زندگی مارکس به نقل از دختر کوچکش |
النور خواندن را چندان زود نیاموخت. مادرش میگوید تا هشت سالگی نمیتوانست روان بخواند. خاطرات خود النور در این زمینه مه آلود است و با سخنان مادرش تفاوت دارد. او میگوید در شش سالگی کتاب "پیتر سمپل" و سپس دیگر کتابهای ماریات و فنیمورکوپر را هدیه گرفت. مارکس همزمان این کتابها را میخواند تا بتواند مفصلا در مورد آنها با دخترش گفتگو کند. زمانی که النور از روایت ماریات به شوق آمده بود به پدرش گفت که میخواهد ناخدای کشتی شود (بدون آنکه معنای دقیق این شغل را بداند) و از پدرش پرسید که آیا میتواند لباس پسرانه پوشیده، فرار کند و در یک کشتی جنگی سوار شود. پدرش پاسخ داد: "هیچ چیز ناممکن نیست ولی نباید راجع به این موضوع با کسی صحبت کرد تا زمانی که نقشهها خوب ریخته شود". در همان زمان بود که النور به این نتیجه رسیده بود که آبراهام لینکلن حتما باید به مشورتهای او در مورد چگونگی پیش بردن جنگ استقلال توجه کند و نامههای مفصلی به لینکلن نوشت یا به پدرش دیکته کرد و او را مکلف ساخت که آنها را خوانده و برای لینکلن ارسال کند. این نامهها چنان برای مارکس سرگرم کننده بود که آنها را حفظ کرد (البته به ما نرسیده است) و سالها بعد آنها را به النور نشان داد. مارکس معتقد بود که "کودکان هم باید به والدینشان بیاموزانند" و خود این دستور العمل را دنبال میکرد. کتابهای کودکان را میخواند، در زندگی تخیلی آنها وارد میشد، در رازهایشان شریک میشد و بیان خود را با وسواسهای مذهبی دختر بانشاطش منطبق میکرد. مارکس برای دخترش داستان مصایب عیسی مسیح را تعریف میکرد "نجاری که ثروتمندان او را کشتند" و معتقد بود که میتوان خیلی از گناهان مسیحیت را بخشید چرا که توجه به کودکان را سفارش کرده است. خانم مارکس هم میگوید تلاشهای گاه به گاه او برای آنکه به دو دختر بزرگش آلمانی بیاموزد بی فایده بود چرا که "آنها نمیخواستند گوش دهند" و از آن اقتدار و احترامی که کودکان لازم است نسبت به مادرشان داشته باشند "فاصله خیلی زیاد بود". ولی خانم مارکس هم کاملا میتوانست از کودکانش بیآموزد. او از آسودگی توسی در اختراع داستان که در این زمینه با پدرش رقابت میکرد، از مهارت بسیار او در ورزشهای بدنی چیزهای زیادی آموخت. وقتی که سالها بعد توسی به این دوران میاندیشید این احساس را داشت که هرگز "زوجی خوشبخت تر" از این دو که او به آموزش آنان کمک کرده بود وجود نداشته است. دشوار است تصور کرد که والدینی که اینچنین در خاطرات کودکی النور سرزنده و مهربان هستند در آن زمان تا چه اندازه در چنگال فقر و تیره روزی فلاکت بار گرفتار بودند. او نمیدانست که پدرش ناامید و مادرش در آستانه مرض روحی است. بندرت به این نکته و تلاش مارکس توجه شده که میکوشید شادی فرزندانش با آگاهی از شرایط اندوهبار خانواده خدشه دار نشود. تازه در گرفتون تراس مستقر شده بودند که و خلق و خویی وحشتناک یافت. مارکس نوشت : "من دراوضاع و احوال کنونی از دست او از ته قلب ناراحت نیستم، هر چند مرا رنج میدهد." آن سال بحران اقتصادی جهانی بود (1857)، که ابتدا در ماه نوامبر در امریکا آغاز شد و نتیجه آن کاهش همکاری مارکس با نیویورک دیلی تریبون بود که او را از نیمی از درآمد خود محروم کرد. در همین زمان بود که وی در حال نگاشتن طرح اولیه کاپیتال بود، ولی هنوز سال پایان نیافته بود که به او اخطار شد اگر همچنان در پراخت کرایه خانه تاخیر کند اثاثیهاش را بیرون میریزند. در همان حال دسته "گرگهای گرسنه"، یعنی کاسبهای خشمگین، که آنها هم دوران سختی را میگذارندند، منزلش را محاصره کرده بودند. موج سرما در ژانویه 1858 نیز خانواده را که فاقد زغال و پول بود غافلگیر کرد. مارکس با درک اینکه بزودی دیگر نمیتوان این وضع را ادامه داد وقت خود را به تلاش برای کم کردن بدهیها، قرض از یک کاسب برای پرداختن به کاسبی دیگر میگذارند. ولی این راه حلها نمیتوانست مسایل را به شکلی درازمدت حل کند و بدون کمک انگلس، خانواده دیگر نمیتوانست به زندگی ادامه دهد. در تابستان و برای آنکه بینوایی خانواده مارکس تکمیل شود، دکتر آلن که مطبی در داون استریت داشت (و مارکسها 10 پوند به او بابت حق الزحمه بدهکار بودند) اصرار کرد که خانم مارکس باید تغییر آب و هوا بدهد. صورتحساب بدهی مارکس به 113 پوند سر میزد که 30 پوند آن به نزولخوارها، 32 پوند به قصاب، بقال، شیرفروش و سبزی فروش، روزنامه فروش بود. به این آخری یکسال بود که پولی داده نشده بود. "حتی اگر من بخواهم که هزینههایم را به شکلی شاق پایین آورم، مثلا بچهها را ازمدرسه بیرون بکشم، در یک خانه واقعا پرولتاری زندگی کنم، خدمتکاران را بیرون کنم و با سیب زمینی بسازم؛ باز هم فروش اثاثیه خانه بدهیهایم را نمیپوشاند" ضمن اینکه بنظر مارکس چنین صرفه جوییها میتوانست پیامدهای خطرناک برای وضعیت عصبی همسرش داشته باشد و کمکی به شکوفایی دخترانش نمیکرد. در این زمان انگلس هم به 200 پوند خسارت و بهره آن محکوم شده بود چون با چتر به چشم مردی زده بود که او را "خارجی کثیف" نامیده بود. ولی مانند همیشه به کمک مارکس شتافت و نه تنها برای وی پول بلکه جعبههای شراب فرستاد که در آن زمان درمان عالی هر درد جسمانی محسوب میشد. با اینحال با فرا رسیدن زمستان خانه "بیش از هر زمان دیگری غمزده و اندوهبار بود"، فضای تاریکی بر خانه مستولی شده بود و خانم مارکس که میدید کودکانش با این وضع نمیتوانند کمترین بهرهیی از عید سال نو داشته باشند خشم طلبکاران را به جان خرید و تصمیم گرفت جشن را برگزار کند و برای آن دوباره دست به دامن نزولخوارها شد. در همین زمان بود که دستنوشتههای شوهرش "درباره نقد اقتصاد سیاسی" را نیز نسخه برداری میکرد. مارکس میگوید: "من تصور نمیکنم هیچگاه کسی این مقدار راجع به پول نوشته است در شرایطی که دچار این چنین بی پولی بوده است." سال 1859 هیچ تغییری در اوضاع نداد؛ حتی بدلیل بیماری مزمن کبد مارکس و دندان درد او بدتر هم شد. در واقع، این سالهای نفرت انگیز که انباشته از تضادهای ابلهانه بود، کاملا در تابلوی خانواده به هنگام نوئل خلاصه شده است : در انتظار احضار به دادگاه محل، بدهی به خیاط بابت شلواری که مارکس میپوشید و بیش از حد دیر شده بود، بیشتر لباسها در گرو و همگی کمابیش بیمار. خانواده در دور یک درخت نوئل خیالی جمع شده و شامپاینی را که انگلس فرستاده بود مینوشیدند. در میان دیگر ویژگیهای نامعقول این خانه فرو رفته در بی نوایی، باید به نامههایی اشاره کرد که در آنها مارکس عجیب ترین تلاشهایش را برای بدست آوردن پول ذکر میکند. در شرایطی که بدهیها در تعقییب او بودند و میرفت که گاز و آب خانه او قطع شود، در حال گوش دادن به صدای جذاب آواز خوانی دو نفره جنی و ولورا - که پیشرفت بسیار در موسیقی کرده بودند - و همراه با نوای پیانو، مارکس نامه های مربوط به بدهکاریهایش را مینوشت. این دو دختر که در این زمان پانزده و شانزده سال داشتند، با آنکه مدرسه را در 1860 ترک کرده بودند ولی همچنان در خانه درس خصوصی فرانسه و ایتالیایی میخواندند، نقاشی و آواز را در کالج ساوتهامپستد فرا میگرفتند و و دو خدمتکار برای نگهداری خانه آنها وجود داشت، هلن دموت که اکنون ماریان کروز نیز به او کمک میکرد. سه ماه از این سال را مارکس مرتبا بیمار بود، آن هم در شرایطی که دغدغه پول روز به روز بیشتر نگران کننده میشد. ولی در پایان تابستان مارکس موفق شد خانواده خود را به مدت پانزده روز به هاستینگ بفرستد که آنجا هم در تمام مدت باران بارید. در نوامبر، خانم مارکس هرچند دو بار واکسن زده بود آبله گرفت. ماهیت بیماری او بنا بدلایلی باید محرمانه میماند و به زودی اقداماتی شد تا بیمار در قرنطینه قرار گیرد و فرزندانش نزد لیبکنشت که در آن نزدیکی زندگی میکرد مستقر شوند. مارکس در خانه ماند و با کمک لنشن، همسر خود را با شراب بوردو که جرعه جرعه مینوشید معالجه میکرد. کسی حق نداشت به ساکنان خانه بیمارزده نزدیک شود. "راه رفت و آمد به خانه شماره 9 گرافتون تراس بسته شده بود". چنانکه جنی باید به آنها نامه مینوشت در حالیکه در دو قدمی آنجا زندگی میکرد. ولی النور پدرش را یک بار از پنجره خانه لیبکنشت در خیابان میبیند و فریاد میزند "اهای! چطوری رفیق". این فکر هم مطرح شد که دختران را بطور موقت به یک پانسیون کوچک بفرستند ولی آنها به بهانه اینکه مجبور خواهند شد اداب و رسوم مذهبی بجا آورند آن را رد کردند. به هر حال خانم مارکس حالش به اندازه کافی خوب شد که دخترانش بتوانند برای نوئل به خانه باز گردند و خیال همه راحت شود. چرا که در نبود بچهها، مارکس باید نیازهای دو خانه را رفع میکرد. لیبکنشت در شرایطی نبود که بتواند سه شکم جوان را هم غذا دهد. بچهها در یک فضای جشن و شادی به خانه باز گشتند. تازه سال نو رسیده بود و مارکس از مراقبتی که در این دوران از همسرش کرده بود خود بسیار فرسوده شده بود. مراقبتی که چندان هم کارساز نبود و بیماری، خانم مارکس را بهانه گیر و پرتوقع کرده بود. در این شرایط مرض کبد دوباره با شدت بیشتر به سراغ مارکس آمد. از بیم اینکه مجبور به پرداخت مخارج بیماری شود برای چند هفته خودش را به تنهایی معالجه میکرد ولی نتیجه چنان خراب از کار درآمد که پس از یک حمله سخت دیگر، ناگزیر به فراخواندن دکتر آلن شدند که هر سه روز از او بازدید میکرد و اسب سواری و تغییر آب و هوا را برای او تجویز کرده بود. مارکس در نامهای به انگلس با ریشخند نسخه دکتر را برایش نقل کرد آن هم در حالیکه او را برای پرداخت مالیات و پول ثبت نام مدرسه تحت تعقیب قرار دادهاند و بقال و قصاب دیگر به او قرض و کالا نمیدهند. اما به گفته مارکس راستش را نباید به دکتر آلن گفت، او نباید "نقطه ضعف" ما را بداند. مارکس بار دیگر به فکر وام گرفتن افتاد ولی وثیقه محکمی نداشت. 10 پوند انگلس مثل همیشه به موقع رسید و به او امکان داد صورتحساب گاز و مالیات را بپردازد و و خطر حکم تخلیه فعلا رفع شود. مارکس در این زمان آماده رفتن به هلند میشد و از مارس تا مه 1861 در هلند ماند. خانم مارکس یازده سال پیش از آن، نگران از اینکه بزودی فرزند پنجم را هم خواهد داشت، به هلند رفته و از لیون فیلیپس شوهرخاله شوهرش تقاضای کمک کرده بود. تقاضایی که اجابت نشد. مارکس با این پیشینه تمایلی به رفتن به هلند و شنیدن پاسخ نه برای یک بار دیگر را نداشت و با این سفری که انگلس از مدتها پیش او را بدان ترغیب میکرد مخالف بود. اما راه حل دیگری وجود نداشت. درآمد حاصل از مقالات نیویورک دیلی تریبون روزبروز کمتر و بزودی بکلی قطع شد. درامدی هم که از نیوآمریکن سیکلوپیدیا که با آن از ژوییه 1857 همکاری داشت میگرفت نیز از پاییز 1860 از بین رفت. لیون فیلیپس بازرگانی ثروتمند بود که در زالتبومل، نزدیک نیموژ مستقر بود. او با خاله مارکس، سوفی، ازدواج کرده بود و اموال خواهرزنش یعنی مادر مارکس را که اصلیت هلندی داشت اداره میکرد. مارکس امیدوار بود که بتواند از وی مساعدهای بگیرد. مادر مارکس هم جز اینکه گاه به گاهی دربرابر امضای کاغذ بدهکاری به پسر قرضی بدهد چندان سخاوتمند نبود و اصولا درخواستهای وی را با سکوتی طولانی پاسخ میداد. بنظر مادر مارکس بهتر بود که فرزندش بجای نوشتن راجع به سرمایه به جمع کردن آن میپرداخت. مارکس موفقیت اندکی در سفر خود به دست آورد. او مناسبات بسیار عالی با پسرخالههای هلندی اش برقرار کرد و بالاخره با 160 پوند به لندن بازگشت. اما در این میان از فرصت استفاده کرد تا بدون مدارک شناسایی به پروس بود، و در آنجا تلاش ناموفقی کرد تا ملیت خود را که از دست داده بود دوباره بدست آورد. او آلمان و هلند را زیر پا گذارد و پایه همکاری منظمی را با مطبوعات وین برقرار کرد. همچنین وارد مذاکرات خیلی پیچیدهای شد تا بتواند یک وام درازمدت بدست آورد. در برلین از او با شور و هیجان استقبال شد ولی اقامت در برلین برایش بسیار کسالتآور بود. در هر حال این سفر در مجموع برای او حکم نوعی استراحت داشت. هنگام نبود او این نوبت لنشن بود که بیمار شود و چند هفتهای نتواند کار کند. خانم مارکس ناگزیر شد به انگلس نامه بنویسد و از او تقاضای کمک کند، در شرایطی که شوهرش در حال قرض برای تامین هزینه بازگشتش بود. در بازگشت، انبوه قرض و قوله های خانوادگی منتظر او بود که که پولی را که با خود آورده بود تا آخرین دینار آن بلعید. تعجبی هم نداشت: تنها هزینههای دارویی و آموزشی بیش از 40 پوند شده بود. در ژوئن برگه مالیاتی سرسام آوری رسید که آنها از پرداختش به کلی ناتوان بودند. |
راه توده 314
19 اردیبهشت ماه 1390