راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آغاز ترجمه کتاب "خاطرات دختر کوچک مارکس"
مارکس
انسانی، مانند
همه انسان های دیگر!
علیرضا کیانی
 

اثری که خلاصه برگردان فارسی آن را بتدریج در راه توده می‌خوانید نوشته پژوهشگر مترقی بریتانیایی خانم "یوون کاپ" (1903- 1999) است که با عنوان "النور - وقایع نامه خانوادگی مارکس" در سال 1971 در لندن منتشرشده است. وی در این کتاب که حاصل 10 سال پژوهش‌ اوست کوشیده تا زندگی خانوادگی کارل مارکس را بر محور زندگی، خاطرات و نامه‌های "النور" دختر کوچک مارکس بازسازی کند. نویسنده برای تهیه این اثر بویژه از آرشیوهای انستیتوی مارکسیسم - لنینیسم جمهوری دمکراتیک آلمان و اتحاد شوروی وقت و همچنین بسیاری از آرشیوهای خصوصی و خانوادگی و اسناد کتابخانه‌ها و موزه‌هایی که بنوعی با زندگی مارکس و خانواده وی مربوط بوده‌اند بهره گرفته است. در همه مواردی که در این کتاب حادثه‌ای نقل شده یا جمله یا خاطره‌ای به مارکس یا همسر و اعضای خانواده یا دیگران نسبت داده شده منبع آن از روی آرشیوها و نامه‌ها و خاطرات نقل گردیده که برای حفظ جنبه علمی و تاریخی اثر و همچنین مطالعات بعدی پژوهشگران ضروری است. ولی نظر به کثرت ارجاعات ضرورتی به نقل منابع آنها برای خوانندگان فارسی زبان دیده نشد. پژوهش خانم کاپ یک بار دیگر نشان می‌دهد که زندگی کارل مارکس در ورای همه مبارزه، نبوغ، ایثار و تلاش جانکاهی که او برای پیشبرد اندیشه‌ها و حفظ خانواده خود کرد، چیزی نیست جز همانچه او خود همواره تکرار می‌کرد: "انسانم و هیچ چیزم از انسان بیگانه نیست."

فصل اول
جنی جولیا النور (در نام کوچک همه دختران مارکس "جنی" که نام مادرشان بود نیز وجود داشت) حدود ساعت 6 تا 7 صبح روز سه شنبه 16 ژانویه 1855 در شماره 28 خیابان دان استریت در سوهو در منطقه وست مینستر متولد شد. روزی بود سرد و گرفته و برفی. پدرش حدود 37 سال و مادرش 41 سال داشت و النور فرزند ششم آنها - چهارمین دختر - پس از 12 سال ازدواج بود. تنها عضو خانواده مارکس که در انگلستان بدنیا آمد، بزرگ شد، زندگی و کار کرد و در همانجا درگذشت. تنها او بود که زندگی اش را با یک انگلیسی نیز پیوند زد.
چند روز پیش از تولد او، مارکس نوشت که همسرش "گامی جدی به سوی باز شدن گره سرنوشت" برداشته است. وی به انگلس خبر از رسیدن یک "مسافر حسن نیت" داد و منظورش آن بود که از نظر قانونی نمی توان غذا و مسکن را از او دریغ کرد. حیف که از "جنس عالی" است و "اگر پسر بود بیشتر دلپذیر بود". ظاهرا از النور استقبال چندان پرشوری نشد.
ولی شرایط جای چندانی برای شور باقی نمی گذاشت. تا همینجا یکی از پسران مارکس "هنری ادوارد گی" که گیدو یا فوکشن صدایش می‌کردند و یک دختر "جنی اولین فرانس" یا فرانزیزکا در لندن فوت کرده بودند. "هنری ادگار" تنها پسر باقیمانده و عزیز دردانه مارکس هم از یک سال پیش علایم تورم روده را نشان می‌داد که احتمالا ریشه در بیماری سل داشت و ر وزبروز وخیم تر می‌شد. هنری در سن هشت سالگی و سه ماه پس از تولد النور درگذشت.
ویلهلم لیبکنشت کودکی النور را همچون "مخلوقکی شاد، گرد مانند یک توپ، به رنگ گل سوسن و سرخ" تصویر کرده است. اما خواهرزاده او "ادوارد لونگه" کودکی خاله اش را براساس شنیده‌های خانوادگی چنین تصویر می‌کند :"چنان نحیف که هر لحظه انتظار مرگ او می‌رفت." (ادوارد زمانی بدنیا آمده بود که خاله اش بیست و چهار سال داشت). آنچه قطعی است و از روی یادداشت‌هایی که با عصبانیت نوشته شده معلوم می‌شود این است که النور زیاد جیغ می‌کشد و "روزبروز بدجنس تر می‌شود" و همه خانه را به ستوه آورده است تا جایی که مجبور شده‌اند دایه او را عوض کنند. به هر حال یک چیز روشن است : ضعیف تر یا شاید هم حریص تر و قوی تر از یک شیرخواره معمولی شیر می‌خواست ولی نه از سینه مادرش و اینگونه توانسته بود همه خانواده را به ستوه آورد.
بعدها زمانی که "فضای بیمارزده" خانه با یک مادر مریض، یک کودک در حال مرگ و یک نوزاد جیغ جیغو رفع شد، النور محبوب تر شد. او را توسی صدا می‌کردند و این نام بر رویش ماند. زمانی که 9 ماه داشت خواهرش جنی که 11 ساله بود برای پدرش در منچستر به زبان انگلیسی متوسطی نوشت که توسی خیلی سرزنده است، مدام می‌پرد و از در و دیوار بالا می‌رود. "اوج خوشحالی اش وقتی است که بقال کوچک گوژپشت به خانه می‌آید. فکر می‌کنم این پسرک نخستین عشق اوست." النور در واقع عزیزکرده همه خانواده‌یی شده بود که پس از مرگ ادوارد تمام احساس تنهایی و عشقی را که به او داشتند به این دختر کوچک منتقل کرده بودند.
خانواده مارکس پنچ سال پیش به این خانه در دان استریت اسباب کشی کرده بود. (دقیقا در 2 دسامبر 1850، پانزده روزی پس از مرگ گیدو) این خانه آنقدر کوچک بود که وقتی فرانزیزکا - فرزند تازه‌شان- متولد شد ناگزیر شدند او را به دایه بسپرند زیرا امکان رسیدگی به او همراه به سه فرزند کوچک دیگر را نداشتند. سرشماری 30 مارس 1851 نشان می‌دهد که در آن زمان هشت تن (چهار بزرگسال از جمله یک قابله و چهار کودک) در این خانه دو اتاقه مارکس زندگی می‌کردند. شمار ساکنین این خانه در سال‌های بعد هم هیچگاه کمتر از شش نشد.
مارکس‌ها این خانه را به بهای 22 پوند از "مورگان کاوانگاه" نامی اجاره کرده بودند. او ایرلندی و نویسنده چند کتاب غیرمعتبر درباره ریشه اسطوره و زبان بود. جولیا دختر وی برای مدتی کوتاه بعنوان داستان نویس مشهور شد و مارکس در نامه‌هایش به همین دختر اشاره می‌کند و احساساتش مانند همه موارد روابط این چنینی چندان دوستانه نیست. مارکس در سپتامبر 1852 در نامه‌ای به انگلس می‌نویسد که مطلوب‌ترین کار این است که این دختر آنها را از خانه بیرون بیاندازد که لااقل موجب صرفه جویی در اجاره خانه می‌شود، ولی احتمالش ضعیف است که او تا این اندازه به آنان لطف کند.
در این خانه دان استریت که هنوز هم وجود دارد و از اوت 1967 پلاک یادمانی بر روی آن نصب شده است، در مجموع 13 تن زندگی می‌کردند. تعدادی که برای آن محله در آن زمان زیاد نیست. چنانکه از گزارش سرشماری 1851 روشن می‌شود در 1354 خانه این محله 17335 تن زندگی می‌کردند یعنی متوسط 14 تن در هر خانه.
در همین دوران و در همین محله است که "ادوین چاویک" تلاش می‌کرد دولت را مجبور کند تا برای امکانات بهداشتی اولیه و یک سیستم فاضلاب برای 300 هزار خانه لندن فکری کند. مرکز تلاش‌های او در کمیسیون شهری فاضلاب در سوهو، بود. این کارمند دون پایه سرسخت، جاه طلب اما ایثارگر (یا بقول چارلز دیکنز چادویک خستگی ناپذیر)، کسی بود که نه دوست از قدردانی کرد و نه دشمن. پیگیرانه برعلیه مخالفان، جهل و بی تفاوتی مبارزه می‌کرد و می‌کوشید تا قانونی را به تصویب برساند که نخستین گام در قوانین مربوط به بهداشت عمومی بود. وی معتقد بود که "کینه حزن انگیز کارگرانی که به حال خود رها شده‌اند، می‌رود که در پشت رهبران سندیکایی و چارتیست‌ها سازماندهی شود و اگر می‌خواهیم از یک هزاره چارتیستی پیشگیری کنیم، طبقه حاکم باید طبقه تحت حاکمیت را از بار این فلاکت خلاص کند و شرایط زندگی مادی آن را بهبود بخشد."
سال تولد النور جمعیت انگلستان بیش از 18 میلیون بود و از 425.703 فوت ثبت شده در این سال 97.503 یعنی حدود 24 درصد مربوط به کودکان زیر 16 سال بود. در همین سال بود که لویی پاستور جوان، پرفسور شیمی و رییس دانشکده علوم لیل در فرانسه، در میکروسکوپ روند تخمیر را بررسی می‌کرد که به ارائه نظریه میکروبی او انجامید و بدینسان بنیاد بیوشیمی و باکتریولوژی مدرن را گذاشت و علم پزشکی را دچار انقلاب کرد.
این دورانی بود که یک کارگر نصاب فلزکار در لندن - کارگر ماهری که بیشترین دستمزد را داشت - حدود 34 شلینگ برای 58 ساعت کار در هفته مزد می‌گرفت. این همچنین دوران اختراعات بزرگ فنی بود که شاید مهمترین آن شیوه موسوم به "بسمر" در تولید فولاد بود. در طول زندگی النور - کمی بیشتر از چهل سال - ما شاهد توسعه راه آهن و ایجاد 18000 کیلومتر خط آهن بودیم؛ تلگراف همچون وسیله ارتباط جهانی بوجود آمد؛ حدود بیست شاخه صنعتی مکانیزه شدند؛ ماشین بافندگی، ماشین تحریر، تلفن، دوچرخه، گرامافون، ژنراتور و روشنایی برقی، توربین، گاز، موتور دیزل و موتور بنزینی اختراع شد. وی آنقدر زنده نماند که رواج اتومبیل را ببینید که در آن زمان در انگلستان سودآور محسوب نمی شد. ولی در زمان کودکی وی یک هواپیمای موتوری در دسامبر 1857 به آسمان پرواز کرد و بر زمین نشست در شرایطی که دو نخستین جعبه‌های پستی در خیابان‌های لندن نصب شد. رولور، تیربار، کنکور ورود به ادارات دولتی تقریبا همزمان با النور متولد شدند. در همین زمان و در همان خیاباتی که النور متولد شده بود گورستان "سنت آن" که در آن در 300 مترمربع جا ده‌ها هزار تن خاک شده بودند سرانجام تعطیل شد و گورستان جدیدی در ووکینگ ساخته شد که النور خود روزی در آن جای گرفت.
این دنیایی بود که النور در آن کنار دو خراهرش بزرگ می‌شد. ولی جنی و لورا بسیار بزرگ تر از او بودند و می‌توان گفت النور تا اندازه‌ای موقعیت تک فرزند را در خانه داشت ضمن اینکه از همان کودکی در علایق خواهران بزرگش هم شریک بود. این وضع بسیار مهم بر دوران کودکی او نقش می‌بست.
در آوریل 1845، خانم مارکس که در آن زمان لورا را باردار بود، از مادرش، بیوه بارون وستفالن "بهترین هدیه‌ای که را می‌توانست برایش بفرستد : لنشن عزیز و وفادار" را دریافت کرد. این هدیه فئودالی، دختری جوان بنام هلن دموت یا لنشن بود که در آن زمان بیست و پنج سال داشت. هلن در سنت وندال متولد شده بود. پدرش ریشه دهقانی داشت و نانوا بود. در هشت یا نه سالگی خانه پدر را ترک کرد و بعنوان مستخدم در خانه‌ای در شهر ترو در چهل و پنج کیلومتری زادگاه‌اش مستقر شد. پس از سه سال که بر او بسیار سخت گذشت سرانجام وضع بهتری یافت و در خدمت خانواده وستفالن درآمد. در این زمان جنی فون وستفالن، تنها دختر زنده این خانواده بیست و یک سال داشت و مخفیانه نامزد کارل مارکس 17 ساله بود. دو سال این نامزدی رسمی شناخته نشد و ازدواج نیز سرانجام در 1843 برگزار شد زمانی که جنی 29 سال داشت و از مرگ پدرش بارون لودیگ فون وستفالن یک سال گذشته بود. بنابراین زمانی که هلن دموت به بروکسل فرستاده شد شده تا به جنی جوان بپیوندد از دور شدن آنها مدت زیادی نمی گذشت.
این گذار ناگهانی از زادگاه و کار آرام در خدمت یک خانواده کوچک اشرافی در یک شهرستان بی جنب و جوش به زندگی خانوادگی مخفی و ناهموار یک انقلابی که از این پایتخت اروپایی به دیگری فرار می‌کرد مقاومت هلن را در معرض آزمونی سخت قرار داد ولی او را از پای درنیاورد. او شریک این زندگی، خانه‌های محقر، مسکن فلاکت بار، اخراج و تبعید شد. او با مارکس‌های درمانده که فرزندانشان بدنیا می‌آمدند و می‌مردند از این کشور به آن کشور فرار می‌کرد. بندرت مزد می‌گرفت و لباس‌هایش مدام پیش نزولخوارها به گروه گذاشته می‌شد. اگر هم وقت آزادی داشت برای کمک به حمل سبدهای سنگین پیک نیک خانوادگی بود، یا اینکه با مارکس شطرنج بازی می‌کرد آن هم وقتی که برای خانواده در حال خرید نبود یا وظیفه تار و مار کردن طلبکارهایش را برعهده نداشت. و در تمام این دوران زیبا، برای همه مارکس‌ها، هلن، این خدمتکار فرسوده از کار، بی دستمزد و کوچک تنها و تنها یک دوست بسیار عزیز بود.
با اینحال از 1856، پس از دوازده سال پرآشوب بود که هلن دوموت تمام شخصیت خود را نشان داد. همچنان مزدی در کار نبود ولی در این خانه کوچک حومه لندن، با خانواده‌ای که سرانجام جایی برای استقرار یافته بود، در خانواده‌ای که شمار اعضای آن تغییر نمی کرد - غیر از آخرین کودکی که چند ساعت پس از تولدش مرد- لنشن همه خانه را مدیریت می‌کرد و زندگی می‌داد، خانه‌ای که در آن نان پخته می‌شد، لباس‌ها دوخته و سفارش داده می‌شد، کفش‌ها تقسیم می‌شد، رخت‌ها شسته می‌شد و آبجو درست می‌شد. در این خانه بود که او پسر خودش را که در 1851 بدنیا آمده بود از همان ابتدا به دایه سپرد و تمام محبت مادرانه خود را متوجه النور کرد.
در همین دوران کودکی النور بود که مارکس برخی از مهمترین آثارش را نوشت. النور شش هفته داشت که در سنت مارتین ‌هال، به ریاست ارنست جونز و با حضور مارکس، جلسه افتتاحیه کمیته بین الملل برگزار شد که بشارت دهنده حوادثی مهم بود. در 1855 و حوالی 1856 بود که مارکس مقالات معروفش درباره جنگ کریمه و سقوط کارز را نوشت. در ژوئن 1859 کتاب درباره نقد اقتصاد سیاسی و در دسامبر 1860 "آقای وگت" را نوشت. در سپتامبر 1864 انجمن بین‌المللی کارگران یا انترناسیونال اول پایه گذاری شد. سخنرانی افتتاحیه و اسناسنامه موقت که مارکس نوشته بود در نوامبر همان سال منتشر شد. در ژوئن 1856 مارکس در شورای عمومی انترناسیونال سخنانی ایراد کرد که نسل‌های بعدی آن را تحت عنوان "مزد، بها و سود" می‌شناسند. سرانجام در سپتامبر 1867 نخستین چاپ جلد اول کاپیتال منتشر شد، کتابی که او بیش از ده سال در شرایط بیماری و بدهی بر روی آن کار کرده بود.
خانم مارکس که خودش هم بیمار بود، زمان زیادی را نزد نزولخوارها سپری می‌کرد و برای آنان پوشاک و ظروف خانه، وسایل شخصی و خانوادگی، لباس و هر وسیله‌ای که قابل حمل بود به گرو می‌گذاشت. بعضی وقت‌ها که قرار بود مهمان بیاید، خالی بودن خانه عذاب آورتر از نداشتن پول بود و او با شتاب چیزهایی را از گرو بیرون می‌آورد. زمانی که این گرفتاری‌ها را نداشت مشغول نسخه برداری پیاپی از دست نوشته‌های مارکس بود. هر چند که وی عاشق فرزندانش بود و در نامه‌هایش به دوستان خود به زیبایی دخترانش، هوش آنان، موفقیت‌هایشان، استعدادهایشان می‌بالید، اما دیگر نه او و نه مارکس وقتی نداشتند که صرف دختر کوچکشان النور کنند هر چند که مارکس نیز خود پدری بسیار علاقمند بود. بنظر نمی رسد که باوجود احساسات صمیمانه‌ای که این خانواده را به هم پیوند می‌داد، خواهران بزرگ النور هم بعدها توجه زیادی به این کودک می‌داشتند. آنها یا در مدرسه بودند یا در حال فراگیری هنرهای تزیینی که نفع چندانی نه برای حالشان داشت و نه آینده اشان. بدینگونه بود که النور نوزاد هلن دموت شد و بوسیه این روح روستایی مهربان و پراستقامت پرورش یافت. النور در تمام زندگی اش بازتاب سادگی، نیک خویی و ایثار بی چشمداشت "دموت اش" را همراه خود داشت.
النور با آنکه از این نظر با بقیه خانواده تفاوت داشت، نمی توان گفت که زندگی در سوهو بر او تاثیر خاصی داشته است. او هفت ماه نخست زندگی اش را در این خانه گذارند. در این زمان والدینش گاه در منچستر بودند و مادرش اگر در لندن نبود، غالبا بیمار بود. سپس او را به کامبرول انتقال دادند، حومه‌ای آنچنان روستایی نسبت به خانه قبلی اشان که مارکس از آن بعنوان "دهات" یاد می‌کرد. خانه‌ای را که در آن سکنی گرفته بودند یک تبعیدی آلمانی به آنها قرض داده بود. النور تابستان را در آنجا بود تا آنکه چند روز پس از سقوط سباستوپول به دان استریت بازگشت. سال بعد از ماه مه تا سپتامبر او همراه مادر و خواهرانش به ترو رفت و در آنجا برای اولین و آخرین بار نزد مادربزرگش بود که در ژوییه همان سال و به هنگام اقامت آنان در سن 81 سالگی درگذشت.
به برکت این دیدار و ارثیه کمی بیش از 100 پوندی که از یک عمویش به خانم مارکس رسید او توانست عاجل ترین بدهی‌ها را بپردازد و مقداری از وسایلشان را از گرو بیرون بیاورد و همراه با کودکانش در "لباس‌های نو" به خانه برگردد. در بازگشتش ارثیه دیگری در انتظار او بود که برای ترک دان استریت کافی بود و در واقع دو ماه بعد او جستجوی یک خانه را آغاز کرد. ولی ظاهرا برادر ناتنی اش، مانند همه موارد این چنینی، عجله‌ای در انتقال پول به او نداشت : بدهی‌های بی شمار، بزرگ و کوچک دوباره جمع شد و همه چیز دوباره به گرو رفت.
جستجوی خانه با اینحال ادامه یافت و با کمک انگلس سرانجام خانواده در 29 سپتمابر 1856 به شماره 9 گرافتون تراس در کنتیش تاون، در محله سنت پانکراس اسباب کشی کرد. النور در این زمان 21 ماه داشت.

راه توده 312 5 اردیبهشت ماه

بازگشت