راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

تلاش تاریخی حزب توده ایران

برای جلوگیری از فاجعه دهه 1360

می توان با اتکا به اسناد تاریخی و صفحات روزنامه "مردم" ارگان مرکزی حزب توده ایران اثبات کرد که حزب توده ایران تنها جریان سیاسی کشور بود که تمام امکانات خود را برای جلوگیری از فاجعه 30 خرداد و 7 تیر و آغاز دهه فاجعه بار 60 به خدمت گرفت. چه در استراتژی تشکیل جبهه متحد خلق و چه در سیاست روزمره خود که در مورد مجاهدین خلق به شکل نامه سرگشاده حزب توده ايران به رهبری مجاهدین خلق و دعوت آنها به گفتگو و مناظره تنها بخش علنی و آشکار این تلاش هاست. ما مدعی هستیم هیچ نیروی سیاسی دیگری چنین تلاشی را نکرد که اگر هست نمونه و سند آن را نشان دهند. کاش مسئله در تلاش نکردن خلاصه می‌شد که در بسیاری موارد شاهد تشویق و هل دادن آنها به سمت فاجعه می‌بودیم.

 
 

خرداد و تیر امسال 31 سال از حادثه 30 خرداد و هفت تیر 1360 گذشت. دو فاجعه‌ای که به آنچه "بهار آزادی" در ایران پس از انقلاب نامیده می‌شد پایان داد. این در شرایطی است که حکومت امسال نیز از برگزاری مراسم شهدای هفتم تیر ممانعت کرد که دلیل آن پیوند بازماندگان قربانیان آن حادثه و بویژه خانواده مرحوم آیت‌الله دکتر بهشتی با جنبش سبز مردم ماست.

فاجعه 30 خرداد و پیامدهای سنگین و دردناک پس از آن، حاصل ترکیب و تلاقی دو رشته عوامل عینی و ذهنی بود که دلایل وقوع آن را توضیح می‌دهد، ولی این به معنای آن نیست که آن را اجتناب ناپذیر می‌کند. 30 خرداد اجتناب پذیر بود. امکان‌های معین و نیرومندی در جامعه ما برای تشکیل یک جبهه متحد خلق، یک ائتلاف نوشته یا نانوشته میان نیروهای مردمی وجود داشت، جبهه‌ای که در صورت تشکیل می‌توانست مانع بروز چنین فاجعه‌ای شود. بدینسان شرایطی که مانع از تشکیل یک جبهه متحد خلقی شد همان شرایطی بود که سرانجام به فاجعه 30 خرداد منجر شد.

 

در عمق مسئله، عدم تشکیل یک جبهه متحد نیروهای مردمی که فاجعه 30 خرداد پیامد آن بود از آنجا ناشی می‌شد که قشرهای مختلف بورژوازی داخلی که در مبارزه علیه رژیم شاه شرکت کرده بودند، همزمان با پیروزی انقلاب از آن جدا شدند و بتدریج دربرابر آن قرار گرفتند. این قشرها که مواضع نیرومندی در داخل دولت برآمده از انقلاب بدست آورده بودند نه تنها بصورت مانع عمده شکل گیری هرگونه اتحادی عمل می‌کردند، بلکه شرایط را به سمت درگیری و رویارویی سوق می‌دادند. وضعیت طبقاتی و وزن سنگین قشرهای متوسط و بینابینی در جامعه و انقلاب ایران از یکسو و ضعف و در اقلیت قرار داشتن طبقه کارگر از سوی دیگر زمینه مساعدی را برای عمل این بورژوازی رویگردانده از انقلاب بوجود آورده بود. یک جریان سرمایه داری جهانی ضدانقلابی در پیوند با عناصر رژیم سرنگون شده نیز که خواهان محو آزادی‌های برٱمده از انقلاب بود به شکل بسیار منفی و مخرب بر روی حوادث اثر می‌گذاشت که بارزترین شکل تاثیر آن بصورت تحریک و سازمان دادن جنگ عراق علیه ایران انقلابی و کوشش برای طولانی تر کردن آن جلوه گر می‌شد. بر بستر این واقعیت طبقاتی بنیادین یک سلسله ایدئولوژی‌ها، اندیشه‌ها، استراتژی‌ها، برنامه‌ها و سیاست‌ها عمل می‌کردند که بر یکدیگر اثر می‌گذاشتند و حوادث را شکل می‌دادند. 30 خرداد محل تلاقی همه این سیاست‌ها و برنامه‌ها با یکدیگر به شکلی تعیین کننده بسود راست و ارتجاع بود. رهبری مجاهدین خلق ابزار عمده این گردش به راست ارتجاعی انقلاب ایران گردید.

وزن بالای قشرهای متوسط و خرده بورژوا در جامعه و انقلاب ایران بنوبه خود به چندین شکل بروز می‌کرد.

اول، به شکل نقش و نفوذ آنان در رهبری انقلاب و در ترکیب حکومت برامده از انقلاب.

دوم، به شکل ایجاد زمینه برای رشد جریان‌های افراطی از نوع مجاهدین خلق، پیکار، مائوییست‌ها و

سوم، به شکل وجود زمینه برای جدا شدن قشرهای متوسط لاییک از انقلاب

چهارم، به شکل وجود ایدئولوژی‌ها و اندیشه‌هایی که در پندار بهبود سریع وضعیت اقتصادی یا گرفتن سریع قدرت سیاسی بود.

بر بستراین واقعیت طبقاتی یک سلسله عوامل ذهنی نیز بوجود آمده بود که بصورت ترس از کمونیسم، ترس از جنبش طبقه کارگر، ترس از اتحاد شوروی جلوه گر می‌شد. حوادثی نظیر ورود نیروهای اتحاد شوروی به افغانستان بر این عوامل ذهنی به شکل بسیار منفی تاثیر گذاشت و نیروهای راست را تقویت کرد.

 

دو جریان در نیروهای سیاسی ایران

حوادث انقلاب در بستر دو سیاست و روش پیش می‌رفت که زمینه تاریخی داشت. یعنی احزاب و سازمان‌های ایران از نظر شکل و گرایش عمده فعالیت خود به دو دسته تقسیم می‌شدند:

1- احزاب سیاسی مانند حزب توده ايران، نهضت آزادی، جبهه ملی و بالاخره روحانیون و جریان‌ها‌ی مذهبی هوادارا آیت‌الله خمینی

2- سازمان‌های سیاسی - نظامی از نوع مجاهدین خلق، چریک‌های فدائی خلق، پیکار و مائوئیست‌های همسو با آنها. به این جمع افزوده می‌شد جریان‌های سیاسی - نظامی مذهبی که در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی جمع شده بودند.

پیدایش این دو جریان سیاسی و سیاسی - نظامی خود ناشی از تحولات جامعه ایران در دوران پهلوی است که باید جداگانه به آن پرداخت. ولی در میان آن دو، هر اندازه که گروه اول بویژه حزب توده ايران تمایل به کار سیاسی داشت و در فضای آزادی سیاسی می‌توانست بهتر کار و با توده مردم ارتباط برقرار کند، گروه دوم برعکس به کار سیاسی عادت نداشت. زندگی آنها در انزوا و خانه‌های تیمی گذشته بود. از نظر دانش سیاسی و اجتماعی در سطحی پایین بودند. مردم را تحقیر می‌کردند. در فضای بسته بهتر از فضای آزاد می‌توانستند فعالیت و خودنمایی کنند. بنا به همه این دلایل از همان آغاز انقلاب گرایش به نظامی کردن فضا داشتند. در واقع محاسبه آنها این بود که یا به احتمال قوی پیروز میدان می‌شوند و قدرت را بدست می‌گیرند یا فضا بسته شده و آنها به شیوه عادت کرده خود یعنی همان زندگی در خانه‌های تیمی باز می‌گردند.

جریان سیاسی- نظامی مجاهدین انقلاب اسلامی نیز که در قدرت شریک شده بود به دو گروه تقسیم شد. عده‌ای کار سیاسی را شروع کردند و به دستگاه دولتی پیوستند. گروه دوم همان کار نظامی را ادامه دادند و رهبری سپاه و کمیته‌ها را بدست گرفتند. گروه اول همان کسانی هستند که اکنون رهبری مجاهدین انقلاب را بدست دارند و غالبا در زندان هستند. گروه دوم هم کسانی هستند که رهبری کودتا را بر عهده گرفته اند و همرزمان سابق خود را به زندان انداخته اند.

اکثریت سازمان فداییان خلق نیز پس از یک دوره اشتباه که تاثیر منفی جدی بر امر تشکیل جبهه متحد گذاشت، از سال 1360 از مسیر نظامی به کلی خارج شد و به کار سیاسی روی آورد. این تحول دیرتر از آن انجام شد که بتواند بر سیر حوادثی که به 30 خرداد انجامید تاثیر گذارد. ولی بدینسان بخش عمده چپ سیاسی - نظامی پیش از انقلاب ایران از خطر سرنوشت مجاهدین، چه در کوتاه مدت و چه در درازمدت نجات یافت. 

نقطه مرکزی چرخش حوادث آغاز جنگ عراق علیه ایران بود. هواداران رژیم سرنگون شده، ژنرال‌های ارتش شاه و شاهپور بختیار با تصور پیروزی فوری و تشکیل یک دولت در خوزستان و مناطق نفت خیز جنوب،(طرحی که سرلشگر زاهدی درصورت شکست در کودتای 28 مرداد داشت و اردشیر زاهدی پسر آن را در کتاب خاطرات خود بدقت شرح می‌دهد) صدام حسین را به حمله به ایران تشویق کردند. جنگ پیامدهای متضاد بر جای گذاشت. از یکسو امکانات معینی را برای نزدیکی بیشتر گردان‌های مختلف مردم ما به یکدیگر در دفاع از میهن بوجود آورد ولی از سوی دیگر فضای تفنگ و بمب و مرگ و شهادت را در ذهن مردم تا حدودی عادی کرد. ضمن اینکه دو جریان سیاسی - نظامی بر روی جنگ سرمایه گذاری کردند. جریان نخست عبارت بود از کادرهای نظامی مذهبی جناح راست مجاهدین انقلاب که بصورت فرماندهان سپاه درآمده و با جنگ امکان خودنمایی یافته بودند و از این فرصت می‌خواستند برای تحمیل خود به جریان‌ها و احزاب سیاسی مذهبی بهره گیرند.

دوم مجاهدین خلق که به بهانه شرکت در جنگ و جبهه یک میلشیای نظامی ترتیب داده و عملا تبدیل به یک ارتش مسلح شده بودند. این دو جریان حیات خود را تا روز آخر با جنگ گره زدند، گویی پایان جنگ برای هر دو آنان در حکم مرگ بود. فرماندهان سپاه که تا لحظه آخر مخالف پایان جنگ بودند. مجاهدین خلق نیز که با پایان جنگ در عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان همه نیروهای خود را به مسلخ فرستادند.

بدینسان ظرفیت ویرانگر و تخریبی که در گروه‌های نظامی - مذهبی اعم از مجاهدین خلق یا جناح راست مجاهدین انقلاب وجود داشت با جنگ مجال بروز و خودنمایی و اثرگذاری و ویرانگری یافت. نه تنها امپریالیسم و ارتجاع جهانی، نه تنها بورژوازي وابسته سرنگون شده براثر انقلاب، بلکه عناصر بورژوازي تجاری داخل حکومت از یکسو و عناصر بورژوازی لیبرال در داخل و حاشیه حکومت از سوی دیگر نیز می‌خواستند از این ظرفیت ویرانگر برای تضعیف مواضع انقلاب و آیت‌الله خمینی استفاده کنند. شاید همه عناصر دو گروه اخیر تصور نمی کردند که کار به چنین فاجعه‌ای ختم شود ولی قطعا در میان آنان کسانی بودند که این فاجعه را پیش بینی می‌کردند و تدارک می‌دیدند.

بدین ترتیب می‌توان گفت که بزرگترین ضربه به انقلاب ایران از داخل ناشی از وجود همین سازمان‌های سیاسی - نظامی بویژه مذهبی بود که بقایای آنها تا همین امروز هم روی حوادث تاثیر منفی می‌گذارند.  اینان برای بدست گرفتن قدرت، چه در سطح حکومت و چه بعنوان اپوزیسیون به هر کاری دست زده اند. ماهیت طبقاتی هر دو آنان در طول زمان تغییر کرده است. رهبری مجاهدین خلق اکنون نماینده هیچ طبقه‌ای نیست، به همین دلیل آینده خود را نه درون ایران بلکه در بند و بست‌های بین‌المللی جستجو می‌کند. فرماندهی سپاه نیز اکنون نماینده بورژوازی بزرگ حکومتی است.

 

در حوادثی که به 30 خرداد منجر شد چندین جریان عمل می‌کرد:

1- خود مجاهدین خلق و گروهای همسو با آنها نظیر راه کارگر، اقلیت و امثال آنها یا بقول مسعود رجوی "جبهه متحد انقلاب" با توهمات و تخیلات و امکانات و محدودیت هایشان

2- گروه‌های مذهبی که خود به سه جریان عمده واپسگرا و انحصار طلب، معتدل و روشن بین و بالاخره لیبرال تقسیم می‌شدند

3 - امپریالیسم و ارتجاع جهانی و بالاخره

4 - حزب توده ايران.

 

اینکه حساب حزب توده ايران را جدا کردیم نه بخاطر تعلق حزبی و "تنگ نظری" است، بلکه به این دلیل است که معتقدیم و مدعی هستیم که می‌توان با اتکا به اسناد تاریخی و صفحات روزنامه مردم اثبات کرد که حزب توده ایران تنها جریان سیاسی کشور بود که تمام امکانات خود را در خدمت آن گذاشت تا مانع این فاجعه شود. چه در استراتژی تشکیل جبهه متحد خلق و چه در سیاست روزمره خود که در مورد مجاهدین خلق به شکل نامه سرگشاده حزب توده ايران به رهبری مجاهدین خلق و دعوت آنها به گفتگو و مناظره در کنار دهها مقاله در نامه مردم در نقد مواضع رهبری این سازمان که تنها بخش علنی و آشکار این تلاش هاست. ما مدعی هستیم هیچ نیروی سیاسی دیگری چنین تلاشی را نکرده است که اگر هست نمونه و سند آن را نشان دهند. کاش مسئله در تلاش نکردن خلاصه می‌شد که در بسیاری موارد شاهد تشویق و هل دادن آنها به سمت فاجعه می‌بودیم.

البته آیت‌الله خمینی نیز در این عرصه با توجه به موقعیت پیچیده‌ای که در انبوه نیروهای مذهبی متخاصم داشت تلاش‌هایی کرد که به نتیجه نرسید. آیت‌الله خمینی نماد گرایش معتدل و روشن بین توده‌های وسیع شرکت کننده در انقلاب بود. روشن بین در این مفهوم که درک روشنی از واقعیت طبقاتی و اندیشه‌ای جامعه ایران، روحانیون همراه و مقابل خود، توازن واقعی قوا، خطر افراطی گری مذهبی چه از نوع مجاهدین خلق و چه از نوع جریان‌های مقابل آنها داشت. این روشن بینی هم خطر ناشی از رهبری کودکانه و متوهم حاکم بر مجاهدین خلق را به او می‌فهماند و هم ناممکن بودن ایجاد تفاهم میان آنان با مخالفان تازه به قدرت رسیده شان را. او چشم انداز یک درگیری و جنگ میان این دو را می‌دید و به همین دلیل زمانی که رهبری مجاهدین خواستار دیدار با او برای اولتیماتوم خیالی و اتمام حجت به او شد گفت: "شما تفنگ هایتان را زمین بگذارید. من به دیدار شما می‌آیم." رهبری مجاهدین خلق این سخن را حمل بر ضعف موضع خمینی کرد، نه تلاش برای جلوگیری از رویارویی. اما زمانی این تلاش‌ها آغاز شد که کار از کار گذشته بود و توهم رهبری مجاهدین خلق و هواداران رییس جمهور - بنی صدر - را گرفته بود.

بدینسان فاجعه اجتناب ناپذیر شد و چشم انداز تشکیل جبهه متحد خلق برای یک دوران طولانی مسدود گشت و دو فاجعه 30 خرداد و 7 تیر 1360 روی داد و ایران و انقلاب 57 وارد دهه فاجعه بار 1360 شد که تاثیر تاریخی آن هنوز بر پیشانی انقلاب 57 چون داغی سیاه باقی است.

 

 

 

                        راه توده  368      12 تیر ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت