راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

تحلیل سیاوش کسرائی از "مرغ آمین" نیما

وقتی که یک خلق

درآسمان استبداد زده پرواز می کند

 

گذشت روزگاران می بایست و معرفت بسیار بر احوال آدمی تا از كارگاه نیما، مرغ عظیمی بدرآید با بالهائی به وسعت آغوش حسرت و با بانكی چون غریو ستمكشان. "مرغ آمین، آذرخش خشمی درشب دیارما". در شبی كه همه آذین خود را از بیداد به مردم گرفته است و روشنی را چه در پیه سوز من و چه در چراغدان اندیشه شما غارت می كند، مرغ هشیار كه طلایه های برآمدن آن ستاره خونین صبحگاهی را از جای بلندش، برافق، می بیند، صدا سرمی دهد:

-  رستگاری روی خواهد كرد

و شب تیره بدل با صبح روشن گشت خواه

 
 

 

نیما برای صعود از پلكان های سبزپوش تا ایوان برف پوش دماوند، از گذرگاه های هولناكی عبوركرد و به پیری رسید. به كمال اندیشه، و اینك دل تنگ دره ها، با خویشتن خلوت می گزید و به گفتگو می نشیند. این بار، زیركی در كارمی كند و چهره رنگ باخته مردم را از قاب كهنه شب بلند بدرمی آورد تا رنگی آتشین برآن بنشاند و خلق خاموش و ازهم بیگانه مانده را گرد آورده، به سخن گفتن وامیدارد و در گفت و وا گویه ای حیرت انگیز با او، ما را در برابر ما نهاده و خود آرام آرام دورمی شود.

آنچه پیش ازتنفس درهوای مرغ آمین می بایدم گفت، اینكه دراین شرح توجه مطلقا برمحتوا و راستای آن بوده و بنابراین، هرگونه بحث فنی درمورد شعر، برای فرصتی دیگرمی ماند:

بگذارابتدا خبرحریق را بگیریم تا از كدام سوی است و از مهلكه بگریزیم. آنگاه بی شك با عنایت بیشتری به درشتی های كلام وغرائب سخن هشداردهنده خواهیم پرداخت.

بیان خاص نیما با تركیباتی كه بویژه در این قطعه اندك نیستند یا وزن شعر او و تقطیعاتی كه با طرح گفتگوها شكل می گیرند و مصرع های بلند و كشیده و تناسب آن با آرزوها، با بالهای پهن مرغ آمین و با یلداهای مردم و به همین ترتیب قافیه ها كه از قفا می آیند و« زنگ پایان هرمطلب را می نوازند»همه می ماند تا درجای خود گفته آید.

همچنین است بحث شب، كه به حق باید نام شب نیمائی بخود گیرد، چه پیش از او، شب، تنها شب هجر یا وصال عاشق بود و صبح، صبح دیدارمعشوق كه چون این شب، برسر بیشتر آثار نیما سایه می اندازد، پس به فصلی مستقل نیازمند است كه می گذریم. نیز، چون بهنگام صعود مرغ آمین، هیچ جنبش قابل ملاحظه ای- قابل مقایسه نمی گویم، از آنكه تا به امروز نیز نیست- در شعر فارسی به چشم نمی خورد، لذا از گفتگو درمورد فضای بی نفس شعر در آن تاریخ، بخصوص خودداری كردم، و حتی از پرداختن به اشاراتی كه مرغ آمین به درگیریهای بیرون از مرزهای كشورمی تواند داشت پرهیز داشتم تا فعالیت هنرنیما و بخش بومی آن بیشتر رخ بنماید.

ازاین پیش، مرد كوهستان، در بازگشت از شكارهای گاهگاهی اش مرغان بسیار به ارمغان آورده كه كم و بیش با آنها آشنائیم:

خروس سحر خیز هشداردهنده،

قوی، پاك و بی اعتنای جزیره های نهان، تیز پرواز، بیدار بر كنار و سر دربال كشیده،

مرغ مجسمه، سرزنده مرده انگار،

ققنوس، جانسپار آینده پرور،

توكای سمج جستجوگر،

لاشخوار دشمن خوی و در طلب مردار آدمی،

عقاب مرگ اندیش،

نیمی مرغان طبیعت و نیمی مرغان نیمایند، طرحهائی اولیه اند: سیاه مشقی برای نگاشتن آن حرف بزرگ، و ورزش های نخستین انگشتان پیكر تراشی كه اندیشه در خمیر نرم می ورزد تا فردا پیكر دلخواه را از صخره سخت بدرآورد.

باری، گذشت روزگاران می بایست و معرفت بسیار براحوال آدمی تا از كارگاه نیما، مرغ عظیمی بدرآید با بالهائی بوسعت آغوش حسرت و با بانكی چون غریو ستم كشان. آری، دربازگشت از قله های تفكر است كه نیما چون به سراشیب درد بشری می رسد، دربرداشتن گام، بی خود می شود، پروازمی كند، یا چون به عزلت كشیده می شود، اندیشه اش را پروازمی دهد" مرغ آمین، آذرخش خشمی درشب دیارما".

تا آنجا كه من جسته ام لغت «آمین» كه در اصل عبریست به معنای بپذیر، چنین باد، مستجاب كن و به اجابت مقرون باداست و همچنین نام ستاره ایست كه گویند بهنگام طلوع آن، دعا مستجاب می شود و از اسماء باریتعالی نیز هست.

ومرغ آمین فرشته ای است كه در هوا پرواز كند و همیشه آمین گوید و هر دعائی كه به آمینش رسد مستجاب شود:

 

دعای ما به اجابت، نمی شود نزدیك

كشیده زلف تو در دام، مرغ آمین را

                         مولانا بهشتی

 

ازاین بیشتر، ردپائی از پرواز این مرغ در ادبیات مكتوب ما نیست، یا اگر هست، من نیافته ام. ولی از كودكی و از زبان سالخوردگان می شنیدم كه در بیان غم ها و آرزوها بهم هشدارمی دهند كه: «مرغ آمین گوی در راهست» تا گوینده تفال بد نزند و سخن سرانجامی نوید بخش بیابد.

و اما هرچه گویندگان گذشته در شناساندن این مرغ خست كرده اند، نیما با گشاده دستی تمام او را معرفی می كند:

 

استاد چیره دستست آن نا خدای ترس

عنقا ندیده صورت عنقا كند همی!

 

و با قدرتی شگرف، سیمای روزگار رفته این طرح گرامی خلق ما را رنگ وضوح می زند كه این فرمان نیماست درهنر، كه میگوید:

 

مرغ آمین، درد آلودیست كاواره بمانده

رفته تا آنسوی این بیداد خانه

بازگشته، رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه

نوبت روزگشایش را

درپی چاره بمانده

می شناسد آن نهان بین نهان دان ( گوش پنهان جهان دردمند ما)

جور دیده مردمان را

با صدای هردم آمین گفتنش، آن آشنا پرور

میدهد پیوند شان با هم

می كند از یاس خزان بار آنان كم

می نهد، نزدیك با هم، آرزوهای نهان را

بسته در راه گلویش او

داستان مردمش را

رشته در رشته كشیده ( فارغ ازهرعیب كاو را برزبان گیرند)

برسرمنقار دارد رشته سر در گمش را.

 

آواره ای كه تا آنسوی این بیدادخانه كه من و شما آشنا در آن ویلانیم رفته و بازگشته، مرغ آمین، شب گذر درد آلوده ایست كه رغبتی به شادی های خاص تن خویش ندارد. آب و دانه نمی جوید و آشیانی جز بام مردم نمی خواهد، باز گشت او برای آغازی دیگر با جماعت است. او بی گذشت و تعهد پذیر آمده تا سررشته كارها بدست دهد و بانگش را كه ندای پیروزی حق است در تایید مردمش برآورد، چه باكش اگر بر زبان عیب گیرند كه او فارغ از این احوال در كار پیوند دلهای جدا مانده و آرزوهای گسسته است تا آرزوی بزرگ را به شكوفه بنشاند. او پرورده آشنائی است و هرچه آشنایان بیشتر و بهم نزدیك تر، جان او زنده تر، سیمای او پررنگ تر، بال او گشاده تر و نقش او كاری تراست كه دانائی و توانائی بزرگ درهمگانست. او نهان بین است و گوش پنهان جهان دردمند ما است، محرم هشیاراست، داستان پرداز درد مردمانست، گوینده ایست كه آوازهایش را درآوارگیها اندوخته و درگلوبسته است و با این نشانی ها است كه او را دست یافتنی و ملموس می بینیم. خواه خدایش گویند وخواه فرشته، نام ستاره داشته باشد یا مرغ، هم میتوان شبی با ما هم حجره باشد یا بپرس وجوئی ما را از بن بستی به شاهراهی بكشاند و یا از ورطه ای به ساحل مان برساند و اگرشباهتی به خضر بیابان گرد یا ادریس دریا نورد ندارد به آخرین تصویر نیمای مردم گرا، سخت ماننده است و به هر آن كس كه در پیوندی هزار رشته با خلق، غم مردمان را، به غمگساری نشسته باشد.

 

اونشان ازروزبیدار ظفرمندیست

با نهان تنگنای زندگانی دست دارد

ازعروق این غبارآلوده ره تصویر بگرفته

از درون استفاله های رنجوران

درشبانگاهی چنین دلتنگ می آید نمایان

وندرآشوب نگاهش خیره براین زندگانی

كه ندارد لحظه ای برآن رهائی

می دهد پوشیده خود را برفراز بام مردم آشنائی

رنگ می بندد

شكل می گیرد

گرم می خندد

بال های پهن خود را برسر دیوارشان می گستراند.

 

سیمرغ، گره گشای و یاری دهنده پهلوانان است و مرغ آمین حامی رنجوران، پهلوانان اندكند و دیرنیاز، و رنجوران بسیار و بسیارخواه، سیمرغ را آشیانه رفیعی برقاف است كه رسیدن بدان، كارهمه مردمان نیست، اما آوازه آمین گوی، خود به میان گروه می رود و با خلایق می نشیند. سیمرغ ازكنارنشسته ایست ایمن ازگزند كه چون بخواهندش، چون پر بسوزانند می آید. مرغ آمین، غم سوخته كنار گذاشته ایست كه كناره جوئی نمی كند. چترسایه گسترش برسر همگان نیست و خواص را انتخاب می كند ولی بال گشاده مرغ آمین همه بامها را می پوشاند و بانگ حق گزارش از آن رهگذاران بی خانمان است.

وققنوس (عنقا) اگرخویشتن بآتش می كشد كه بگفته خاقانی:

 

منم آن مرغ، كآتش افروزد

خویشتن را در آذر اندازد

تا زندگی را دوباره ازبسترخاكستر برویاند نامش بلند باد، ولی همگان را در تن یارای هیمه این آتش شدن نیست، اینست كه مرغ آمین طرحی دیگردارد و نقشی دیگرگرفته است: او براه طی شده انسانیت می ماند كه قطرات خون و عرق آدمی برغبارآن نگین دوزی كرده:

مرغ آمین فرزند استغاثه است، استغاثه، عمیق ترین نیازانسان دردمند، پس دیداراو را دلی غم بسته و لبی گشاده به لبخند كفایت می كند.

وچه نشانه ای گویا تر ازمرغ آمین برحتمیت روز بزرگ پیروزی وشكست پذیری دشمن كه با وجود همه مصائب مرغ آمین زنده ودركاراست. زندگی را دمبدم می باید و زیرچشم دارد و از آن بیشتر بنیاد جاودانه زندگی را می شناسد:

به شب می آید و به  شبگیر می رود كه این هنگام، هنگامه پروازنیازها و دعاها و آرزوهای دردمندان شب زنده داراست وهمچنین شبروی كارآزمودگان را هست، و نام شبی كه كلید آشنائی است، گرمی لبخند مرغ آمین است:

 

چون نشان ازآتشی دردود و خاكستر

 

و او رمزآشنائی را می نماید: پوشیده، پوشیده اشنائی می دهد و مردم ترس خورده زبان دركام كشیده می شناسندش:

 

داستان ازدرد می گویند مردم

درخیال استجابت های روزانی

مرغ آمین را بدان نامی كه او را هست می خوانند مردم.

 

و هر چه مردم را سرغم كمتری است مرغ را اندیشه نوید وهمبستگی، خلق از رنج می گوید و مرغ به رنج سلاح امید می بخشد، محرومان نفرین می كنند و مرغ آن همه را به كینه تصحیح می كند:

 

درشبی این گونه با بیدادش آلین

رستگاری بخش، ای مرغ شباهنگام، ما را

و به ما بنمای راه ما بسوی عافیت گاهی

هركه را- ای آشناپرور- ببخشا بهره ازروزی كه می جوید

 

و درشبی كه همه آذین خود را از بیداد به مردم گرفته است و روشنی را چه در پیه سوز من و چه در چراغدان اندیشه شما غارت می كند، گرچه افسوس كنندگان خلق بنام فریبنده رستگاری، دامهای دیگری بر راه مردم می گسترانند و جهانیان را سرگرمی های تازه پیش می آوردند، اما مرغ هشیار كه طلایه های برآمدن آن ستاره خونین صبحگاهی را از جای بلندش، برافق، می بیند، صدا سرمی دهد و در زیرباران نواهائی كه بر او می بارد زبان می گشاید:

 

- رستگاری روی خواهد كرد

وشب تیره بدل با صبح روشن گشت خواهد

 

و خلایق چون فراهم می آیند ازمرغ كه خود زاده تفاهم و یگانگی است، ازآن آشنا پرورد اینك آشنا پروری می خواهند، شب زدگان سهم روزروشن شان را ازمرغ شباهنگام می طلبند.

وچون بدان جهانخواره زندگی خور و هم كیشان جنگ طلبش كه هردم درپی مقاصد پلیدشان برطبل می كوبند اشاره می رود:

 

اما آن جهانخواره

زندگی را دشمن دیرین

جهان را خورد یكسر

مرغ می گوید:

دردل او آرزوی او محالش باد

ویا:

"زوالش باد"

"باد با مرگش پسین درمان

ناخوشی آدمی خواری"

 

اما خلایق چشم شان ترسیده، دست نادرستی را در بزن گاهها دیده اند، شكست ازپی شكست نه تنها باورشان كه جرأتشان را نیزشكسته است، شك می كنند وبزودی دل نمی سپرند. پائی در راه و پائی ایستاده دارند: مبادا دربرابرامنیتی كه حاصل می شود بهای گزاف تری پرداخت كنیم، مبادا، واریزدیوارستم گران نیزبرما فرود آید و زندان ما شود. مبادا از این راه نیز راهی به رهائی نباشد. مبادا اسارت، مبادا بی سامانی... و بنگریم كه در، مباداهای مردم چه مایه از واقعیت دهشت ناك سایه می اندازد.

اما مرغ جهان بین، داننده عافیت گاه كه رقص لغزان شكستن را درهیأت مشاطگان شب می بیند خبر از گسستن زنجیرها می دهد. خبراز پاشیدگی كانون های نادرستی می آورد، سقوط  دستگاههای قدرت و گریزگمراهان و به غریبی مردن پای تا سرشكمان و ویرانی زندانهای مخوف شان و درشكستگی باغها و برسكوی تحیر نشستن یكایك شان را برمی شمارد وحتی بیهودگی آخرین تلاش آنان را نیزكه به خاموشی مرگ می گراید اعلام می دارد وشب زنده داران با زیبائی تمام باو پاسخ می دهند:

 

باغتان را درشكسته تر

هرتنی زانان، جدا ازخانمانش برسكوی درنشسته تر

وزسرود مرگ آنان، باد

بیشتربرطاق ایوان هایشان قندیل ها، خاموش.

 

دركلام مردم نفرین به گستاخی كشیده است، باوربیشتری به چشم می خورد و آوارهای تك افتاده به كلاف انبوه خروش مردم گره می خورد.

 

باد

یك صدا ازدورمی گوید

وصدائی ازره نزدیك

اندرانبوه صداهای بسوی ده دویده

 

آرزو و نفرین سلاح مهروكین مردم كوتاه دست است، آنان كه هنوز یارای برخاستن و ایستادن رو در روی ندارند آرزو می پرورند ونفرین می كنند و نفرین وآرزو دوبال بلند و دورپرواز مرغ آمین است، كه چون خلق انبوه شوند جان نیز دراو دمیده می شود و به جادوی همین بالهای استواراست كه می توان درشبان دیر پا ازبیابان های هول عبوركرد.

خلق، دشمنی را می شناسد ولی مرغ آمین گوست كه روش دشمن را بدیشان می نماید: كوركردن چشمه های روشنائی و امید و ترویج اندیشه های مردگی آموز و خلق را به كج راهی و گمراهی و سپس به هلاكت راندن و براجساد آنان زندگی نو آغازیدن، دوركردن زیركان وپیش بینان ازهركجا كه گمان پیوندی با خلق می رود و به ریشخند گرفتن شان تا ازچشم مردمان بیفتند.

 

با كجی آورده ها شان شوم

كه ازآن با مرگ ماشان زندگی آغازمی گردید.

ویا:

كزبر ره، زیركان و پیش بینان را به لبخند تمسخردورمی كردند.

و دربرابر:

"زبان آنكه با درد كان پیوند دارد باد گویا"

 

كه ستایشی است ازآنان كه تیغ زبان را درراه تلاش وتكاپوی محرومان صیقل می دهند و این بدان معناست كه دوستداران خلق زبان گفتن دارند، اما گویا نیست كه گویائی از گفتن و بازگفتن حاصل می شود نه ازخاموشی.

 

دیگرآن صحنه نخستین تعزیه مانند به پهنه دادگاه خلق بدل گردیده، اینجا دیگرناله ای دركارنیست. دادخواهانند ودادستانی كه با فراست محكوم می كند و بدرستی هشدارمی دهد: زنهارازجانبداری اندیشه هائی كه خلق آزرده خاطر، خواهان آن نیست، زنهاراز ترحم بدان كسان كه به حساب لب بستن از حق گویان و درتعب نگه داشتن نكویان به بند می نشینند و برای جلب ترحم درد و زخم خود را می نمایند و تاسف برآن كسان كه ازبیم حبس وشكنجه به طرفداری ازكج اندیشان برمی خیزند، مرگ سزاوارشان باد آنان را كه چراغ خلق را خاموش می كنند و نورچشمانمان را می برند، مرگ سزاوار شان باد كه رحم ندارند و تا پرهیزگارند و آبادیشان از راه بیداد است، وهرچه كیفرخواست رو بپایان می رود غریو خلایق تداوم بیشتری می گیرد:

 

با كجی آورده های آن بد اندیشان

كه نه جزخواب جهانگیری ازآن میزاد

این به كیفرباد

آمین

این به كیفرباد

با كجی آورده هاشان ننگ

كه ازآن ایمان به حق، سوداگران را بود راهی نو، گشاده درپی سود!

وزان چون برسریر سینه مرداب ازما نقش برجا

آمین، امین

 

نگون ساری باد، كیفرسوداگران اندیشه كه كسب و كارشان داد و ستد ایمان های لرزانست و بازارگرم شان نقش آرزوهای ما را برآب می زند.

اینك سرود خلق، دراوج خویش، به زودی ازجا كنده می ماند نه باران لاغر نواهائی كه درابتدا، اینجا و آنجا ازپراكندگان برسرشب می ریخت، رود است از آنكه رود راستا دارد و یكپارچه و جاریست و جریان آن نخست خانه شب را خراب می كند و تاریكی را می گریزاند و آنگاه در دیوارسحرگاهی شكاف میاندازد.

با برآمدن روز، همین كه پیكر و پیكره ها رنگ می گیرند، مرغ آمین گوی در میانه نیست، خلق است و خلق خود را بازمی شناسد.

آذرماه 1350 

 

 

 

                        راه توده  38    27 آذر ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت