راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

با کدام دانش

به جبهه تفسیر

حوادث ایران

 می روید؟

م. هاشمی

 
 

به بهانه انتشار مقاله خانم "مریم مهاجر" در راه توده شماره گذشته (387) که پیشتر نیز در سایت اخبار روز منتشر شده بود، مقاله ای با نام "صادقی" در سایت اخبار روز منتشر شد که ‪جز تکرار نظرات منتقدان به زنده یاد کیانوری و خط مشی حزب در فاصله ۵۷/۶۱ چیز دیگری نبود. ایشان سعی کرده بود خود را کاشف مسایلی قلمداد کند که حزب و دیگر نیروهای انقلابی به درستی از انها اطلاع داشتند و در صدد مقابله با آنها بودند. از آن جمله انحصار طلبی بخشی از حاکمیت که برای دگراندیشان حقی قایل نبود و مترصد فرصت مناسب برای قلع و قمع احزاب و گروههای مترقی حتی از نوع مذهبیشان بودند. دراین مقاله رهبران حزب و سازمان به این متهم شدند که با وجود اطلاع از خواست سرمایه داری جهانی و ارتجاع داخلی برای سرکوب حزب و دیگر نیروهای مترقی به هیچ اقدامی جهت مقابله با این سرکوب دست نزدند و دلیل آن هم اعتماد حزب به نیروهای به اصطلاح دمکرات انقلابی بوده است! 

 

برخلاف نظر نویسنده "صادقی"، یورش به حزب درسال ۶۱ را به عنوان یک پدیده جدا از دیگر مسایل و پدیده های انقلاب نمیتوان و نباید مورد بررسی قرار داد. محض یاد آوری و فهرست وار به وقایعی که یورش به حزب و دستگیری اکثریت اعضای کمیته مرکزی ان را به دنبال داشت اشاره می کنم تا خوانندگان تا حدودی در اوضاع و احوال آن دوران قرار گیرند و درک مطلب برایشان آسان تر شود.

تا سال ۱۳۵۹یعنی حدود دو سال بعد از پیروزی انقلاب، نیروهای انقلابی برغم توط‌ئه های دشمن به موفقیت هایی در جهت پیشبرد انقلاب نایل شده بودند. از آنجمله خلع ید از مالکین بزرگ در روستاها؛ ایجاد نهضت سواد آموزی وجهاد سازندگی وفعالیت نسبتا آزاد گروههای سیاسی چپ و مذهبی در سطح وسیعی در جامعه که به هیچ عنوان برای نیروهای ضد انقلاب داخلی وسرمایه داری جهانی خوشایند نبود. انان به همین دلیل به شدت فعالیت های خود را برای مقابله با پیشرفت های حاصله از انقلاب افزایش دادند که از ایجاد تشنج در سطح جامعه و تعطیلی دانشگاه ها تا شروع جنگ هشت ساله برای عقب راندن انقلاب ادامه داشت. شروع جنگ به امپریالیسم وعمال داخلی آن نشان داد که ایران به صورتی یکپارچه به دفاع از انقلاب و میهن خود بر خاسته و باید این یکپارچگی را خدشه دار نمود تا از پیشرفت انقلاب جلوگیری شود. در این میان حزب و نیروهای چپ دیگر نیز به سازماندهی هواداران واعضای خود دست زدند و به موفقیت های چشمگیری هم نایل امدند که مهمترین انها را میتوان نزدیکی تدریجی حزب و سازمان فداییان به حساب اورد. در این میان سرویس های امنیتی کشورهای امپریالیستی نیز بیکار نبودند و توانستند از شکاف ایجاد شده بین نیروهای مذهبی طرفدار انقلاب به نفع خود بهره برداری کنند. در بهار ۶۰ این اختلافات منجر به اعلام مبارزه مسلحانه تعدادی از گروههای سیاسی (در صدر آنها سازمان مجاهدین خلق) شد که زمینه رشد و نفوذ بیشتر نیروهای راست فراهم شد. اولین رییس جمهور منتخب به همراه تعدادی از رهبران سازمان مجاهدین از کشور خارج شده و به فرانسه پناهنده شدند. همزمان با این اتفاق و در فاصله یی بسیار کوتاه تعداد کثیری از رهبران انقلاب که از مسئولان بلند پایه حکومتی بودند از جمله رئیس جمهور؛ نخست وزیر؛ رییس شورای عالی قضایی و تعداد زیادی از نمایندگان مجلس و وزرا ترور شدند. کشور را ترور و بمب گذاری فرا گرفت، نیروهای انقلابی بهای آن را پرداختند و راست سنگرهای جدیدی را فتح کرد. در این میان سازمان فداییان و بخش هایی از درون دیگر گروهای دیگر چپ به حزب توده ایران نزدیک شدند و امکان ایجاد جبهه متحد چپ را به واقعیت تبدیل کردند که پشت ارتجاع داخلی وامپریالیسم را به لرزه آورد. شدت فعالیت های ضد انقلاب داخلی و همکاری بی دریغ انها با نیروهای انحصار طلب منجر به یورش به حزب توده ایران در بهمن ۶۱ شد. سفر عسگراولادی رهبر موتلفه اسلامی و مادرشاهی نماینده امنیتی رئیس جمهوری وقت "خامنه ای" به پاکستان تنها بخش کوچکی از این سناریو می باشد که توسط انگلستان برای ارتجاع داخلی تهیه و تنطیم شده بود. 

آقای صادقی در مقاله خود نوشته است که برای سرکوب حزب توده ایران به دخالت آم.آی. سیکس و سازمان جاسوسی انگستان نیاز نبود. اگر نیاز نبود برای چه دخالت کرد؟ اطلاعاتش از شما کمتر بود؟ آری به سازمان جاسوسی انگلستان برای شناسایی رهبران حزب نیاز نبود، زیرا آنان همه شناخته شده و فعالیتشان علنی و محل زندگیشان معلوم بود. این رهبری هم برای فرار و مهاجرت دوباره به ایران نیامده بود. ولی به انگلستان نیاز بود زیرا رهبری انقلاب و شخص آیت الله خمینی زیر بار نمی رفت و به پرونده سازی ام.آی.سیکس برای توجیه دستگیری و اعتراف گیری و قانع کردن اقای خمینی نیاز بود.    
از نظر سیاسی نیز عامل اصلی این یورش نزدیکی گروه های چپ به حزب توده ایران بود که میتوانست در آینده نه چندان دور به جبهه متحد خلق مورد نظر حزب مرکب از نیروهای مذهبی وچپ منجر شود. 

در چنین شرایطی که حزب موفق شده بود بعد از سالها مبارزه؛ فداییان خلق و دیگر نیروهای چپ را به همکاری در راه پیشبرد اهداف انقلاب متقاعد سازد دیگر جای عقب گردی وجود نداشت و حتی دستگیری رهبران حزب نمیتوانست مانع از اتحاد نیروهای طرفدار انقلاب اعم از مذهبی و غیر مذهبی شود و این پیروزی بزرگی برای چپ ایران بود که سعی میشود از طرف کلیه منتقدان به مشی حزب وسازمان به فراموشی سپرده شود. خط مشی حزب توده ایران مصوب پلنوم هفدهم و متعاقب آن مصوبات پلنوم سازمان فداییان در سال ۶۱ زمینه مناسب برای اتحاد عمل نیروهای انقلابی و نه فقط حزب و سازمان را فراهم نمود. اگر این روند ادامه پیدا می کرد سازمان های چپ بجای جنجال وتخطئه به بحث روی آورده و این اتحاد نیروها را پشتیبانی میکردند. حتی گروه مخالف این اتحاد در درون نیروهای مرکزی سازمان با وجود مخالفت ان را نفی نمیکرد ومعتقد بود باید به همکاری ادامه داد. 
در این اوضاع واحوال نیروهای ضد انقلاب داخلی درون و بیرون حاکمیت به همراه ارتجاع بین المللی بیکار نبودند وبه انواع تحریکات برای به انحراف کشاندن این روند دست زدند که یورش به حزب ودستگیری اعضای کمیته مرکزی وکادرهای حزبی درسال
۶۱ و۶۲ اوج فعالیت مستمر انان بود. دستگیری رهبران حزب وشوهای تلویزیونی تا ثیر بزرگی بر روند انقلاب به جای گذاشت اما پایان کار نبود چون این دستگیری ها ونمایش های تلویزیونی در صحنه بین المللی به اعتبار نیروهای انقلابی لطمه میزد و در بدنام کردن مجموعه حاکمیت نقش داشت. رد خط مشی حزب و سازمان از مجرای رفقای دستگیر شده و مصاحبه های تلویزیونی غیرممکن بود. چون آنها برای این تغییر مشی باید انقلاب؛ رهبری؛ اهداف انقلاب و… را که در مصوبه های حزب وسازمان بود رد میکردند. این امر باید از خارج از زندان اتفاق میافتاد که افتاد و مشی حزب و سازمان با عقب گردی ناگهانی در خارج از کشور - علیرغم هشدار رهبری حزب در فاصله دو یورش - از مشی مصوب پلنوم هفدهم حزب فاصله گرفت. بدینسان آنچه پس از دستگیری این رهبری اتفاق افتاد هیچ ربطی به سیاست پلنوم هفدهم حزب که دیگر دنبال نمی شد نداشت. همانگونه که حوادث و ضربه سال ۱٣۶۵ ربطی به پلنوم ۶۱ سازمان در پشتیبانی از خط امام نداشت. این حوادث نتیجه سیاست های بعدی بود که اتخاذ شد.    
بدینسان پشت سیاست دستگیری رهبران حزب ضربه بزرگی به جنبش مترقی وانقلاب
۵۷ بود اما میشد از ضربات بعدی جلوگیری نمود. در سال های پس از یورش به حزب و اعدام اکثریت اعضای کمیته مرکزی درستی ان سیاست ها به اثبات رسید. کسانی که حماسه ۲ خرداد و یا جنبش سبز را رهبری کردند از کره مریخ نبودند از نیروهای شرکت کننده در انقلاب ۵۷ بودند که حزب آنها را بقول شما "دمکرات انقلابی" تشخیص داده بود. 

عدم امادگی حزب برای مقابله با یورش ارتجاع  دوست عزیز شما اگر به نشریات واسناد حزبی در این سالها مراجعه کنید به نا درستی نظر خودتان بدون هیچ زحمتی پی میبرید. حزب توده ایران به هیچ عنوان وجود نیروهای انحصارطلب و ضدانقلاب در رده های بالای حکومتی را انکار نمیکرد و بالعکس همیشه در این مورد به نیروهای دموکرات داخل و پیرامون حاکمیت هشدار میداد که روزی به نام دین توسط همین نفوذیها محاکمه خواهند شد. فقط ما بودیم که حجتیه را افشاء میکردیم. خطر انان را همیشه احساس میکردیم و میدانستیم که نیروهای امپریالیسم جهانی به کمک دوستان داخلی خود ما را اسوده نمیگذارند. اما کار دیگری جز هشیار بودن و در موارد امکان پذیر مخفی کاری از ما ساخته نبود. 

کمیته مرکزی حزب توده ایران مخفی نشد تا کادرها واعضای ساده حزب وسازمان بتوانند با پیروی از خط ومشی حزب وسازمان به همراه دیگر نیروهای انقلابی در جهت پیشبرد اهداف انقلاب به حیات سیاسی خود ادامه دهند. وقتی شما حزب را متهم به عدم امادگی برای مقابله با ارتجاع میکنید حتما راه حلی برای این مهم دارید که متاسفانه در این مورد سکوت کرده وحاضر نیستید این راه را برای حفظ جان نیروهای حزب وسازمان در ان زمان به دیگران منتقل کنیدتا حد اقل از این راه حل شما نیروهای دمکرات جنبش سبز استفاده کنند و ارتجاع را وادار به عقب نشینی نمایند! شاید گمان میکنید در جنبش سبز هم رهبران این جنبش نمیدانستند که به انها یورش خواهد شد و شاید هم به عادت همه ایرانیان شکست را دوست داشتند و میخواستند حسین وار به استقبال شهادت بروند.

 دوست عزیز!

 تحلیل مسایلی از این دست به دانشی احتیاج دارد که با انشاءنویسی تفاوت فراوان دارد و نمیشود آسان به درک پدیده های پیچیده رسید. سازمان مجاهدین خلق که به مبارزه مسلحانه و مخفی روی اورد و گروههای چپی که به عناد به انقلاب پرداختند نیزهیچ طرفی نبستند! و سرنوشت لیبرال های مخالف انقلاب نیز بهتر از این نیروها نبود. مهم در این پروسه مبارزه پیگیر و شناخت عمیق از خط مشی اتخاذ شده است که صد البته به شناخت عمیق جامعه وساختار سیاسی اجتماعی واقتصادی ان بستگی مستقیم دارد. 

من البته خیلی دوست دارم بدانم که اقای صادقی آن موقع خود شما کجا بوده و چه می گفته و چه می کرده؟ زیرا اگر از این همه علاقه ای که برای درس دادن به توده ای ها و اکثریتی ها دارد و میخواهد  آنها را به شناختن اشکالات کارشان اگاه کند، یک صدم ان را برای خودتان نگه می داشت انوقت پس از ٣۰ سال که روحانیت صد شقه شده و به خون یکدیگر تشنه هستند باز هم از "کاست" سخن می گف؟ توده ای ها و اکثریتی ها تا به حال هزار بار راجع به تاریخ خود نوشته و گفته و بحث کرده اند. یک بار شما راجع به تاریخ خودتان این کار را کرده اید؟ اصلا برای تاریخ خودتان ارزشی هم قایل هستید که بخواهید راجع به آن هم فکر کنید، چه رسد به بحث؟ 

از نویسنده ای که از اعطای رهبری انقلاب به نیروهای مذهبی در گوادولوپ می نویسد چه توقعی می توان داشت؟ واقعا باور دارید که سران چند کشور قدرتمند در گوادولوپ تصمیم گرفتند میلیونها ایرانی در شهر و روستا خمینی را رهبر خطاب کنند؟ و هژمونی نیروهای مذهبی را در انقلاب بپذیرند؟

 آیا این شیوه تفکر به منطق و نتیجه  ای می رسد؟

رهبری انقلاب در خیابانهای ایران و توسط توده های میلیونی تعیین شد و نه توسط سران کنفرانس گوادولوپ! کشورهای شرکت کننده در این کنفرانس بلافاصله پس از انقلاب سرگرم توطئه برای براندازی انقلاب شدند.

پیروزی انقلاب ایران به غرب ربطی ندارد. آنها اگر میتوانستند شاه را بر اریکه قدرت نگاه میداشتند. چرا به انقلاب مردم ایران و قدرت و تفکر و تشخیص میلیون ها تن مردم کشور اعتقاد ندارید و معتقدید همه چیز توسط قدرتهای بزرگ تعیین میشود. با این تصور می خواهید اوضاع کنونی ایران و جنبش نوین مردم ایران را تفسیر کنید. نتیجه این نمیشود که  امریکا و اسرائیل تکلیف را روشن می کنند؟


سخن آخر 

پس از دستگیری رهبران حزب وظیفه یاران آزاد بود که با متانت و درایت اوضاع را تحلیل کرده و مصوبات پلنوم های حزب و سازمان را براساس شرایط ان زمان دنبال کنند. اما ایا چنین شد؟ و یا برعکس یاران گمشده به حزب زنی و خود زنی پرداختند و از این شاخ به ان شاخ پریدند و به هر کسی هم که هنوز بوجود طیف نیروها در حاکمیت و پیرامون آن اعتقاد دارد انگ جاسوس و مزدور زدن و در اجرای سناریوی هماهنگ ارتجاع داخلی و بین المللی همداستان شدن واقعا سیاست و تحیلی است؟

صدها هزار هوادار سازمانهای چپ به انفعال کشیده شدند و فعالیت نیروهای چپ در ایران متوقف یا به حد صفر رسید. مسئول این رکود فعالیت مستقل نیروهای چپ به اعتقاد شما چه کسانی میباشند؟ آنانی که با فعالیتهای خود امپریالیسم و متحدان داخلیشان را به وحشت انداخته بودند؟ آنانی که در زندان بودند و حق هیچ نوع ملاقاتی به آنها داده نمیشد؟ آنانی که به درستی تشخیص داده بودند که انقلاب ایران توان غلبه بر ضد انقلاب را دارد؟

به اعتقاد من باید صورت مسئله را تغییر داد و گناه را به گردن کسانی که اعدام شده اند و یا فوت کرده اند نیانداخت. باید واقع بینانه نقش خود را که در خانه شیشه ای ۱۶ آذر نبودیم در این مسایل مشخص کنیم و تعیین کنیم کجای کار هستیم؛ مواضعمان چیست؟ چرا باید از جنبش سبز حمایت می کردیم و باید حمایت کنیم و کارمان را عملی در جهت پیشرفت تلقی کنیم و در عین حال کمیته مرکزی حزب و نورالدین کیانوری دبیر اول آن را به جرم حمایت از انقلاب و نیروهای انقلابی مذهبی به دون کیشوت تشبیه ننماییم! حزب در ان دوران چندین نشریه داشت که به صورت قانونی منتشر میشد. دفتری در خیابان ۱۶ آذر داشت و فعالیتش در بدترین شرایط آن دوران نیمه علنی بود. با این همه امکان شما معتقدید که باید علیه حکومت قیام می کرد؟

اکنون که هیچکدام از اینها را نداریم منتظرم مواضع شما را در قبال انتخابات گذشته و آینده ریاست جمهوری بدانم!

 

 

 

 

                        راه توده  38    27 آذر ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت