نگاهی به تاریخ 200 ساله ایران
|
زنده یاد "رحمان هاتفی" در پژوهش ناتمام ولی بسیار ارزنده خود با نام "مشروطه- انقلاب ناتمام) بر بی خبری پادشاهان قاجار از جهان و سیاست جهانی تاکید می کند. ما عقیده داریم که این بی خبری نه تنها در مورد پادشاهان اولیه قاجار که در مورد تقریبا بیشتر سلاطین صفوی و نیز نادرشاه وجود داشت و آن آینده نگری را که برای مثال از سده چهارده میلادی به بعد در انگلستان می بینیم در این پادشاهان مشاهده نمی کنیم. دلیل این وضع، شاید چنان که احسان طبری اشاره می کند، سد غیر قابل نفوذ حکومت عثمانی بود. به هر حال پادشاهان و طبقه حاکمه ایران مدت ها بود که در خواب غفلت بودند و تصور اینکه می توانستند به مصاف طوفان جهانی بروند که اکنون به پشت دروازه های ایران رسیده بود تصوری غیرمنطقی است. یادآوری می کنیم که تهاجمات و غارت های نادر خود از دلایلی بود که به زانو در آمدن آسان هندوستان دربرابر انگلستان همزمان با حکومت قاجارها انجامید. چنانکه کشتارها و بی رحمی های آقا محمدخان در تفلیس، احتمالا از عواملی است که جدائی تفلیس را بسیار آسان کرد. به این ترتیب در ابتدای دوران فتحعلیشاه، این انگلستان است که با استفاده از دربار و شاه قاجار، ایران را به دستیار انگلستان برای ثبت پیروزی و شکستن آخرین مقاومت ها در هندوستان وادار می کند. اخطار پادشاه قاجار به پادشاه افغانستان مانع کمک رسانی به هندوستان شده، تغییر آخرین پادشاه محلی مقاوم هندوستان را برای انگستان تسهیل می کند. از همه مهمتر این که این همکاری بدون اینکه هیچ امتیازی برای ایران داشته باشد صورت می گیرد. در چنین زمینهای است که فتحعلیشاه مجبور می شود با توسعه طلبی همسایه شمالی "روسیه" مقابله کند؛ که به دوران جنگ های اول ایران و روسیه می انجامد. این جنگ ها تقریبا ده سال به درازا می کشد و در آن علیرغم سلحشوری ها و جانفشانی های سربازان و عشایر ایرانی به نتیجه منطقی یعنی شکست می انجامد. این اولین درگیری است که به موجب آشنائی فرماندهان ایرانی با سازمان ارتش های پیشرفته می شود. تلاش برای بهبود ارتش ایران از همین دوران آغاز می شود و قراردادهای مختلفی با انگلستان و فرانسه ناپلئون به همین منظور منقعد می شود. جنگ بعدی به پشتوانه برخی اصلاحات سطحی و نیز فتوای جهاد روحانیون بزرگ آغاز می شود. به دلیل نحوه تنظیم قرارداد اول صلح که به کمک انگلستان صورت گرفته بود و تعیین نادقیق خطوط مرزی راه افتادن این جنگ قابل پیش بینی بود. پس از دومین جنگ که تقریبا دو سال طول کشید، انگلستان به اهداف خود رسید و دیگر ارتش قاجار خطری برای هندوستان نبود و در عین حال جای پای محکمی در اقتصاد و تجارت انگلستان با ایران یجاد شده بود. از همین دوران ارتباطات وسیع این دولت با گروههای مختلف دربار و روسای ایلات و عشایر و نیز شاهزادگان پراکنده قاجار آغاز می شود و در دوران ناصرالدین شاه حتی به روابط مستقل اقتصادی با برخی از حکام محلی مختلف ایران می انجامد. از همین دوران است که پدیده به خدمت دولت انگلستان در آمدن برخی رجال سیاسی ایران آغاز می شود.
در باره دوران قاجار تا اوایل سلطنت ناصرالدین شاه، بی شمار داوری ها شده که شاید معروف ترین آن "سرگذشت حاجی بابای اصفهانی" نوشته جیمز موریه باشد. پیش از آن نیز فرستادگان دولت انگلستان و نیز کمپانی هند شرقی و یا نایب السلطنه هندوستان از جهل و بی خبری و عقب افتادگی و عدم شجاعت و دوروئی و... مردم ایران سخن بسیار گفته اند. شاید نتیجه این ارزیابی ها با برداشتی جدید به نظریه هایی چون جامعه نخبه کش ختم شده است. هر چند انحطاط و زوال فرهنگ، به یقین روحیات خاص خود را نیز ایجاد می کند که صورت مشخص آن را در دوران کنونی جمهوری اسلامی شاهدیم. ولی نادرست است که این روحیات را به تمام جامعه ایرانی نسبت دهیم. یادآوری این نکته ضروری است که از دویست سال قبل از فتحعلیشاه، از ایرانیان و فرماندهان آنان همچون "شیر" یاد می کردند و تصور این که در این دویست سال آن چنان تغییر در روحیه ایرانیان رخ داده باشد که سزاوار صفات ادعایی اروپائیان باشند تصوری واقعی نیست.
در هر حال هدف ما در اینجا پاسخ به این سوال است که انحطاط حکومت قاجار چگونه بود و ناشی از چه بود؟ ما در واقع با روندی روبرو هستیم که تقریبا چند دهه به طول انجامد. به نظر می رسد نقش جنگ های ایران- روسیه و پس از آن ایران- انگلستان در شرق و جنوب در این زمینه نقشی بسیار مهم باشد. می توان تصور کرد که پس از شکست های سیاسی ایران در این جنگ ها اعتماد به نقش پادشاهان قاجار و سرداران جنگی بطور جدی متزلزل شد.
در ارزیابی سلسه قاجار به عنوان دورانی که در آن انحطاط جامعه و حکومت در ایران اشکار گردید، اختلاف چندانی بین پژوهشگران تاریخ وجود ندارد. ولی آنچنان ارزیابی که بتواند امکان درک دلایل بروز و پیامدهای این انحطاط را فراهم کند اهمیت دارد. همگان متفقند که قاجارها امکان مقاومت و هم پائی با تمدن های مهاجم جدید را نداشتند. این تمدن های جدید و موثر در سرنوشت ایران، چنانکه پیشتر اشاره کردیم از سه کشور و سه حکومت متفاوت تشکیل می شدند. امپراتوری روسیه که از سده پانزدهم به بعد شکل گرفت و رو به توسعه در همه جهات گذاشت و در اواسط حکومت صفوی به همسایه شمالی ایران تبدیل شد هر چند در این دوران از روس ها هم چنان به صورت کشور و ملتی عقب مانده یاد می شده است. این کشور پس از تلاشهای چندی در اواخر دوران صفوی و عقب نشینی های بدون درگیری نظامی پس از روی کار آمدن نادرشاه و هم زمان با دوران کریم خان، شروع به پیشروی در جنوب کرده بود. این بار پشتوانه این پیشروی برتری بی چون و چرای آن نسبت به جانشینان کریم خان و حکومت قاجارها بود. رفتار وحشیانه آقا محمدخان در تهاجم به قفقاز خود از عواملی بود که به همراه شدن مردمان این ناحیه با پیشروی روسیه مساعدت کرد. اقوام ارمنی و گرجی و صوفی سنی که با آنان از دوران صفوی بد رفتاری و ستم شده بود و بویژه پس از دوران شاه سلطان حسین که دوران حکومت واقعی روحانیون شیعه و اعمال سیاست های مذهبی آنان بود، بسیار مصیبت دیده بودند، آمادگی قیام و جدا شدن از ایران را کاملا داشتند.(نگاه کنید به همین نقش و موقعیت در دولت احمدی نژاد) در این دوران در قلمرو ارامنه و گرجی های مسیحی به عنوان ستم مذهبی و رهائی از چنگال مسلمانان متعصب شورش هایی برپا می شد که امکان اتحاد طبیعی آنها را با امپراتوری روسیه مسیحی فراهم می کرد. در این حالت تنها عامل مذهبی بود که می توانست احساس پیوستگی اقوام مسلمان ساکن قفقاز را با حکومت قاجار بوجود آورد که خود این اقوام سنی مذهب و صوفی مذهب در دوران شاه سلطان حسین تحت فشار و سرکوب بودند و پس از آن در دوران آقا محمد خان قاجار نیز همه اقوام ساکن قفقاز و از جمله شیعیان به نوعی زخم خورده سیاست های غارت گرانه و وحشیانه او شده بودند. به این ترتیب آغاز دوران فتحعلیشاه که مقارن با تلاش روسیه برای پیشرفت به سمت جنوب بود، علاوه بر اینکه ایران از نظر اقتصادی و نظامی به مراتب عقب افتاده تر از روسیه بود، پشتیبانی چندانی نیز در بین اقوام ارمنی و گرجی و پس از آن اهل سنت و صفوفی های قفقاز نداشت و حتی شیعیان قفقاز نیز از آن حمایت کامل نمی کردند. البته خود روسیه در مقایسه با انگلستان و فرانسه عقب مانده ترین قدرت اروپائی محسوب می شد. در واقع در این دوران انگلستان به عنوان پیشرفته ترین کشور اروپا و جهان از نظر صنعتی، حاکم مطلق دریاها نیز به شمار می رفت هر چند جمعیت انبوه تر روسیه را نداشت.
پس از انگلستان، فرانسه پیشرفته ترین قدرت قاره اروپا محسوب می شد و از نظر جمعیت نیز تقریبا دو برابر انگلستان بود. امپراتوری فرانسه که سالها درگیر مبارزات در درون اروپا بود، از سده های هفدهم و هجدهم و بسیار دیرتر از دیگر قدرت های اروپائی همچون اسپانیا و پرتقال وارد سیاست جهانی شده بود. از نظر شیوه تولید این کشور برتری قابل ملاحظه ای بر تمام اروپا و نیز روسیه داشت. هر چند هم چنان ضعیف تر از انگلستان به شمار می رفت. تغییرات اجتماعی در فرانسه به دلیل مقاومت اشراف فئودال و دربار فرانسه نه بصورت تغییرات هدایت شده هم چون انگلستان یا سده ها پس از آن در ژاپن، که به صورت یک انقلاب اجتماعی بروز یافته بود. در پی انقلاب فرانسه و در سرانجام حوادث آن، ناپلئون بر این دومین کشور پیشرفته جهان حاکم شد. در این میان شاید احسان طبری یکی از زیباترین تعبیرها را در مورد ناپلئون به کار برده است، یعنی حاکمی که بدون توانایی های لازم تصمیم به کاری بزرگ، یعنی تبدیل شدن به ارباب جهان گرفته است که کار او را بیشتر به قماری تبدیل کرد، قماری که البته فتحعلیشاه قاجار هم به مشابه آن در شرایطی دیگر و بدون درک واقعی از امکانات خود دست زد. تلاش های ناپلئون برای استیلا بر شرق و هندوستان از تصرف مصر و قسمت هایی از متصرفات عثمانی در شمال آفریقا آغاز شده بود، ولی این تلاش ها به دلیل برتری بی چون و چرای نیروی دریائی انگلستان به نتایج مورد نظر او منجر نشد. در این هنگام و علیرغم شکست او تصرف مصر که امکان موفقیت بیشتری هم داشت، او نقشه قمار باز هم بزرگ تر و کم احتمال تری را در سر می پروراند. یعنی تصرف هندوستان از طریق ایران. در نتیجه ایران درگیر اقدامات بدون پشتوانه و وهم آلود و در واقع به تعبیر احسان طبری قمارگونه ناپلئون می شود.
در این مجموعه شرایط است که ایران وارد طوفان های جهانی می شود که این بار برخلاف گذشته از سمت کشورهای پیشرفته تر از ایران به سمت او وزیدن گرفته بود. این دیگر مهاجمان عقب مانده ای نبودند که باید فرهنگ و نظم اجتماعی پیشرفته تر ایران را قبول کرده و در آن حل شوند. این نظام اجتماعی ایران بود که یا باید به سرعت خود را با این جوامع پیشرفته تر هماهنگ می کرد و یا این که به عنوان یک قدرت مستقل و تصمیم گیرنده ناپدید می شد. به این ترتیب آن چه در آن اختلافی بین پژوهشگران تاریخ نیست اتفاق افتاد. یعنی حکومت ایران با از دست دادن امکان تصمیم گیری و یا هماهنگی با زمان خود رو به انحطاط و زوال رفت. یادآوری این نکته لازم است که منظور ما از انحطاط ایران، انحطاط حکومت ایران است و نه جامعه ایرانی. در این زمینه است که تفاوت هایی میان پژوهشگران تاریخ دیده می شود و شاید اولین کسی که از انحطاط جامعه ایرانی و نه حکومت ایران صحبت می کند "سرجان ملکم" باشد. یعنی بانی انعقاد قراردادی با فتحعلیشاه که منجر به تهاجم او به افغانستان و جلوگیری از اقدامات زمانشاه پادشاه افغانستان در همراهی با "تیپو سلطان" حاکم میسور و آخرین پادشاه محلی هندوستان شد و راه سلطه انگلستان بر هندوستان را هموار کرد.
اشاره کردیم که این قرارداد بدون کوچک ترین نفعی برای ایران و به برکت رشوه به درباریان و بهره گیری از خود بزرگ بینی پادشاه عالمیان یعنی فتحعلیشاه عملی گردید. سر جان ملکم انعقاد این قرارداد یک جانبه، که حتی مورد حیرت سران کمپانی هند شرقی شده بود را به وجود نژادی فاقد بینش و اعتدال نسبت می دهد. ما برخلاف او، آن را به عدم وجود بینش در دربار قاجار و فتحعلیشاه و آن چه را به عدم اعتدال یاد کرده همان خود بزرگ بینی فتحعلیشاه و نه نژاد ایران می دانیم. این گونه نظر پردازی ها نه جدید است و نه پایان یافته. حاکمان فاتح همواره این گونه نظریه پردازی های نژاد پرستانه را به منظور تحقیر ملل مغلوب و فراهم کردن زمینه ادامه تسلط براین ملل همین امروز هم دنبال می کنند. در دوران مورد بحث نیز چنین نظریه پردازی های نژاد پرستانه ای نه تنها در مورد ایران که در مورد هندوستان و چین در آسیا و تمام اقوام مغلوب پیش از آن در آفریقا و امریکا تکرار شده است. ولی قبول این گونه نظریه پردازی های نژاد پرستانه و تکرار آن به شکل های دیگر در درجه اول کوششی نیز هست برای جلوگیری از تلاش برای تغییرات مثبت اجتماعی. نسبت دادن علل شکست ها به ملت ها و نه شرایط تاریخی و حاکمان بر آن ملت ها را کسانی انجام می دهند که در خوش بینانه ترین فرض به چگونگی تغییرات اجتماعی و عوامل موثر بر آن توجه ندارند. مبلغین داخلی اینگونه نظریه پردازی ها در دوران ما به دو گروه روشنفکران هوادار سلطنت و نیز برخی فعالان سابق چپ تقسیم شده اند. نظرات مشابه "سر جان ملکم" بصورت تحقیر مردم شرکت کننده در انقلاب 57 تکرار می شود. از جمله علت شرکت در انقلاب به رهبری خمینی، ادعای دیدن عکس او در ماه و یا موی او در قران بوده است. به این ترتیب بدون دیدن اشتباه خود به راحتی می شود گناه را به گردن مردم عقب افتاده انداخت! این نقطه تلاقی بین روشنفکران اشرافی و چپ نمایان قدیمی می باشد. در هر حال امکان ایجاد ملتی ایدآل و متناسب با اروزهای ما وجود ندارد. خوشبختانه اینگونه نظریه پردازی ها فقط در درون پسروی جنبش امکان بروز می یابد و تسلای دل های سوخته می گردد. تصور ما بر این است که درک بهتر تاریخ امکان درک بهتر امروز را نیز فراهم خواهد کرد. در واقع و تا دوران کنونی مهمترین عامل قابل تغییر و کنترل در تحولات اجتماعی همان حکومت های موجود در جوامع مختلف محسوب می شدند. حتی در انگلستان و یا فرانسه و یا روسیه در دوران مورد بحث این حاکمیت ها هستند که به اعمال سیاست های خارجی و داخلی دست می زنند. البته این حاکمیت ها بنا بر شرایط خود در مراحل مختلف بینش اجتماعی و کارایی حکومتی قرار دارند. نا گفته پیداست که حکومت های موجود در جوامع پیشرفته تر از بینش و خرد جمعی گسترده تری بهره می گیرند ولی این بدان معنا نیست که در آن دوران یک دمکراسی فراگیر در این کشورها وجود داشته است و تک تک افراد این کشورها دارای برتری چشم گیری نسبت به ایرانیان بودند. هرچند بدون شک آن حکومت ها دارای دانش و امکانات لازم برای تلاش بهرت در جهت منافع خود بوده اند. بررسی ما در مورد انحطاط و یا به قول احسان طبری وزش طوفان های جهانی برخاسته از غرب بر شرق کهن، بدون بررسی کلی از آن چه در دیگر کشورهای شرق یعنی افغانستان، هندوستان و چین و ژاپن گذشته است نمی تواند کامل شود. |
راه توده 310
22 فروردین ماه 1390