تقی زاده آن که بود نه آن که می سازند! دکتر سروش سهرابی |
پایگاه اینترنتی تاریخ ایرانی در مهر و آبان ماه سال جاری، گفتگوهایی در باره زندگی سیاسی سید حسن تقی زاده با برخی از پژوهندگان تاریخ در دانشگاه های داخل و خارج ایران انجام داده با عنوان "معمای تقی زاده". نکته جالب این گفتگوها آنجاست که امکان بررسی نگرش های مختلف در تاریخ سیاسی ایران را فراهم می کنند. از مجموعه گفتارهای سایت تاریخ ایرانی، به ارزیابی نگرش دکتر مهرزاد بروجردی خواهیم پرداخت. آنچه از مجموعه این گفتگوها و القاب و ادعاها و عناوینی که برای اقای تقی زاده بکار رفته، بنظر می رسد که ظاهرا سخن بر سر بازشناخت پیامبری دیگر در زندگی سیاسی و اجتماعی ایران است که متاسفانه و طبق معمول به موقع مورد توجه مردم قرار نگرفته است. ولی پیش ازانکه وارد محتوای این گفتگوها شویم ببینیم تقی زاده کیست؟ سید حسن تقی زاده زندگی سیاسی خود را از حرکت بست نشینی در سفارت انگلستان در دوران مظفرالدین شاه آغاز کرد. قبل از آن طلبه با استعدادی بود که برخی سوابق فرهنگی است و با زبان های انگلیسی و فرانسوی و عربی آشنا بود. پس از تشکیل مجلس اول بعنوان نماینده بازاریان از تبریز با 160 رای وارد مجلس شد و از تندروترین و جنجالی ترین نماینده ها بود. از جمله دوستان او می توان از علی اکبر دهخدا نام برد که در زمره نخستین ایرانیانی است که با اندیشه سوسیال دمکراسی آشنا شده و به آن علاقه داشت. در شب کودتای محمدعلیشاه، تقی زاده، دهخدا را به خانه اش می برد و گویا مشغول تهیه لایحه استیضاحی بوده که قرار بوده محمدعلیشاه را در فردای آن روز از سلطنت خلع کند. این کار تا صبح و بدون نتیجه به درازا می کشد و پس از آن واقعه کودتا روی می دهد. طبق روایت دهخدا با کالسکه سفارت و اسکورت هشت سرباز هندی هردو به سفارت انگلستان پناهنده می شوند. طبق روایت شورانگیز تقی زاده، وی کوشید خود را به مجلس برساند و در کنار مجلسیان به مقاومت بپردازد ولی سرانجام خود را به سفارت انگلستان رساند و از آنجا راهی تبعید شد. در بازگشت به ایران با همکاری محمد امین رسول زاده فرقه دمکرات را پایه گذاری می کند که برنامه آن با اندکی تغییرات همان برنامه حزب سوسیال دمکرات روسیه است. در مجلس دوم از جمله نمایندگان پرسر و صدا و مبارز محسوب می شود و به دلیل مخالفت روحانیون نجف و تهران مجبور به ترک ایران می شود. تا پس از برآمدن رضاشاه دو باره به ایران باز گردد. در دی ماه 1298 اولین شماره دوره دوم مجله کاوه را در برلن منتشر می کند و در آن این جمله معروف را می نویسد که ایران بایستی ظاهرا و باطنا و جمسا و روحا فرنگی شود و تعصبات و وطن پرستی های کاذب را کنار بگذارد. این گفته تا سال ها و هنوز محل مجادله بسیاری قرار دارد، هر چند به نظر می رسد کمتر پژوهنده ای و از جمله گفتگو کنندگان با تاریخ ایرانی به درک بهتر منظور تقی زاده از این سخنان کمک کرده باشند. همین قول تقی زاده موضوع اولین پرسش تاریخ ایرانی از دکتر مهرزاد بروجردی است. ایشان پاسخ می دهند که تقی زاده و رضاشاه با این که در یک سال به دنیا آمدند اما به دو شیوه با مدرنیته روبرو شدند، اولی یعنی رضاشاه مدرن سازی آمرانه در جسم ایرانی را پی گرفت و تاسیس نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و عقلانی را هدف خویش قرار داد و دومی یعنی تقی زاده بر "لزوم مدرن شدن جسم و روح" و بر آمدن شیوه خرد ورزی و "روح عقلانیت و پرسشگری" در کالبد ایرانیان انگشت نهاد. ایشان ادامه می دهند که علاوه بر علامه قزوینی دیگر روشنفکران زمانه با تقی زاده همراه هستند و همنوا با روشنفکران عصر روشنگری همچون امانوئل کانت درد ایرانیان را در تنبلی فکری و پیروی از اتوریته و بردگی موهومات می دانند. به نظر دکتر بروجردی منظور تقی زاده از فرنگی شدن برگرفتن روح مدرنیته و جرات دانستن و پرسیدن و نقد کردن است که این خود، مکمل مدرن سازی آمرانه در جسم ایرانیان است. کسانی مثل تقی زاده و قزوینی و فروغی "روح عقلانیت و نقادی" اروپائیان را در پس دستاوردهای علمی و سیاسی و نهادهای مدنی ایشان می دیدند. ایشان در ادامه نامه ای از علامه قزوینی را مورد اشاره قرار داده اند که از تقی زاده خواسته است همان کاری را که ولتر انجام داده است وی انجام دهد. تاریخ ایرانی برمبنای این ادعای دکتر بروجردی که بسیاری از "بومی گرایان" در اندیشه های خود تجدید نظرکرده اند، می پرسد که ایا راه تقی زاده مناسب تر است و یا راه انتقاد و چالش با تجدد. پاسخ دکتر مهرزاد بروجردی آن است که جامعه ایرانی در طول یک سده بومی گرایی و "نبرد دن کیشوت وار" با مدرنیته نفعی حاصل نکرده است. ایشان می افزاید که «ما» مدرنیته را در امتحان تاریخی رد کرده ایم اما روزانه سنگرهای فکری و عملی بیشتری را به ناچار به آن واگذاشته ایم. و از بد گوئی و ملامت و توهین به مدرنیته در یک قرن گذشته هیچ نتیجه فرخنده ای به دست نیامده است. با توجه به علاقه اقای بروجردی به امانوئل کانت و "پرسشگری" من نیز می خواهیم با اجازه ایشان چند پرسش طرح کنیم. آقای تقی زاده در ماه ژانویه 1920 یعنی دی ماه 1298 اولین شماره دوره دوم کاوه را انتشار داد که مورد توجه برخی از روشنفکران آن دوران می توانست باشد. پرسش اول این است که چطور شد اقای تقی زاده ناگهان به ضرورت فرنگی شدن جسم و روح ایرانی رسید؟ اگر همچون کانت فکر کنیم، باور نخواهیم کرد که این گفته نوعی الهام و یا خواب دیدن ناگهانی باشد. باید دید این ایرانیانی که بایستی ظاهرا و باطنا فرنگی شوند و تعصبات بی جا و وطن پرستی های کاذب را کنار بگذارند چه کسانی بودند و در چه شرایطی زندگی می کردند. بنابراین نگاهی به شرایطی بیاندازیم که اقای تقی زاده در آن سخن گفت. سال های 1920- 1915 که بسیار کم بررسی شده اند، از تاریک ترین سال های تاریخ زندگی ایرانیان بوده اند. در این سال ها از طرفی ایران در اشغال روسیه و انگلستان است و پس از خروج روسیه – در پی انقلاب اکتبر- انگلستان بر روزگار ایرانیان مسلط می شود. دولت های بدون اقتدار در تهران برسر کار هستند و قحطی که از سال های 1915 آغاز شده است در سال های 1919- 1917 به اوج خود می رسد. با دخالت انگلستان در قحطی و خشکسالی، ایران در واقع بزرگ ترین قربانی جنگ جهانی اول شد. به نوشته محقق و تاریخ نویس معاصر "احمد کسروی" در کتاب "شیعه گری" یک سوم جمعیت ایران و بر مبنای پژوهش های دکتر مجد نزدیک به نیمی از جمعیت ایران یعنی حدود 10 میلیون نفر براثر قحطی و بیماری های واگیردار از بین رفته اند. بر مبنای خاطرات و گزارشات برخی از افسران انگلیسی، بسیاری از مردم در حال چرا کردن در صحرا می مردند و خوردن گوشت مردگان رایج بود. قوای اشغالگر انگلستان از طرفی مانع از ورود غلات خریداری شده ایران می شود و از طرفی دیگر به خرید غلات از مالکان ایرانی اقدام می کند. که در بیشتر موارد چاره ای به جز فروش نداشتند. چون بسیاری از حیوانات چون اسب و قاطر و الاغ که برای حمل غلات لازم است توسط ارتش انگلستان به زور گرفته و یا خریداری شده بود. دولت انگلستان بعنوان یک دولت اشغالگر و مسئول وضعیت ایران نه تنها هیچ حرکتی برای مقابله با قحطی نکرد برعکس بر شدت آن افزود. بنابراین در آن دورانی که ایرانیان می بایستی ظاهرا و باطنا غربی شوند، متاسفانه یا به چرا در صحرا مشغول بودند و یا در حال تلف شدن از گرسنگی و یا خوردن سگ و گربه و نیز اجساد انسانی که در هر گوشه ای از شهرها و راه ها پراکنده شده بودند. آن چه که در خاطره ایرانیان از آن دوران وجود داشت نه تجدد ظاهری و باطنی که چگونگی زنده ماندن بود. در سال های بعد از قحطی نیز اکثریت مطلق بازماندگان به جز احتمالا چند ده نفر از توصیه های تقی زاده منتشره در مجله کاوه خبری نداشتند. ولی همه اتفاقات آن دوران به قحطی خلاصه نمی شود. آن شرایط و آن قحطی میوه ای داشت و آن میوه قرارداد معروف 1919 یعنی 18 مرداد 1298 بین وثوق الدوله و دولت انگلستان بود، قراردادی که بسیاری از سیماستمداران ایرانی با وجود ضعف بسیاری که ایران داشت با آن مخالفت می کردند. از نظر جهانی نیز بزرگ ترین دشمن این قرارداد دولت نوخاسته اتحاد شوروی بود که به طور یک طرفه تمام قراردادهای اسارت بار روسیه تزاری را با ایران بی اعتبار اعلام کرد و تمام دارائی های روسیه تزاری در ایران را به دولت ایران بخشید. قرارداد 1919 تمامی امورات کشوری و لشکری را به مستشاران انگلستان واگذار می کرد و در واقع نوعی تحت الحمایگی محسوب می شد. امضا کنندگان آن قرارداد به دلیل این که احتمالا دچار "وطن پرستی کاذب" نبودند مبلغ 210 هزار پوند برابر با 400 هزار تومان را از دولت انگلستان تقاضا می کنند که البته مردم ایران باید بعدا هزینه این رشوه رامی پرداختند. به دلیل عدم تشکیل مجلس در آن دوران امکان رسمیت یافتن این قرارداد فراهم نشد. هر چند تا سال 1921 مهم ترین تلاش انگلستان تشکیل مجلس و تصویب آن قرارداد بود که با مقاومت بسیاری از سیاست مداران و از آن جمله پیرنیا و دیگران روبرو می شود. دورانی که تقی زاده به سرعت دوره دوم مجله کاوه را منتشر می کند و این چنین وارد میدان می شود هم چنان دوران زمامداری وثوق الدوله و تنها 4 ماه پس از امضای قرارداد 1919 و زمانی است که که وی از روشنفکران و افراد "منورالفکر" درخواست یاری کرده بود تا بتواند مخالفت های داخلی با قرارداد را خنثی کرد. اکنون به نظر می رسد به حل "معمای تقی زاده" و خوابنما شدن ناگهانی او که ایرانی باید "وطن پرستی کاذب" را کنار بگذارد و از نوک پا تا فرق سر و جسما و روحا فرنگی شود نزدیک شده ایم. تقی زاده در واقع در توجیه ایدئولوژیک قرارداد 1919 و تبلیغ تحت الحمایگی ایران توسط انگلستان وارد میدان شده بود. او نه انچنان که دکتر بروجردی مدعی است بدنبال مدرن کردن جسم و روح ایرانی بود و نه انچنان که خودش بعدها و در سال های پیری مدعی شد منظور از نوک پا تا فرق سر فرنگی شدن احترام به آدابی نظیر "وقت شناسی" و عدم پایبندی به موهومات بود. اگر بخواهیم کار مثبتی برای تقی زاده در زندگی اش نام ببریم همان نجات دهخدا از خطر مرگ بود که شاید شیوه آن خود یکی از دلایل شناخت دهخدا از اوضاع و احوال سیاسی و کناره گیری بعدی وی از سیاست بود که خود معمای دهخدا را تشکیل می دهد. اینکه چرا تقی زاده امروز ناگهان طرح شده و ادعاهای دکتر مهرزاد بروجردی درباره پایان بومی گرایی و تنبلی ذهنی و فقدان روح پرسشگری و مقاومت دربرابر مدرنیته خود موضوع بحثی دیگر است که بدان خواهیم پرداخت. |
راه توده 389 4 دی ماه 1391