مشترکات و تفاوت ها انقلاب فرانسه انقلاب مشروطه دکتر سروش سهرابی |
جنبش مشروطه اولین گام های تجربه سیاسی در ایران بود. این جنبش حاصل روند انحطاط بود و به همین دلیل تنها امکان و راه واقع بینانه برای برون رفت از انحطاط یعنی اندیشه تمرکز دمکراتیک در دوره اول مشروطه یعنی از مجلس اول تا مجلس سوم مورد توجه قرار نگرفت. آن گاه که در دوره دوم مشروطه یعنی از مجلس سوم به بعد و پس از تقسیم کامل ایران بین روسیه و انگلستان، اندیشه لزوم مقاومت و جبههای متحد و تمرکزی دمکراتیک مورد توجه گروه هایی از کوشندگان قرار گرفت، نتوانست به کارپایه یک مبارزه سیاسی گسترده تبدیل شود.
آنچه گفته شد ولی به معنی آن نیست که بایستی موانع بیرون آمدن
از چاه عقب ماندگی را ایران پیش از شکست در جنگ های خود با روسیه و انگلستان در حال تغییر و تحول بود. از طرفی تولیدات کارگاهی به دلیل رقابت دچار ورشکستگی شدند و واردات و توزیع گسترده محصولات خارجی جای آن را گرفت. این پدیده جدید منجر به ورود گروه هایی از تجار و نیز توزیع کنندگان و کسبه به روند هم پیوندی اجتماعی گردید هر چند امکان راه کار اقتصادی متفاوتی وجود نداشت. یعنی ورود این کنشگران اجتماعی به معنی پایان شیوه بهره وری از زمین به عنوان مهمترین شکل تولید نبود. از طرف دیگر سرمایه تجاری تا حدودی در کشاورزی کشور تغییراتی ایجاد کرد یعنی با تولید کالایی کشاورزی به قصد صادرات، قسمتی از کشاورزی ایران به اقتصاد جهانی پیوند یافت ولی این به معنی تغییر در روابط اجتماعی در اقتصاد روستایی ایران نبود. تولید کالای کشاورزی در برخی از قسمت های کشور، شبکه ای از واسطه های دیگر را ایجاد کرد و گسترش داد که در مقابل محصولات کالایی همچون توتون یا تریاک، مایجتاج روستائیان را تامین می کردند. هنوز روابط پولی وارد اقتصاد روستایی ایران نشده بود و سرمایه تجاری نیز علاقه ای بر ایجاد تغییرات در روابط اجتماعی روستایی نداشت. به این ترتیب کنشگران دیگر اجتماعی را می توان گروه هایی از صاحبان زمین و یا واسطه های مبادلاتی در نظر گرفت. این کنشگران اجتماعی از طرفی بسیار بیشتر از سابق تحت تاثیر چگونگی اداره حکومت بودند. و به این ترتیب به تدریج سیاسی می شدند و از طرف دیگر گسترش آن ها به مفهوم ایجاد امکان دیگری برای پیشبرد روابط اقتصادی دگرگون نبود. زمین همچنان مهمترین و تقریبا تنها منبع تولید ثروت در ایران بود و به دلیل عدم وجود شیوه دیگری در تولید، چشم اندازی برای تغییرات اجتماعی وجود نداشت. هر چند تفاوت اجتماعی ایجاد شده در مقایسه با دوران ابتدایی قاجار آن بود که گروه های بیشتری تحت تاثیر چگونگی اداره جامعه و روابط آن بودند و به همین دلیل به تدریج وارد مبارزه سیاسی می شدند. ترکیب این کنشگران در مجلس بازتاب درستی داشت یعنی از طرفی نمایندگان گروه های فوقانی جامعه به مفهوم اشراف قاجار و از طرف دیگر تجار و کسبه خوانین و واسطه ها و نیز گروه هایی از روشنفکران و روحانیون. از نظر شکلی می توان جنبش مشروطیت را چند لایه در نظر گرفت ولی هیچ یک از این لایه ها امکان پیشبرد تغییرات اقتصادی بر مبنای جایگزینی شیوه تولید مسلط یعنی بهره وری از زمین را نداشت. جنبش مشروطیت امکان ارائه چشم اندازی از تغییرات اقتصادی و اجتماعی را در خود نداشت و پیروزی آن نیز به همان دلیل نمی توانست به معنی برتری یافتن نوع دیگری از روابط اقتصادی باشد. این که درگیری سیاسی در مجلس اول و دوم اوج گرفتند تا حدودی از این مسئله ناشی می شد. یعنی اندیشه های نیک خواهانه نزد بسیاری از آن کوشندگان وجود داشت بدون این که امکان ارائه راه عملی برای پیشبرد تغییرات وجود داشته باشد. نتیجه اینکه بحث ها ذهنی بود و به همین دلیل فاقد یک چشم انداز برای حل خود و رسیدن به یک تفاهم بود. این وضع البته با شرایطی که انقلاب فرانسه درون آن انجام شد بسیار تفاوت داشت. توجه به این تفاوت ضروریست، زیرا کوشندگان جنبش مشروطه انقلاب خود را به نادرست با انقلاب فرانسه مقایسه می کردند و می کوشیدند از راهکارها و روشهای آن الهام گیرند. انقلاب فرانسه نیز یک جنبش چند لایه بود ولی لایه های شرکت کننده در آن حاصل پیشرفت تدریجی نوع دیگری از بهره وری یعنی بهره وری سرمایه داری بودند. کنشگرانی که به تدریج به جامعه فرانسه قبل از انقلاب وارد شدند عبارت بودند از طبقه بورژوازی، طبقه کارگر و بسیاری از کادرهای اداری و خدماتی ناشی از تغییرات اجتماعی. به این ترتیب آن جنبش هم بسیار وسیع تر از جنبش مشروطه در ایران بود و هم شیوه دیگری از بهره وری حتی قبل از انقلاب می رفت که به شیوه برتر تولید تبدیل شود هر چند هنوز نمایندگان آن قدرت سیاسی را در اختیار نداشت. به همین ترتیب روشنگران فرانسوی با همتایان ایرانی خود که بعد از کشته شدن امیرکبیر به تدریج وارد مبارزه سیاسی و روشنفکری می شوند تفاوت داشتند. آن چه آنان بیان می کردند از بسیاری جهات و به دلیل گسترش نوع دیگری از روابط اقتصادی و به دنبال آن اجتماعی امکان به انجام رسیدن داشتند. انقلاب فرانسه هم چنان که نورالدین کیانوری نیز به درستی اشاره می کند یک انقلاب چند لایه بود و شرکت در آن در مرحله اول یعنی به قصد سرنگونی نظام سلطنتی و یا پیش بردن آن با شعارهایی انجام شد که بتواند بیشترین تعداد کنشگران را با هم متحد کند. این شعارها به همین دلیل مبهم و تفسیرپذیر بودند. شعارهای آزادی، برابری، برادری از آن روی از طرف نمایندگان بورژوازی پذیرفته شد که امکان بسیج بیشترین گروه های اجتماعی را داشت. شعارهای باستانگرایانه و احیای رم نیز در آن دوران با چنین تفسیرهایی مورد استقبال گسترده قرار می گرفت. با پیروزی انقلاب، آن شعارها و تفسیر و درک متفاوتی که از آن شعارها وجود داشت خود آغاز مبارزات سیاسی و اجتماعی دیگری شد که همچنان ادامه دارد. بورژوازی از شعارهایی که برای جمع کردن مردم بدان پیوسته بود فاصله و سپس رویاروی آن شعارها قرار گرفت. به این ترتیب روشنگران فرانسه به دلیل مسیر دیگری که تغییرات اقتصادی و پس از آن اجتماعی پیموده بود، با روشنگران ایرانی تفاوت داشتند. شعارها و خواستهای آنان نوعی اندیشیدن به امکان بود، امکانی که نتیجه پیشرفت تغییرات اجتماعی شرایط تحقق آن را فراهم کرده بود. مبارزات پس از آن نیز بیشتر در چهارچوب همین امکانات انجام می شدند که با ارائه جامعه موازی و سرشار از خوبی ها که درک سطحی بسیاری از روشنگران ایرانی از انقلاب فرانسه بود تفاوت داشت. مبارزات سیاسی پس از انقلاب فرانسه در بیشتر موارد دارای آماج های واقعی بودند و به همین دلیل آماج های خیالی و روش های خیالی به سرعت از صحنه مبارزات سیاسی ناپدید شدند. در طول زمان و تحولات بعدی سوسیالیسیم تخیلی جای خود را به مارکسیسم داد که در دوران خود اندیشیدن به امکان اجتماعی بود و کلیه درک مارکسیسم در همین نکته است. این که اندیشه های سوسیال دمکراتیک در انقلاب مشروطیت به کارپایه حزب دمکرات تبدیل شد، بیشتر نوعی اندیشه رومانتیک بود تا واقعی. حتی در دوران کنونی بسیاری از کنشگران سیاسی چپ که اکنون در خارج از ایران به سر می برند، منادی نوعی سوسیالیسم تخیلی و حزب سوسیال دمکرات تخیلی هستند؛ این ها همان کسانی هستند که در ابتدای انقلاب هر گونه اندیشیدن به امکان چگونگی شرکت در تغییرات واقعی اجتماعی را سازشکاری می دانستند. هدف آنان تاسیس حزب طبقه کارگر و برقراری هژمونی پرولتاریا و دست یابی به سوسیالیسم بود یعنی سوسیالیسمی که به صورت موازی با جامعه واقعا موجود تبلیغ می شد و نه آن سوسیالیسمی که با توجه به چگونگی تغییرات اجتماعی و اقتصادی از طرف مارکسیستها به صورت یک امکان در نظر گرفته می شد که در شرایط و واقعیتهای همان جامعه ریشه داشت. اگر چپ روان ایرانی هفتاد سال پس از انقلاب مشروطیت چنین درکی از سیاست یعنی چگونگی تغییر در روابط اجتماعی داشتند، می توان تصوری از دمکرات های دوران مشروطیت داشت. یکی از مهم ترین پیامدهایی که خیال پردازی های سیاسی و ارائه جامعه موازی برای منادیان آن ایجاد می کند، نفرت بعدی آنها از توده های واقعا موجود است. زیرا تصور می کنند نه واقعیت روابط واقعا موجود اجتماعی که ناآگاهی توده هاست که شکست سیاسی آنان را موجب شده است. اگر بخواهیم این ادعا را که ناآگاهی تودهها موجب شکست تغییرات اجتماعی شده است ترجمه کنیم به معنای آن است که بگوئیم امکان ارائه راه کار عملی برای پیشبرد تغییرات اجتماعی وجود ندارد. چون راه رسیدن به آن جامعه آرمانی که پایه هایش در جامعه واقعا موجود قابل نشان دادن نیست را نه خود آن کوشندگان می دانند و نه «توده های نا آگاه» قادر به درک آن هستند. به این ترتیب آنچه آنان درک می کنند تلاش برای رسیدن به قدرت و جاه طلبی سیاسی با تکیه بر شعارهای خیالی و ارائه یک جامعه موازی است. تفاوت مبارزه برای قدرت در ایران و فرانسه پس از انقلاب از آنجا ناشی می شود که قدرت حکومتی حتی اگر فرض کنیم امکان به دست آمدنش برای یکی از دو طرف وجود داشت امکان پیشبرد تغییرات اجتماعی را نداشت. نقطه عزیمت هر ارزیابی درستی از شرایط ایران تشخیص موقعیت بسیار خطرناک آن بود. از این نظر تفاوتی بین ایران 1907 با ایران 1915 وجود نداشت. یعنی کشوری که حتی امکان کنترل بر منابع درآمد خود را ندارد. با وجود کوشش هایی که انجام گرفت، تغییری در کنترل ایران بر گمرکات خود که یکی از مهم ترین منبع درآمدهای ملی بود به وجود نیامد. تاسیس بانک ملی هر چند که با کمک دولت نوخاسته آلمان مورد توجه قرار گرفت، به دلیل کارشکنی های انگلستان و روسیه که هر دو دارای بانک در ایران بودند به انجام نرسید. در همین دوران به جای آماجهای واقعی که می توانست امکان پیشبرد تغییرات واقعی را فراهم کند، برخوردهای سیاسی بالا گرفت. نیروی نظامی برآمده از مشروطیت به جز چند صد نفر از همراهان یپرم خان، سواران بختیاری بودند که در سیر خود همان نتایج ناگواری را به بار آوردند که طرفداران محمدعلیشاه. تشکیل یک ارتش ملی بر پایه مبارزان ضد کودتای محمدعلی شاه یک ضرورت بود که مورد توجه قرار نگرفت و به جای آن سواران بختیاری به ارتش انقلاب تبدیل شدند. یعنی ارتشی که بر مبنای فرمانبرداری از رئیس طایفه و نیز امکان غارتگری به حرکت در می آمد. این خود نوعی بازگشت به دوران اول قاجار و پیش از آن بود هر چند در دورانی اتفاق افتاد که ظاهرا ارتجاع به عقب رانده شده بود. رویدادهای دوران انحطاط را به این ترتیب می توان از زاویه پیشرفت اندک هم پیوندی اجتماعی بهتر درک کرد. این هم پیوندی نه در ارتباط با تغییرات در شیوه تولید، که در ارتباط با زوال قدرت سیاسی قاجار انجام شده بود. حاصل آن از طرفی از بین رفتن تولید کارگاهی و رشد گروههای اجتماعی بودند که در ارتباط با سرمایه داری بیگانه رشد کرده بودند یعنی تجار و کسبه واسطه و بورژوا – ملاکان و واسطه های دیگر. ورود کادرهای اداری و روشنفکران از نتایج تغییرات تدریجی ناشی از ضرورت ها بود. اینان خود حامل ایدئولوژی های مختلف و از جمله سوسیال دمکراسی به فضای روشنفکری پیش از جنبش مشروطه و بعد از آن بودند. این جامعه هم پیوند جدید با وجود آن که تحت تاثیر چگونگی اداره کشور قرار داشت و به همین دلیل سیاسی شده بود، امکان جایگزینی شیوه دیگری از بهره وری اقتصادی نداشت. نبود همدلی و اتحاد و درگیریهایی که بر سر برخی آماج های خیالی ایجاد می شد خود قدرت مبارزه را برای نیل به اهدافی را که مقدمه ای برای پیشبرد تغییرات گسترده تر بودند فراهم نکرد. به نظر می رسد که در دوران مجلس دوم هوشمندانه ترین ترفندها برای جلوگیری از شکل گیری پرسش اصلی مقابل جامعه ایرانی آن دوران انجام شده است. هم ارتجاعی ترین نیروها و هم پیشرو ترین روشنگران هر یک به سهم خود در عدم امکان طرح این پرسش نقش داشته اند. پرسشی که پاسخی فراتر از مبارزات پر سرو صدای سیاسی که به جایگزینی یک الدوله به یک الملک خاتمه می یافت داشت. راه ملی به دنبال ایجاد آن چنان تمرکزی بود که بتواند از منابع ملی برای ایجاد تغییرات اقتصادی و اجتماعی استفاده کند. این آن چیزی بود که بیگانگان با تمام قوا قصد جلوگیری از آن را داشتند. |
راه توده 386 13 آذر ماه 1391