نورالدین کیانوری: |
این مقاله، در آغاز کار دولت خاتمی و آغاز اصلاحات در جمهوری اسلامی، توسط نورالدین کیانوری نوشته شده و پس از درگذشت کیانوری به راه توده رسید که بلافاصله منتشر شد و اکنون در آرشیو نوشته های نورالدین کیانوری نیز قابل دسترسی است. این بار دوم است که این مقاله در راه توده منتشر می شود.
انقلاب بهمن 57 ایران سرآغاز فصلی تازه در تاریخ كشور ما بود. این انقلاب توانست برای نخستین بار و در وسیعترین سطح میلیونها زن و مرد و پیر و جوان را به عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی وارد كند. بر اثر این انقلاب ، بویژه بدلیل خصلت تودهای آن و از خلال مبارزات ، تضادها و تناقضها، شرایط گذار آرام جامعه ما به دورانی نوین پدید آمد، كه نشانههای آن، اكنون در جنبش اصلاحات انقلابی، موسوم به "جنبش دوم خرداد" خود را نشان میدهد. شاید كسانی نخواهند و یا نتوانند پیوندهای جنبش اصلاح طلبی انقلابی كنونی ایران را با انقلاب 57 بپذیرند، اما این نخواستن و یا نتوانستن در واقعیت این پیوند تغییری نمیدهد. تشدید توطئهها علیه اصلاحات انقلابی و جنبش كنونی مردم ایران چه در داخل و چه در خارج از كشور، كه هم انقلاب 57 و هم جنبش كنونی را شامل شده، خود به نوعی دیگر در تائید این پیوند است. این توطئهها، تنها در مقاومت خونین سرمایهداری بزرگ تجاری و زمینداران بزرگ و مافیای وابسته به آن خلاصه نشده است. در عرصه ایدئولوژیك و روانی نیز توطئههائی كه از ابتدای انقلاب 57 و با هدف تحریف مضمون این انقلاب به راه افتاده بود ، اكنون علیه جنبش اصلاحات تشدید شده است. نكته مركزی در این كارزار ایدئولوژیك و ظاهرا علمی عبارتست از طرح نظریه هایی، كه ظهور و بروز و پیروزی انقلاب بهمن 57 را در چارچوب به اصطلاح "تقابل تاریخی" سنت و مدرنیته جای داده و این انقلاب را به عنوان "واكنش سنت در برابر مدرنیته" و یا بعضا "انتقام" سنت از مدرنیته تعبیر مینماید. بر اساس این نظریهها، گویا سرعت نوسازی و مدرنیسم یا به گفته برخی دیگر "غربی شدن" جامعه ایران در دوران دیكتاتوری شاه چنان شتاب گرفته بود كه اقشار و لایه های سنتی یا "توده های مسلمان" جامعه توان انطباق یا "تحمل" آن را نیافتند و در نتیجه به واكنش در برابر آن پرداختند و به انقلاب روی آوردند! دو جریان عمده در ترویج این نوع نظریهها از ابتدای انقلاب 57 تاكنون منافع بسیار جدی داشتند. سلطنت طلبان كه بر این اساس خود را نماینده نوسازی و مدرنیسم ایران معرفی میكنند، كه گویا با انقلاب و خلع آنها از قدرت اكنون جامعه در پسرفت و قهقرا غوطه ور شده است! در طرف دیگر نیروهای ارتجاعی مذهبی قرار دارند كه خود را نماینده سنت معرفی كرده و در این نظریه پردازیهای انحرافی منبعی برای مشروعیت خود جستجو میكنند و حكومت پس از انقلاب را حق خود میدانند. آنها نه تنها این نظریهها را با اهداف سیاسی و اقتصادی و برخاسته از منافع طبقاتی خویش ترویج كرده و میكنند، بلكه میكوشند به هر بهائی آن را تحمیل كنند. برای رسیدن به این هدف، كه در حقیقت "نفیانقلاب" را دنبال میكند، بر جوانبی از واقعیت تكیه میكنند كه خود در بوجود آوردن آن سهم عمده و اساسی داشتهاند. اگر برای بخشی از این مبلغین، "بورژوازی وابسته به امپریالیسم" تنها نماینده مدرنیسم در ایران است ، برای دسته دیگر "سرمایهداری تجاری وابسته" تنها نماینده سنت محسوب میشود. این در حالیاست، كه آن "مدرن" و این "سنت"، در عمل نه تنها هیچ "تقابلی" با هم ندارند ، بلكه ماهیتا هر دو در یك جبهه ، رو در روی انقلاب ایران قرار داشته و قرار دارند. آنها جنگ سنت و مدرنیسم را به سود خود و به زیان مردم ایران به راه انداختهاند و آن را به جنگ "با ریش" و "بدون ریش" ، "با حجاب" و "كم حجاب" و "بد حجاب" و "بیحجاب" تبدیل كردهاند. تعجب آور نیست كه همین دو جریان همصدا "مرگ انقلاب" را تبلیغ میكنند. جناح ارتجاع حاضر در حاكمیت اینگونه تبلیغ میكند كه خلع از قدرت این جناح از حاكمیت به معنای پایان انقلاب است، اپوزیسیون جناح راست و سلطنت خواهان مهاجر نیز جنبش انقلابی كنونی را "كوبیده شدن آخرین میخ ها بر تابوت انقلاب ایران" معرفی میكنند. میزان تاثیرگذاری این نظریات را، البته نباید دست كم گرفت چرا كه آنها فقط یك نظریه نیستند، بلكه، در داخل حاكمیت بخشی از ایدئولوژی حاكم هستند و میرفتند تا ایدئولوژی مطلق و حاكم شوند. باید توجه داشت كه این نظریهها بیش از ده سال بطور رسمی در جمهوری اسلامی تبلیغ شده اند؛ نه تنها تبلیغ شده اند، بلكه هزاران جوان كم آگاه و یا بیاطلاع و بیارتباط با انقلاب 57 و ناآگاه نسبت به انقلاب جهانی را خوراك فكری دادهاند و توسط عواملی كه در میان این جوانان داشتهاند و یا بوجود آوردهاند، آنها را به كار گرفتهاند تا این نظریهها را متكی به تجربه روزمره آنها، به "حقیقت" مسلم زندگی هر روزه آنها تبدیل كنند. ارتجاع داخل كوشیده است، در این كارزار ضد انقلابی، با ضربات تازیانه، تقابل "مدرنیته سلطنتی" و "سنت ارتجاعی" را در جامعه رسوخ دهد. بدین ترتیب، تمام قدرت ارتجاع در داخل و امپریالیسم و طرفداران بازگرداندن چرخ تاریخ به پیش از انقلاب در خارج در پشت سر این نظریات و تبلیغ و تحقق آن قرار دارند. آیا انقلاب بهمن ضد مدرنیسم بود؟ آیا واقعا هدف انقلاب بهمن 57 بازگشت به سنتها بود؟ آیا انقلاب ایران حركتی قهقرایی است؟ آیا مضمون جنبش كنونی بازگشت، احیا و تحقق انقلاب ایران و آرمانهای آن است و یا دفن انقلاب؟
جنبه مدرن انقلاب بهمن 57
انقلاب بهمن 57 چه به لحاظ اقشار و طبقات شركت كننده در آن، چه به لحاظ خواست ها و مطالبات مطرح شده در آن و چه از نظر روشهای بكار گرفته شده در آن یك انقلاب مدرن بود. به لحاظ طبقات شركت كننده، انقلاب 57 بر وسیع ترین لایه های اجتماعی متكی بود و به جز سرمایه داری وابسته به امپریالیسم تمام دیگر اقشار و طبقات اجتماعی اعم از سنتی یا مدرن با پیگیری كمتر یا بیشتر در آن شركت كردند. سرمایه داری سنتی تجاری و سرمایه داری مدرن وابسته از همان ابتدا ولی به اشكال متفاوت در برابر انقلاب قرار گرفتند. انقلاب ایران به لحاظ خواست ها و مطالبات نیروهای شركت كننده در آن نیز یك انقلاب مدرن بود. تودههای مردم شركت كننده در انقلاب به هیچ وجه نوسازی و مدرنیسم یا تجدد را بطور مطلق مردود نمیدانستند، بلكه آنها نوسازی وابسته و ناعادلانه را رد میكردند. آنها آنگونه نوسازی را رد كردند كه در خدمت طبقهای معین و گروهی اندك قرار داشت. هدف میلیون ها مردمی كه در انقلاب شركت كردند به هیچ وجه رد دستآوردهای جامعه مدرن نبود، آنها خواهان آن نبودند كه مثلا به جای استفاده از الكتریسیته به سنت ها بازگردند و از فانوس و شمع استفاده كنند، یا تلویزیون و یخچال های خود را به دور بریزند و آب اشامیدنی خود را از آبانبارها تامین كنند. مردم نه با هدف خیالی انتقام از مدرنیسم، برعكس با هدف واقعی تقسیم مدرنیسم، استفاده عادلانه دستآوردهای آن به انقلاب روی آوردند و شاید بتوان گفت كه مهمترین تحول جامعه ما و بزرگترین دستآوردهای انقلاب ایران در همین عرصه تحقق یافت. انقلاب بهمن 57 به لحاظ روشهای آن نیز یك انقلاب كاملا مدرن بود. ابزارهایی نظیر تظاهرات، راه پیمایی، اعتصاب، پخش اعلامیه و شبنامه، شعارهای شبانه، سخنرانی، تكثیر نوار و … همگی از جمله ابزارهای مدرن مبارزه است كه در انقلاب ایران وسیعا بكار گرفته شد. تئوری ها و روشهایی نظیر "جنگ چریكی"، "محاصره شهر از روستا"، "تودهای كردن مبارزه مسلحانه" و غیره كه عمدتا اقتباس از تجربه انقلاب هایی بود كه در جوامع نسبتا عقب مانده و با وزن دهقانی بالا رخ داده بود، در انقلاب ایران حتی مجال خودنمایی نیز نیافتند.
سنت ها در انقلاب
با اینحال، آشكار است كه در انقلاب ایران عناصری چشمگیر از گرایش به سنت و تاریخ به چشم میخورد كه به صورت خواست برقراری "جمهوری اسلامی" تبلور یافت و در یك سلسله از رفتارهای خلقی و كنشها و واكنشهای تودهای نیز انعكاس پیدا كرد. این عناصر در دوران پس از انقلاب در شرایط مبارزه پیچیده میان ارتجاع از یكسو و جبهه انقلاب از سوی دیگر تشدید و در تحریف آرمانهای انقلاب موثر شد. این واقعیت را چگونه باید تحلیل كرد؟ به چه دلیل خواست برقراری جامعهای نوین و مدرن در زیر پرچم بازگشت به اسلام تجلی یافت؟ برای تحلیل این مسئله باید این نكته را در نظر گرفت كه انقلاب ایران نخستین انقلابی نیست كه زیر پرچم شعارهای مذهبی یا بازگشت به سنتهای كهن تاریخی صورت میگیرد؛ نه تنها نخستین انقلاب نیست، بلكه ماركس این پدیده را ویژه همه انقلاب های تاریخ بشری میداند. فراموش نكنیم كه در انقلاب كبیر فرانسه – كه هیچكس جنبه مدرن و تاریخی آن را انكار نمیكند - روبسپیر و دانتون لباس های دوران روم را به تن میكردند و با الفاظ و زبان آن دوران سخن میگفتند. ماركس در كتاب "هیجدهم برومر لویی بناپارت" با اشاره به این نكته چنین مینویسد: «سنت تمام نسلهای پیشین با تمام وزن خود بر روی دوش زندگان سنگینی می نماید و حتی آن زمان كه بنظر می رسد این زندگان مشغول تغییر خود و اشیا هستند، در پی بنای چیزی كاملا نوین هستند، دقیقا در همین دوران های بحران انقلابی است كه آنها با ترس به سراغ ارواح گذشته می روند، نام آنها، شعارهای آنها، لباس های آنها را به عاریت می گیرند تا بتوانند در صحنه نوین تاریخ با این لباسهای مبدل محترمانه، با این زبان عاریتی ظاهر شوند.» (چاپ فرانسه صفحه 16و 17) ماركس توضیح میدهد كه چگونه انقلاب های 1789 تا 1814 پی در پی در زیر لوای "جمهوری روم" و سپس "امپراطوری روم" ظاهر میشود، چگونه انقلاب 1848 گاه پرچم انقلاب 1789 را برپا میدارد و گاه به سنت انقلابی 1793 تا 1795 باز می گردد. حتی خود اندیشه "جمهوری" در انقلاب فرانسه همانطور كه ماركس اشاره میكند به سنت جمهوری روم بازمی گشت؛ چنانكه بعدا سلطنت، با امپراطوری روم توجیه می شد. اما چرا مردم "دقیقا در همین دوران های بحران انقلابی" در همان زمان كه در فكر بنای زندگی نوینی هستند به سراغ سنت های تاریخی و یادگارهای مذهبی خود میروند؟ چه چیز را در آنها جستجو میكنند؟ ماركس مینویسد: «جمهوری بورژوایی هر قدر هم كه فاقد افتخار باشد، برای زایش آن كمتر قهرمانی، فداكاری، ترور، جنگ داخلی و خارجی ناگزیر نبوده است و مبارزان برقراری این جامعه در سنتهای كلاسیك جمهوری روم، آن آرمان ها و اشكال هنری، آن پندارهایی را یافتند كه به آنها نیاز داشتند تا مضمون كاملا معین بورژوایی مبارزه خود را از خود پنهان كنند، تا بتوانند شور و شوق خود را به سطح یك تراژدی بزرگ تاریخی ارتقاء دهند.» اگر انقلاب فرانسه زیر پرچم جمهوری روم ظاهر میشود، اگر انقلاب ها ریشههای خود را در تاریخ و سنتها جستجو میكنند ، از آنروست كه امر انقلاب و برقراری جامعهای نوین به قهرمانی و فداكاری نیازمند است، ولی هر انقلابی دارای یك مضمون معین طبقاتی است و نیروها و مردم شركت كننده در آن، به خاطر خواستهای مشخص روزمره خود و در چارچوب این مضمون در انقلاب ها شركت میكنند. هیچكس برای بهبود جزیی زندگی روزمره حاضر به فدا كردن اصل زندگی و از جان گذشتگی نیست، در نتیجه لازم میآید كه آنها به عمل خود مضمونی فراتر از تحقق خواستههای روزمره را اعطاء كنند، لازم می آید كه آنها مضمون واقعی انقلاب خود را از خود پنهان كنند و عمل خود را به تاریخ گره بزنند تا احساس كنند در حادثهای تاریخی یا بقول ماركس در یك "تراژدی بزرگ تاریخی" شركت میكنند. در عین حال، هر انقلابی نیاز به رشته و نخ تسبیحی دارد كه بتواند منافع فردی و طبقاتی مختلف را به یكدیگر پیوند بزند و آنها را در یك صف واحد قرار بدهد، به نحوی كه محتوا و محدوده طبقاتی واقعی انقلاب برای هیچ یك از شركت كنندگان در آن روشن نباشد. در اینجاست كه انقلاب ها نیازمند طرحی به اندازه كافی مبهم از یك جامعه آرمانی هستند، جامعهای كه هر كسی بتواند احساس كند كه منافع وی در آن تامین خواهد شد. اما تودههای میلیونی این طرح را در كجا می توانند جستجو كنند؟ جز در سنتها و تاریخ خود؟ بدین شكل می توانیم درك كنیم كه چرا انقلاب ایران با آنكه مضمونی كاملا مدرن داشت، پرچم جمهوری اسلامی را برافراشت. مردم برای تبیین طرح جامعه آرمانی به تاریخ مراجعه كردند. این تاریخ دو بخش داشت: بخش سلطنتی و بخش اسلامی. بخش سلطنت در یك انقلاب ضد سلطنتی قابل استفاده نبود. لذا آنها بخش اسلامی را برگزیدند، ولی درون سنتهای اسلامی آن سنتهایی را جستجو كردند كه مبارزه آنها را تسهیل میكرد و به آن سمت تاریخی میداد. آنها این سنتها را با شكل جمهوری كه از نزدیك به 70 سال پیش در ایران مطرح شده بود و به لحاظ جهانی نیز برای مردم شناخته شده بود تلفیق نمودند و از درون آن جامعه آرمانی "جمهوری اسلامی" سربرآورد. اما انتخاب "اسلامی" تنها از سر ناگزیری نبود. جنبش اسلامی به لحاظ عملی یك جنبش بسیار فعال، سازمان یافته و نیرومند بود و به لحاظ تاریخی در ذهن مردم با یك سلسله سنتهای انقلابی پیوند خورده بود؛ سنتهایی كه مسیر مبارزه را هموار مینمود و فلسفه شهادت و مكتب عاشورا و امثال آنها به خوبی امكان آنچه كه ماركس از آن به عنوان احساس شركت در یك "تراژدی تاریخی" یاد میكند را برای مبارزان این انقلاب و این جامعه نوین آرمانی فراهم میآورد. ما مشابه بسیاری از نمونه هایی كه ماركس در مورد انقلاب فرانسه مطرح میكند را در انقلاب ایران نیز میتوانیم مشاهده كنیم. اگر در انقلاب فرانسه پوشیدن لباسهای دوران جمهوری روم نشان انقلابی بودن به شمار میرفت، در ابتدای انقلاب لباس روحانیت، كه یاد آور قهرمانی امامانی نظیر فرزندان حضرت علی و یا خود حضرت علی و پیغمبر اسلام بود چنین نقشی را داشت، تصوری كه البته به سرعت زیر تاثیر واقعیتها فرو ریخت. گرایشهای مشخص تر دیگری نیز وجود داشت، از قبیل نفی كراوات كه تمثیل و وجه مشخصه طبقات بالای جامعه و بیان نوعی از پوشش تلقی میشد كه معنای نفی جامعه سلطنتی را با خود نداشت. یا برعكس، ظاهر ساده و صورت نتراشیده و یا گرایش به حجاب كه همگی جلوه ها و اشكال مختلفی بود كه خواست تغییر اجتماعی از خلال آنها خود را نمایان میساخت. حتی در خصوص "حجاب" نیز بخش مهمی از زنان با توجه به تجربه شناخت از پدران و شوهران و برادران خود احساس میكردند كه با پذیرش آن و حتی فراگیر شدنش، آزادی آنها به عنوان یك زن ایرانی، بیشتر تحقق خواهد یافت. همینگونه است زبان. زبان ساده و درعین حال شكسته و محاورهای كه آیت الله خمینی بدان سخن میگفت از سر بیاطلاعی او از زبان فارسی نبود. نوشتههای وی نشان میدهد كه كاملا بر زبان فارسی مسلط بود. حتی سخنرانی های قبل از انقلاب و یا حوادث 15 خرداد او شبیه به آن زبانی نیست كه وی پس از انقلاب بدان سخن میگفت. میتوان پذیرفت كه وی این زبان ساده را آگاهانه بكار میگرفت، چرا كه مردم در آن زبان، دوران نوین، روحیه نوین، خواست نوین و تودهای خود را برای برپایی جامعهای نوین درك میكردند، كه با روحیه، خواست و زبان سلطنت و دربار تفاوت اساسی داشت! بدین ترتیب یك سلسله اصطلاحات تازه در جامعه رایج شد كه همچنان باقی است. اصطلاحاتی نظیر "مستضعفان" به جای زحمتكشان “"استكبار" به جای امپریالیسم، "طاغوت" به جای رژیم دیكتاتوری و مشابه آنها، كه در جریان انقلاب وسیعا رواج یافت. این اصطلاحات هر چند كه ریشه در منابع اسلامی و قرآنی داشت، اما برای بیان مضمونی كاملا نوین بكار گرفته میشد.
دین و دولت در انقلاب ایران
در پی انقلاب ایران، بر خلاف انقلاب فرانسه دولت و دین با هم درآمیخت. اما در فرانسه دولت از قبل با دین آمیخته بود و دین پوشش ایدئولوژیك سلطنت را به عهده داشت. به همین لحاظ انقلاب علیه سلطنت به صورت انقلاب علیه مذهب هم درآمد. در حالیكه در ایران مذهب نیروی مبارز علیه سلطنت بود. از اینرو در انقلاب ایران مسئله جدا كردن دین از دولت، كه از قبل هم جدا بود در اساس نمی توانست مطرح باشد. به همین دلیل روش انقلاب ایران نمی توانست جنبه ضد مذهبی داشته باشد، همانطور كه علیرغم همه تلاش نیروهای ارتجاعی، انقلاب ایران هیچگاه به انقلابی ضد كمونیستی تبدیل نشد. انقلاب ایران دولت را دینی نكرد، اما به واسطه سیاسی شدن مذهب و تصرف قدرت دولتی توسط مذهبیون سیاسی ، دولت نیز لاجرم دینی شد. ولی از سوی دیگر برای آنكه دولت دینی بماند لازم بود كه مذهب سیاسی شود. در نتیجه، سیاسی شدن مذهب و تودهای شدن سیاست در شرایط انقلاب ایران بطور متضاد ضرورت غیر دینی بودن دولت را آشكار ساخت. دینی شدن دولت متقابلا به معنای دولتی شدن دین هم بود و دین بدین طریق ناچار شد مسئولیت پیامدهای سیاسی دولت را بر عهده گیرد. از اینرو دولت دینی و دین دولتی در شرایط ناتوانی از پاسخگویی به خواسته های توده های وسیعی كه به واسطه مذهب سیاسی در حیات جامعه درگیر شده بودند، روند غیر مذهبی شدن جامعه را نیز شكل بخشید. به عبارتی به همان اندازه كه سیاسی شدن مذهب به لحاظ جنبه مثبت آن راه نوسازی و مدرنیسم را گشود، به همان اندازه دینی شدن دولت راه غیر مذهبی شدن جامعه را بتدریج باز كرد!. و این رویداد بسیار مهمی در تحولات آینده ایران است! باید به این واقعیت اشاره كرد كه حزب توده ایران با اینكه همواره از پیامدهای آمیخته شدن دین و دولت آگاه و به همین لحاظ با آن مخالف بوده است، اما نه این مسئله را در شرایط انقلاب ایران عمده كرد، و نه جدایی آنها در آینده را موضوع پیشبینی و شعار خود قرار داد. این امری بود كه باید مسیر طبیعی خود را طی میكرد. حزب توده ایران همواره معتقد بود و هست كه این مسئلهای است كه باید مردم در تجربه خود بدان دست یابند.
انقلاب ایران و دوران
اینكه انقلاب ایران، انقلابی مدرن بود و خواست جمهوری اسلامی هیچ ارتباطی با بازگشت به سنت ها نداشت به معنی این نیست كه انقلاب ایران از تضاد و تناقض در درون خود و با دوران خود خالی بود. انقلاب ایران مانند انقلاب های پیشین در جهان به تاریخ و سنت های خود مراجعه كرد، اما این بار در شرایطی كه بخشی از بشریت برای نخستین بار اندیشیدن به انقلاب را قبل از تحقق آن آغاز كرده بود. ماركس در همانجا كه به انقلاب های پیشین و ریشه گیری سنتی آنها اشاره میكند، بر این نكته نیز تكیه میكند كه انقلاب های آینده در اروپا دیگر به گذشته باز نخواهند گشت. به گفته وی «انقلاب های پیشین به خاطره پردازی مه آلود تاریخی نیاز داشتند تا مضمون خود را از خود پنهان كنند، اما انقلاب قرن نوزدهم باید دفن مردگان را به مردگان بسپارد تا هدف خود را به اجرا در آورد.» چرا انقلاب های آینده در اروپا دیگر به سنت ها و گذشته باز نخواهند گشت؟ زیرا كه بنظر وی از یكسو ما ابزارهای تئوریك لازم برای تحلیل تحول اجتماعی را از این پس در اختیار داریم و از سوی دیگر اهداف پرولتاریا همان اهداف بشری است و لذا نیاز ندارد كه به اهداف خاص خود لباس اهداف عمومی و كل جامعه را بپوشاند. اما انقلاب ایران یك انقلاب پرولتری نبود. تضاد انقلاب ایران نیز در آن نبود كه طرح جمهوری اسلامی قابل تحقق نبود. این طرح قابل تحقق بود و تحقق یافت. تضاد در فضای تاریخی و جهانی بود كه این طرح در آن مطرح میشد، فضایی كه آن چه عملا و در ماهیت می توانست تحت نام "جمهوری اسلامی" تحقق پیدا كند را كاملا مشروط و آن را به دو امكان محدود میكرد. انقلاب ایران در جامعه ای و در جهانی بوقوع پیوست كه دو نیروی سوسیالیستی و سرمایه داری نه تنها در آن از قبل حاضر بودند، بلكه در نبردی سخت علیه یكدیگر قرار داشتند. در این شرایط زمینه عینی مساعدی وجود داشت تا انقلابی با محتوای اسلامی از سوی بخشی از شركت كنندگان در نبرد ضد سرمایه داری به درستی درك نشود و به نوعی بازگشت به ماقبل سرمایهداری تعبیر شود. امپریالیسم نیز با آگاهی از این واقعیت كوشید تا انقلابی كه علیه آن روی داده بود را انقلابی علیه مدرنیسم، علیه بشریت، علیه تاریخ معرفی كند و روی این نكته حساب كرد كه خواهد توانست بخشی از جریان روشنفكری و چپ ایران و جهان را با خود همراه كند و سپس آن را از هرگونه محتوای واقعی انقلابی خالی كند. كینه وصف ناپذیری كه آنها نسبت به حزب توده ایران پیدا كردند از جمله از آن رو بود كه حزب ما با حمایت خود از انقلاب ایران، این توطئه را نقش بر آب ساخت. بعدها نیز در جریان یورش و غیرقانونی اعلام كردن حزب توده ایران، از جمله نكاتی كه مدام بر آن تاكید میشد آن بود كه ادعای حزب در حمایت از انقلاب ایران از روز اول دروغ بوده است و اصلا یك حزب چپ و لائیك نمیتواند مدافع انقلاب ایران باشد. اتهامات كودتای حزب توده ایران و براندازی نیز در جهت تحكیم همین تز عمل میكردند، تزی كه امپریالیسم و ارتجاع برای پیشبرد نقشههای بعدی خود علیه انقلاب ایران به شدت به آن نیاز داشتند. اما حزب توده ایران این نكته را به درستی دریافته بود، كه در انقلاب ایران مسئله بازگشت به گذشته تحت هیچ شرایطی مطرح نیست و نمیتواند مطرح باشد. این انقلاب هر نامی را كه در برابر خود قرار داده باشد، هدف آن برقراری یك جامعه نوین است و نه بازگشت به گذشته و هر نامی كه بر نظام برآمده از آن گذاشته شود، ولو ده بار و صد بار بر جنبه اسلامی آن تاكید شود، در شرایط تاریخی و جهانی كه در آن زاده شده است دو راه بیشتر پیش رو ندارد: یا این و یا آن شكل نظام سرمایه داری را حفظ كند و توسعه دهد و یا اینكه یك سمتگیری سوسیالیستی را در پیش گیرد. انتخاب این یا آن نام فقط میتواند مبارزه برای این یا آن راه را سهل تر یا دشوارتر نماید. بدین ترتیب در انقلاب ایران زمینه هم برای اینكه این انقلاب از سوی بخشی از هواداران سوسیالیسم درك نشود و هم اینكه علیه این نیروها جهت بگیرد وجود داشت. هر دو مسئله نیز، علیرغم همه كوشش حزب توده ایران برای جلوگیری از آن، بصورتی خونین تحقق یافت، اما نتوانست قطعیت بیآبد. ارتجاع برای رسیدن به این اهداف تكیه بر سنت و تلاش در جهت سمت دهی آن به نفع خود و تبدیل آن به یك منبع مشروعیت را به صورت یك استراتژی آگاهانه دنبال كرد. بدینطریق بود كه تبدیل جمهوری روم به امپراطوری روم در انقلاب فرانسه به شكل استراتژی تبدیل جمهوری اسلامی به حكومت اسلامی در انقلاب ایران دنبال شد. نیروهای ارتجاعی به سرعت دریافتند كه از یكسو نمیتوانند به مقابله آشكار و رودررو با انقلاب برخیزند و از سوی دیگر در آموزش های اسلام سنتی می توان فضای مناسبی را یافت كه یك استراتژی ضد انقلابی را با حفظ مناسبات سرمایه داری وابسته، از طریق آن به پیش برد. آنچه كه تحت عنوان جمهوری اسلامی و با ماهیت ارتجاعی بعدا تحقق و برتری یافت حاصل نبردی،- در پاره ای موارد بسیار خونین - و برآیند كشاكش چندین نیرو بود. یك- نیروی مردمی كه در انقلاب شركت كرده بودند و تحقق خواستهای خود را از آن انتظار داشتند، دوم- نیروهای مترقی مذهبی كه در سمت تحقق خواستهای مردم با آگاهی و پیگیری كمتر یا بیشتر عمل میكردند، سوم- نیروهای مترقی چپ و پیشاپیش همه آنها، حزب توده ایران كه میكوشیدند انقلاب ایران در سمتی سوسیالیستی به سود اكثریت زحمتكش جامعه جهت بگیرد، چهارم- ماجراجویانی كه انقلاب را نردبانی برای تصرف قدرت به حساب میآوردند، پنجم- جریان ضد انقلاب كه از خارج به توطئه پردازی و نقشه سازی علیه انقلاب مشغول بود، ششم- جریان ارتجاع كه از همان ابتدای انقلاب استراتژی "حكومت اسلامی" را به پیش میبرد، هفتم- و بالاخره فضای جهانی كه مجموعه این نیروها در درون آن عمل میكردند.
نتیجه این برآمد نیروها و كشاكشها آن چیزی شد كه هیچكدام از آنها احتمالا نه انتظار آن را داشتند و نه پیش بینی آن را میكردند. در این وضعیت هر آنچه كه ارتجاع كرد به پای انقلاب گذاشته شد و هر آنچه كه انقلاب برای مردم كرد، ارتجاع آن را به حساب خود نوشت.
پایان سخن
انقلاب ایران كوشید نوسازی و مدرنیسم را در جامعه ایران تقسیم كند. در این تقسیم آنها كه قبلا بیشتر به دست آورده بودند، بخشی از سهم خود را از دست دادند، ولی اكثریت عظیمی كه در بند سنت ها و محدودیت ها گرفتار آمده بودند، گام های عظیمی را به پیش برداشتند. این تقسیم در شرایط یك نبرد و مبارزه حاد طبقاتی و اجتماعی صورت گرفت، كه در آن نیروهای ارتجاعی با تكیه بر شعارهای مذهبی انقلاب پرچم بازگشت به سنتهای ارتجاعی را به عنوان استراتژی مهار انقلاب برافراشتند و توانستند در پارهای موارد و در برخی عرصه ها عقبگردهایی نیز به جامعه برآمده از انقلاب تحمیل كنند. هر چند كه این عقبگردها علیرغم همه تلاش نیروهای ارتجاعی هرگز به ماهیت انقلاب تبدیل نشد، اما آنها از این طریق و به دلایل معین تاریخی توانستند به تدریج بر اهرمهای حكومت چنگ بیاندازند، آن را در جهت تحكیم قدرت و ثروت خود بكار اندازند و آرمانهای انقلاب را تحریف كنند. در برابر این قدرت، این ثروت و این انحراف اكنون در كشور ما جنبش انقلابی مسالمتآمیزی قد برافراشته است كه هم ادامه انقلاب بهمن است و هم دستآورد انقلاب بهمن. همه آن نیروی مثبتی كه در انقلاب ایران انباشته شد در این جنبش تبلور یافته است و همه پیآمدها و تجربیات گران بهایی كه انقلاب ایران به دنبال داشت به تكیه گاه این جنبش تبدیل شده است. ارتجاع هیچگاه نه حق دارد و نه می تواند بنام انقلاب ایران سخن بگوید، اگر انقلابیون با صدای بلند به نام خود و به نام انقلاب سخن بگویند. |
راه توده 366 29 خرداد ماه 1391