کتاب خاطرات، در سه دهه گذشته بسیار منتشر شده است. چه از سوی
سران رژیم شاه و چه از سوی جمهوری اسلامی. مطالب جالبی دراین
کتاب ها یافت می شود. از جمله در کتاب خاطرات ملکه مادر (تاج
الملوک) دومین همسر رضاشاه و مادر محمدرضا شاه. این خاطرات متن
گفتگوئی است که دکتر ملیحه خسروداد، تورج انصاری و مهندس محمود
علی باتماقلیچ با ملکه مادر انجام داده اند و بنیاد تاریخ
شفاهی (معاصر) ایران که مدیرعامل آن دکتر "امیر حاتم
فرمانفرمائیان" است آن را در امریکا منتشر کرده است. حداقل به
استناد مطالب همین کتاب، با سواد ترین زنی که در دربار پهلوی
اول حضور داشته ملکه مادر بوده است که زبان های روسی، ترکی،
فارسی و کمی هم فرانسه میدانسته است. با ادبیات فارسی آشنائی
داشته و موسیقی ایرانی را نیز می شناخته است. هم در زمان
محمدرضا شاه با استالین در جریان کنفرانس تهران دیدار کرد و هم
در زمان رضاشاه برای مذاکرات سیاسی به آلمان رفت و با هیتلر
دیدار کرد. رفتار او با زنان حرمسرای آخرین شاه قاجار و ولیعهد
او، پس از سقوط قاجاریه، یکی از فصول خواندنی این کتاب است.
قدرت، استبداد و زندگی جدا از مردم، در قصرها (در جمهوری
اسلامی "بیوت") ماهیت و شخصیت افراد را دگرگون می کند، همچنان
که شخصیت تاج الملوک را دگرگون کرد. مقایسه ای که بصورت گریز
ناپذیر، پس از خواندن این کتاب، بین سه دوران، یعنی دوران
سلطنت رضاشاه، سلطنت محمدرضا شاه و رهبری آقای خامنه ای همسوئی
هائی در ذهن خواننده شکل می گیرد.
اگر همه ما تاریخ را خوانده بودیم و اگر امروز تاریخ معاصر
ایران را از زوایای مختلف بخوانیم و رویدادهای کشور را در
مقایسه با آنها بررسی کنیم، به نتایج مهمی می رسیم. این که اگر
به این و یا آن فرد درحاکمیت ناسزا بگوئیم، کار سیاسی و کار
تحلیلی نکرده ایم، این ساده انگاری است. این که بدلیل وضع
کنونی کشور و حاکمیت و خیانتی که به انقلاب شده، رضا شاه را
بستائیم و محمدرضا شاه را تائید کنیم و چشم بر بندیم بر آنچه
در دوران پهلوی اتفاق افتاد خود را فریب داده ایم و این فریب
حاصلی ندارد جز این که ندانیم جمهوری اسلامی چگونه کارش به
اینجا کشید که کشیده است و چگونه حکومت استبدادی یکبار دیگر بر
ایران چیره شد و آقای خامنه ای مدال این بازگشت به استبداد
شاهنشاهی را می خواهد با موروثی کردن این سلطنت در خانواده اش
بر سینه نصب کند.
به هر شکل ممکن و از هر راه که امکان آن هست، باید تاریخ
سالهای اول شاهنشاهی رضاخان را خواند. سالهای پیش از سردار سپه
شدن و وزیر جنگ شدن و صدراعظمی او را مطالعه کرد. نقش تیمورتاش
و سرانجام تلخ او را که انگلستان برایش رقم زد و از آن تاریخ
رضا شاه سر اسبی را که سوار بود کج کرد و رفت به سوی هیتلر،
باید خواند. رضا شاه در ابتدا آن نبود و یا آن ادعاهائی را
نداشت که بعدها شد و داشت. چنان برنامه هائی را اعلام کرد که
همه ملیون آن روز- در راس آنها ملک الشعرای بهار- و چپ آن روز
که حزب سوسیالیست به رهبری سلیمان میرزا اسکندری در صدر آن
بود؛ روشنفکران تند و تیز و جوان آن روزگار که میرزاده عشقی در
راس آنها بود و... همگی در ابتدا پشت او ایستادند. اما، بتدریج
رضا شاه شد. همین مسیر را محمدرضا پسرش طی کرد. خاطرات ارتشبد
فردوست را خوب باید خواند. همانگونه که برای درک دوران اولیه
حکومت رضا شاه کتاب بی نظیر "تاریخ احزاب سیاسی ایران" به قلم
ملک الشعرای بهار را باید خواند. محمدرضا شاه تا پیش از لشکر
کشی به آذربایجان که مشوق و هدایت کننده آن امریکا بود، و
بویژه تا پیش از تیراندازی به او در 15 بهمن 1327 که توطئه ای
بود برای اعلام غیر قانونی کردن حزب توده ایران، آن نبود که
بعدها شد. شاه جوانی بود که هیچکس نظر نامساعدی نسبت به او
نداشت. حتی دو تن از رهبران وقت حزب توده ایران (دکتر یزدی و
دکتر فروتن) در کاخ سعدآباد با او دیدارهای نوبتی
داشتند.(خاظرات ارتشبد فردوست که خود با اتومبیل شخصی اش آنها
را برای دیدار با شاه به کاخ سعدآباد می برده است) دکتر کریم
سنجابی که بعدها رهبر جبهه ملی شد نیز با او دیدارهای نوبتی
داشت و همگی حسن سلوک و روی خوش و دمکرات منشی و روشن بینی شاه
جوان را تائید می کردند. و این که حرف گوش می کند و مشورت می
کند. اما بعد از آن دو واقعه، که ذکرش رفت، شاه جوان هم دچار
توهم شد و یابوی استبداد او را هم با خود برد. او نیز همان
مسیری را رفت که رضاخان رفت.
بازی های بزرگ بین المللی نقش مهمی در دگرگونی ها داشت، همچنان
که خامی ها در جبهه داخلی و حوادث درون کشوری در این زمینه نقش
داشت. و ما که نسل انقلاب 57 هستیم، چقدر نمی دانستیم و نسل
امروز چقدر نمی داند!
اینها را نوشتیم تا بگوئیم، جمهوری اسلامی نیز در ابتدا آن
نبود که بعدها شد. آقای خامنه ای و یا خمینی و یا دیگران نیز
بتدریج آن شدند که میدانیم، نه آنکه از ابتدا چنین و یا چنان
بودند. این که چه سرشتی داشتند به جای خود محفوظ، اما سرشت
انسان ها و رهبران و صاحبان قدرت تعیین کننده سمت گیری اجتماعی
و رهبری آنها نیست. هزار چرخ می خورد سیب قدرت تا برسد به
زمین. همانگونه که باید دید و خواند که دو شاه آخر ایران چرا
کارشان به آنجا کشید که میدانیم. باید بررسی کنیم که چرا کار
جمهوری اسلامی و رهبرانش به اینجا کشید که شاهدیم. چه حوادث،
عوامل و چه بازی های بزرگ جهانی و کدام غفلت های ما و همه مردم
ایران کار را به فاجعه امروز کشاند؟ کدام توازن نیروها و برتری
نیروها دراین زمینه نقش داشت؟ و تازه هنوز سیب به زمین نرسید و
حوادث بزرگ در کمین است.
در ادامه این یادداشت، توصیه می کنیم بخشی از خاطرات تاج
الملوک را به نقل از کتاب خاطرات او درهمین شماره راه توده
بخوانید.
|