راه دشواری که جنبش اجتماعی مردم ایران طی کرده از اراده گرائی تا واقع بینی سیاسی دکتر سروش سهرابی |
رویدادهای دو سال اخیر در برخی از کشورهای عربی توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. این رویدادها که همچنان ادامه دارد با ارزیابیها و نامهای مختلفی از بیداری اسلامی تا بهار و یا خزان عربی مورد اشاره قرار گرفته اند. آیت الله خامنه ای از آن به "بیداری اسلامی" یاد می کند، عنوانی که ظاهرا می بایستی امکان مقابله با بحران داخلی و خارجی را برای وی فراهم کند. "بهار عربی" بازتاب شور و شوق کسانی است که تصور می کنند این کشورها قرار است ناگهان و با جهشی بزرگ واجد ویژگیهای متفاوت اجتماعی و سیاسی شوند و "خزان عربی" بازتاب ناامیدی از این تغییرات و حاصل برخی مشاهدات می باشد. اگر چه می توان شواهدی بر درستی هریک از این ارزیابیها یافت، آنها را می بایستی بیشتر هماهنگ با برخی از آرزوها و آرمانهای سیاسی و اجتماعی و یا برخاسته از پاره ای تردیدها دانست. هدف این نوشته درک ریشههای تحولات در کشورهای عربی عمدتا در بررسی پرتو جامعه ایران می باشد. شکل عمده نظامها و روند تحولات و سطح تکامل ایران و کشورهای عربی در سدههای اخیر بسیار نزدیک به یکدیگر می باشد، چنانکه امروز می توان گفت که جنبشهای کشورهای عربی از نظر پایه و بنیاد خود در شرایط جوامعی آغاز شده است که مشابه جامعه ایران در دوران انقلاب 57 است، در حالیکه شرایط سیاسی و بینالمللی بسیار با آن دوران متفاوت است. امکانها و محدودیتهای این جنبش ها، شباهتها و مغایرتهای آن با روند انقلاب ایران، هم ناشی از آن بنیادها و هم برخاسته از این شرایط است. در سیر تحول جامعه ایران می توان گفت ایران دورانی از انحطاط را پس از اوج پادشاهی صفوی تا پادشاهی قاجار تجربه کرد. ویژگی این انحطاط از نظر ظاهری عقب ماندگیهای مادی و نظامی است. ولی در عمق مسئله، می توان این تداوم عقب ماندگی را - تا آنجا که به شرایط داخلی مربوط می شود- ناشی از عدم پیشرفت جامعه "هم پیوند" در سطح پایه اقتصادی و اجتماعی و همپا و ما به ازای آن محدودیت "جامعه کُنشگر" در سطح روبنای سیاسی دانست. توضیح آنکه در دوران پیش از سرمایه داری، دخالت در سیاست و یا به عبارت بهتر، تلاش برای ایجاد شرایط بهتر در زندگی اجتماعی منحصر به گروهای فوقانی اجتماع بود. یعنی درباریان، اشراف زمین دار و روحانیون. تلاش آنها نیز بیشتر متوجه تداوم آن نوع از ثبات اجتماعی بود که موقعیت آنها را حفظ می کرد. اگر چه جنبشهای اعتراضی چه در شرق و چه در غرب همواره وجود داشته اند ولی دخالت پیگیر در چگونگی روابط اجتماعی از ویژگیهای جامعه اربابی و فئودالی نیست. گسترش هم پیوندی اجتماعی در نتیجه تولید سرمایه داری بتدریج به تولد جامعه ای منجر میشود که در تلاش پیگیر برای بهبود شرایط اجتماعی خود می باشد. بعبارت دیگر "جامعه هم پیوند" را می توان جامعه ای دانست که زندگی هر روزه آن تحت تاثیر چگونگی روابط اجتماعی و اداره جامعه و توزیع منابع مادی در آن واقع شده است. در نتیجه تصمیمهای حکومتی بطور مستقیم بر روی زندگی مردم اثر می گذارد و آنان را به این یا آن شکل به تاثیرپذیری و کنش و واکنش وادار می کند. تاریخ انگلستان و فرانسه را پس از سدههای پانزدهم و شانزدهم میلادی می توان از دیدگاه گسترش کُنشگران جامعه هم پیوند نیز مورد بررسی قرار داد. افزایش کمی این جامعه در پی گسترش هم پیوندی اقتصادی و اجتماعی آفریننده رویدادهای سدههای 17 و 18 میلادی است. رویدادهایی که گاه همچون فرانسه چهره انقلابی به خود می گیرد و یا همچون انگلستان شکلی نیمه انقلابی و نیمه اصلاح گرایانه دارد. روند گسترش جامعه کنشگر بدینسان با همان روند توسعه شهرها در غرب همراه می شود که با شهرهای شرقی تفاوتهایی دارند، تفاوتهایی که ناشی از بستر اقتصادی و اجتماعی و تاریخی متفاوتی است که شهرها در شرق و در غرب در چارچوب آن توسعه یافتند. توسعه شهرها در اروپای غربی در پی جنگهای صلیبی و گسترش تقلید و مبادله و بازرگانی با شهرهای شرق روی داد که به تقویت نقش بازرگانان و روابط پولی و مالی انجامید. روندی که به دنبال خود پایههای شیوه تولید سرمایه داری را ریخت و به رشد طبقه بورژوازی و طبقه کارگر از طرفی و گسترش دستگاه اداری از طرف دیگر منجر شد. گسترش دستگاه اداری که از درون طبقات فوقانی جامعه آغاز شده بود در ادامه خود گروه اجتماعی دیگری را ایجاد کرد که می توان از آن به طبقه متوسط مدرن نام برد. از سوی دیگر گسترش تولید و نیز خدماتی که لازمه توسعه اقتصادی سرمایه داری است خود به رشد گروههای بزرگی از مزد بگیران یا پرولتاریا منجر شد. البته بعدها مفهوم پرولتاریا دستخوش تحول شد به طوری که اکنون طبقه کارگر را درون، و همچون هسته مرکزی مجموعه بزرگتر مزد بگیران طبقه بندی می کنند. گسترش هم پیوندی اقتصادی و اجتماعی امروز تا جایی پیش رفته است که اکنون می توان حتی کشاورزان ظاهرا مستقل اروپایی را کاملا تحت تاثیر چگونگی روابط اجتماعی دانست و آنها را نیز در اکثریتشان نوعی مزدبگیر تلقی کرد و نه تولید کنندگان مستقل. این تصویری پانورامیک از اروپای غربی و از چگونگی گسترش هم پیوندی اجتماعی و ایجاد جامعه کنشگر یعنی متاثر از چگونگی روابط اجتماعی و توزیع منابع مادی در آن بود. شهرهای شرقی چگونگی دیگری داشتند. این شهرها از دیرباز بزرگ بودند، هر چند این بزرگی هنوز به مفهوم گسترش هم پیوندی اجتماعی نبود. فروپاشی نظام سنتی در ایران به دلیل ضربات ناشی از شکستهای ایران در جنگ با روسیه و انگلستان آغاز شد و به همین دلیل نیز دارای ویژگیهایی بود که می توان از آن به جان سختی نظام سنتی تحت تاثیر عوامل درونی و فشارهای بیرونی یاد کرد. تولید کالایی صنعتی به دلیل رقابت ویرانگر خارجی هرگز در ایران پا نگرفت و تولید کالایی کشاورزی به قصد صادرات خود منجر به استحکام قید و بندهای اجتماعی بر کشاورزان گردید و به پیدایش طبقه بورژوا- ملاک منجر گردید. یعنی بازرگانانی که به صدور کالاهای کشاورزی همچون تریاک و خشکبار و توتون اقدام می کردند و در همان حال بزرگ ترین مالکان اراضی کشاورزی بودند و یا به خرید زمینهای کشاورزی و حفظ شیوه بهره وری از زمین تمایل داشتند. به این ترتیب گسترش اولیه سرمایه مالی و تجاری در ایران و در دوران قاجار بیش از آنکه جنبه ترقی خواهانه داشته باشد موجب تداوم نظام عقب مانده و سنتی زمین داری گردید و با استحکام بیشتر قید و بندهای نظام زمینداری خود به مانعی برای گسترش هم پیوندی اجتماعی تبدیل شد. تربیت و اعزام دانشجویان به اروپا که از همان دوران فتحعلیشاه و گسترش دستگاه اداری که از دوران ناصرالدین شاه آغاز شده بود بتدریج از سیاست دولتی به تمایل اعضای گروههای فوقانی اجتماعی تبدیل شد. گسترش این گونه از روشنفکران در دوران انقلاب مشروطیت به ایجاد طبقه متوسط نوین کوچکی در ایران انجامید که از نظر فکری بیشتر تحت تاثیر انقلاب فرانسه بود و از نمایندگان برجسته آن می توان از علی اکبر دهخدا یاد کرد. گروهی از روحانیون نیز پس از شکستهای ایران به صورت مستقل وارد صحنه سیاسی شدند. این امکان به دلیل کاهش قدرت پادشاه از طرفی و گسترش نارضایی اجتماعی بازرگانان و پیشه وران براثر رقابت خردکننده خارجی از طرف دیگر بوجود آمده بود. تمایلات ابتدایی آن روحانیون که گاهی به مخالفت با پادشاه بر می خاستند در ابتدا متوجه به باز پس گیری املاک و اموالی بود که پس از سقوط پادشاهی صفوی از دست داده بودند. ولی پدیده مهم همان ورود مستقل آنها به زندگی سیاسی است. در این ورود آنها از همدلی بسیاری از بازرگانان و پیشه وران شهری برخوردار بودند. به این ترتیب اولین کُنشگران اجتماعی از میان گروههایی برخاستند که شاید در آغاز تمایلات ترقی خواهانه اندکی داشتند و یا اصولا آن را فاقد بودند. این گروهها نقشی دوگانه داشتند: از یکسو دربرابر سلطه خارجی بودند ولی از سوی دیگر بصورت یک عامل ضد تمرکز داخلی عمل می کردند. بدینسان بود که رسومی که در واقع نوعی تقابل جامعه کُنشگر با حکومت بود پا گرفت همچون رسم بست نشینی در خانه روحانیون و یا بلوا و غوغاهایی که هر از چند و پس از شکستهای فتحعلیشاه انجام می شدند. این بلواها و غوغاها همگی جنبه ترقی خواهانه و یا حتی اعتراض به روابط اجتماعی نداشتند، بلکه نشانههایی از ورود به صحنه نیروهای جدید اجتماعی بودند. ادامه این جداسری گروهایی از روحانیون بزرگ از حکومت که هرگز در ایران سابقه نداشت منجر به ورود به صحنه گروههایی از روحانیون به زندگی سیاسی ایران شد که تمایلات ترقیخواهانه از خود نشان می دادند و در مواردی از سوداهای منفعت طلبانه بر کنار بودند. از نمونههای برجسته آنان می توان از آخوند خراسانی و یا طباطبایی نام برد که به رهبران برجسته فکری در انقلاب مشروطیت تبدیل شدند. گروه مهم دیگری که بتدریج پا گرفت مهاجران و یا از مهاجرت بازگشتگان به قفقاز بودند. اینان از نظر سیاسی بیشتر هوادار اندیشههای ناشی از انقلاب فرانسه و یا سوسیال دمکراسی نو پای روسیه بودند. گروههایی از اشراف نیز مروج اندیشههای مشابه مشروطیت انگلستان به شمار می آمدند. این البته تصویری کلی از جامعه کنشگر آن دوران است و نه تصویری کامل. اهمیت جنبش مشروطه در همین چهره نمایی جامعه کُنشگر در ایران است. تا پیش از آن نشانه ای از تلاش پیگیر برای دخالت در چگونگی سیاست و سازمان اجتماعی به این وسعت دیده نمی شود. ویژگی این جامعه کنشگر بر خلاف فرانسه و انگلستان در دوران انقلابها و تحولات آن در اینجا بود که خود این جامعه اقلیتی کامل محسوب می شد. این شاید یکی از دلایل عدم موفقیت جنبش مشروطه بود که برای مقابله با دشمنان قدرتمندی هم چون روسیه و انگلستان نیاز به گستردگی بسیار بیشتری داشت. از طرف دیگر جنبش مشروطه حامل یک گسست سیاسی نیز بود. در حالیکه سالها پیش از جنبش مشروطه، قائم مقام و پس از او امیر کبیر راه نجات ایران از چاه عقب افتادگی را ایجاد تمرکز می دانستند، این تنها راهکار ممکن و درست در آغاز مورد توجه کوشندگان جنبش مشروطه نبود. آن چنان که گفته می شود، تصور کوشندگان اجتماعی و حتی مظفرالدین شاه این بود که با امضای فرمان مشروطیت و به صرف تشکیل مجلس شورای ملی خود به خود پیشرفتهای بزرگ اجتماعی حاصل خواهد شد به طوری که گویا ژاپن نیز فقط به دلیل وجود مشروطیت موفق به پیشرفت گردیده بود. این تصور ساده انگارانه که در بین کوشندگان اجتماعی آن دوران وجود داشت خود نوعی گسست با اندیشه درست تر نیازمندی به تمرکز بود که از طرف امیر کبیر و قائم مقام دنبال می شد. در هر حال انقلاب مشروطیت که از همان ابتدا با مخالفت دشمنان داخلی و خارجی رو به رو شده بود موفق به پیشبرد و تغییرات اجتماعی نگردید و به همین دلیل می توان همچون رحمان هاتفی از آن به انقلاب ناتمام یاد کرد. هر چند این آغاز آموزش و تربیت سیاسی جامعه کنشگر ایرانی بود. از این دوران تا شکست جنبش مشروطیت که می توان آن را مقارن عروج رضا شاه به قدرت دانست حوادث بسیاری اتفاق افتاده است. چند دستگی اولیه به همدلی در دوران پس از تقسیم ایران بین روسیه و انگلستان تبدیل شد. از این نظر تشکیل دولت در مهاجرت را هر چند در همدلی با دولت آلمان و عثمانی انجام گرفته باشد، باید رویدادی بسیار مهم ارزیابی کرد. اهمیت این رویداد در آن است که اولین جوانههای اندیشه لزوم جبهه متحد برای غلبه بر عقب ماندگیهای اجتماعی و اقتصادی در آن بروز کرد. این اندیشه در بهترین شکل آن در کنگره انزلی حزب کمونیست ایران بازتاب یافت. آن چه به تزهای حیدرعمواوغلی معروف شد به دلیل تاکید بر لزوم همکاری وسیع بین گروههای مختلف اجتماعی و فارغ از تفاوتهای مذهبی و ملی همچنان معتبر می باشد. این اندیشهها هم چنین نشان می داد که سوسیال دمکراسی در ایران از مرحله جنینی فراتر رفته است. این گذار از مرحله اراده گرایی به واقع بینی سیاسی بود. هر چند متاسفانه نه در آن دوران و نه تمام دورانهای بعدی تا هم اکنون، اندیشههای اراده گرایانه از جنبش چپ در ایران رخت بر نبسته است که گاهی نتایج مخرب آن را بر روندهای اجتماعی شاهد بوده ایم. |
راه توده 381 8 آبان ماه 1391