راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

اسلام در تونس
چه موقعیتی دارد
با کدام سمت گیری
آذر فریتاش

 

با آغاز انقلاب مردم تونس و بیرون کردن دیکتاتور بن‌علی، حکومت ایران پس از چند روز سکوت وحشت زده، چنانکه در شماره گذشته راه توده نیز پیش بینی کردیم ناگهان به یاد انقلاب "اسلامی" در تونس افتاد. رسانه‌های جمهوری اسلامی ناگهان به سراغ گروه های اسلامی قدیمی در تونس رفتند و آنان را رهبر جنبش مردم معرفی كردند، بدون آنکه اشاره كنند كه خود این گروه ها هم چنین ادعایی ندارند و بدون آنكه به روی خود بیاورند که گروه های اسلامی تونس اتفاقا از مخالفان سرسخت افکار نظریه پردازان کودتا از نوع آیت‌الله مصباح یا آیت‌الله یزدی هستند و رفتار و اندیشه های آنان را بزرگترین خطر و ضربه به موقعیت گروه های اسلامی در تونس و جهان می دانند.
برای نمونه می توان به اندیشه های معروف ترین رهبر جریان های اسلامی تونس، یعنی شیخ راشد غنوشی كه در نفی افكاری كه توسط علی خامنه ای یا مصباح یزدی تئوریزه می شود می گوید:
"این‌که برخی از اسلام‌گرایان، دمکراسی را مخالف اسلام می دانند، آیا اسلام را مبلغ استبداد می‌دانند و آن را مخالف انتخاب حکام از سوی مردم می شناسند، یا از نگاه آنان مسلمانان اهل آزادی‌هایی نیستند که دیگر امت‌ها از آن بهره‌مندند شگفت انگیز است! در شگفتم که پس از این همه قربانی دیکتاتوری، استبداد و نبود دمکراسی، آنان با آزادی بیگانه اند! آیا آنان از اسلامی که منادی یک انقلاب آزادی بخش و فراگیر بود بیم دارند یا از خودشان؟ آیا در تاریخ، مسلمانی را می بینید که در یک مناظره آزاد شکست خورده باشد؟ ... حقیقت این است که در جریان اسلامگرا کسی نیست که دمکراسی را کفر تلقی کند و آن ‌را مخالف اسلام بداند. به جز عده ای معدود و انگشت شمار که هر زمانی که عرصه رقابت سالم فراهم شده، در اساس به شمار نیامده اند."
راشد غنوشی که رهبر جریان اسلامی تونس معرفی می شود اکنون استاد فلسفه است. وی در دهه 80 گروهی را با گرایش اسلامی در تونس تاسیس کرد که بعدها "النهدا" معروف شد. در نوامبر 1998 دولت از احزاب خواست تا خود را برای انتخابات معرفی کنند. ولی گروه‌های اسلامگرا اجازه شرکت در انتخابات را پیدا نکردند، بدون آنکه رسما ممنوع شده باشند. در همین زمان گروه های اسلامی به مبارزه قهرآمیز روی آوردند و این همزمان شد با بالا گرفتن موج ترور و کشتار در الجزایر توسط نیروهای اسلامی که به نتیجه ای نرسید. در نتیجه گروه های اسلامگرای تونس با درس گیری از تجربه الجزایر مبارزه قهرآمیز را کنار گذاشتند.
راشد غنوشی پس از این حوادث به سمت حسن ترابی از رهبران سیاسی و مذهبی سودان گرایش پیدا کرد. حسن ترابی خواهر خود را به همسری غنوشی درآورد و به او پاسپورت سودانی داد. در حال حاضر وی به گروه مسلمانان ترکیه آ.کا.پ بسیار نزدیک شده است.
نظرات غنوشی بسیار نزدیک به نظرات چپ مذهبی و جریان خط امام ایران است و خود را از آن متاثر می داند. وی در مقاله ای پیرامون تاریخچه جنبش اسلامی تونس تاکید می کند:
"دو چالش جدی فراروی جنبش های اسلامی معاصر قرار دارد. نخستین چالش، رواج اندیشه افراطی گری و تندروی است؛ به طوری‌که برخی از آنان حماقت را به اوج خود رسانده و به گروه‌های خون‌ریز و فتنه‌گر تبدیل شده اند. این جریان تکفیری و قشری، بزرگ‌ترین بهانه را برای قراردادن اسلام گرایان در تنگنا فراهم نموده است."
وی با انتقاد از خود می نویسد: "نوسازی ای که در تونس صورت می پذیرفت، بدون تردید جامعه تونس را متأثر ساخت. اما ما در آن مرحله از دعوتمان (1969-1979م.) در موضع نفی همه جانبه آن زمان، یا نفی بورقیبه بودیم، و همینطور نفی دینداری سنتی در برابر دینداری اصلاحگرایانه شرقی که به تازگی آن را به جامعه تونس وارد کرده بودیم. لذا با جامعه در همه ابعاد آن درگیر بودیم. در جامعه غرب زده تونس، با نخبگان غرب زده و در رأس آنها مارکسیستها که به نظرمان غرب زده تر بودند. همچنین در جامعه سنتی نیز با شیوخ دانشگاه الزیتونه درگیر بودیم. این درگیریها ناچار به یکی از این دو مسیر منتهی میشد: یا باید به حاشیه رانده میشدیم، یا همه به آنها می‌قبولاندیم. و این ممکن نبود. جامعه از آن سرسخت تر است که بتوان آن را برای پذیرش کالایی وارداتی و نورسیده نرم کرد. آنچه حاصل شد، مجموعه‌ای از پذیرش و رد و یا نوعی جفت و جور شدن نیمه تمام بود که در پایان دهه 70 م. منجر به تأسیس جنبش نقد نسبت به تفکرات شرقی غربی شد.
این جنبش انتقادی، منجر به شکاف در گروه جماعت اسلامی1 تونس شد و مجموعه ای از اعضاء از الجماعه خارج شدند و با نام «چپ اسلامی» شروع به نقد سید قطب و سپس اخوان المسلمین و بعد هم تفکر سلفی به طور کلی نمودند"
غنوشی تاثیر خود را از جنبش کارگری تونس و انقلاب ایران چنین بیان می کند:
"در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80م. ما با حوادث عظیم داخلی و خارجی در تعامل بودیم که تونس را تحت تأثیر شدید قرار میداد. مانند انقلاب ایران که ما تعامل فراوانی با آن داشتیم، به خصوص که ظهور آن در اواخر دهه 70م. همزمان شده بود با یک بحران سیاسی واقعی در تونس، یعنی انتفاضه کارگران و فقرا در سال 1978م. به ویژه پس از اعتصاب عمومی که اتحادیه کارگری در 26 ژوئیه به راه انداخته بود. این جنبش در سراسر تونس شکست خورد. تظاهرات گسترده‌ی کارگران، فقرا و دانشجویان علیه نظام حاکم به مقابله حکومت انجامید که دستور ورود ارتش به خیابانها و تیرباران مردم را صادر کرد و400 تا500 نفر از تظاهرات کنندگان جان باختند."
غنوشی تجربیات خود و جنبش اسلامی تونس در مورد مارکسیست ها و مبارزه طبقاتی را چنین بیان می کند:
"دانشجویان ما زمانی که در دانشگاهها وارد منازعه با مارکسیست‌ها شدند، دریافتند که دستشان خالی است و ابزارهای لازم را برای مبارزه در اختیار ندارند. در حالیکه مارکسیست‌ها درگیر مسائلی بودند که دانشجویان ما تا آن زمان هنوز با آنها بیگانه بودند، مثل مسائل منازعه جهانی میان امپریالیسم و جنبشهای آزادیبخش جهان و مسائل مبارزات طبقاتی در جامعه. به دنبال حوادث سال 1979م. وقتی انتفاضه کارگری بالا گرفت، جریان اسلامی با پرسش های بسیار مواجه شد. آن زمان از خود می پرسیدیم این انتفاضه چگونه شکل گرفت در حالی که ما از آن غافل بودیم و هیچ مشارکتی در آن نداشتیم و اساسا انتظار آن را هم نداشتیم؟ در آن زمان بود که متوجه مسائل اجتماعی و مسأله فقرا شدیم و دریافتیم که غیر از منازعه اعتقادی میان مارکسیسم و اسلام، منازعه دیگری هم در جامعه وجود دارد. منازعه‌ای که اهمیت آن از منازعه اول کمتر نبود. درگیری میان فقرای محروم استثمارشده و در میان گروه اقلیت استثمارکننده که با حکومت همپیمان بودند، بلکه خود حکومت بودند.
ما دریافتیم که منازعه ها ابعاد دیگری نیز دارد که اندیشه مشرقی (اندیشه وارداتی از مصر) به ما نیاموخته بود. نظیر بعد اجتماعی مبارزه میان فقرای تحت استثمار و اغنیای استثمارکننده، و همچنین مبارزه جهانی میان سرمایه‌داری بین‌المللی و ملت‌های فقیر. و همینطور مبارزه میان ملت‌هایی که خواهان آزادی و مشارکت در حکومت هستند، در برابر حکومت‌های تک حزبی و رهبران توتالیتر."
وی تاثیر خود را از مبارزه کارگری، از انقلاب ایران و آیت‌الله خمینی چنین بیان می کند:
"در سال 1981م. و در چهارچوب انتفاضه کارگری که از سال 1978م. آغاز شده بود، ما خود را پیدا کردیم و شروع کردیم به کشف این ابعاد استوار در نصوص اسلامی، نظیر نص قرآنی که اندیشه امام خمینی آن را احیا کرد ... اصطلاح جدیدی که برای اولین بار به گفتمان ما وارد شد، اصطلاح مستضعفین در برابر مستکبرین بود. ما شروع کردیم به کشف احادیث نبوی که بر یاری فقرا و مستضعفین و مبارزه علیه مرفهین و استثمارکنندگان تأکید میکرد. ما این معانی را در بیانیه تأسیس یک جنبش سیاسی (نهضت الاتجاه الاسلامی) در سال 1981 گنجاندیم که در آن التزام کامل جنبش را به اندیشه دموکراسی و تعهد جنبش به صف فقرا و حمایت از کارگران در مبارزاتشان علیه سرمایه‌داری اعلام شد. این جهشی بزرگ در سطح اندیشه اسلامی و نهضت اسلامی بود، چرا که این ابعاد کاملا از اندیشه اسلامی محو یا پنهان شده بود.
ما شروع کردیم به تشویق اعضایمان برای پیوستن به جنبش اتحادیه ها(کارگری)، با این رویکرد که در جامعه نزاعی حقیقی میان سرمایه داری و توده های مردمی دربند وجود داشت و اینکه اسلام در این منازعه بیطرف نیست و معتقد به دفاع از طبقه فقراست.
ما در انقلاب ایران یک روحانی معمم را یافتیم که توانست انقلاب مستضعفین را علیه نظام استبدادی دست‌نشانده امپریالیسم و علیه طبقه متعفن سرمایه‌داری رهبری کند. مهمترین هدیه‌ای که انقلاب ایران به ما داد، مقوله مبارزه میان مستضعفین و مستکبرین بود. و این ترجمه دیگری از جنگ فقر و غنا و جنگ طبقاتی بود، اما در چهارچوب اسلامی شاملتر و با ادبیات اسلامی.
از این رو بود که شور و اشتیاق ما به انقلاب ایران بالا گرفت و رسانه های ما تصاویر امام خمینی را پخش کردند و روح تازه ای در درسهای ما دمیده شد، روح انقلابی که به یاری اتحادیه های مبارزه میپرداخت، فقرا را یاری میکرد و علیه مرفهین به مبارزه برمیخواست، و روابط خارجی ذلیلانه تونس با امپریالیسم را مورد حمله قرار میداد. از آن به بعد نقد ما نسبت به حکومت از جنبه نقد صرفا دینی و اخلاقی سابق فراتر رفت و به تکفیر حکومت به خاطر عدم رعایت احکام و شریعت الهی محدود نماند. بلکه نقد ما نسبت به حکومت ژرفای بیشتری گرفت و شکاف میان ما و حکومت را عمیق تر کرد. مبارزه ما علیه حکومت ابعاد اجتماعی دیگری پیدا کرد، به گونه‌ای که حکومت را در صف مستکبران داخلی و خارجی دیدیم و خود را در صف مقابل آن و اینکه این حکومت دیکتاتوری است و ما طرفدار دموکراسی. انقلاب ایران در زمانی مناسب به ما سازوکارهای تحلیل اسلامی مبارزه را داد که بضائت فرهنگی سنتی در اختیار ما، از آن عاجز بود.
با توجه به اینکه تونس شیعه نیست، ما با انقلاب ایران به عنوان یک انقلاب اسلامی تعامل میکردیم و نسبت به بعد شیعی آن که میتوانست مانعی میان آن و مسلمانان دیگر نقاط جهان اسلام باشد، حساسیت نشان ندادیم، بلکه با آغوش باز با آن تعامل کردیم. اما لازم به ذکر است که پذیرش انقلاب ایران از سوی ما، پذیرش مطلق نبود، بلکه ما این انقلاب را در چهارچوب شرایط تونس اخذ مینمودیم. ما از ابعاد اجتماعی آن استفاده کردیم، اما روش این انقلاب را برای تغییر (به دلیل شرایط خاص تونس) وارد نکردیم. بلکه در اوج شوق و هیجان زدگیمان نسبت به انقلاب ایران در سال 1981م. تأسیس حزب جنبش الاتجاه الاسلامی را اعلام کردیم و در بیانیه تأسیس آن بر ابعاد دموکراتیک تأکید کردیم و در نهضت اسلامی چنین موضعی بیسابقه بود. یعنی پذیرش چندصدایی و تلاش برای کسب حکومت از طریق انتخابات و استثناء نکردن هیچ یک ازجناحها، حتی جناح مارکسیستی. به عبارتی دیگر انتخابات برای ما مشروعیت دارد و ملتزم به آن هستیم و در صورتی که ملت تونس از طریق یک انتخابات سالم، حتی مارکسیستها را انتخاب کند، ما نیز حکومت آنها را قانونی میدانیم."

این افکار را باید مقایسه کرد با نظرات علی خامنه ای یا آیت‌الله جنتی که حق انتخاب برای مسلمانان شیعه "غیرخودی" و رئیس جمهور و نخست وزیر سابق کشور خود هم قایل نیستند چه رسد به مارکسیست ها. غنوشی ادامه می دهد:
"بتدریج ما پیچیدگی مبارزه را دریافتیم و درک کردیم که خداوند ما را صرفا برای مبارزه با مارکسیستها خلق نکرده است، بلکه برای مبارزه با ظلم و ظالمین خلق نموده و چه بسا ظلم از مسلمان صادر شود یا از کافر. اسلام برای اجرای عدالت آماده است، لذا باید ما مدافع عدالت باشیم. هرکجا عدالت هست، شریعت الهی همان است و هرکجا ظلم حاکم باشد، ما دشمن آن خواهیم بود."
غنوشی در مورد رابطه اسلام و دموکراسی می گوید:
"دمکراسی، نوعی نظام سیاسی است که در آن، انتخاب حاکم از سوی مردم و به طور آزادانه، سرّی و مستقیم صورت گیرد. در این نظام، قدرت میان چهار نهاد اجرایی، قانون‌گذاری، قضایی و رسانه های رقابتی توزیع می شود. با اندک تأمل، در می‌یابیم که اسلام پیش از این منادی این، مبانی بوده است. اسلام به اصل شورا یعنی عدم انحصار قدرت در یک فرد و انتخاب رهبر از سوی مسلمانان تشویق کرده است:
اما این‌که برخی از اسلام‌گرایان، دمکراسی را مخالف اسلام می دانند، آیا اسلام را مبلغ استبداد می دانند را مخالف انتخاب حکام از سوی مردم می شناسند؟ یا از نگاه آنان مسلمانان اهل آزادی هایی نیستند که دیگر امت ها از آن بهره‌مندند؟ شگفت از این تفکر! در شگفتم که پس از این همه قربانی دیکتاتوری، استبداد و نبود دمکراسی، آنان با آزادی بیگانه اند ! آیا آنان از اسلامی که یک انقلاب آزادی بخش و فراگیر بود بیم دارند یا از خودشان؟ آیا در تاریخ، مسلمانی را می بینید که در یک مناظره آزاد شکست خورده باشد؟
حقیقت این است که در جریان اسلام گرا کسی نیست که دمکراسی را کفر تلقی کند و آن‌را مخالف اسلام بداند. به جز عده ای محدود و انگشت شمار که هر زمانی که عرصه رقابت سالم فراهم شده، در اساس به شمار نیامده اند
گسترش و آزادی عمل حق هر شهروند با هر گرایشی است و نباید به دلیل دادن آزادی عمل، به کسی منت گذاشته شود.

راه توده 4 بهمن 1389

بازگشت