چهره های درخشان- مریم فیروز زنان "عیار" در تاریخ کهن ایران ما |
"همه سوگند خوردند که به یزدان دادار و به نور و به نار و به قدح مردان و به اصل پاکان و نیکان که با هم یار باشیم و دوستی کنیم و به جان از هم باز نگردیم و مکر و غدر و خیانت نکنیم و با دوستان هم دوست باشیم و با دشمنان هم دشمن از کتاب سمک عیار زنان و دختران ما سمک عیار را میخواندم. کتاب زیبائی است که هزاران پند و اندرز و روش بزرگواری و انسانی به خواننده میآموزد و پرده از روی خیلی از آداب گذشته بر میدارد و ایران کهن را با مردم دل زنده و جوانمردش زنده مینماید. در این کتاب از زن هائی سخن رفته است که در آن دوران لباس مردان برتن میکردند و به آئین عیاری در میآمدند و راه جوانمردان را در پیش میگرفتند و از نبرد و سختی روی گردان نبودند. در میدان جنگ با پهلوانان دست و پنجه نرم میکردند و بزرگی و گذشت و سرسختی از خود نشان میدادند و گاه مردانی با هوش و زیرک چون سمک را به زانو در میآوردند. این زنان بدون برو برگرد برای زیبا کردن داستان خلق نشده اند. چنان که فردوسی هم در شاهنامه از این زنان پهلوان جانباز به نیکی یاد میکند و نشان میدهد که چگونه آنها در راه زندگی، پاسداری و نگاهداری از آن، در راه عشق پاک و بزرگداشت میهن خود پا به پای پهلوانان نامی میرفتند و از هیچ یک از آنها دست کمی نداشتند. این زنان آن روز بی هراس زنجیرهای سنگین قوانین و آداب را از پای خود گسستند و سر را روی دست گذاشتند و بی باک و ورزیده خود را در معرکه زندگی انداختند. سمک عیار را میخواندم و میاندیشیدم آیا دیگر چنین زنانی نیستند؟ چه پرسشی؟ تاریخ ایران را اگر ورق بزنیم با این که از مردم و به ویژه از زنان کم یاد میکند اما خواه ناخواه نام زنان برجستهای در آن آمده است. زنانی که کوشش کرده اند از پستی زندگی که به آنها تحمیل شده است پا را بیرون گذارند و شخصیت خود را نشان دهند. در همین دویست سال اخیر چه چهرههای برجستهای از زنان در تاریخ ایران دیده میشود. در جنبشهای دهقانی که در این قرن اخیر در ایران بروز کرد و همان گونه که مورخین گفته اند همیشه آمیخته با مذهب بوده است، زنهای برجستهای پیدا شدند که سر و جان را فدای راه خود کردند. آیا میتوان زنان دوران مشروطیت را نادیده گرفت؟ چه بزرگ و با گذشت بود آن زن و دیگر زنانی که با او همآهنگ شدند و برای پایه ریزی نخستین بانک ملی ایران زر و زیور خود را در مسجد از گوش و گردن باز کردند و پیشکش کردند. ما زنان ایران به راستی میتوانیم از گذشته با سربلندی یاد کنیم. در نبرد بزرگ و بی پایانی که در سراسر تاریخ ایران برای آزادی و پیشرفت درگیر بوده و هست زنها خودنمائی کرده اند و نقش بزرگی هم داشته اند. این آیین خوشبختانه هم چنان در ایران پایدار است و از این زنهای از خود گذشته در مبارزات تودهای سالهای پس از جنگ جهانی دوم بسیار دیده ایم و شناخته ایم و این خود دل انسان را شاد میکند و نیرو میدهد و امید میبخشد. شرایط زندگی و قوانین، زن را هم چون برده کرده است و به زن میدان داده نمیشود که همه نیروی خود را به کار بیاندازد، بیاموزد و از دانش خود بهره برداری نماید و آن را به کار بندد. قانونهای نادرست او را هنوز در بندهای بسیار زشت و ناپسند پیچیده است، اما باز این زنها کوشیده اند شخصیت خود را نشان دهند و چهره درست زن و مادر ایرانی را نمایان سازند. هر گاه به یاد آنها میافتم مهر بیکرانی و سپاس بی پایانی دلم را پر میکند چون خود من خوب میدانم که آنها چه بار گرانی را بر دوش داشتند و چه زنجیرهای سنگینی از همان روزی که پا به دنیا گذاشته اند به دست و پای آنها پیچیده اند و باز میدانم که با چه دشواریها در افتاده اند و تا چه اندازه دل خود و زیباترین آرزوها را زیر پا گذاشته تا توانستند که به میدان بیایند و از زن و حق او در زندگی و به زندگی دفاع نمایند. ناگزیرم قلم را زمین به گذارم تا به توانم با آرامشی بیشتر به سالهای گذشته که دیگر اندک اندک هم دور شده اند نگاه کنم. همه زنهائی که به سازمانهای ما روی آوردند و برای بیداری زنان و دفاع از حق مادر کوشیدند امروز دور مرا گرفته اند از پیر و جوان، همه هستند، همه با چشمان هشیار خود مرا نگاه میکنند، همه میخواستند دست به کار شوند، همه در پی این بودند که این زنجیرهای کهنه، اما سنگین آداب و قوانین را از خود دور کنند و خود را سربلند و آزاد، زنی با شخصیت و مادری ارجمند به بینند. فراوان بودند زن هائی که رو به ما آوردند. آنها آرزو داشتند که بتوانند بچههایشان را تندرست بار بیآورند، بتوانند با دلی آسوده آنها را به دبستان و دبیرستان بفرستند. آنها میخواستند که بچههای باهوش و با استعدادشان در راه زندگی پا بگذارند و این هوش و نیروی آنها به هدر نرود. بتوانند پیش بروند، یاد بگیرند، بخوانند، کار کنند. این زنها میخواستند که چراغ زندگی که خود آن را روشن کرده اند به هر بادی نلرزد و خاموش نشود. آنها میپرسیدند که چرا بچههای ما باید بیمار شوند، چرا پزشک نداریم، چرا ما نمیتوانیم آنها را درمان کنیم، چرا آنها در آغوش ما باید بمیرند و تازه اگر از مرگ جستند، چرا نباید به توانند بیآموزند، چرا بچه منهم مانند بچه کسی که ثروتمند است نباید از زندگی بهره مند شود، چرا؟ مادر جوانی که بچه نازناز مامانی هم در آغوش داشت با صدائی از خشم لرزان گفت: من با استخوان خودم، با این دندانهای خودم استخوان این بچه را ساخته ام اما او از آن من نیست. هر گاه پدرش بخواهد میتواند او را از من بگیرد و برای همیشه مرا از داشتن او، دیدار او باز دارد... چرا؟ چرا...؟ چرا...؟ اکنون هم که سالها از آن روزها میگذرد با همه جنجالی که درباره زن ایرانی، پیشرفت او و حقوق او برپا میکنند مادر و زن ایرانی به راستی بی حق میباشند و مانند گذشته باید در بیچارگی به سر ببرند. من خودم که این جام ناگوار را که نامش بی حقی مادر و زن است تا ته سر کشیده بودم و درد آن برای همیشه جان و دلم را تلخ کرده، منهم میخواستم بدانم چرا و مانند همه زنها در پی آن بودم که راهی پیدا کنم. زنها میآمدند و آرزومند بودند که شوهرها و خانواده هایشان برای نان هر روزی در هراس نباشند و زندگی خانوادگیشان دستخوش هوس این و آن نباشد. آرزو داشتند که هر شب با دلی آسوده به بالین سر بگذارند و بدانند که راه زندگی به روی آنها بسته نیست و فردا هم کار هست و نان، و میپرسیدند: "چرا نباید کار باشد، مگر این کشور نباید پیش برود، مگر نمیتوان مانند دیگر کشورها کارخانه و کارگاه بوجود آورد، چرا باید جوانهای ما از گرسنگی به برف پارو کردن و حوض پاک کردن بپردازند، چرا دخترهای ما باید از بام تا شام در زمانی که باید به بازی و آموختن بپردازند، پای کارگاه قالی بافی کمر خود را خم کنند؟ چرا زندگی شوهران ما و در نتیجه خانواده ما تا این اندازه بر پایه سست و نادرستی گذاشته شده است؟ چرا...؟ زیاد بودند دخترانی که به سازمان ما میآمدند زیرا میخواستند مانند برادران خود آزاد باشند، بتوانند بیاموزند و کار کنند، بتوانند شوهر دلخواه خود را انتخاب نمایند و پایه خانوادگی استواری داشته باشند. آنها میگفتند "ما دلمان میخواهد پزشک و مهندس شویم اما خانواده ما نمیتوانند ما را به دانشگاه بفرستند. میکوشد که برادرهای مان این راه را بروند. ما چرا باید محروم باشیم؟" آنها میگفتند: "ما میخواهیم خانوادهای بسازیم، بچههای مان را پرورش درست بدهیم، اما همه راهها به روی ما بسته است. شوهر ما همراه زندگی برای ما نیست، بلکه مالک ماست که میتواند هر روز و هر آن که دلش بخواهد با زندگی ما بازی کند.چرا؟" زیاد بودند مادرانی که رو به ما میآمدند. چشمان نگران و دل شکسته و بزرگ آنها و نیروی مادری که در آنها بود، آنها را به سوی ما میراند، زیرا آرزو داشتند که به راستی مادر باشند و نه پرستار موقتی، میخواستند میوه زندگی خود را خود به ثمر برسانند و در پرورش و آموزش آن سهیم باشند. آرزو داشتند که چون مادری حق داشته باشند که سرنوشت فرزند خود را در دست گیرند و تا آنجائی که میشود به وظیفه مادری خود بپردازند. چشمان پر از درد و هراس آنها نشان میداد تا چه اندازه زیر بار قوانین دردناک ایران رنج میکشند، قوانینی که مادر را هیچ میشمارد و هیچ گونه حقی به او نمیدهد. چرا؟ این زنها و دخترها به سوی ما آمدند تا پاسخی برای همه این چراها پیدا کنند و راه رسیدن به هدفهای خود را در برنامه ما میدیدند. آنها با دل و جان آماده کار بودند و گذشت. میدانم، اکنون میپرسید آیا همه این زنها با شور و پشتکار بودند؟ آیا در میان آنها نبودند کسانی که هوسران و سطحی باشند و برای خودنمائی به سوی شما آمده باشند؟ در همه جا همه جور آدمی پیدا میشود، خوب و بد، اما بد نیست داستانی را برای شما بگویم: روزی در خیابان دو مرد را دیدند که به دنبال یکدیگر میرفتند. آن که جلو بود سینهای کبود داشت و آن که به دنبال سرش میآمد پشت و گردهای کبود داشت. از او پرسیدند این چه معنی دارد؟ آن یکی سرش را بلند نگاه داشته با چشمانی دریده همه جا را نگاه میکند و سینهای کبود دارد، اما تو سر پائین انداخته ای، آرام میروی و پشتت سیاه است؟ خندهای کرد و گفت: امروز که موفقیت داریم، او خود را جلو انداخته و با دست به سینه کوبیده و منم منم کرده، این است که سینهای کبود دارد. اما من سالها در زندان به سر برده ام و شلاقهای بی شماری به من زده اند و پشت من برای همیشه سیاه شده است. از این سینه کبودها در همه جا هستند و خود به خود آن گاه که نبرد سخت میشود کنار میروند، اما گفتار من امروز از پشت کبود شدههاست، آنهائی که با جان و دل کار کردند و از هیچ رنج و زحمتی روی نگرداندند. میخواهم از زنان عیار، از مادران از خودگذشته و ارجمند بگویم. آیا میخواهید که آنها را یک به یک نام ببرم؟ این را دیگر نمیتوانم. همه بودند، هاجر و سریه، اعظم و طاهره، هما، پروین، ستاره، توران و پوران و مهری و منصوره و مهین، هر نام زن ایرانی که شما فکر کنید در میان ما بود، اما از بازگو کردن نامها چه به دست میآید؟ هیچ! بگذارید از خود آنها به گویم و نمونهای چند از این زنان را در برابر شما زنده نمایم: زنهایی که با ما همکاری میکردند نه تنها به کار خانه و بچه و کارهای هر روزی زندگی میرسیدند، بلکه کار دشوار وقت گیر سازمانی را هم انجام میدادند. هر آن و هر دقیقه که به آنها نیازمند بودیم در اختیار سازمان بودند. در هر جا همه جا آنها نمیبایستی از یاد ببرند که چه وظیفهای دارند و باید زنان و دختران دیگر را به سوی سازمان بکشند و راه درست را به آنها نشان دهند و این وظیفه بزرگ را هم آنها با سرسختی و پیگیری دنبال میکردند. گاه با دشواری روبرو میشدند، خانوادهها مخالفت میکردند. پدر و مادر از این که دخترشان دیر به خانه بیاید نگران میشدند و یا از ریشه و بن با جلسه و عضو سازمان شدن مخالف بودند. شوهران از این که زن هایشان به این فکر رسیده بودند که آنها هم حقی دارند دلواپسی نشان میدادند و آگاه و ناآگاه میترسیدند که مزایای خود را از دست بدهند. بیشتر مردها خوش داشتند و دارند که زن آرام و فرمانبردار به کار خانه و بچه داری بپردازد و نداند و نفهمد و نیاموزد. گفتن این که زنی در سازمان کار میکند آسان است، اما اگر بدانید چقدر باید دوید، گفت، روشن کرد تا زنی به سازمان بیاید. این دخترها و زنها که پایه گذار سازمانهای ما بودند دست به این کارها زدند و روز به روز هم بر عده اعضاء ما افزوده میشد. اینها با کاردانی خود به خوبی پیشرفت میکردند. جوانان البته با شور بیشتری میآمدند، اما آن زن و یا مادری که مسئولیت خانوادهای را میداشت اگر میآمد پایدارتر و استوارتر بود. بسیاری از این زنها عمر خود را در این راه گذاشته بودند و از آغاز زندگی در نهضت آزادی خواهی ایران بودند. کسانی بودند که از مشروطیت به این ور خانواده هاشان در گیرو دار نبرد بوده و یا کسانی بودند که با برخورد با سختیها و در پی پیدا کردن راهی برای چیره شدن بر دشواریها بودند. زنها چه آزموده و چه تازه کار دست به کار شدند، الفبای مبارزه را فرا گرفتند و روز به روز هم آزموده تر و بیدارتر میشدند و خواهی نخواهی دورادور هر یک از آنها گروهی کم و بیش با اندیشههای تازه و خواستهای زنها آشنا میشدند. هر زنی همانند آن سنگی بود که در آب میافتد و حلقههای بیشماری دورا دور او در آب نمودار میگردد. بدین رو گفتار و خواستهای سازمان زنان به گوش عده زیادی رسید و زنهای زیادی که دور از همه چیز بودند با شعارها و خواستهای ما آشنا شدند و اگر هم به ما نه پیوستند خود به خود نیروئی شدند که دیگر با چشم باز به زندگی خود و دشواریها و ناکامی هائی که برای آنها دربر دارد نگاه میکردند. بسیاری از این زنان که شوهرهایشان هم در نهضت و مبارزه شریک بودند با جان و دل خانه و زندگی خود را در اختیار حزب میگذاشتند و اندک اندک به جائی میرسیدند که از بزرگ ترین اسرار حزبی با خبر میشدند و از آن پاسداری میکردند و از فداکاری و جانبازی روی گردان نبودند. خیلی از این دختران پس از این که دورانی در سازمانهای مختلف زنان کار میکردند خود پی میبردند که بدون یک مبارزه سیاسی بزرگ کاری از پیش نمیتوان برد. آنها خیلی زود در طی کار هر روزی و برخورد با پیشآمدها متوجه میشدند که تا ایران از بردگی رهائی نیابد زن ایرانی هم آزاد نخواهد شد. آتیه آنها و فرزندانشان وابسته به ایران بوده و هست و تا مردم ایران از بزرگ و کوچک، از زن و مرد در زنجیر بردگی دنیای امپریالیسم هستند و حقی ندارد، زن و مادر ایرانی هم در این زندان بزرگ نمیتواند زنجیر از پای خود به دور کند. این است که بسیاری از آنها با آگاهی که به دست میآوردند با پرورش فکری که پیدا میکردند مسئولیت بزرگ تری را میپذیرفتند و عضو حزب میشدند تا بتوانند با همه نیروی خود برای هدف همگانی کار کنند. آن گاه میبایستی نیروی بزرگ این زنان، بی باکی و گذشت آنها را و فداکاریشان را دید و تماشا کرد و سربلند شد. چه زیبا بودند و نیرومند، چه فروتن بودند و جوانمرد. همان گونه که خانه خود را میآراستند و از بچه پرستاری میکردند با همان سادگی و آرامش بزرگ ترین مسئولیتها را به گردن میگرفتند، به کام شیر میرفتند، با دشمن روبه رو میشدند، خونسرد و آرام از میان پاسبانان و سربازان مسلح میگذشتند، وظیفه شان را انجام میدادند و به خانه باز میگشتند. تو گوئی کاری نشده، پیش آمدی نکرده... این زنان چه حزبی و چه غیر حزبی، در دورانی که حزب غیر قانونی گردید دست به کار شدند و به راستی میتوان گفت که اگر این نیروی نهانی آرام و فداکار نبود حزب هرگز نمیتوانست کار خود را دنبال نماید. در هر قدم و برای هر کار حزب نیازمند به بودن و کمک زنان میگردید و این نیرو را خوشبختانه در اختیار داشت. |
راه توده 388 27 آذر ماه 1391