نتایج تاریخی |
چرخشهای بزرگ تاریخی در لحظات گذار از مناسبات واپس مانده به مناسبات نوین اجتماعی، همچنانکه انقلاب ایران نیز نشان داد، میتوانند شکل نوعی بازگشت به گذشته را به خود بگیرند. بازگشتی که مثلا در انقلاب ایران خود را به شکل "بازگشت به صدر اسلام" و "حکومت عادلانه اسلامی" نشان داد. این پرسش مطرح میشود که این پدیده را باید چنانکه طرفداران سلطنت و برخی گروههای "چپ" ادعا دارند نوعی "واپسگرایی تاریخی" یا "واکنش در برابر مدرنیسم رژیم پهلوی" دانست یا مانند برخی گروههای مذهبی ان را نماد "مخالفت مردم با فساد اخلاقی" و "خواست برقراری حکومت اسلامی" ارزیابی کرد؟ و یا میتوان به نگاه دیگری معتقد بود که ماهیت این روند را چنانچه برخی تجربههای گذشته تاریخی نشان داده است نوعی رویکرد به گذشته برای رفتن بسوی آینده و بعبارت بهتر جستجوی آینده در گذشته دانست؟ اینکه کدامیک از ارزیابیهای بالا را از انقلاب داشته باشیم تنها یک مسئله فکری و نظری نیست. برعکس این ارزیابیها در خط مشیهای سیاسی متفاوت و متضاد بازتاب پیدا میکند یا به توجیه آنها تبدیل میشود، به شکلی که نیروهای مختلف سیاسی را رویاروی و یا کنار همدیگر قرار میدهد. در مجموع میتوان گفت که براساس برداشتهای فوق کوشندگان اجتماعی تقسیم شدند و در روند انقلاب ایران چهار جریان و خط عمده شکل گرفت. دو جریان واپسگرا که انقلاب را بازگشت به گذشته و اسلام و واکنش دربرابر مدرنیسم شاهانه معرفی کردند یعنی واپسگرایان لاییک طرفدار سلطنت از یکسو و ارتجاع راست مذهبی از سوی دیگر. این هر دو جریان مدعی بودند که نیروها باید براساس تعلقات مذهبی یا غیرمذهبی خود دسته بندی میشوند، نه براساس پایگاه طبقاتی و اهداف اجتماعی. بنابراین همه لاییکها باید در یکسو پشت سر سلطنت قرار گیرند و همه مذهبیها در سوی دیگر پشت سر ارتجاع مذهبی. این دو جریان در سی سال گذشته در هماهنگی کامل با یکدیگر عمل کرده اند و عمل هر یک به ادعای دیگری حقانیت داده است. هدف ارتجاع راست مذهبی آن بود که که جای واپسگرایان لاییک را که در زمان حکومت پهلوی در قدرت و ثروت بود اشغال کند و از طریق تکیه بر جنبه مذهبی انقلاب، اولا توده مردم مذهبی را بدنبال خود بکشاند و ثانیا بخش مترقی نیروهای غیرمذهبی را از پشتیبانی از انقلاب جدا کند. هدف طرفداران سلطنت نیز جدا کردن توده غیرمذهبی و لاییک از انقلاب و کشاندن آن بدنبال خود بود. در عمل دو گروه دیگر بدنبال این دو جریان کشیده شدند. گروه نخست جریانهای مدعی "چپ" بودند که در انقلاب ایران بتدریج از یک هماهنگی ذهنی اولیه به یک هماهنگی پایدار و درازمدت با سلطنت رسیدند و گام به گام رهبری و حتی ایدئولوژی آنها را پذیرفتند. نمونههای "چپ"های سلطنت طلب شده و طرفدار آشکار یا شرمگین شاهپور بختیار و رضا پهلوی در اپوزیسیون خارج کشور ایران کم نیست ولو اینکه برخی از آنها خود را گاه و بیگاه مخالف شدید سلطنت هم معرفی میکنند. گروه دوم بخشی از توده مذهبی بود که زیر تاثیر تبلیغات به سمت پذیرش اندیشههای جریان راست مذهبی پیش رفت. اینان با توجه به عقب ماندگی اجتماعی ایران هنوز قادر به تمایز بین شکل و محتوا نبودند. در حالیکه از همان دوران قابل پیش بینی بود که با پیشرفت روند انقلاب تجربه این تمایز را بدانان نشان خواهد داد. دو نیروی دیگر دربرابر جریانهای فوق صف بندی کردند یعنی حزب توده ايران و بعدها بطور موقت بخشی از فداییان خلق اکثریت از یکسو و گروهها و جریانهای روشن بین مذهبی و بخشی از جریانی که "خط امام" نام گرفت. این جریانها تقسیم جامعه و به جان هم انداختن مردم براساس مذهبی و غیرمذهبی را نمی پذیرفتند و انقلاب را دارای اهداف سیاسی و اجتماعی آزادیخواهانه و عدالت جویانه که قشرها و گروهها و اندیشههای مختلف مردمی جامعه ایران در تحقق آنها ذینفع هستند ارزیابی میکردند. سیاست حزب توده ایران که در شرایط پیچیدهای انجام میشد میکوشید با تکیه بر ماهیت اجتماعی انقلاب اولا مانع از وحدت براساس تقابل مذهبی و غیرمذهبی و کشیده شدن توده مردم بدنبال نیروهای ارتجاعی مذهبی شود، ثانیا مانع از برهم خوردن مرز میان نیروهای چپ با ضدانقلاب و سلطنت بشود، ثالثا مانع از کشیده شدن قشرهای متوسط و تودههای غیرمذهبی و لاییک در پشت سر سلطنت و جدا شدن انها از انقلاب بشود. در جریان انقلاب و با برخوردهایی که روی داد و فشار گروههای راست مذهبی و نقش منفی گروههای مدعی چپ، سرانجام اندیشه عمده بودن تقابل میان نیروهای مذهبی و غیرمذهبی غلبه کرد. نتیجه این غلبه از میان رفتن احتمال همکاری میان نیروهای چپ مذهبی و غیرمذهبی و حذف حزب توده ایران شد که خود مقدمه اجتناب ناپذیر حذف بعدی چپ مذهبی بود. دلایل این را که چرا سیاست گروه اول موفق شد و سیاست گروه دوم شکست خورد میتوان چنین برشمرد: - عقب افتادگی اجتماعی و عدم وجود خودآگاهی و روشن نبودن مرزهای طبقاتی در جامعه، - جنبه فراطبقاتی نسبی انقلاب در آغاز آن، - فاصله و نفرتی که در میان قشرهای غیرمذهبی نسبت به شیوه زندگی سنتی وجود داشت و متقابلا در میان قشرهای مذهبی نسبت به شیوه زندگی مدرن. که این خود نتیجه پنجاه سال تکیه سلطنت پهلوی بر گروههایی از لایههای مدرن اجتماعی و تلاش برای ایجاد شکاف میان آنان با تودههای سنتی و مذهبی بود. نگرش حزب توده ایران این شکل بروز انقلاب بصورت وحدت مذهبی را یک پدیده موقتی و ناشی از دلایل عمیق تاریخی میدانست که با پیشرفت محتوای اجتماعی انقلاب بسرعت دچار تجزیه خواهد گردید. از این دیدگاه مسئلهای که در برابر انقلاب ایران قرار داشت ماهیت اجتماعی انقلاب بود که انچنان که تاریخ نشان داد اجازه نداد وحدت ظاهری مذهبی بتواند بر روی تناقضات ماهوی طبقاتی سرپوش گذارد. سیاست نیروهای راست که بر این عوامل عینی متکی بود ابتدا توانست با پافشاری روی برقراری احکام اسلامی قشرهای متوسط را از انقلاب جدا کند و نیروی انقلاب را ضعیف سازد، سپس توانست اندیشه وحدت مذهبی و غیرمذهبی را حاکم و بدینوسیله نیروی چپ طرفدار انقلاب را حذف و مانع از اتحاد چپ مذهبی با آن شود و بالاخره توانست این سیاست را پس از درگذشت ایت الله خمینی به سیاست رسمی کشور بدل کند. در واقع از زمان درگذشت ایت الله خمینی سیاست تقسیم مردم براساس مذهب و به جان هم انداختن آنها به قصد اینکه حکومت خود را ضامن حفظ ارزشهای مذهبی دربرابر هجوم قشرها و اندیشهها و شیوه زندگی مدرن معرفی کند، سیاست رسمی حکومتی شد. بدینگونه مشی نیروهای راست بر انقلاب غلبه کرد و موفق شد این فکر را به شکلی وسیع و درازمدت حاکم کند که تضاد اصلی جامعه، تضاد در عرصه اندیشه و طرز زندگی است و نه تضاد منافع طبقات. مشی حزب توده ایران و بخش مترقی نیروهای مذهبی دربرابر این اتحاد به زانو درآمد. ولی اینکه سیاست نیروهای ارتجاعی مذهبی و واپسگرایان لاییک در جریان انقلاب ایران غلبه کرد به معنای ان نیست که سیاست حزب توده ایران یا تلاش برای پشت سرگذاشتن تقابل مذهبی و غیرمذهبی نادرست یا مبتنی بر ذهنی گرایی بود. سیاست حزب توده ایران نیز مبتنی بر یک سلسله عوامل عینی بود که عبارت بودند از : - وحدت واقعی و درازمدت منافع قشرهای مذهبی و غیرمذهبی شرکت کننده در انقلاب - ماهیت عمیق عدالت خواهانه و آزادیخواهانه انقلاب - تضاد عینی واقعی درون نیروهای مذهبی شرکت کننده در انقلاب و رهبری آن ضمن اینکه غلبه سیاست ارتجاع راست نسبی است. اگر این مشی در حکومت پیروز شده و سیاست رسمی حکومتی همچنان بر تقابل مذهبی و لاییک بنا شده است، برعکس در میان تودههای وسیع مردم احساس هم سرنوشتی و همکاری میان نیروهای مترقی مذهبی و لاییک و چپ شکل گرفته است که در انتخابات دوم خرداد محمد خاتمی و همچنین در پشتیبانی از مهندس موسوی و جنبش سبز خود را نشان داده است. بدینسان آن شکلی که انقلاب به خود گرفت و ارزیابی که از آن بوجود آمد خود مبنای سمتگیریهای سیاسی گردید که سرنوشت انقلاب را در درازمدت و تا به امروز تحت تاثیر خو قرار داده است. واپسگرایان داخل و خارج کشور در تمام این دوران از درگیری بر سر شکل استقبال کردند چه در اول انقلاب با عمده کردن مسایلی نظیر حجاب و چه اکنون از طریق ترانه خوانی امثال شاهین نجفی. در این میان هر چند توانایی بسیج حکومت بر مبنای دفاع از شکل بیش از پیش کاهش مییابد ولی این سلاح را برای بسیج باقی مانده نیروهای خود از دست نمی دهد. ضمن اینکه ادامه این تقابل زیانبار خود زمینه درگیریهای آینده بر مبنای شکل را فراهم و نیرومند میکند، روندی که میتوند به تغییر محتوایی آینده بیانجامد و روند اتحاد نیروهای مترقی مذهبی و غیرمذهبی را یک بار دیگر بر مبنای شکل به تاخیر بیاندازد. زمینههای این خطر را در تلاش برخی نیروهای اپوزیسیون ایران که مدعی اتحاد نیروهای "لاییک" هستند به روشنی میبینیم. گویا چپ های ایران چون "لاییک" هستند منافع مشترکی با لاییکهایی از نوع صدام حسین و حسنی مبارک و پهلویهای پدر و پسر دارند. |
راه توده 365 22 خرداد ماه 1391