راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

شاپور بختیار- مهدی بازرگان
شناخت واقعیت در باره
دو شخصیت در انقلاب 57

 

اندیشه ها و گفته های دو شخصیت سیاسی و سیاسی مذهبی ایران، در دهه دوم و سوم جمهوری اسلامی موجب رویش تصورات سیاسی شده اند. این تصورات، زمانی که در ظرف زمانی خود قرار می گیرند پیش از آن که واقعیت باشند، به رویاهای سیاسی گمراه کننده تبدیل می شوند.
نخست شاپور بختیار و سپس مهندی مهدی بازرگان. اولی عضو حزب ایران و دومی بنیانگذار نهضت آزادی ایران بودند.
 

اندیشه ها و گفته های دو شخصیت سیاسی و سیاسی مذهبی ایران، در دهه دوم و سوم جمهوری اسلامی موجب رویش تصورات سیاسی شده اند. این تصورات، زمانی که در ظرف زمانی خود قرار می گیرند، بیش از آن که واقعیت باشند، به رویاهای سیاسی گمراه کننده تبدیل می شوند.
نخست شاپور بختیار و سپس مهندی مهدی بازرگان. اولی عضو حزب ایران و دومی بنیانگذار نهضت آزادی ایران بود. حزب ایران، در کنار حزب مردم و حزب ملت ایران، از جمله احزاب ملی بود که در دهه 1330 جبهه ای را تشکیل داده و از درون همین جبهه کابینه دکتر مصدق بیرون آمد. اولی در کابینه مصدوق معاون وزیر بود و در سال انقلاب 57 تبدیل به آخرین نخست وزیر رژیم شاه شد و دومی نیز با سرنوشتی كمابیش مشابه در کابینه دکتر مصدق، پس از سقوط رژیم شاه و خروج بختیار از کشور، سکان نخست وزیر را به فرمان آیت الله خمینی بدست گرفت. هر دو کابینه هائی مستعجل تشکیل دادند. هم بختیار و هم بازرگان. گرچه بازرگان براین مسند بیش از بختیار دوام آورد.
بختیار که تحصیل کرده فرانسه بود و خود را سوسیال دمکرات می دانست، پس از آن که شاه فلج سیاسی شده و قصد خروج از ایران را داشت و او سکان نخست وزیر را بدست گرفت، در یک مصاحبه مطبوعاتی شرکت کرده و ایده هائی را بعنوان برنامه کار دولت خود اعلام کرد. از جمله آزادی مطبوعات تا حد مقایسه با مطبوعات فرانسه و از جمله "لوموند". در دوران کوتاه نخست وزیر او، مطبوعات یکی از ادوار کوتاه آزادی خود را پشت سر گذاشتند، اما اگر تصور شود که این آزادی مدیون برنامه ها و ایده های بختیار بود، به اشتباه رفته اند. آن آزادی، حاصل شرایط انقلابی در کشور، از هم گسیختگی اقتدار رژیم شاه و فضای عمومی حاکم بر کشور بود. این آزادی آنقدر دوام آورد که به دوران نخست وزیر مهندس بازرگان را نیز ببیند. گرچه بتدریج و براثر رویدادهای مختلف و اختلافات داخلی حاکمیت پس از انقلاب که جای بحث آن اینجا نیست، این آزادی کم رنگ وکم رنگ شد و رسید به اختناق کنونی!
در دهه دوم و بویژه دهه سوم جمهوری اسلامی به این رویا دامن زده می شود که همه احزاب و همه ملت ایران برای آن که گرفتار جمهوری اسلامی کنونی نشوند، باید پیش از آنکه رژیم سلطنتی سقوط کند از بختیار و دولت او حمایت می کردند و بعد از انقلاب هم باید به حمایت از بازرگان بر می خاستند.
در ساده ترین و صریح ترین تحلیل از این اندیشه که اکنون نه تنها در میان ملیون بلکه در میان طیفی از نیروهای چپ نیز رسوخ کرده، می شد با بختیار نظام سلطنتی و شاه را نگهداشت، شاه را مجبور به سلطنت کرد و حکومت را از او گرفت و بهشتی را که شاپور بختیار ترسیم کرده بود، ساخت.
آنها که چنین تصوراتی در دو دهه گذشته پیدا کرده اند و آن رویا را با جمهوری اسلامی کنونی مقایسه می کنند، یا نمی‌دانند و یا نمی‌خواهند بدانند و یا می‌دانند اما نمی‌خواهند به روی خود بیآورند که:
1- شاه مستبد و خودبزرگ بین، با هدف یک مانور سیاسی و خاموش کردن خشم مردم، با اکراه و نارضائی کامل سکان نخست وزیر را به شاپور بختیار سپرد و در کنار او، ارتش و ژنرال های خویش را مهره چینی کرد برای آینده. شاه که به نوشته اسدالله علم، رئیس دربار شاهنشاهی، حتی از علی امینی هم نفرت داشت و ملیون ایران را مشتی نق بزن حرفه ای و آشغال سیاسی (مراجعه کنید به خاطرات علم) میدانست، زیر فشار انقلاب سکان نخست وزیری را به شاپور بختیار وابسته به جبهه ملی سپرد. فردی که سالها، یگانه فعالیت سیاسی اش حضور در کلوپ ایران و دیدار با تحصیل کرده های فرانسه بود و بشدت از بیان یک جمله سیاسی نیز وحشت داشت. میدانست که از همان کلوپ ایران گزارش برای ساواک برده می شود و اگر کلامی بر زبان آورد، زندگی نسبتا مرفهی را که بدست آورده بود از دست خواهد داد.
2- شاه برای همیشه از ایران نرفته بود. به تقلید از روزهای پیش از کودتای 28 مرداد، موقتا از ایران رفته بود، به این امید که یا مردم راضی شده و به خانه هایشان بازخواهند گشت و او پس از مدتی بازخواهد گشت و یا ارتش آنها را به خانه هایشان بازگردانده و شرایط را برای بازگشت شاه فراهم می کند.
در هر دو حالت، بازگشت شاه، یعنی بازگشت استبداد و اختناقی که شاه و ساواک و ارتش با درس هائی که از حوادث سالهای 1356 و 1357 گرفته بودند، پوست از سر سیاسیون و غیر سیاسیون و همچنین مردم ایران می کندند. هرکس در این زمینه تردید دارد، به کتاب هائی که درباره ترورها، زندان ها، اعدام ها، محاکمات کودتائی مربوط به دوران پس از کودتای 28 مرداد مراجعه کند تا شاه را بیشتر بشناسد و یا به یاد بیآورد. مردی که ترس و خشونت را در دو کفه ترازوی وجودش با هم داشت و شاقول آن نیز خود خواهی و خود بزرگ بینی اش بود. در این زمینه نیز هرکس تردید دارد، به خاطرات ثریا پهلوی، همسر دوم محمد رضا شاه مراجعه کند که بیش از فرح همسر سوم وی، هم بر شاه تسلط داشت و هم زیر و روی روان او را کاویده بود.
3- به فرض محال که مردم شاپور بختیاری که اساسا در زمان نمی دانستند کیست و ریشه اش چیست را می پذیرفتند، توبه شاه را قبول می کردند و به خانه هایشان باز می گشتند. در اینصورت، بختیار خود اولین قربانی شاه بود. هرکس تصور کند، شاه پس از بازگشت به ایران چنین نمی کرد و به ادامه نخست وزیر بختیار رضایت می داد، بازگردد به گذشته پس از کودتای 28 مرداد. شاهی که به سرلشگرزاهدی عامل کودتا و نجات دهنده تخت و تاج خویش وفا نکرد و پس از دادن درجه سپهبدی به او، دستور برکناری و خروجش از ایران را سر میز شام دربار شاهنشاهی، با حضور ثریا پهلوی به وی ابلاغ کرد، شاهی که علی امینی را هم تاب نیآورد، آنوقت ادامه نخست وزیری شاپور بختیار را می پذیرفت؟ حتی اگر بختیار حاضر می شد تبدیل به امیرعباس هویدا شود! دم و دستگاه دربار فاسد سلطنتی و در راس آنها خواهر دوقلوی شاه "اشرف"  این را می پذیرفت؟ در دولت مصدق پذیرفت؟
4- شاه فرصت رفرم را از دست داده بود. زمانی تن به عقب نشینی داد که بسیار دیر شده بود. شبیه موقعیتی که بن علی در تونس پیدا کرد. بنابراین، در آن شرایط انقلابی، هرکس که سپر رژیم شاه می شد مردم طردش می کردند. حتی اگر مهندس بازرگان هم در آن زمان سکان را بدست می گرفت، سرنوشتی مشابه بختیار پیدا می کرد.
5- ممکن است بپرسند که تکلیف احزاب سیاسی در چنین شرایطی چیست؟
پاسخ از نظر ما کاملا روشن است: آن که انقلاب می کند مردم اند نه احزاب سیاسی. بویژه که شاه چنان احزاب را سرکوب و ممنوعه و منحله کرده بود که آنها ارتباطی با مردم نداشتند. یگانه حزب سراسری که شانه به شانه حزب رستاخیز حق فعالیت داشت مساجد و روحانیون بودند، که اولی برای تکرار حرف ها خسته کننده و نفرت انگیز شاه تشکیل شده بود و دومی که در آن ساواک و بازار و حجتیه و دربار نیز در آن فراکسیون داشتند از سیاست گریزان بود. این دو کفه یک ترازو، در زمان شاه باقی مانده بود و وقتی مردم فرصت یافتند علیه شاه قیام کنند، طبیعی بود که به حزب رستاخیز رجوع نکنند؛ بلکه به مساجد و روحانیون روجوع کنند، بویژه آن روحانیونی که مقلد و طرفدار آیت الله خمینی بودند. به مجموعه همین دلیل است که ما می گوئیم هر حزب سیاسی که در برابر یک انقلاب بایستد محکوم به نابودی است. وظیفه احزاب در چنین شرایطی تاثیر گذاری بر روند انقلاب، تصحیح مسیر آن و تعمیق آن، کمک به آگاهی توده عظیمی که بی سازمان به خیابان سرازیر شده اند و تثبیت دستآوردهای انقلاب و جنبه های هرچه مترقی تر بخشیدن به جنبش انقلابی است. یعنی همان وظیفه ای که حزب توده ایران برای خود قائل شد. هستند احزاب و شخصیت هائی که اینگونه عمل نکردند. چه در آستانه فروپاشی نظام شاهنشاهی و چه پس از تشکیل جمهوری اسلامی. از مجاهدین خلق و طیف چریک هائی که یا در رویای حکومت شوراها بودند و یا حکومت بی طبقه توحیدی گرفته، تا مانند متین دفتری و جبهه دمکراتیکی که با کمک شکرالله پاک نژاد، چهره مشهور زندان های شاه برپا کرد. همه آنها به مسیری رفتند خلاف مسیری که حزب توده ایران انتخاب کرده بود. این که عملکرد آنها چه نقشی در شکل گیری جمهوری اسلامی کنونی داشت و خود چه سرنوشتی پیدا کردند، در برابر تاثیری که نتوانستند بر روند انقلاب از خود برجای بگذارند کم رنگ است!
به مجموعه این دلائل، نه شاپور بختیار در سال انقلاب ایران می توانست نقش آفرین شود و نه در صورت موفقیت در متوقف ساختن روند انقلابی می توانست، پس از بازگشت شاه به ایران سکاندار دولت شود و برنامه هائی را که اعلام کرده بود اجرا کند. حتی اگر، علیرغم داشتن هیچ نوع تشکیلات و سازمان و پایگاه اجتماعی و نفوذ درمیان ژنرال های شاه، به آنچه گفته بود عمیقا اعتقاد داشت.
بدین ترتیب است که ما با رویاپروی هائی که در باره دولت بختیار باب شده مخالفیم و آن را حتی ساده لوحانه می دانیم. این ارزیابی ما از موقعیت و توان و نقش شاپور بختیار، جنبه شخصی ندارد و اگر در آن دوران، این ارزیابی توام شده با برخی اظهار نظرها شتابزده درباره شخص او، عمدتا ناشی از هیجانات دوران انقلاب بوده است.


مهندس بازرگان
تقریبا همین بحث و استدلال در باره مهندس بازرگان نیز صادق است. البته با تفاوت هائی که ناشی از زمان بدست گرفتن سکان نخست وزیری توسط اوست. یعنی در آستانه سقوط رژیم شاه و تا مدتی پس از برقراری جمهوری اسلامی.
این که مهندس بازرگان انسان شریف و صادقی بود، این که با استبداد- به شرط چاقوی اسلام- مخالف بود و نوعی از عدالت اقتصادی را نمایندگی می کرد که شاپور بختیار نیز خود را نماینده آن می دانست، همگی در مقایسه با جمهوری اسلامی کنونی مثبت است، اما آنها که دوران پیش و پس از انقلاب را به یاد دارند، می دانند که مهندس بازرگان یک مذهبی قشری بود و آزادی که او طرفدار آن بود، حداکثر در چارچوب مذهبیون و در نهایت به ملیون ختم می شد. یکبار دیگر سخنرانی های وی را در همان هفته ها و ماه های ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی و سکانداری نخست وزیر باید گوش کرد و به گوش خود شنید که خمیرمایه تفکرات و سخنان او چقدر علیه چپ و مارکسیست ها و چقدر علیه قشریون مذهبی بود. کفه اول بسیار سنگین تر بود. او حتی مستند به قوانین زمان شاه، نه تنها حزب توده ایران را منحله و ممنوع الفعالیت میدانست، بلکه ستیز و درگیری هایش با چریک ها و مارکسیست های هم زندانی اش در زمان شاه را نیز در همین سخنرانی ها پنهان نمی کرد. ساواک را میخواست حفظ کند و سپبهد ناصر مقدم معاون ساواک و رئیس رکن دو ارتش شاه را می خواست در راس ساواک بگمارد. اولین ارگانی از ساواک را که در نخست وزیری راه اندازی کرد، همان بخش های ضد مارکسیست های ساواک شاهنشاهی بود که بخشی از آن نیز زیر تابلوی "ضد جاسوسی" سازمان یافته بودند. بشدت پایبند سیستم سرمایه داری بود و به همین نسبت نیز از انقلاب و دگراندیشان چپ فاصله داشت و این درست خلاف آن شرایط و خواست هائی بود که مردم برای آن انقلاب کرده بودند. درست مانند شرایط امروز در تونس که مردم پس از فرار بن علی از کشور، همچنان در خیابان ها ایستاده اند تا دستگاه حکومتی باقی مانده از او را نابود کنند و نان و آب و آزادی را بین خود تقسیم کنند. بازرگان نیز شرایط انقلابی را نسنجیده سکان را بدست گرفت و واقعیت اینست که او مرد آن میدان نبود. چنان که بنی صدر نبود و هر دو فرصت های بزرگی را برای جلوگیری از سلطه ارتجاع مذهبی، حفظ آزادی های پس از انقلاب و غلبه سرمایه داری تجاری بر کشور از دست دادند. ما هم موافقیم که آنچه که بازرگان می گفت و می خواست، در مقایسه با آنچه که امروز هست، چند گام به جلو بود، اما ابتدا باید دید که جمهوری اسلامی سال 58 و 59، همین جمهوری اسلامی بود که اکنون هست؟ اگر بازرگان را هم مانند بختیار در ظرف زمانی خود، یعنی در سال 57 و 58 و حتی 59 جمهوری اسلامی بررسی کنیم، او چند گام از اوضاع و شرایط عقب بود. آن آزادی که در سال 58 در ایران وجود داشت به مراتب فراتر از آن آزادی بود که بازرگان و هم اندیشان مذهبی او طرفدار آن بودند. درباره خواست های عدالت جویانه مردم در انقلاب 57 نیز، سمت گیری اقتصادی ایران در تا 1360 بمراتب مترقی تر از آن سمت گیری اقتصادی بود که بازرگان نماینده و طرفدار آن بود. در زمینه استقلال ملی نیز ما اعتقاد داریم که او  یک فرد ملی بود، اما به همان نسبت در شناخت امپریالیسم جهانی و مطامع آنها برای ادامه سلطه بر ایران بیگانه بود و تصورات خوش بینانه او، به هیچ وجه با این واقعیت همخوانی نداشت.
در باره زمینه اجتماعی نیز، مردم همانقدر از بازرگان شناخت داشتند که از بختیار داشتند. اولی را مردم به اعتبار آیت الله خمینی تائید کردند و دومی را به دلیل حمایت شاه از او رد کردند. واقعیت اینست و آنکس که این واقعیات را با دقت و نه با آن استدلال ها و اوباشگری های امثال شریعتمداری ها و شیخ جعفر شجونی ها به نسل جوان نگوید، به شکل گیری تحولات آینده در ایران خدمت نکرده است. چه ملی باشد و چه ملی مذهبی و چه چپ!

راه توده 4 بهمن 1389
 

بازگشت