چهره های درخشان- مریم فیروز نمی توانم جسارت بی مانند زنان توده ای را فراموش کنم! |
فردای آن روز که آن صحنه را چیدند و به شاه تیر انداختند، یعنی روز 15 بهمن 1327، آن روزها که ترس همه جا را گرفته بود و آتیه تاریک در جلوی ما بود، دختر جوانی صبح زود در خانه مرا کوبید. این دختر از حزب و جریان کنار رفته بود. از دیدن او یکه خوردم. او تند گفت: "امروز روزی نیست که من کنار بمانم، امروز حزب به همه ما نیازمند است. این است که آمده ام هر چه دستور دهند هر چه از من به خواهند آماده انجام میباشم." با شگفتی او را نگاه میکردم. در آن روزها فراریان از حزب بیشتر بودند تا کسانی که رو به آن بیایند. او آمده بود، کوچک و لاغر، اما نیرومند و با اراده و میخواست کار کند، خدمت نماید و از آن روز هر چه از او خواسته شد انجام داد. خانه او یکی از پناهگاههای ما بود و هر گاه که به سراغ او میرفتیم، چه شب و چه روز، او خندان آماده کار بود. زن جوانی بود که از روز آغاز پی ریزی سازمان زنان جزو پایه گذاران آن بود و مادر دو بچه. از همان روز نخست که حزبیها در به در شدند او وقت را از دست نداد، به تک و پو افتاد و فراریانی را که جا و پناه نداشتند پیدا کرد و به خانه کسان خود برد، از آنها پذیرائی کرد، میرفت و میآمد، پیک بود و از همه جا خبر میآورد و جزو نخستین کسانی بود که برای پایه ریزی از نو سازمان آمادگی نشان داد و با وجود داشتن دو بچه و گرفتاریهای خانوادگی دست به کار شد. از هیچ ماموریتی روی گردان نبود، خندان و نیرومند، از بام تا شام کار میکرد. برای باز کردن گرهها و گذشتن از سختیها راههای بسیار ساده پیدا میکرد. برای تامین زندگی خود و بچه هایش ناگزیر شد به دانشگاه برود. این کار را هم با موفقیت به پایان رساند و هرگز ندیدم که لب به شکوه و شکایت به گشاید. با سختیها با روی گشاده رو به رو میگردید و بار سنگین زندگی را با خوشروئی میکشید و همیشه هر جا که بود و اگر خود لانه و آشیانهای پیدا میکرد بدون برو برگرد یکی دو نفر هم از آن لانه آشیانه بهره مند میشدند. جای شگفتی است. اکنون که دارم این یادها را زیرو رو میکنم همه این زنان با من میباشند. چه زیاد هستند و چه زیبا و خوب هستند این زنان که در آن روزهای سخت با چادر و یا خود را آراسته نخستین روزنامه نهانی حزب را به هر گوشهای میرساندند و یا رفیق مسئولی را از این خانه به خانه دیگر همراه میبردند و یا پیک بودند و دانسته و آگاه رابطه حزبی را میان همه برقرار میکردند و نگاه میداشتند و یا آرام گوش به زنگ در خانه خود کشیک میدادند و با چشمانی باز و بیدار همه جا را میپائیدند، زیرا در خانه آنها جرگه حزبی برپا بود و یا محکومی در آن آرمیده بود. همین زنها بودند که سکوت تهران را پس از بهمن 1327 شکسته و برای آزادی زندانیان و برگرداندن آنها از شهرهای دوردست به خیابانها ریخته، کتک خوردند، توهین شدند، اما ایستادگی کردند. آیا اینها دست کمی از زنان افسانهای داستان هائی چون سمک عیار دارند؟ آیا اینها دختران سربلند آن مادرانی که فرودسی سروده نیستند؟ عیاری و جوانمردی چه چیز است؟ آیا آن زن جوان زیبائی که خود را آراسته و در جیپ با شوهرش مینشست و خنده و روی زیبای او نمونهای از زندگی آرام و خوش برای بینندگان بود جوانمردانه جان خود را به خطر نمیانداخت؟ چرا، زیر او میدانست که در جیپی که سوار میشود محکوم به اعدامی هم نشسته است، اما او نه یک بار، بلکه بارها در هفته این کار را میکرد و خم به ابرو نمیآورد. خندان و زیبا سوار میشد و میرفت و خندان و آرام تر بر میگشت، زیرا بار خود را به مقصد رسانده بودند. عیاران مگر چه میکردند؟ "عیاران سوگند یاد میکردند که باهم یار باشند و دوستی کنند و به جان از هم باز نگردند و مکر و غدر و خیانت نکنند و با دوستان هم دوست باشند و با دشمنان هم دشمن." آن زن جوان زیبائی که تنها خود او از همه خانواده به حزب روی آورده بود و با همه بندهای خانوادگی و گرفتاریهای دیگر که داشت شبها با محکومی که جانش در خطر بود و برای به دست آوردن او گروه هان گروهان سرباز بسیج میکردند، در خیابانها به راه میافتاد و در همه جا او را همراهی میکرد و با بودن خود توجه را از او دور مینمود، این آئین عیاری را آگاهانه و به درستی به کار میبست و هر شب خود با خطر رو به رو میشد و این کار را خیلی طبیعی میدانست زیرا میبایستی از جان دیگری پاسداری نماید و نه کسی از او در این باره چیزی شنید و نه در جائی به این از جان گذشتگی اشارهای کرد، فروتن و از خود گذشته این زن جوان برازنده نام "سربازی" بوده و هست. آن دخترانی که به نام نامزد به دیدار زندانیان محکوم به اعدام میرفتند و برای او پیام حزبی میبردند و از او و دیگر زندانیان جویا میشدند و سازمانهای حزبی را از پیش آمدهای درون زندان آگاه میکردند مگر نه این است که اینها بی باک بودند و از خود گذشته؟ اینها خود را هر بار به چنگ خونخوارترین دشمنان میانداختند ولی خونسردی خود را نگاه میداشتند. خنده از روی آنها دور نمیشد میرفتند و بر میگشتند و شاد بودند که وظیفه خود را انجام داده اند و از زندانیان عزیز پیام آورده اند. مادرانی با این که چند فرزند داشتند با بزرگواری و گذشت ماهها و گاه سالها محکومین و در به در شدهها را در خانه خود میپذیرفتند و آنها را چون فردی از خانواده عزیز میداشتند و شب و روز بیدار و آگاه به هر صدائی گوش میدادند و گوش به زنگ هر گفتهای در میان همسایگان بودند تا بهتر بتوانند از مهمان بسیار با ارزش خود پاسداری نمایند. اینها پا را از آئین عیاری فراتر گذاشتند زیرا تنها برای بچههای خود مادر نبودند، بلکه برای مردمی که تا دیروز برای آنها ناشناس بودند مادری میکردند. چگونه میتوان از یاد برد آن زن جوانی را که به اندازهای کوچک و ریز بود که گوئی بچهای در جنب و جوش است، بی چادر و یا با چادر، او همه جا بود، هرگاه که خطر تازهای روی میآورد پیدایش میشد. چشمان نگران او جویا بودند و با علاقه فراوان به هرجا که باید برود میرفت و هر کاری را که باید بکند میکرد. خانه او تا روزی که خانه داشت جای دربدران بود و هرگز نشنیدم که ناله کند و یا درخواستی داشته باشد. دست و دلباز و از خود گذشته برای نهضت زندگی میکرد. در روز مسئول سازمانی و در تاریکی شب پیک و روزنامه رسان بود. (این زن عزیز و رفیق ارجمند دیگر در میان ما نیست. بیماری هولناک و کوتاهی رفیق هما هوشمند راد را از میان ما برد) یاد او برای یارانش زنده و نام او در نهضت زن کشور ما پایدار است. بدبختانه در این صفحات جای آن نیست که از نهضت زنان ایران سخن رانده شود. از آن راد زنانی که برای نخستین بار برپا خاسته و برای زن و مادر ایرانی پا به میدان گذاشتند. آن روزها آنان برای به دور انداختن چادر قیام کردند و در آن دوران سخت با آخوند و مذهبی در افتادند. نوشتند، روزنامه داشتند، تاتر درست کردند و به روی صحنه آمدند و هدفهای خود را به گوش مردم رساندند. در باره این زنان و نهضت زن در ایران باید جویا شد، پژوهش کرد و به راستی کتابی درخور آنها و جانبازیها و گذشت آنها نوشت. در اینجا از آنهائی میگویم که هر روز و هر شب در سالهای اخیر در نبرد بودند و من خود آنها را از نزدیک دیده و شناخته ام. بله، این زنان و دختران بدون این که سینه سپر نمایند و یا از رازهای بزرگی که به دست آنها سپرده شده بود پرده دری نمایند، دشوارترین کارها را کردند و آئین جوانمردی و عیاری را بدون هیچ گونه خودنمائی همان طور که قانون جوانمردی است به کار بستند. |
راه توده 389 4 دی ماه 1391