خشم و نارضائی مردم، رژیمی را
خواهد بُرد که جانشین رژیم شاه شده؟
بیش از سه دهه، پس از سقوط شاه و بازگشت آیت الله
خمینی به ایران، نسل جوانی که نه روزهای انقلاب سال1357 را دیده و نه خاطره ای از
آن روزها دارد، خود را در کنار ناظران کم سن و سال آن روزها و نسل در صحنه آن
انقلاب می یابد. آنها، هر دو، در کنار نسلی که 10 سال بعد از انقلاب بدنیا آمده، هر
سه، در جریان کودتای 22 خرداد و آغاز جنبش سبز به همان نقطه ای رسیده اند که انقلاب
57 از آن نقطه آغاز شد. 33 سال، عقربه زمان برمحور یک دایره چرخید و امروز به همان
نقطه ای رسیده که 33 سال پیش حرکت را از آنجا آغاز کرده بود: آزادی، دمکراسی و
حکومتی پاسخگو به مردم!
امروز بعد از33 سال وقتی به تصاویر بازگشت آیت الله خمینی به ایران، در آغاز دهه
های فجر نگاه می کنیم، شاید یک سوال از ذهن همه ما ایرانیان بگذرد. آیا امکان آن
بود که جلوی آمدن آیت الله خمینی به ایران را گرفت و عقربه ساعت در همان 33 سال پیش
متوقف بماند و به اینجا نرسیم که رسیده ایم؟
ما سئوال می کنیم که اگر چنین رویدادی امکان پذیر بود، چرا دکتر شاپور بختیار و
ارتش شاه که در اختیار او بود چنین نکردند و یا نتوانستند چنین کنند؟
پاسخ این سوال را شاید با نگاهی به وقایع اخیر ایران بتوان داد.
چرا در طی دو سال گذشته دولت کودتا و شخصی علی خامنه ای نتوانستند دستور دستگیری
موسوی و کروبی و بردن آنها به زندان و شکنجه را صادر کنند و حداکثر توانستند آنها
را را با ترس و لرز و بسیج نظامی و انتظامی و چماقدرا حبس خانگی کنند؟ چرا دست به
ترور آنها نزدند؟ چرا نتوانستند آنها را مانند عبدالله نوری محاکمه نمایشی کنند ؟
شک نیست که میان عمال و کارگزاران کودتا عده ای بودند وهستند که حاضر بوده و هستند
فرمان ترور را اجرا کنند و میرحسین موسوی را از سر راه بر دارند. پس چرا تاکنون
چنین نکرده اند؟
پاسخ اما اینست:
به همان دلیلی که دکتر شاپور بختیار جرات از میان برداشتن آیت الله خمینی را پیدا
نکرد.
و این دلیل چیزی نیست جز نفوذ آنها در میان مردم و خطر شورش غیر قابل کنترل مردم و
رفتن به سوی جنگ داخلی.
امروز محبوبیت موسوی و کروبی از زمان کاندیداتوری آنها در انتخابات بیشتر نیز شده و
هرگونه سوء قصد به جان آنها، میلیون ها ایرانی خشمگین را به خیابان ها خواهد کشاند.
آن هم در شرایطی که کشورهای منطقه در التهاب یک جنبش سراسری ضد استبدادی است و
حکومت در ایران، علیرغم شعارهائی که درباره تکرار انقلاب اسلامی بهمن 57 و اسلامی
بودن آن میدهد، خود میداند که یگانه مخرج مشترک جنبش خاورمیانه و شاخ افریقا با
انقلاب بهمن 57 سمت گیری ضد استبدادی آنست و اتفاقا جنبش سبز نیز روی همین ریل به
حرکت در آمد.
33 سال پیش، شاپور بختیار و سران ارتش شاه نیز می دانستند که با سقوط هواپیمای حامل
آیت الله خمینی و از بین بردن او جنگ بزرگی در ایران در خواهد گرفت که خاموش کردن
آن – اگر کار به تجزیه کشور نمی انجامید- به سالها زمان و تغییر قطعی حکومت و نظام
نیازمند است. ایران، در آن مقطع می توانست به لبنانی دیگر در منطقه تبدیل شود.
امروز نیز ایران شرایط 33 سال پیش را دارد. حتی هولناک تر. چرا که مردم ایران علاوه
بر فساد و استبدادی که از فساد و استبداد قبل از انقلاب عمیق تر و هولناک تر است،
از حکومتی که بنام دین و بنام اسلام مردم را می کشد و ضرب و شتم می کند به ستوه
آمده و دیگر هیچ مقام مذهبی و غیر مذهبی در کشور چنان قدرتی را ندارد که در صورت
تعرض به موسوی بتواند با صدور فتوا و دستور شرعی و غیر شرعی جلوی خشم مردم را
بگیرد.
به نظر می رسد، هنوز علیرغم تمامی خشونت هایی که علیه مردم در راهپیمائی ها و
تظاهرات مردم نشان داده شد، افراد عاقلی در حکومت وجود دارند که روحیه و فرهنگ
ایرانیان را به خوبی می شناسند و می دانند که ایرانی ها ظلم به خود را بیشتر تحمل
می کنند تا ظلم به رهبرانی که آنها را دوست دارند. به همین دلیل است که حکومت می
داند تعرض به جان موسوی و کروبی و یا انتقال آنها به زندان و شکنجه بسیار پرهزینه
تر از ترور و یا کشتن و یا زندان و شکنجه فعالان سیاسی است. به همین دلیل، همانقدر
که در عرصه دوم با دست باز اقدام می کند، در زمینه و عرصه اول احتیاط می کند.
به همین دلیل است که ما شاهد حبس خانگی و ترساندن آنها، با ترفند دستگیری و ترور
اطرافیان آنها، با هدف ترساندن مردم و اطرافیانشان هستیم.
حکومت امیدوار است با این سیاست، پس از مدتی شعله های حریق اعتراضات خاموش خواهد شد
و با افتادن آب از آسیاب و بالا آمدن ابر سیاه فراموشی به سراغ رهبران منزوی شده
خواهد رفت و این یورش را همراه خواهند کرد با تعرض به خاتمی و حتی هاشمی رفسنجانی و
روحانیونی نظیر آیت الله صانعی که عملا جانشین آیت الله منتظری شده است.
در این میان، یک حادثه پیش بینی نشده، یعنی خیزش ضد استبدادی در منطقه، موفقیت
احتمالی این نقشه را ناممکن کرد.
33 سال پیش شاپور بختیار اجازه داد هواپیمای حامل آیت الله خمینی در تهران به زمین
بنشیند. او این نقشه را در سر داشت که با آمدن آقای خمینی به ایران بخشی از آرزوی
مردم برای بازگشت وی به ایران را برآورده کرده و پس از مدتی، حضور وی در میان مردم
عادی شده و اوضاع به روال سابق بازخواهد گشت. درعین حال که بخشی از مشکلات ناشی از
انقلاب مانند نتایج و عوارض اعتصاب نفت، کمبود مایحتاج عمومی و دهها مسئله دیگر
ناشی از انقلاب به گردن آیت الله خمینی خواهد افتاد و او به جای دولت بختیار به
مردم پاسخگو خواهد شد. اما آیت الله خمینی هوشیارتر از آن بود که از این نقشه
بختیار غافل بماند. به همین دلیل او به محض ورود به ایران در "بهشت زهرا" حضور
یافته و فرماندهان ارتش را به پیوستن به مردم دعوت کرد و گفت که آنها را می بخشد و
در همان محل تشکیل یک دولت موقت را درکنار دولت رسمی بختیار اعلام کرد. با همین
تصمیم، در طول دهه فجر، یعنی از زمان بازگشت آیت الله خمینی به ایران و سقوط رژیم
شاه و سقوط دولت شاپور بختیار، ایران دارای دو نخست وزیر و دو دولت بود. یکی دولت
بختیار و دیگری دولت مهدی بازرگان. اولی را شاه تائید کرده بود و دومی را خمینی.
همین دولت موقت و 10 روزه، پس از سقوط رژیم شاه مامور تشکیل کابینه و یک دولت موقت
تا تدوین و تصویب قانون اساسی و برگزاری یک انتخابات پارلمانی شد.
ارتش که با خروج شاه روحیه خود را از دست داده بود، در آستانه ورود آیت الله خمینی
به ایران اعلام بی طرفی کرد، تا بلکه مانع از هم پاشیدگی ساختار خود شود، اما این
بی طرفی در حقیقت سقوط رژیم شاه در پادگان های نظامی بود. درحقیقت نیز رژیم شاه پیش
از آنکه مردم مسلح شوند، در داخل پادگان های نظامی شاه سقوط کرد و از هم پاشید،
زیرا ارتش شاه حتی هویت و پایگاه مردمی ارتش مصر را هم نداشت. نه تنها فاقد این
هویت و پایگاه بود، بلکه شاه در ارتش نیز از بیم کودتا علیه خود وی و خودبرتر بینی
بیمارگونه اش، نظامی و ژنرالی را باقی نگذاشته بود که مردم حداقل با نام او آشنا
باشند. مردم این را بخوبی می دانستند.
اینها، نگاهی بسیار گذرا به حوادث انقلاب 57 ایران است. اما، حوادثی کلیدی و
رمزگشا، برای دیدن 33 سال پیش، و پیوند زدن آن ها با رویدادهای امروز ایران.
امروز، بویژه موقعیت میرحسین موسوی و جنبش سبز شبیه، موقعیت مردم در سال 1357 است.
هنگامی که آقای خمینی به ایران آمد، رژیم شاه طی تقریبا یکسال زیر فشار جنبش
انقلابی مردم و زیر فشار اعتصابات و راهپیمایی ها فرسوده شده بود و دستگاه حکومتی
از درون متلاشی شده بود.
امروز نیز زیر فشار جنبش سبز حکومت از درون دچار بزرگترین شکاف و از هم پاشیدگی شده
است.
این از هم پاشیدگی و ناتوانی حکومت برای حتی برگزاری یک انتخاباتی دیگر و تشکیل
مجلسی تازه و یا انتخابات متعاقب آن برای ریاست جمهوری تازه همزمان است با نه تنها
مشروعیت سقوط کرده حکومت، بلکه همراه است با خشم و نفرت مردمی که منتظر کوچکترین
فرصت برای آمدن به خیابان و یکسره کردن کار حکومت اند.
مردم ایران تا قبل از انتخابات 22 خرداد، هرگز آن شناختی را از علی خامنه ای
نداشتند که امروز دارند. در واقع طی دو سال گذشته، رهبر جمهوری اسلامی بیش از هر
شخصیت سیاسی ایران از اعتبار ساقط شد. نه تنها در میان مردم، بلکه در میان روحانیون
و مراجع تقلید نیز مورد انتقاد شدید است. این که فرماندهان سپاه پاسداران از او
حمایت می کنند نیز نمی تواند قابل دوام باشد. مانند همه کشورهای دیگر دنیا، وقتی
فرماندهان نظامی صاحب قدرت باشند، بتدریج خود هوس رهبری مطلق را می کنند و در این
میان افرادی که واسطه بوده اند و به سد راه این قدرت مطلق تبدیل شده اند را کنار می
گذارند. آقای خامنه ای واسطه قدرت یابی فرماندهان نظامی بوده است، اما هیچ تضمینی
وجود ندارد که فرماندهان نظامی او را برای همیشه تحمل کنند. اگر روند رویدادها
همچنان ادامه یابد که تاکنون ادامه یافته، همین فرماندهان آلوده به نفت و ثروت و
تجارت و زد و بندهای بین المللی، هرگاه که او را سد راه خود ببینند کنارش می
گذارند. شاید یکی از دلائل همراهی رهبر جمهوری اسلامی با فرماندهان نظامی سپاه همین
نکته باشد. یعنی وی از بیم کنار گذاشته شدن توسط نظامی ها، با آنها جلو می رود. اما
تا کجا و تا چه زمانی؟
درست است که شباهت های بسیاری بین انقلاب سال 1357 و حوادث دو سال گذشته ایران وجود
دارد، اما یک اختلاف بزرگ نیز میان این دو رویداد وجود دارد.
شاه با جنبش و رهبری روبرو بود که بکلی با وی و حکومت وی مخالف بود و رهبر جمهوری
اسلامی در حال حاضر با جنبشی روبروست که در داخل نظام است و نه خواستار سرنگونی
نظام، بلکه اصلاح و نجات آن از سقوط است.
شاید این اقبال جمهوری اسلامی باشد که مخالفانش نیز، مخالفانی خودی و درونی اند که
سابقه انقلابی و سیاسی آنها در بین سران نظام روشن و آشکار است و مردم نیز آنها را
بعنوان رهبران خود پذیرفته اند.
حیرت انگیز است که کسانی در خارج از کشور، این پدیده مثبت را ندیده و تلاش می کنند
رهبری نهضت خودجوش داخلی را از داخل به خارج منتقل کنند! یعنی اجرای همان سیاست 33
ساله ای که در جمهوری اسلامی پی گرفته شده و از بودن رهبران هر حزب و سازمان و
جنبشی در خارج از کشور استقبال کرده است.
باید امیدوار بود که این جمع خارج از کشور که ادعای پیوند با جنبش سبز را هم دارند
منتظر نابودی رهبری جنبش سبز در داخل کشور نباشد تا به زغم خودشان شانس بزرگ رهبری
جنبش نارضائی مردم به در خانه آنها در خارج از کشور بکوبد!
آیا میر حسین موسوی، خاتمی، کروبی و یا حتی هاشمی رفسنجانی هشیاری 33 سال پیش آیت
الله خمینی را دارند که بتوانند مانورهای حکومت را خنثی کرده و رهبری جنبش را حفظ
کنند؟
پاسخ این سئوال به هوشیاری حکومت و مردم برای خنثی کردن یکدیگر بستگی دارد. تا وقتی
مردم آماده به صحنه آمدن باشند، ابتکارات حکومت- حتی حصر خانگی رهبران جنبش- نقش
چندانی نمی تواند بازی کند و این یعنی یک تقابل فرسایشی که در آن حکومت و بویژه بخش
نظامی حکومت بیش از جنبش مردم فرسوده می شود. طبیعی است که این نقش دو طرفه، شامل
حال رهبران جنبش سبز- حتی از درون حصر خانگی و حمایت های بیرون از حصر از آنها- نیز
می شود تا بتوانند رهبری جنبش در داخل کشور حفظ کنند. شاید به میدان آمدن بخش دیگری
از روحانیون درحمایت از جنبش مردم بتواند تاثیر مثبتی در این زمینه داشته باشد.
همچنان که اختلاف و جنگ قدرت در داخل حکومت می تواند چنین نقشی را ایفاء کند. آنها
نیز خوب میدانند که نارضائی مردم از حکومت به آشنای عمیق آنها از حکومت انجامیده
است و بسیار بعید است که این نارضائی و این شناخت و آشنائی را بتواند از ذهن جامعه
ایران پاک کرد. هراندازه سرکوب ها، خشونت ها، توسل به خرافات و دروغگوئی و نیرنگ
بازی حکومت در مقابل مردم بیشتر شود، مقابله و ایستادگی و عزم مردم برای ایجاد
تغییرات وسیع ترو بنیادی تر می شود.
شاه به علت بیماری خود بزرگ بینی و بیکانگی اش با جامعه ایران و دلایلی دیگر- که
جای بحث آن دراینجا نیست- فرصت های خود را سوزاند و توفان انقلاب، او و رژیمش را با
خود برد.
آیا همان فرصت سوزی، 33 سال پیش، گریبان کودتاچی ها را خواهد گرفت و جنبش مردم
رژیمی را با خود خواهد بُرد که جانشین رژیم شاه شده است؟
راه توده 312 5 اردیبهشت ماه