راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مجادله در میان فدائی ها

خانه ای تیمی

که نامش

"خارج کشور" است!

دکتر سروش سهرابی

 
 

در روزهای گذشته شاهد جدال‌‌هایی بین برخی از رهبران سازمان فدائیان اکثریت بوده ایم. جدالی که ظاهرا به دنبال انتشار گزارشی در مورد ضربات تشکیلاتی وارد شده به سازمان در سال 65 از یکسو و نیز کنفرانسی که اخیرا در پراگ برگزار شد از سوی دیگر آغاز شده است. سازمان فدائیان اکنون سابقه‌ای بیش از 40 ساله دارد، هر چند آغاز فعالیت واقعی سیاسی سازمان را باد بعد از انقلاب 57 دانست.

قبل از انقلاب سازمان فدایی تجمع گروه‌‌هایی از جوانان پرشور بود که تصور می‌کردند به عنوان پیشاهنگ بایستی توده را به حرکت در آورند. مبارزه مسلحانه به این بهانه که موجب ریختن ترس توده‌‌ها از رژیم می‌شود و یا تبلیغ مسلحانه، دو راه کم و بیش یکسانی بودند که به عنوان بهترین راه حل‌‌های شرکت در تحولات اجتماعی در نظر گرفته می‌شدند. پس از آن توده‌‌ها به دنبال پیشاهنگ خود می‌بایستی جامعه‌ای آرمانی و ایده ال را پایه گذاری کنند.

انقلاب 57 بزرگ ترین ضربه را به روش و نظریات سازمان چریک های فدایی بود. نحوه شکل گیری و پیروزی انقلاب با تصورات اعضای سازمان به کلی متفاوت بود. گرایش به انکار انقلاب در همینجا ریشه داشت. وقتی واقعیت با تصورات آنان نخواند بجای تصحیح تصورات، واقعیت انکار شد. به این ترتیب 22 بهمن 57 آغاز روندی بود که منجر به چند دستگی و انشعاب در سازمان گردید. در این دوران با آنکه وحدت ظاهری حفظ شده بود، جریان‌های مختلفی در سازمان در حال شکل گیری بود.

اقلیتی تصور می‌کردند با انقلاب ایران هیچ تغییری روی نداده و تنها تفاوت با گذشته دسترسی بهتر به اسلحه و فشنگ است که امکان "هژمونی پرولتاریا" در "انقلاب واقعی" بعدی را فراهم خواهد کرد. فدایی خلق همه جا در کنار خلق ناآگاه و ناتوان است و خود را برای آن فدا خواهد کرد. این بخش از نظر سیاسی مرزبندی مشخصی میان نقش خود با "زورو" zoro نمی دانست. "خلق" آنهایی بودند که به نظر آنان احتیاج به کمک مسلحانه داشتند. این جمع به همان اندازه که از سیاست بی اطلاع و از کار سیاسی منزجر بودند، برعکس در بکارگیری فشنگ و تفنگ و فرار به کوه دست بالا داشتند و دنبال جایی می گشتند که بتوانند توانایی های خود را نشان دهند. هنگامی که درگیری‌‌ها به دلایل بسیار، چون آوار بر سر انقلاب ایران فرود آمدند، در ذهن آنان چنان بازتاب یافت که فرصتی شد که آنان با نشان دادن صداقت و پیگیری انقلابی خود به "پیشاهنگ خلق ها" تبدیل شوند و پس از آن جامعه‌ای عاری از ظلم و ستم را برپا کنند. این روش تا مدت‌‌ها طرفدارانی در سازمان داشت و بایستی گفت که هنوز هم به شکلی دیگر دارد. به این ترتیب "خلق" یعنی چند دسته ای که در برخی مناطق کشور به مبارزه مسلحانه برخاسته و گروه‌‌هایی دیگر که مرکز تجمع شان مثلا در پیاده روی جلوی دانشگاه بود. هرچه غیر از این بود، در هرکجای ایران، از دو حال خارج نبودند یا "توده‌‌های ناآگاه" بودند و یا "مزدوران رژیم".

از نظر تشکیلاتی جدایی سریع اتفاق افتاد. بخشی که در کردستان نتوانستند "پیشاهنگ" مبارزه شوند به ایجاد کانون‌‌های جنگ چریکی در جاهای دیگر ایران دست زدند.

از این جمع اندک که بگذاریم، دیگر اعضای سازمان که متوجه تناقضات بسیار بینش و روش خود شده بودند کوشیدند تا انقلابی را که آنان از آن به "قیام" نام می‌بردند درک کنند و از اینجا بود که انشعاب‌‌های بعدی غیر قابل اجتناب بود.

شاید مهمترین پرسشی که انقلاب برای رهبران سازمان فداییان مطرح کرد درباره جایگاه روشنفکران یعنی در واقع خود آنان در تحولات اجتماعی بود. اینکه روشنفکران هستند که جامعه را تغییر می‌دهند و یا اینکه فقط به ایجاد تغییرات کمک می‌کنند. این پرسش مهمی بود و به تدریج مجبور به قبول این نکته شدند که به جز "توده‌‌های آگاه" و "خلق" که همه انها برحسب تصادف شباهت‌‌هایی به تصویر چه گوارا داشتند و در مقابل دانشگاه تهران پرسه می‌زدند و برخی از آنها فداییان را رهبر خود می‌دانستند، کسان دیگری هم در ایران زندگی می‌کنند که نمی‌توان همگی آن‌‌ها را "مزدور" خمینی و رژیم دانست. از نکات جالب توجه آن که قبل از علنی شدن مباحثات درون سازمان، جوانه‌‌های تحول و تردید در "ریگای گل" (راه خلق) ارگان فداییان شاخه کردستان دیده می شد. یعنی شاخه‌ای از سازمان که بیشترین شرکت در درگیری‌‌های مسلحانه را داشت زودتر از دیگران در درستی ارزیابی‌‌های خود دچار تردید شده بود. این که گفته می‌شود نفوذ توده‌ای‌‌ها در سازمان موجب انشعاب شد سخن درستی نیست و گفته کسانی است که به تاثیر واقعیت اجتماعی بر ذهن انسان‌‌ها اعتقاد ندارند و همه را بصورت یک مهره تلقین پذیر و آلت دست نگاه می‌کنند. البته حزب توده ایران وجود داشت و تاثیر خود را ‌گذاشت، ولی این تاثیر به شکل تفسیری بود که از واقعیت و تحولات اجتماعی و سیاسی ارائه می‌داد. واقعیت بیرونی باید وجود می‌داشت و کمک می‌کرد تا به این تفسیر اندیشیده شود یا بتوانند پذیرفته گردد و غلبه یابد.

 بنظر می‌رسد نکته مرکزی که همچنان به اندازه کافی درباره آن بحث نشده و روشن نشده همان روند انقلاب 57 و چگونگی و چرایی پیشرفت و پیروزی آن است. درواقع انقلاب 57 نتیجه دگرگونی‌‌های سریع اجتماعی، یعنی پیامد زوال سریع روش‌های سنتی بهره وری از زمین بود. در طی یک دهه واحدهای تولیدی مجزا و در بیشتر موارد خودکفا زوال یافتند و در نتیجه گروه‌‌های وسیع جمعیتی وارد روند همپیوندی اجتماعی شدند و تحت تاثیر چگونگی اداره جامعه و روابط آن قرار گرفتند. این ورود توده‌‌های گسترده به روابط اجتماعی جدید هر چند امید زندگی بهتری را با خود داشت، دارای مخاطرات خاص خود هم بود و از جمله این که بحران اقتصادی برخلاف گذشته اکنون می‌توانست زندگی آنها را هم به شدت تحت تاثیر قرار دهد. این همان مفهوم همپیوندی اجتماعی است یعنی شکلگیری گروه‌‌هایی که تحت تاثیر چگونگی روابط اجتماعی و اداره جامعه قرار دارند. این مفهومی است مربوط به نوع روابط اقتصادی و اجتماعی که شامل همه گروه‌‌های اجتماعی اعم از سرمایه دار، طبقه کارگر، پیشه وران و کسبه و روستاییان و هر کسی که زندگی او در چهارچوب یک واحد اقتصادی خودکفا و مجزا قرار ندارد می‌باشد. روند تعمیق همپیوندی اجتماعی سیری است که در همه کشورها پیموده خواهد شد به طوری که اکنون در ایران حتی بسیاری از ساکنان روستایی تحت تاثیر چگونگی روابط اجتماعی و حکومت قرار دارند هر چند ممکن است مثلا بحران عمیق اقتصادی را به شکل کم تر یا بیشتر دردناک درک کنند.

در هر حال، آن گروه‌‌هایی که با سرعت بسیار وارد روابط اجتماعی در چارچوب گسترده تر از اقتصادهای مجزا قبلی شدند و ما از آنان در شرایط انقلاب 57 به "جامعه نوزاد" یاد می‌کنیم، با فرا رسیدن بحران اقتصادی در چند سال آخر سلطنت به دلیل فشار و تاثیری که اکنون بحران اقتصادی بر زندگی آنان می‌گذاشت و پیامد ضعف ها، سوء استفاده‌‌ها و خود بزرگ بینی‌‌ها و روش‌‌های استبدادی به کار رفته بود به سرعت سیاسی شدند. یعنی تلاش کردند که بنوبه خود تغییراتی در روابط اجتماعی ایجاد کنند. این همان نیروی پیش برنده انقلابی بود که سخنگوی خود را به سرعت در آیت الله خمینی یافت.

دیگر نیروهای اجتماعی که عمدتا از پیش از اصلاحات ارضی در شهرها زندگی می‌کردند و تجربه اجتماعی و سیاسی بیشتری داشتند، در این شرایط حاصل از روی آوری گسترده میلیونی به سیاست، به اقلیتی از کنشگران سیاسی و اجتماعی تبدیل شدند. به این ترتیب جنبش چند لایه‌ای پدید شد که با انگیزه‌‌های مختلف به دنبال سرنگونی رژیم بود.

یک بخش از مردم اگر هم از نظر اقتصادی در فشار سنگینی نبود ولی هیچگاه حکومت همچون شهروندان دارای حقوق با آنان رفتار نکرده بود. بخش دوم اگر حقوق شهروندی هنوز برایش اهمیت درجه اول نداشت ولی حکومت را مسئول بدبختی و خانه خرابی خود به دلیل بحران اقتصادی می‌دانستند. از همین جا بود که امکان تفسیرهای متفاوت از انقلاب بوجود آمد چنان که بعضی از مخالفان انقلاب آن را ناشی از شورش مردم از سر سیری و گروهی دیگر آن را ورود توده‌‌های‌‌ بی شکل به مبارزه سیاسی و دنباله روی آنان از یک فرصت طلب سیاسی اعلام داشتند.

 

جنبش اکثریت

 

مهم ترین نکته‌ای که بایستی در مورد انقلاب 57 در نظر گرفت همان تفاوت بنیادی آن با جنبش‌‌های پیشین می‌باشد که همگی بر دوش اقلیتی از ایرانیان سنگینی می‌کردند. این ویژگی همه جنبش‌‌ها از مشروطیت تا قیام 15 خرداد 42 بود. همین عامل موجب سرگردانی در درک انقلاب از سوی تقریبا همه کنشگران سیاسی آن دوران می‌شد. هواداران سلطنت آن را توطئه انگلستان و آمریکا و فرانسه به دلیل سرعت "پیشرفت‌‌های اعجاب آور" ایران می‌دانستند، چپ روها انقلاب را انکار می‌کردند و آن را فقط یک قیام ارزیابی می‌کردند که فقط قدرت را تغییر داده ولی فاقد تاثیرات عمیق اجتماعی خواهد بود. خود رهبر انقلاب هم آن را ناشی از قدرت اسلام می‌دانست و دنباله قیام 15 خرداد. هر چند برخی از سخنرانی‌‌های آقای خمینی نشان می‌دهد که چگونگی پیروزی انقلاب برای خود او هم چندان واضح نبود. در هر حال به نظر ما انقلاب 57 از نظر بستر اجتماعی خود دنباله قیام 15 خرداد نبود هر چند از نظر ایدئولوژی ظاهری ادامه آن بود.

جنبش‌‌های گسترده از نوع انقلاب 57 که این چنین پیروز می شوند دارای تفاوت‌‌های مهم با جنبش‌‌هایی هستند که بر دوش اقلیت انجام می‌گیرند. این گونه جنبش‌‌ها عموما می‌توانند دارای شکلی عقب مانده و محتوای پیش رونده باشند. شکل عقب مانده ناشی از آن است که یک توده عظیم و کم تجربه و تاریخا کنار گذاشته شده و تحقیر شده و زخم دیده با خواست‌‌هایی محدود و گاه انتقامی تازه وارد عرصه فعالیت سیاسی شده و همه آن عناصر کودکی و کم تجربگی و تحریک پذیری را در خود دارد. محتوای پیشرونده باز ناشی از همین عظمت ورود این توده به عرصه سیاسی و تجربه‌ای است که در روند انقلاب کسب می‌کند و جایگاه نوین اجتماعی که برای خود فراهم می کند و خواست‌‌های نوینی است که بدان دست می‌یابد. در حالیکه جنبش‌‌های مبتنی بر اقلیت عموما برعکس است. چنانکه انقلاب مشروطیت و جنبش سال‌‌های 32-20 دارای شکلی مدرن ولی فاقد عمق اجتماعی بودند و در بهترین حالت محدوده تاثیرگذاری آن بر زندگی و شعور یک اقلیت بود.

بدینسان مسئله‌ای که در برابر انقلاب قرار داشت از یکسو محتوای آن روندهای اجتماعی بود که می‌بایستی به با تجربه تر شدن جامعه نوزاد و نمایندگان سیاسی آن در حاکمیت منجر شود و از سوی دیگر مخاطراتی بود که این روند را تهدید می‌کرد.

انقلاب با وارد کردن توده‌‌های عظیم به صحنه به روند گسترش هم پیوندی اجتماعی شتابی بیسابقه داد چرا که خواست این توده کم کردن فاصله شهر و روستا و دره میان شیوه زندگی مدرن و سنتی بود. این روند در ادامه خود شرایط را برای برقرای دمکراسی بر مبنای ایجاد نوعی تعادل بین گروه‌‌های مختلف اجتماعی فراهم می‌کرد. ولی مخاطراتی که این روند را تهدید می‌کرد از تنوع و تناقض‌های جامعه ایران برمی خاست.

اولین تلاش هوشمندانه از طرف شاهپور بختیار بود که می‌خواست جامعه را به مدرن و غیرمدرن تقسیم کرده و همه برخورداران از زندگی مدرن را در حول خود گرد آورد و بر این اساس آن جامعه نوزاد را به عقب راند. صرفنظر از ناممکن بودن این شیوه در شرایط مشخص انقلاب 57، تجربه تاریخی نیز نشان داده است که راه کار مبتنی بر اقلیت هرگز نمی تواند به دموکراسی واقعی بیانجامد.

دومین تلاش هوشمندانه و موازی از طرف ارتجاع مذهبی دنبال شد که می‌کوشید درست مانند بختیار و در ادامه بختیار بر مبنای تقابل بین طرفداران مذهب و مخالفان آن، برعکس جامعه نوزاد را همراه خود کند و نیروهای مترقی را تحت عنوان مدرن و غیرمذهبی از صحنه بیرون کند. این سرکوب در ادامه خود هواداران تغییر اجتماعی را که دارای اندیشه مذهبی بودند و بیشتر در کنار آیت الله خمینی قرار داشتند نیز در آینده نشانه رفته بود. چنانکه اسدالله لاجوردی از اینکه نتوانسته بود اعضای سازمان مجاهدین انقلاب را به سرنوشت مجاهدین خلق پیوند بزند همواره تاسف می‌خورد و رهروان او این سیاست را پیگیری کرده و انچه اکنون شاهدیم مبارزه بین دو نیروی مذهبی ولی با تمایلات اجتماعی متفاوت می‌باشد.

حزب توده ایران سیاستی درست خلاف جهت بختیار و ارتجاع مذهبی در پیش گرفت. یعنی کوشید دو جریان مترقی مدرن و سنتی، مذهبی و غیرمذهبی نیروهای طرفدار انقلاب را به یکدیگر نزدیک کند و میان آنان پل بزند و آنان را در مقابل دو جریان واپسگرای مدرن و سنتی، مذهبی و غیرمذهبی قرار دهد. حزب توده ایران دربرابر عمده کردن معیار "تجدد" که بختیار و ارتجاع مذهبی مطرح می‌کردند و می‌کوشیدند جامعه را بر اساس آن تقسیم کنند و به جان هم اندازند، معیار "ترقی خواهی" را مطرح کرد و کوشید نیروها را براساس آن متحد کند و در یک جبهه قرار دهد. حزب توده ایران می کوشید ترقی خواهان مذهبی را با نیروهای مترقی غیرمذهبی همراه کند و جلوی نزدیک شدن آنان با ارتجاع مذهبی را براساس وجه مشترک "مذهبی" بگیرد. تجربه بعدی انقلاب نشان داد آنجا که این دو گروه به هم نزدیک شدند، یا اینکه ترقی خواهان مذهبی نتوانستند حساب خود را جدا کنند یا واکنش درستی نشان دهند چه نتایج هولناکی بدست آمد.

به جز این دو تلاش هوشمندانه که هر دو به نوعی دیگر هم چنان و با شدت ادامه دارد، واکنش‌‌های دیگری در همان جامعه اقلیت مشاهده شد. از گروه‌‌های چپ رو تا گروه‌‌های مختلف موسوم به لیبرال آن دوران. کوشش‌‌های آنان در عمل نوعی کمک به ارتجاع مذهبی بود.

تاکید بر جنبه ترقیخواهانه و خواست‌‌های اجتماعی انقلاب در درجه اول جامعه نوزاد و همچنین هواداران تغییرات مثبت اجتماعی را که به گرد آیت الله خمینی جمع شده بودند مورد نظر داشت. شعار جبهه متحد خلق و پشتیبانی ازخط امام که در واقع خط انقلاب و تحولات اجتماعی ترسیم شده از طرف حزب بود بر این مبنا بود.

تحت تاثیر یک سلسله عوامل، سیاست حزب توده ایران نتوانست در کوتاه مدت موفق شود. رهبری حزب هم چنین انتظاری نداشت و موفقیت سیاست خود و تشکیل جبهه متحد خلق را در یک روند طولانی مدت تاریخی یعنی تجربه اندوزی ناگزیر جامعه نوزاد می‌دید.

عوامل بسیاری موجب ناکامی و انحراف و پیچاپیچی سیر انقلاب شدند مهم ترین عامل خارجی توطئه‌‌های امپریالیستی و مهمتر از همه جنگ بود و عوامل داخلی که همگی ریشه در آن جامعه اقلیت ناهمگون داشتند. یعنی چپ روی‌‌ها تا مرز ترور و بمب گذاری و جنگ‌‌های مسلحانه، سوء استفاده ارتجاع مذهبی و بالاخره عدم تلاش پیگیر برای مقابله با ارتجاع مذهبی از طرف ترقیخواهان مذهبی از جمله آنان بود.

در هر حال انحراف ایجاد شده به دلیل ادامه مثبت و پرشتاب روند همپیوندی اجتماعی در انقلاب موقتی بود. سرکوب گروه‌‌های چپ  و حزب به معنی پایان نبرد در حاکمیت نبود و هم چنان که می‌دانیم مبارزات بسیاری بیشتر در خفا و کمتر در ظاهر بین دو گرایش ترقی خواهان مذهبی و ارتجاع مذهبی در تمام دورانی که آیت الله خمینی زنده بود ادامه داشت. هر چند ترقی خواهان مذهبی پس از درگذشت او به سرعت از صحنه سیاسی حذف شدند و یا دارای نقشی اندک شدند.

ولی در تمام این دوران جامعه نوزاد همراه با دیگر بخش‌‌های تحول خواه جامعه بیشتر و بیشتر بالغ می‌شدند و این سیر ناگزیر تاریخ بود که روند انقلاب بدان شتابی بیسابقه بخشیده بود. نتیجه این بلوغ کیفی ابتدا در دوم خرداد و سپس با یک جهش کیفی دیگر در 22 خرداد ارتجاع مذهبی را در برابر جامعه متحول شده ایران قرار داد، جامعه‌ای که در اکثریت خود از همان جامعه نوزاد رویش کرده است. جامعه دگرگون شده و کنشگران دگرگون شده آن اکنون به بازنگری خردمندانه گذشته و حال خود پرداخته و در مورد آینده خود دیدگاه‌‌های بس روش تری نسبت به زمان انقلاب 57 دارند هر چند با مخاطرات بسیاری رو به رو هستند.

تشکیل جبهه متحد خلق که خواست رهبری حزب توده ایران و زنده یاد نورالدین کیانوری بود اکنون در عمل جلوه نمایی می‌کند و این جلوه نمایی مطمئنا به تغییرات بسیاری منجر خواهد شد.

بحث‌‌هایی که در سازمان فداییان خلق اکثریت در خارج از کشور بالا گرفته بنظر ما خود حاصل این روند و ناشی از درک تدریجی آنان از انزوا  و ایزولاسیون سیاسی خود است. این ایزولاسیون از آنجا ناشی می‌شود که در دورانی به جای توجه به روندهای اجتماعی واقعی، سیر و سلوک معنوی و هم آغوشی با خیال مورد توجه قرار گرفت. این سیر و سلوک در خیال با نوستالژی بازگشت به گذشته و به دورانی بود که اقلیتی از اجتماع نقش رهبری اکثریت "ناآگاه" را به خود اختصاص داده بود. انقلاب 57 برای همیشه به سیاست ورزی در بین اقلیتی از مردمان ایران پایان داد. اکنون بیشتر مردم ایران سیاسی هستند یعنی می‌خواهند در چگونگی اداره و روابط اجتماعی تاثیر کنند و به شیوه این تاثیرگذاری می‌اندیشند و برای آن واکنش‌‌های اندیشیده ویژه خود را دارند. آن "اقلیت آگاه" اکنون در بسیاری موارد توسط این اکثریت پشت سر گذاشته است. فاصله داخل و خارج و اینکه اصطلاح "خارج نشین" بتدریج به معنای کسی شده است که چیزی از ایران و روندهای واقعی و کارکرد سیاست در آن نمی‌فهمد ناشی از این وضع است. خارج کشور نباید همان نقشی را بازی کند که در گذشته خانه تیمی بازی می کرد. برخلاف دیگر گروه های چپ خارج کشور که نشان داده اند ظرفیت انتقاد از خود و تحول را ندارند، فداییان خلق می توانند از این مرحله دشوار نیز عبور کنند.

 

 

 

                        راه توده  387     20 آذر ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت