3 کتاب مجاز برای تجدید انتشار و یک کتاب غیر مجاز و در انزوا |
در هفتههای اخیر نسخه الکترونیکی کتاب "سیرتحولات استعمار در ایران" اثر علیرضا ثقفی خراسانی بر روی شبکه اینترنت قرار گرفت. کتاب در سال 1375 در مشهد منتشر شده و پس از آن کمابیش گمنام باقی مانده است. موضوع "سیر تحولات استعمار" توسعه غرب و دلایل عقب ماندن ایران است و گمنام ماندن چنین کتابی تا حدودی جای تعجب دارد زیرا درست در سالها و در دههای منتشرشده که بحث عقب ماندگی ایران به مسئلهای حاد تبدیل شد و آثار مختلفی در این باره منتشر شد. "ما چگونه ما شدیم" صادق زیباکلام، "جامعه شناسی نخبه کشی – تحلیل ریشههای عقب ماندگی" علی قلی و "چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت" کاظم علمداری از جمله کتابهایی بود که در این عرصه منتشر شد و هر سه، بارها و گاه بیش از ده بار تجدید چاپ شد. در حالیکه "سیر تحولات استعمار در ایران" نه تنها تجدید چاپ نشد بلکه چنانکه نویسنده در مقدمه نسخه اینترنتی آن نوشته امکان نشر مجدد نیز ندارد. ویژگی مشترک سه اثر زیباکلام، علی قلی و علمداری در آن است که علل عقب ماندگی ایران را در خارج از مناسبات تولید و تجارت، خارج از روند گسترش سوداگری و سرمایه داری و استعمار اروپایی بررسی کرده اند. یکی دلیل عقب ماندگی را در خاموشی چراغ علم، دیگری در اینکه جامعه ایران اصولا بی فرهنگ و نخبه کش است و سومی در نحوه مالکیت زمین و عدم رشد عقل گرایی دیده است. اما "سیر تحولات استعمار در ایران" علیرضا ثقفی خراسانی درست از آنجایی آغاز میکند و بر آن متمرکز میشود که هر سه اثر دیگر از ورود جدی در آن اجتناب کرده اند. یعنی مناسبات ایران با غرب سوداگر و استعمارگر از آغاز دوران صفویه. در حالیکه زیباکلام برای آنکه نشان دهد عقب ماندگی ایران ربطی به استعمار ندارد بررسی خود را در آغاز دوران صفوی متوقف میکند. علمداری دلایل عقب ماندگی را در هزارهها پیش جستجو میکند و در نهایت آن را در ویژگیهای نظام زمینداری معرفی میکند و بالاخره علی قلی هرچند نقش استعمار را در عقب ماندگی و "نخبه کشی" میپذیرد ولی آن را بر مبنای عوامل روحی و فرهنگی گویا پایدار و همیشگی جامعه ایرانی قرار میدهد. طرفداران انکار نقش استعمار در عقب ماندگی ایران مدعی هستند که در تحول جوامع عوامل داخلی نقش عمده را ایفا میکنند و نه عوامل خارجی. این دیدگاه بطور کلی نادرست نیست ولی بسیار ساده نگرایانه و یکجانبه است. در پاسخ باید گفت: 1- اصولا وجود ملت و کشور یعنی وجود یک رابطه جهانی. ملت درون یک رابطه جهانی است که معنا پیدا میکند. بنابراین جدا کردن مطلق عوامل داخلی و خارجی اصولا ناممکن است، چه مربوط به دوران استعمار باشد و چه مربوط به دوران قبل از آن. تاریخ ایران از همان زمان کورش و داریوش و پیش از آن و همیشه بخشی از تاریخ جهانی بوده است. فراز و فرودهای تمدن ایرانی در ارتباط مستقیم با فراز و فرودهای تمدنهای دیگر بوده و هرگز از آن جدا نبوده است. 2- استعمار نیز یک پدیده جهانی است. فقط ایران نبوده است که در یک روند تاریخی پس از دوران صفویه عقب ماند. بخش عظیمی از جهان از مکزیک و بولیوی و آرژانتین گرفته تا گینه و کامرون و انگولا و کنگو، از مراکش و الجزایر و لیبی و تونس، تا هند و تایلند و اندونزی و چین که بسیاری از آنها دارای تمدنهایی پرشکوه در گذشتهها بوده اند، همه در یک روند واحد تاریخی، در یک دوران معین تاریخی، درون یک مناسبات معین تاریخی عقب ماندند و به برده یا مستعمره و نیمه مستعمره تبدیل شدند. این روند جهانی را هرگز نمیتوان صرفا با عوامل داخلی در خارج از مناسبات بین المللی توضیح داد. 3- اینکه عقب ماندگی تدریجی ایران از دوران صفویه به بعد بر بستر اولیه علل و عوامل داخلی صورت گرفته قطعی است. اما این علل و عوامل نه مربوط به هزارههای دور است، نه مربوط به کمبود فرهنگ و علم و دانش و نه نظام زمینداری. ریشه آن در نظام تولید و تجارت است. درست در زمانی که اروپا در سدههای شانزده و هفده و هژده بتدریج صادرات ابریشم و پنبه و مواد خام و ورود کالاهای ساخته شده را ممنوع میکرد و بر سر حقوق گمرکی یا باز کردن مرزها به جنگ دست میزد، تا تولید مانوفاکتوری و کارگاهی خود را تقویت کند؛ ایران برعکس به صادرات مواد خام و واردات کالاهای ساخته شده روی آورد و کنترل گمرکات خود را در اختیار بیگانگان قرار داد. نتیجه نابودی تدریجی تولید داخلی شد که طبعا مانع از بسط مانوفاکتورها و گذار به تولید صنعتی گردید. خود این وضع در آغاز ناشی از اوضاع منطقهای بود که ایران در آن زندگی میکرد، که جای بحث آن در اینجا نیست. بطور خلاصه وضعیت دشمنی و جنگ با عثمانی و نیاز به پول و نشناختن رقیب و دشمن خطرناک نیرومند در حال ظهور از یکسو و از دست دادن تدریجی امکان تجارت جهانی و صادرات کالاها از سوی دیگر این شرایط را بوجود آورده بود و بسط مناسبات استعماری آن را تشدید و بتدریج آگاهانه تغییر آن را ناممکن کرد. بدینسان مشاهده میشود که آثار زیباکلام، علی قلی و علمداری هریک بنوعی خواسته یا ناخواسته نقش استعمار را در عقب ماندگی ایران ناچیز و آن را تبرئه میکند. ولی مسئله اصلی در تبرئه کردن یا نکردن استعمار نیست. مسئله در نشناختن علل واقعی عقب ماندگی و در نتیجه ناتوانی در غلبه بر آن است. جنبه زهرآلود نظریههایی که نقش استعمار در عقب ماندگی ایران را انکار میکند در آن است که اجازه نمیدهد که ما دریابیم چرا عقب ماندیم و در نتیجه چگونه میتوانیم بر آن غلبه کنیم. اگر بپذیریم که ریشه عقب ماندگی ایران نه در فرهنگ و علم و نظام زمینداری بلکه در مناسبات تولید و تجارت جهانی است، برونرفت از آن را نیز باید در همین عرصه جستجو کنیم. یعنی در تلاش برای استفاده مواد خام داخلی برای توسعه تولید داخلی و ممانعت از ورود کالاهای خارجی. همان راهی که به شکلهای مختلف و در دورانهای مختلف ژاپن و چین و حتی کره جنوبی در پیش گرفتند. از اینجا میتوان دلیل جنجال بر سر زیباکلام و علی قلی و علمداری و مهجور ماندن اثر ثقفی خراسانی را دریافت. نتیجه گیریهای این اثر با سمتگیری حکومتی تغییر ماهیت اصل 44 قانون اساسی و پذیرش برنامه صندوق بین المللی پول که در دوران احمدی نژاد بصورت واردات چند ده میلیارد دلاری در سال و نابودی تولید ملی در امد مغایر بود. ما در آینده خلاصه یی از این کتاب ارزشمند را همراه با دیدگاه و ارزیابی خود در دسترس خوانندگان راه توده قرار خواهیم داد. متن کامل این کتاب را میتوان از لینکهای زیر دریافت کرد. |
راه توده 390 11 دی ماه 1391