مردم ایران به مرحله ای از تکامل رسیده اند که نمی توان گفت: پرسش نکنید! دکتر سروش سهرابی |
کوشندگان سیاسی و یا پژوهندگان تاریخ سیاسی، در پژوهشها و بررسیهای اجتماعی خود دو شیوه متفاوت را در پیش گرفته اند. یک شیوه که میتوان آن را شیوه ایدالیستی درک تاریخ دانست و بر تقدم اندیشه در تغییرات اجتماعی مبتنی است، شیوه دوم تغییرات اجتماعی را ناشی از تحول در مجموعه حیات اقتصادی و اجتماعی میداند. از نظر بررسیهای تاریخی، گروهی معتقدند که پس از آشکار شدن دوران انحطاط در ایران، اندیشه تجدد با اقتباس از کشورهای پیشرفته تر درگیر جدال با اندیشهای شد که خواهان تغییر نبوده و از آن به سنت نام میبرند. یعنی "اندیشه تجدد" که میکوشید "جامعه سنتی" را تغییر دهد و جامعه سنتی که در مقابل تغییر و یا به عبارت بهتر اندیشه تجدد مقاومت میکند. براین اساس گویا تنها "اندیشه" تجدد در صورتی که در برابر آن مقاومت نشود برای تغییر کافی است. این شیوه نگرش تغییرات را در گرو آن میداند که افراد جامعه به یک اندیشه علاقه نشان دهند و پس از آن جامعه تغییر خواهد کرد. بدینسان علت عقب ماندگی ایران و یا دیگر کشورها را از این دیدگاه بایستی در تنبلی فکری، پایبندی به موهومات، عدم پرسشگری، نبود روح تعقل، نبود روح انتقادی و... جستجو کرد. با همین رویکرد است که مفاهیمی همچون "تجدد آمرانه" طرح میشوند. یعنی تجددی که بر خلاف میل بیشتر ساکنان یک کشور به آنان تحمیل می شود. همچون تجدد آمرانه دوران رضاشاه. نقش "روشنگران پیشرو" هم چون تقی زاده و فروغی و دیگران در آن است که سعی کنند تا مردمان عقب افتاده را با تجدد آشتی دهند و در آنان "روح" تعقل و پرسشگری و نقادی و... را بیدار کنند و به این ترتیب و به تدریج جامعهای بی نقص ایجاد خواهد شد که هم جسم آن با تجدد آمرانه رضاشاهی تغییر کرده است و هم ذهن و روح آن با کوششهای روشنگران از نوع تقی زاده از خواب دیرپا بیدار شده و به پرسش گیری و تعقل و انتقاد میپردازد. دربرابر این دیدگاه، نگرشی قرار دارد که عقب افتادگی و یا تفاوتهای جوامع با درجه رشد متفاوت را نمیتوان فقط در پرتو عوامل ذهنی ارزیابی کرد و در این راه لازم است چگونگی و چرایی تغییرات اجتماعی را مورد بررسی قرار داد. این دیدگاه یعنی درک ماتریالیستی از روندهای تاریخی و اجتماعی به دلیل دشواری توضیح آن و در نظر گرفتن مجموعه عوامل در ارتباط متقابل آنها، آسان یاب و آسان باور نیست. برتری ایدهالیسم در بررسی تاریخ و اجتماع، امکان ارائه شواهد بلاواسطهای در تائید نظریه خود میباشد که ماتریالیسم آن را فاقد است و توضیحات آن فقط با یک یا چند واسطه قابل درک خواهند بود. اصولا اگر ظواهر امور میتوانست ماهیت و کنه آن را نیز نشان دهد علم بی معنا شد. دشواری علم درست در همینجاست که ظواهر خلاف ماهیت و کنه و قوانین حاکم بر پدیدهها را نشان میدهد. مثلا شواهد ظاهری چنین نشان میدهد که خورشید از شرق طلوع میکند و در غرب با چرخیدن به دور زمین غروب میکند. اثبات و پذیرش اینکه برعکس این زمین است که دور خورشید میچرخد فقط از طریق یک درک تئورریک بسیار پیچیده ممکن است. ایدالیسم در صحنه اجتماعی نیز بر همین نوع مشاهدات و تجربیات مبتنی است که بلاواسطه قابل پذیرش است ولی واقعی نیست. مثلا چرا کشور ایران در دوران قاجار عقب مانده بود؟ برای آن که چراغ تفکر در آن خاموش شده بود. این گفتهای است که برای درستی آن شواهد بسیاری میتوان ارائه کرد. در همان دوران که ایران با فقر اندیشمندان رو به رو بود، مراکز علمی فراوانی در اروپای پیشرفته وجود داشت و از اندیشمندان برجستهای در آن دوران و قبل از آن میتوان یاد کرد که نه تنها در زمینههای علمی که در زمینههای اجتماعی نیز در تکاپو بودند. اگر ایران و کشورهای مشابه در دورانی ایستا به سر میبردند که گاهی از سدهها پیش آغاز شده بود در اروپا همه چیز دستخوش تغییر بود. ساده ترین توضیح را جز در خاموشی چراغ تفکر یا تنبلی ذهنی و یا عدم روح پرسشگری و انتقاد، بی توجهی به تجدد و درچه بایستی جستجو کرد؟ یک نمونه بارز این توضیح ایدالیستی برخورد آقای "مهرزاد بروجردی" در ستایش از تقی زاده است که مدعی است فقدان تفکر و پرسشگری موجب عقب ماندن ایران از کاروان "تجدد" شد. درحالیکه در یک بررسی عمیق تر باید دید آیا تفکر و پرسش اصولا یک چیز است یا دوپدیده کاملا متفاوت است.
مفهوم تفکر و پرسش
"تفکر" را میتوان روندهای ناشناختهای در درون مغز دانست که در تلاش یافتن پاسخی برای یک پرسش میباشند. تا آنجا که میدانیم این روندها در نوع انسان مشابه میباشند. از نظر تاریخی نیز شواهدی در دست نیست که تغییرات شگرفی در چگونگی این فرایندها در چند هزاره اخیر صورت گرفته باشد. البته افراد انسانی دارای تفاوتهایی از نظر کیفیت تفکر میباشند ولی در سطح جوامع چنین تفاوتهایی وجود ندارد. به این ترتیب تفکر دارای ثبات مکانی و زمانی میباشند. یعنی حتی در عقب افتاده ترین جوامع انسانی، مثلا در مناطق دور افتاده آفریقایی و آمریکای جنوبی، وجود و نتایج تفکر قابل مشاهده است. چگونگی شکار، افروختن آتش، ساختن خانه اگر در چارچوب امکانات عملی آن گروههای انسانی مورد بررسی قرار گیرند همگی گواه وجود تفکر میباشند. ولی "پرسش" همان محرکی است که فرایندهای ذهنی یعنی تفکر را تحریک و آغاز میکنند. این محرک برخلاف تفکر دارای ثبات زمانی و مکانی نیست و در واقع با آنها و به عبارت بهتر با درجه پیشرفتهای علمی و فنی تغییر میکند. مثلا بشر از هزارهها پیش از کبوتر نامه بر بهره گرفته است. شناخت روش زندگی کبوتر پرسش چگونگی استفاده از آن را بوجود آورد که حاصل آن کبوتر نامه بر شد. در سده هیجدهم و نوزدهم تلگراف و پس از آن تلفن و رادیو و تلویزیون و ماهواره و اینترنت امکانات بشر را در عرصه ارتباطات افزایش داده است. حال اگر علت استفاده از کبوتر نامه بر در زمانهای دور بجای اینترنت را ناشی از تنبلی فکری و فقدان روح پرسشگری در انسانهای آن دوران معرفی کنیم چه ارزشی برای این توضیح قائل خواهیم بود؟ آنچه ما ساده انگارانه از آن به تفکر یاد میکنیم خود دارای دو بخش ثابت در زمان و مکان یعنی فرایندهای ذهنی و تفکر و بخش متغیر در زمان و مکان و وابسته به درجه پیشرفتهای علمی و فنی یعنی پرسش میباشد و تفاوت در پرسشها نه ناشی از فرایندهای ذهنی که درتفاوت در سطح علمی و فنی است که موجد پرسش میشود. آنچه در قلمرو دانش و فن آوری به سادگی پذیرفتنی است در قلمرو اجتماع نیز وجود دارد. یعنی همان مراحل طرح پرسشهای روبه تکامل را میتوان در جوامع انسانی و روابط اجتماعی نیز باز شناخت. وجود روند تدریجی در تکامل اجتماعی کشورهای اروپایی خود بهترین دلیل برای نشان دادن آن است که تفکر ناب وجود ندارد و طرح پرسش وابسته به سطح مناسبات اجتماعی است. آنچه در توضیح علت عقب ماندگی ایران "خاموشی چراغ تفکر" مینامند در واقع خاموشی روند ایجاد پرسش است که خود ناشی از ایستایی و در مواردی عقب گرد در روند تحول اجتماعی در این جوامع است. بنابراین، این فقدان پرسشگری نیست که موجب ایستایی شده است، این ایستایی یا ناتوانی جوامع در انطباق خود با تحولات است که طرح پرسشهای معطوف به تغییر را ناممکن کرده است.
تفکر و پرسشگری در دوران مشروطیت
انچه محرک کوشندگان دوران مشروطیت، یعنی دوران انحطاط قاجار تا انقلاب مشروطه بود مشاهده عقب ماندگی ایران بود. از آنجا که کوشندگان جنبش مشروطه درک عمیق از دلایل پیشرفت اروپا نداشتند به ساده ترین راه حل یعنی به راه حل ایدالیستی روی اوردند و تفاوت قابل مشاهده میان ایران و اروپا را در وجود نهادهایی هم چون مجلس قانون گذاری و نظارت بر دولت، وجود قانون و آزادیهای بیشتر سیاسی و اجتماعی، تعلیم و تربیت عمومی و... یافتند. آن چه درک آن بسیار مشکل تر بود آن روندهای تاریخی بود که برای رسیدن به آن نهادهای اجتماعی پیموده شده بود. یعنی دریافت اینکه در پس آن پیشرفتهای اجتماعی روندهای طولانی تغییرات اجتماعی تاریخی وجود دارند که در هر مرحله از آن پرسشهای مختلفی مطرح شده و به پیش رفته است. به این ترتیب در دوران مشروطیت ساده ترین نتیجه گیریها کارپایه مبارزه سیاسی کوشندگان ترقی خواه گردید. آن چه از آن به تقلید از غرب نام میبریم بیش از آن که تقلید باشد نوعی درک ساده انگارانه از پیشرفتهای اجتماعی غرب بود. آن چه واقعا در غرب رخ داده بود ابتدا تحول در مناسبات اقتصادی و اجتماعی و سپس بازتآب آن تحولات در نهادهای مدنی و حقوقی و آموزشی و... بود که اتفاقا آن تحولات مورد توجه کسانی که خواهان تغییر بودند قرار نگرفت. طبیعی بود از آنجا که اساس مسئله به درستی درک نشده بود تلاش برای تقلید از غرب در عرصه نهادهای مدنی و حقوقی به نتیجه مورد نظر آنان دست نیافت و اصولا بدلیل بافت اجتماعی ناممکن بود. درنتیجه بسیاری از آن کوشندگان که به دلیل کمبود تجربه سیاسی و اجتماعی قادر به درک پیچیدگیهای تحولات اجتماعی نبودند در چرا جوییهای خود باز هم ساده ترین علت را پیدا کردند. یعنی نا آگاهی توده ها، خرافات، مذهب، سنت، پیروی از موهومات و... به این ترتیب با حلقه معیوبی سرو کار داریم که از طرفی تصور میکند به صرف معرفی جامعهای بهتر به افراد جامعه امکان ساختن آن هم وجود دارد و آنگاه که این جامعه ساخته نشد دلیل آن را در ناآگاهی توده ها، فقدان عقلانیت، موهوم پرستی و... جستجو میکند. در این گونه ساده اندیشی جایگاهی برای روابط اجتماعی و تغییرات آن وجود ندارد. آن چه وجود دارد همان نبرد اندیشه هاست. نبرد آن چه که از آن به آگاهی و تفکر و تجدد و... یاد میشود و آن چه در مقابل آن قرار دارد یعنی نااگاهی، عدم تفکر، سنت و... تجربه تاریخی نشان میدهد که مهمترین معضل جامعه ایرانی در دوران مشروطیت در نبرد اندیشهها نبود. بلکه لزوم ایجاد و پیشبرد تغییرات در جامعه بود. شکست جامعه ایرانی در دوران مشروطیت، شکست اندیشه تجدد نبود بلکه شکست امکان پیشرفت و ترقی بود. دورانی از تجربه اجتماعی لازم بود که مفهوم تلاش عملی برای پیشبرد تغییرات اجتماعی بتواند جای خود را تا حدودی باز کند. آغاز این درک با دولت در مهاجرت پس از آغاز جنگ اول جهانی بود و در تکامل خود به درک برخی از رهبران حزب کمونیست ایران منجر شد که جبهه متحد خلق را صرفنظر از اندیشهها و تعلقات ملی پایه پیشبرد تغییرات میدانستند. این دورانی است که سوسیال دمرکراسی ایران از مفهوم نبرد اندیشهها و رقابت جامعههای خیالی که قرار بود ساخته شوند فاصله میگیرد.
ضرورت ترقی اجتماعی
بازبینی آن دوران نشان میدهد که تنها راه احتمالی خروج از عقب ماندگی در آن دوران نوعی خیزش ملی بود که بتواند با جلب وسیع ترین تودههای مردم و با در پیش گرفتن مسیر ترقی اجتماعی، روابط کهن را به سرعت به عقب راند و این راه با عقب زدن و کنار گذاشتن اکثریت مردم تحت عنوان عقب مانده و موهوم پرست و ارتجاعی ناممکن بود. هر حرکتی جز این تنها میتوانست خیزش اقلیتی از مردم باشد که نمیتوانست به ترقی اقتصادی و اجتماعی منجر گردد. به عبارت دیگر، هر تصور مبتنی بر یک برنامه اقلیت تحت هر نام و عنوان، ولو لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی بدون انکه موجد ترقی اجتماعی شود تنها میتوانست به تفرقه منجر شود. و شواهد بسیاری از سواستفاده از اینگونه تصورات توسط دولتهای بیگانه بویژه انگلستان وجود دارد. این ادعا که ایران بدان دلیل عقب مانده است که مردم ایران مرتجع و عقب مانده بودند و سخنان امثال تقی زاده را متوجه نشدند و دنبال مدرنیته نرفتند به همان اندازه بی معناست که صدسال دیگر گفته شود که احمدی نژاد میگفت "ما باید مدیریت جهانی کنیم" و مردم ایران نفهمیدند و مقاومت میکردند و باعث شد که ایران صدسال دیگر نتوانسته در مدیریت جهان سهیم باشد! بدینسان گفتاری که با مزایای تفکر آغاز میشود، با دعوت به عدم پرسش پایان مییابد. چرا؟ چون ظاهرا در گذشته این پرسشها و مقامتها مانع از استقرار آن جامعه ایده الی و مدرن گردیده است. به نظر میرسد اکنون جامعه ایرانی به آن درجهای از تغییرات در روابط اجتماعی رسیده است که امکان پرسشگری و بررسی دیدگاههای مختلف را دارد. برای شرکت در مبارزات سیاسی واقعا موجود بایستی راه کار واقعی ارائه داد و به نظر نمیرسد که مردم ایران و بیشتر کوشندگان سیاسی آن مایل باشند به دوران رضاشاه بر گردند و یا قرار داد 1919 را به شکل دیگری اکنون تجربه کنند. حداقل اگر بخواهیم به تاریخ دردناکی که مردم این سرزمین در صد ساله اخیر پیموده اند احترام بگذاریم نبایستی حق پرسشگری را از آنان سلب کنیم. |
راه توده 390 11 دی ماه 1391