حکومتی‌ها از خود آنها هم بیشتر است تا ببینیم چگونه حکومت مخالفان خود را زیر نفوذ ایدئولوژیک می‌گیرد و منافع خود را از طریق و بدست مخالفان خود به پیش می‌برد.  

آقای برجیان برای اثبات نظر خود در ضرورت یک دیکتاتوری که سرمایه‌داری را در ایران مستقر کند به تاریخ مراجعه می‌کند و مدعی می‌شود که دولت در تاریخ ایران گویا وابسته به طبقات اجتماعی نبوده بلکه مستقل از آنهابوده و به همین دلیل خصلت استبدادی یافته که تا به امروز تداوم داشته است. پس برای دموکراتیک شدن٬ دولت باید وابسته به طبقات اجتماعی شود و این طبقه اکنون به ادعای وی "بورژوازی" است. پس در شرایط کنونی چاره‌‌ای نیست جز آنکه یک دولت اقتدارگرا به زور این بورژوازی را که گویا اصلا وجود ندارد در ایران بوجود آورد یا توسعه دهد .

 

عدم وابستگی حکومت به طبقات

 

به گفته برجیان در ایران "حکومت، نماینده و مقید به رضایت و پشتیبانی هیچ طبقه‌ای از جمله‌ طبقه‌ی زمین‌دار نبود. برعکس، قدرت و حتی حیات و ممات طبقه‌ی زمین‌دار ایران و نیز سایر طبقات اجتماعی، منوط به اجازه و اراده‌ی حکومت بود. هر چه طبقه‌ای بالاتر بود، اتکاء و وابستگی‌اش به حکومت بیشتر بود؛ در نتیجه در ایران، هرگز حکومتی طبقاتی (برآمده از یک طبقه‌ی اجتماعی) تأسیس نشد و حکومت، همواره در رأس هرم قدرت و جدا از همه‌ی طبقات قرار داشت ... [ولی برعکس] "حکومت‌ها در اروپا، قادر به‌‌ترکتازی نبودند؛ بلکه مجبور بودند در چارچوب مشخصی از قوانین (ولو قوانین ظالمانه و تبعیض‌آمیز) حکم برانند. در نتیجه، استبداد هرگز در اروپا پا نگرفت."

تمام این کلیشه که شبانه روز تکرار می‌شود نادرست است. حکومت در ایران مانند همه جا متکی به طبقات اجتماعی بوده است. این طبقه نیز در بخش بزرگ تاریخ ایران اشرافیت و خان‌های قبایل بودند. بدون پشتیبانی اشراف و خان‌های قبایل هیچ حکومتی در ایران حتی یک روز هم نمی‌توانست سرپا بماند. تمام جنگ‌ها نیز درواقع جنگ جنگ برای بدست آوردن سرکردگی و در مرحله بعد جنگ با خان‌ها و قبایلی بود که سرکردگی شاه و سلطان و خان بزرگ را نمی‌پذیرفتند. میزان استقلال شاه و دولت مرکزی نسبت به این یا آن خان قبیله بستگی به تناسب قوا داشت یعنی تا چه اندازه شاه پشتیبانی درون قبیله خود و تبعیت دیگر خان‌های قبایل را داشته باشد.

بله. توده مردم٬ دهقانان و غیراشراف و بازرگانان ولو ثروتمند در ایران امنیت نداشتند و جان و مال و زندگیشان دست حکومت و خان‌ها بود. از این نظر تفاوت چشمگیری میان ایران و اروپا وجود نداشت جز اینکه در اروپا بازرگانان ثروتمند و زمینداران کوچک در همسنجی با ایران٬ منزلت اجتماعی کمتری نسبت به همتایان ایرانی خود داشتند ولی جان و مالشان امنیت بیشتری داشت. ولی اینها در شمار پایگاه طبقاتی و اجتماعی حکومت نبودند بلکه جزو حکومت شوندگان بودند. پایگاه طبقاتی حکومت همان خان‌ها و اشراف قبایل بود که بر مبنای نوعی دموکراسی قبیله‌‌ای حکومت می‌کرد. خونریزی‌ها و خشونت‌ها عمدتا نتیجه جنگ‌های داخلی یا ناشی از عدم تبعیت یک خان و یک قبیله از دولت مرکزی و تلاش مداوم برای ایجاد تمرکز بود که هیچ ربطی به نداشتن پایگاه طبقاتی حکومت ندارد.  

 اینکه گویا "حکومت‌ها در اروپا، قادر به ‌‌ترکتازی نبودند؛ بلکه مجبور بودند در چارچوب مشخصی از قوانین (ولو قوانین ظالمانه و تبعیض‌آمیز) حکم برانند. در نتیجه، استبداد هرگز در اروپا پا نگرفت" تخیلات آقای برجیان و کلیشه پردازان ایرانی است. حکومت‌ها در اروپا همان اندازه ‌‌ترکتاری می‌کردند که در ایران. توده مردم همان اندازه بی حق بودند که در ایران. حتی تا آنجا که به دهقانان مربوط می‌شود در اروپا دهقانان از دهقانان ایران بی حق‌‌تر بودند. همه سفرنامه نویسان اروپایی که در سده‌های شانزدهم و هفدهم به ایران سفر کرده اند وضع عمومی دهقانان ایران و حقوق آنان را بهتر از همتایان اروپایی شان می‌دانند.

با اینحال نمی توان مانند آقای برجیان و کلیشه اندیشان برای همه تاریخ ایران حکم واحد صادر کرد. وضع در ایران باستان یا دوران اشکانی و ساسانی با دوران پس از اسلام و سپس دوران پس از حمله مغول و در ادامه صفویان و سپس دوران جنگ‌های داخلی و قاجاریان و مشروطه با هم تفاوت داشته است و مسئله قدرت شاه٬ وابستگی طبقاتی٬ سطح خشونت٬ نقش اشراف زمین دار و خان‌های قبایل٬ موقعیت دهقانان و بازرگانان و ... را باید در هر مورد جداگانه بررسی کرد. ولی آنچه قطعی و روشن است آن است که حکومت در سرتاسر تاریخ ایران متکی به هوا یا اجنه نبوده بلکه به طبقات معین اجتماعی وابسته بوده٬ نه تنها وابسته بوده بلکه حکومت آن طبقات بوده است.

یکی دیگر از کلیشه‌ها این است که گویا حکومت در ایران وابسته به مالیات نبوده و در این اواخر نیز به یاری درآمد نفت از مالیات و در نتیجه طبقات مردم بی نیاز و مستقل شده و به همین دلیل سرشت استبدای یافته است.

اولا حکومت در تمام طول تاریخ ایران وابسته به مالیات بوده و تاریخ اقتصادی ایران چیزی جز تحمیل مالیات و باج و خراج و جزیه و ستاندن آن به زور از دهقانان و شهرنشینان نیست. تمام جنگی که میان توده مردم و حکومت در سراسر تاریخ ایران وجود داشته بر سر مالیات‌ها بوده است.

اما از این بی معناتر این ادعاست که حکومت در ایران مستقل از طبقات اجتماعی شده، زیرا متکی به مالیات نبوده است. مدعیان این کلیشه ظاهرا نمی‌دانند که مالیات را طبقه حاکم نمی‌پرداخته است. طبقه حاکم گیرنده مالیات بوده و نه پردازنده آن. خان‌ها و اشراف که مالیات نمی‌دادند. خان‌ها و اشراف مالیات را از دهقانان و شهرنشینان و پیشه وران و بازرگانان یعنی غیراشراف می‌ستاندند. اگر حکومت وابسته به طبقاتی باشد که مالیات می‌دهند پس باید گفت طبقه حاکمه ایران در طول تاریخ خود اقشار زحمتکش جامعه و دهقانان و شهرنشینان و بازرگانان بوده‌ که بار سنگین مالیات بر دوششان بوده و دولت ایران بدلیل گرفتن مالیات به آنان وابسته شده و "دمکراتیک"تر از همه جای جهان بوده است.

بنابراین طبقه حاکم یعنی طبقه‌‌ای که حکومت را تشکیل داده و حکومت بر آن متکی است؛ با قشرهای پردازنده مالیات یعنی قشرهایی که بار این حکومت را بر دوش می‌کشند متفاوت است.

در اروپا هم همین وضع بوده و هم اکنون نیز هست. در اروپا طبقه حاکم زمین دار و فئودال هیچگاه مالیات نمی‌داده و طبقه حاکم هم اکنون مالیات نمی‌دهد. مالیات را در اروپا طبقه کارگر و کارمند و کشاورز و کسبه و بازرگانان جز می‌پردازند. طبقه حاکم یعنی کلان سرمایه داران جمع کننده مالیات‌ها هستند نه پردازنده ان. در ایران کنونی هم همین وضع است و توده مردم هستند که مستقیم و غیرمستقیم مالیات می‌دهند نه طبقه حاکم.

اما برویم بر سر مسئل نفت.

اولا نفت مربوط به ایران کنونی است و در گذشته وجود نداشته است. ثانیا نفت هیچ ربطی به استبداد ندارد. حکومت‌های گذشته ایران نفت نداشتند و صدبار مستبدتر و خشن‌‌تر از امروز هم بودند. اتفاقا درآمد ملی نفت از جمله عواملی است که موجب می‌شود حکومت عایداتی غیر از مالیات از مردم داشته باشد و در نتیجه فشار را بر مردم کمتر کند. بنابراین درآمد ملی نفت یکی از عواملی است که اجازه داده مردم ما نفسی از نظر اقتصادی و سیاسی بکشند و طبقه حاکم تمام فشار را بر دوش توده زحمتکش و پردازنده مالیات بار نکند. عده‌‌ای اتفاقا از همین موضوع ناراحتند و مدعی‌اند اگر نفت نداشتیم حکومت فشار را به مردم وارد می‌کرد و مردم آنگاه قیام می‌کردند. این همان اندیشه حجتیه‌‌ای است که در ایران و بویژه امروزه از طریق حکومت که قصد بالا کشیدن درآمد نفت و بی‌تفاوت کردن مردم نسبت به محل خرج درآمد آن و رهیدن از شر بودجه و نظارت مجلس و حساب و کتاب دارد پیگیرانه تبلیغ می‌شود.

ادعای آقای برجیان و سایر کلیشه اندیشان که گویا ما در ایران نیاز به بورژوازی داریم که به دولت مالیات دهد و در نتیجه دولت وابسته به آن شود مضحک‌‌ترین سخنی است که می‌توان گفت. آن بورژوازی که به دولت مالیات می‌دهد طبقه حاکم نیست. جزیی از همان طبقات محکوم است ولو اینکه اندکی وضع او بهتر باشد. بورژوازی حاکم هیچگاه مالیات نداده و نمی‌دهد. مثل این است که بگوییم خاندان راکفلر و بوش به دولت امریکا مالیات می‌دهند و به همین دلیل دولت امریکا وابسته به آنان و "دمکراتیک" شده است! اینان مالیات دهنده نیستند صاحب دولت و جمع کننده مالیاتها هستند. مالیات‌های توده مردم آمریکا و طبقه زیر حکومت بصورت ارتش و پلیس و توپخانه و کشتی جنگی در می‌آید تا امنیت درونی و دروازه‌های بیرونی را برای فروش و صدور کالاها و سرمایه‌های امثال راکفلر باز کند.

بنابراین علاوه بر آنکه دادن و ندادن مالیات هیچ ربطی به بود و نبود دمکراسی ندارد٬ وجود درآمد ملی نفت هم نه تاثیر منفی که اتفاقا اثری مثبت از نظر دموکراسی سیاسی و اقتصادی در درازمدت دارد. تاثیر منفی که درآمد نفت می‌تواند در کوتاه مدت داشته باشد بستگی به نوع و ماهیت حکومت و نحوه بکارگیری و استفاده‌‌ای است که از آن می‌کند.

البته آقای برجیان سخنان ضد و نقیض زیاد می‌گوید. مثلا بعد از اینکه ادعا می‌کند دولت در ایران به طبقات اجتماعی بی نیاز بوده و اصلا این "سرشت تاریخی" دولت در ایران است. می‌گوید: "وقتی نفت کشف شد، دولت نه تنها از ایل و طایفه که از تمامی نهادهای اجتماعی بی‌نیاز شد؛ دولت، همه‌چیز و همه‌چیز دولتی شد." یعنی دولت قبلا و تا کشف نفت به ایل و طایفه و طبقات نیاز داشت. بعد دوباره معلوم می‌شود که پس از کشف نفت هم هنوز دولت به طبقات نیازمند بوده چون چند خط بعد با اشاره به دوران انقلاب می‌نویسد: "اینچنین بود که حکومت به ماهیت تاریخی خود بازگشت: جدایی و استقلال از تمام طبقات و نهادهای اجتماعی." یعنی ظاهرا پس از کشف نفت هم دولت برای مدتی از ماهیت تاریخی خود -که معلوم نیست این ماهیت کجا و در چه زمانی وجود داشته- جدا شده بوده که به آن بازگشته است.

یعنی خلاصه تا قبل از انقلاب ایران برخلاف تمام ادعاهای خود ایشان حکومت وابسته به طبقات اجتماعی بوده است و جالب اینجاست که دوران پس از انقلاب که گویا همه چیز دولتی شده از نظر مقایسه دموکراتیک‌‌ترین دوران تمام تاریخ ایران است. ما در تمام تاریخ چند هزار ساله کشورمان٬ جز دوره کوتاهی پس از مشروطه و پس از سقوط رضاشاه در کشورمان دموکراسی نداشتیم مگر دوران اولیه پس از انقلاب که همه چیز دولتی شد. این دولتی شدن اقتصاد در ایران پس از انقلاب اتفاقا یکی از عوامل دمکراتیک شدن دولت بود زیرا به معنای قرار گرفتن همه اقتصاد و سرمایه ملی کشور ما زیر نظارت مردم بود. در هیچ زمان از تاریخ ایران٬ مردم کشور ما آنچنانکه در دوران اولیه پس از انقلاب شاهد بودیم تمام اقتصاد و ثروت ملی را زیر نظارت نگرفته بودند. این جنبه دموکراتیک اقتصادی آنقدر نیرومند بود که جنبه دموکراتیک سیاسی را زیر نفوذ خود گرفت. با وجود همه درگیری‌ها و حذف‌ها و توطٸه‌های داخلی و خارجی و جنگ و‌‌ترور و انفجار و کشتار و اعدام که قدرت‌های خارجی و ضدانقلاب داخی از یکسو و قشریگری از سوی دیگر به روند انقلاب تحمیل کرد باز هم توده وسیع مردم پشتیبان حکومت بودند. برعکس غیردولتی و خصوصی شدن شتابان کنونی اقتصاد یکی از دلایل رشد نارضایتی‌ها و روند شتابان غیردموکراتیک شدن سیاسی دولت است که می‌تواند ایران را تا مرز فروپاشی پیش برد. به عبارت دیگر از درون فروپاشی اقتصاد دولتی و جنگ بر سر تصاحب کارخانه ها و اموال ملی نه تنها یک دیکتاتوری مخوف در حال سر بر آوردن است – که البته آقای برجیان آن را بعنوان یک حادثه خوشایند به ما وعده می دهد – بلکه کل کشور به مرز تجزیه و فروپاشی نزدیک می شود. اقتصاد دولتی و بخش دولتی اقتصاد در یک کشور توسعه نیافته و دارای ملیت های گوناگون آن چسبی است که منافع قشرها و طبقات و ملیت ها و اقوام مختلف را به هم می پیوندد و همه آنان را با دولت مرکزی پیوند می زند. با فروپاشی اقتصاد دولتی همه رشته های پیوندهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و روانی و اخلاقی جامعه در حال گسیخته شدن است که پیامد منطقی آن یا دیکتاتوری است یا تجزیه و فروپاشی و یا هر دو.

در این شرایط٬ برخلاف ادعای آقای برجیان٬ جنبش سبز تنها امید کشور ما٬ تنها جایگزین دربرابر فروپاشی و دیکتاتوری و تنها راه ایجاد یک دولت نیرومند وحدت ملی و نجات کشور از ورطه‌‌ گردابی است که هر روز بیشتر در آن فرو می رود.

 

 

 

                                راه توده  321        6 تیر ماه  1390

 

بازگشت