راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جنگ و ویرانی
می تواند سرنوشت ایران نباشد

 

این نوشته می تواند و یا امیدواریم بتواند برای کسانی که گذری مطالب راه توده را دنبال کرده اند و یا به تازگی به آن روی آورده اند، دورنمایی کلی از وضعیت ایران در سیر رویدادهای سه دهه گذشته و وضعیت خطرناک کنونی را نشان بدهد.

 

نگاهی کوتاه به سیر انقلاب ایران

 

بعد از وقوع انقلاب ایران، آمریکا یکی از مهمترین پایگاه های خود را در منطقه از دست داد و علاوه بر از دست رفتن منافع آمریکا در ایران، خطر گسترش انقلاب به کشورهای همجوار هم باعث وحشت رژیم های ارتجاعی منطقه، کشورهای غربی و بخصوص آمریکا شد. مهمترین خطر این انقلاب، اختلال در «دسترسی» غرب به منابع انرژی منطقه یعنی نفت بود. از همین رو آمریکا، غرب و ارتجاع منطقه برای بازگرداندن منافع خود و نابودی این انقلاب همه کوشش خود را بکار بستند.

در داخل با استفاده از تنگ نظری ها و کوته بینی های نیروهای مذهبی سوار شده بر اهرم های قدرت، عوامل خود را در کلیه دستگاه ها و نهادها، بویژه ارگان های حساس نو بنیاد کشور رسوخ دادند و همزمان، با ماجراجوئی های گروه های چپ نما و دامن زدن به بلوا و ماجرا جوئی، زمینه انحراف انقلاب را فراهم کردند. دراین میان سهم اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق تعیین کننده بود.

از خارج هم با تحمیل جنگ فرسایشی به مقابله با انقلاب آمدند. و در حالی که جنگ نیروهای انقلابی را می بلعید، ارتجاع با استقبال از ادامه جنگ و عدم پذیرش آتش بس که از سوی حزب توده ایران و سایر هواداران هوشیار انقلاب توصیه می شد، به تحکیم و گسترش نفوذ خود در حاکمیت مشغول بود، بطوری که در آستانه پایان جنگ مهمترین اهرم های اجرایی، قضایی و قانون گذاری در دستان ارتجاع داخلی قرار گرفت. ارتجاع داخلی و خارجی همزمان پروژه های متعددی را به پیش بردند که همگی آن ها ضمن کمک و تکمیل یکدیگر، در خدمت هدف اصلی، یعنی سرکوب انقلاب و نیروهای انقلابی بود که آخرین پرده نمایش در آن مرحله قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 و حذف آیت الله منتظری از دایره حکومت بود. مرحله بعدی با روی کار آمدن علی خامنه ای و اجرای دستورات صندوق بین المللی پول و خصوصی سازی در دولت رفسنجانی بود که این روند پس از مدتی کوتاه با بروز آثار زیانبار آن به مانع برخورد کرد و با مخالفت مردم روبرو شد که اوج آن هم در شورش های جانبازان در شیراز، اسلام شهر و مشهد نمایان شد و حکومت به ناچار مجبور به عقب نشینی و توقف برنامه تعدیل اقتصادی گردید ولی از آنجا که این توقف بدون تجدید نظر اساسی در ساختار اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی بود، نتوانست بحران را در جمهوری اسلامی بطور ریشه ای حل کند و با اقتدار علی خامنه ای، این برنامه همراه با سرکوب و استبداد و با تغییر مهم ترین بند قانون اساسی یعنی اصل 44 درباره ساختار سه گانه اقتصادی و برتری بخشی تعاونی و سپس دولتی بر بخش خصوصی دنبال شد. حذف یارانه ها و انحلال همه سازمان ها و ارگان های برنامه ریزی از ساختار اجرائی قوه مجریه و تبدیل سپاه به یک مجتمع اقتصادی- تجاری برجسته ترین شاخص های این دوره است.

 

جنبش اصلاحات

 

در اواخر دوره ریاست جمهوری رفسنجانی حکومت ایران تحت فشار بین المللی شدیدی قرار گرفت. سفیران کشورهای اروپایی ایران را ترک کردند و آمریکا نیز خود را برای وارد آوردن ضربه های نظامی به ایران، مشابه بمباران محدود لیبی، آماده کرده بود. سران حکومت برای خروج از وضع موجود به این نتیجه رسیدند که برای کاهش فشارهای خارجی، قدری فضای سیاسی را در داخل بگشایند و از این رو به جناحی از حکومت که اکنون ناتوان شده و به حاشیه رانده شده بود نیز مجال شرکت در انتخابات را بدهند و البته با این تصور که با کمی دموکراسی بازی چهره ایران در جهان ترمیم خواهد شد و با توجه به اینکه کلیه ابزار های اجرایی و تبلیغاتی هم در دست مؤتلفه و حجتیه است می توان به شیوه ای مدرن، براحتی اهرم های قدرت را نه تنها حفظ کرد، بلکه جناح میانه و رفسنجانی را هم از گردونه خارج کرد و ناطق نوری را بر صندلی ریاست جمهوری نشاند. این بازی را بارها حکومت انجام داده بود و مشکلی نداشت. بارها عسگر اولادی و توکلی به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری وارد انتخابات شده بودند و پس از پایان نمایش و بازی هم به سر کار خود برگشته بودند. تنها 5 روز مانده به رأی گیری کم کم این خطر احساس شد که ممکن است رقیب بدون امکانات که قرار بود به عنوان دکور در این نمایش شرکت کند، رأی بالایی بیآورد و از این رو در لحظات آخر راست ها با همه امکانات و اینبار علنی به میدان آمدند.

امام جمعه ها و سایر کسانی که همیشه ژست بی طرفی می گرفتند و بالاخره شخص خامنه ای به حمایت علنی از ناطق نوری پرداختند و البته خوش خیالانه فکر می کردند که مردم هم آن ها قبول دارند و مطابق میل آن ها به کاندیدای مؤتلفه رأی می دهند. همین نقاب افکندن رهبر و سایرین باعث شد که مردم به تنگ آمده به میدان بیایند و در میان ناباوری برنده و بازنده حماسه دوم خرداد را بیافرینند.

 

از قضا سرکنگبین صفرا فزود  

 روغن بادام خشکی می فزود.

 

این که توصیه های رهبر و دستگاه های تبلیغاتی حکومت نتیجه وارونه داد، باعث شد که رهبر به بی اعتباری نفوذ کلام خویش و روحانیون پیرامونی در میان مردم بیشتر پی ببرد. با انتخابات دوم خرداد 76، مردم رخوت زده سال های سرد نا امیدی، با شور و شوق یادآور سال های آغازین انقلاب به میدان آمدند و با انتشار روزنامه ها و گسترش جنبش مردم، ارتجاع گیج و مبهوت قدم به قدم مجبور به عقب نشینی شد. سیر جریان اصلاحات نشان می داد که اگر این جنبش مردمی همینگونه به پیش برود در آینده نزدیک بساط خودکامگی را بر می چیند و بسیاری از کسانی که تا آن زمان بر مصدر کار بودند نه تنها باید با مقام خود در حاکمیت خداحافظی می کردند بلکه باید بر کرسی اتهام در دادگاه می نشستند.

بر خلاف نیروهای پراکنده اصلاح طلب و آزادیخواه، ارتجاع کهنه کار ایران که دارای تجربه های غنی در سرکوب آزادی است و تا بحال دو انقلاب و یک جنبش ملی را با مهارت از چنگ مردم ایران بدر آورده بود، این بار هم خود را نباخت و پس از سرگیجه های اولیه به برنامه ریزی و سازماندهی خود برای بدست گرفتن مواضع از دست رفته خود و باز گرداندن غول به داخل شیشه دست زد و در این کار هم بدرستی از همه ضعف های جنبش مردم از قبیل اختلافات، تزلزل ها، افراط کاری ها و البته ناپختگی جبهه نیروهای تحول طلب بهره کافی گرفت.

ارتجاع به درستی درک کرده بود که حرف آخر را کسی خواهد زد که اسلحه و کلید زندان در دست اوست. از این رو در سال های قبل از اصلاحات، مؤتلفه اسلامی با آلوده کردن و شریک کردن مسؤلان سپاه و وزارت اطلاعات در شرکت های تجاری و بنیادها، آن ها را به سمت خود جذب کرده بود و زندان ها هم که از اول انقلاب تیول مؤتلفه بود.

از این رو برای مقابله با اصلاحات در نخستین گام، خامنه ای مسئولیت نیروی انتظامی را از وزارت کشور سلب کرد.

با آشکار شدن نقش وزارت اطلاعات در قتل های زنجیره ای و بیرون رانده شدن نیروهای ارتجاع از وزارت اطلاعات، یکی از مهمترین پایگاه های نیروهای واپسگرا از دست رفت ولی اختاپوس هشت پای ارتجاع با سازماندهی آنها در اطلاعات موازی این ضعف را جبران کرد.

در گام بعدی با تشکیل ستاد ضد اصلاحات متشکل از مؤتلفه و انجمن اصناف و جامعه مهندسین، سران سپاه و نیروی انتظامی، شورای نگهبان، صدا و سیمای لاریجانی، قوه قضائیه و باند مرتضوی، محفل مشکوک روزنامه کیهان شریعتمداری، مجمع تشخیص مصلحت و بالاخره بیت رهبری به سرپرستی میر حجازی به عنوان هماهنگ کننده این ستاد، حمله به اصلاحات آغاز شد.

اینکه این ستاد با چه تزویرها و ترفندهایی توانست صفوف اصلاح طلبان را پراکنده سازد و با استفاده از تنگ نظری ها و تزلزل ها، آنان را از متحدین طبیعی سیاسی و اجتماعی خود دور کند و عدم توجه اصلاح طلبان به مردم زحمتکش و تظاهرات معلمان و زنان و دانشجویان را همگی در جهت اهداف خود و پیش بردن برنامه خنثی کردن اصلاحات بخوبی و ماهرانه مورد استفاده قرار دهد را همگان دیدند و نیازی به تکرار آن ها نیست. آنچه مهم است آن است که در طی این روند بتدریح نقش و وزن نظامیان و امنیتی ها در تحولات کشور پر رنگ تر شد. تا امروز که بیشتر کرسی های مجلس، صندلی های وزارتخانه ها و استانداری ها در اشغال بازجوها، حکام شرع دادگاه های انقلاب در دهه 60، رؤسای زندان ها و نظامیان صاحب اسکله های قاچاق است.

بزرگترین رویداد دوران مقابله با اصلاحات و تحولات در جمهوری اسلامی کودتای 22 خرداد 1388 است که بحران اقتصادی و اجتماعی را درایران تشدید کرد و این روند همچنان ادامه دارد.

 

ایالات متحده که پس از پایان پیروزمندانه جنگ سرد بر خلاف انتظار ساده اندیشان با افزایش مداوم بودجه نظامی، خود را برای تسلط بر جهان آماده می کرد. با ترتیب دادن حادثه 11 سپتامبر که به نام القاعده ولی به کام کنسرن هایی مانند جنرال موتورز و تکزا اویل و انرون و... تمام شد، سیاست از پیش طراحی شده خود برای سلطه بر جهان را آغاز کرد. نقشی که اکنون گسترش یافته و از القاعده یک ارتش حرفه ای در کنار ناتو ساخته اند.

 

در آمریکا قدرت واقعی در دست کنسرن های اسلحه سازی و نفتی است. تجربه نشان داده است که هر وقت بحران اقتصادی حادتر می شود این کنسرن ها بیشتر قدرت می گیرند زیرا با افزایش نظامیگری می توانند کار ایجاد کنند و جامعه آنجا هم با این موضوع مخالفت جدی ندارد زیرا دغدغه مردم عادی کار و نان است. هر چه سیاست جهان جنگی تر شود شرکت های اسلحه سازی بیشتر سود می برند و می توانند پولی را هم که کشورهای پیرامونی از فروش نفت و مواد خام بدست می آورند، دوباره بوسیله فروش اسلحه به بازارهای نیویورک باز گردانند و از این طریق بحران اقتصادی داخلی خود را به اروپا و سایر کشورها صادر می کنند.

شاید گفته شود که حکومت ایران برای ماندن حاضر است تسلیم شود و از این رو نیازی به جنگ نیست و همین حالا هم که در خدمت آمریکاست. چه کسی بهتر از خود این ها که تمام منابع کشور را به آمریکا دادند. این ها در بوسنی و افغانستان هم تا توانستند به آمریکا سواری دادند. در داخل هم که همه نیروهای ضد امپریالیست را سرکوب کردند و تولید داخلی را نابود و منابع کشور را هم صرف ورود کالا های بنجل خارجی می کنند.

این حرف درست است که این حکومت با همه شعارهای ضد آمریکایی و ضد غربی در عمل در جهت منافع آن ها عمل می کند و شعارهای تو خالی آن هم مصرف داخلی دارد و برای پوشش دادن به سرکوب نیروهای ضد امپریالیست و دموکراتیک ایران بکار می رود ولی علی رغم خواست رژیم، آمریکا به راحتی حاضر به مصالحه با این حکومت نیست. این هم به دلایل چندی است:

 

الف- این حکومت مولود یک انقلاب است و در آن گرایش های متفاوتی وجود دارد. همین که حکومت مجبور است با اجرای هر سیاست مطابق میل امپریالیست ها، شعارهای ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی بدهد، نشان از ترس این حکومت از نشان دادن چهره واقعی اش به بخشی از بدنه خودش و مردم دارد. به همین سبب می بینیم که راست ترین جناح ها و وابسته ترین افراد این حکومت، تندترین شعارها را فریاد می کنند که این برای فریب مردم و نیروهای ضد امپریالیست است. آمریکا چنین وضعی را دال بر بی ثباتی این حکومت می داند و می فهمد اگر با آن مصالحه کند، این خطر همواره وجود دارد که اوضاع برگردد و نیروهای واقعی ضد امپریالیست و مستقل و ملی به قدرت برسند.

ب- از آنجا که این حکومت در طول سال های گذشته، پیوسته کلیه اعمال ضد انقلابی و ضد مردمی و ماجراجویی های خود را با شعارهای ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی و تحت نام انقلاب به پیش برده و می برد، در میان مردم و بویژه نسل جوان نوعی نفرت از کلمه انقلاب و نوعی گرایش مثبت به آمریکا ایجاد کرده است. این گرایش زیر فشار ارتجاع مذهبی حاکم و بحران اقتصادی که غرب با تحریم ها آن را تشدید می کند، حتی اکنون به سمت رژیم گذشته سر ریز کرده است. اگر آمریکا با این حکومت سازش کند مسلماً این گرایش کمرنگ و حتی ممکن است به ضد خود تبدیل بشود. چرا باید آمریکا این کارت خودش را بسوزاند در حالی که می تواند در افکار عمومی ایران و جهان به عنوان ناجی وارد ایران شود و شعار ساختن ایرانی دموکراتیک را بدهد؟

پ- اگر آمریکا با ایران سازش کند عملاً افزایش بودجه نظامی آمریکا مشکل می شود. حمله نظامی فوایدی دارد که سازش سیاسی ندارد. مصرف و آزمایش سلاح های جدید، تحمیل بودجه نظامی بیشتر به مردم آمریکا، ویرانی تأسیسات زیر بنایی ایران و بستن قرارداد برای بازسازی آن ها توسط شرکت های آمریکایی و کوتاه کردن دست رقیبان از ایران همگی در جهت اولویت حمله نظامی است.

ت- یک حمله نظامی سنگین و با سلاح های مدرن و یا اتمی می تواند باعث مرعوب شدن بقیه کشورها و پذیرش هژمونی آمریکا در سطح جهان شود. مثلاً کاربرد بمب اتمی در هیروشیما بر علیه ژاپن که تسلیم شده بود، برای مرعوب کردن اتحاد شوروی یعنی رقیب آینده بود. در آن زمان ژنرال ها مخالف استفاده از بمب اتم بودند ولی سیاستمداران با اصرار آن را تحمیل کردند.

ث- یک حمله سنگین هوایی نمی تواند هدف آمریکا را برآورده کند زیرا برای کنترل نفت باید نیروی زمینی را هم به خدمت گرفت ولی به علت وسعت ایران، این کار عملی و مقرون به صرفه نیست. پس راه حل تکه تکه کردن کشور با استفاده از پتانسیل های موجود قومی و استقرار نیروی نظامی در نقاط مهم و نفت خیز است.

ج- آمریکا برای در تور قرار دادن ایران سه پرونده را به پیش می برد تا اگر یکی ناممکن شد با دیگری مسیر خود را دنبال کند. یکی پرونده هسته ای است که در حال حاضر سوژه اصلی است. دومی پرونده حمایت از تروریسم بین المللی است که هر روز قطورتر می شود و سومی هم پرونده مربوط به حقوق بشر است. واضح است که در تمام این موارد کشورهای دیگری و از جمله بسیاری از همسایگان ایران در وضعیت نامطلوب تری هستند ولی چون آمریکا به دنبال بهانه می گردد با بزرگ نمایی خطر ایران، افکار عمومی جهان را برای حمله به ایران آماده می کند و عواملی هم در حکومت ایران به این پروژه ها یاری می رسانند.

 

اسرائیل

در سال های اخیر اسرائیل توانسته است با بهره گیری از جنبش اسلامی و از جمله، از طریق نفوذ عوامل خود در سازمان های اسلامی نظیر اخوان المسلمین، جهاد اسلامی و نهادهای جمهوری اسلامی، گروه های ناسیونالیست و چپ فلسطینی را تضعیف و از دور خارج کند و در منطقه هم کشورهای مخالف خود را یا ساکت، مجبور به تمکین و حتی سرنگون کند. (نظیر لیبی)

برای اسرائیل اگر حذف جمهوری اسلامی همراه با حذف ایران یا تضعیف شدید این کشور نباشد کافی نیست. دو سال پیش شارون علناً گفت که «ایران زیادی بزرگ است».

متأسفانه ایران در میان کشورهای منطقه دوستی ندارد و بر عکس همگی دشمن آن هستند و این شامل حال دولت ها و گاهی هم ملت ها هر دو باهم می شود.

سایر کشورهای همسایه از حمله آمریکا به ایران استقبال می کنند ولی به لحاظ وحشت از اصابت موشک های ایران به کشورشان در ساعات اولیه جنگ، از اظهار علنی آن خودداری می کنند .

 

روسیه، چین، هند و اروپای غربی:

 

آن ها به ایران به عنوان یک کشور صادر کننده مواد خام و انرژی و یک بازار فروش کالاهایشان می نگرند و درعین حال نمی خواهند که ایران تیول آمریکا بشود. ولی قدرت آن ها در پیشگیری از حمله آمریکا محدود است.

 

وضعیت کنونی در ایران

 

در شرایط کنونی و با تدارکات گسترده و رو به گسترش آمریکا در خلیج فارس و پیرامون ایران خطر جنگ هر دم رو به افزایش نهاده است و این خطر واکنش های متفاوتی را در ایران از سوی گروه های مختلف ایجاد کرده است:

گروه اول: عوامل آمریکا و اسرائیل که در همه جا نفوذ دارند و با تبلیغ اینکه آمریکا توان حمله به ایران را ندارد و این ها همه اش جنگ روانی است و یا با بزرگ نشان دادن قدرت تسلیحاتی ایران بر طبل جنگ و ماجراجویی می کوبند و هر مخالف سیاست نظامی حاکم را به عنوان ترسو، خود باخته یا عامل آمریکا زیر ضربه می گیرند. شخص علی خامنه ای و سرداران سپاه که توسط او در فرماندهی برکشیده شده اند در این گروه جای می گیرند. این گروه که در سال 1388 علیه پیروزی موسوی درانتخابات ریاست جمهوری دست به کودتا زده است تلاش می کند تا با سرکوب، سانسور و انواع ترفندها، مردم را در بی خبری نگه داشته و از ورود آن ها به صحنه، تا قبل از فرود فاجعه به هر نحوی جلوگیری کند.

 

گروه دوم: این گروه تحت تأثیر گروه اول قرار دارند و برخی از آن ها در این سودا هستند که خلافت شیعه را در منطقه بر پا کنند و باصطلاح ابرقدرت منطقه بشوند. در این گروه نیز بار دیگر شخص خامنه ای در صدر قرار دارد و شماری از روحانیون برکشیده شده توسط خود او در کنارش. آنها خواب این را می بینند که با شروع حمله آمریکا، همه مسلمانان به طرفداری از آن ها وارد عمل شده و با کمک امداد های غیبی بر منطقه مسلط می شوند و رقیبان و مخالفان داخلی را نیز در این فرصت بدست آمده از دم تیغ خواهند گذراند. برخی از سرداران این گروه هم که به چپاول ثروت های ملی مشغول هستند و باورشان شده که قدرتی شده اند در رؤیای تسلط بر بازار های منطقه هستند.

گروه سوم: این گروه وخامت وضعیت را درک می کنند و در جستجوی راهی برای پیشگیری از جنگ و در عین حال کنترل اوضاع هستند. در صدر این گروه هاشمی رفسنجانی قرار دارد.

گروه چهارم: این گروه مخالف جنگ و تسلط آمریکاست. بسیاری از چهره های شاخص این گروه که موسوی در راس آن قرار دارد یا زندانی اند و یا چون خود او در حبس خانگی. بسیاری از آن ها روز به روز بیشتر به پایان فاجعه بار سیاست جنگی حاکم پی می برند و بی پرواتر و مستقیم تر پرچمدار این سیاست، یعنی علی خامنه ای را مخاطب قرار میدهند. نه تنها از جمع روحانیون بلند پایه، بلکه از درون زندان!

بر شمار کسانی که به نفوذ گسترده عوامل سیا و موساد در حاکمیت باور دارند نیز در این گروه گام به گام افزوده می شود. شاید آخرین اظهار غافلگیر کننده هاشمی رفسنجانی درباره خطر یهودیان مسلمان شده در جمهوری اسلامی که در هفته گذشته انتشار یافت مهم ترین اظهار نظر آشکار در این مورد باشد.

آنها که در ابتدا سیاست جنگ طلبانه حاکم را فقط در چارچوب مانورهای جناح راست حاکم برای فرار از پاسخگویی به مردم و حفظ اهرم های حکومت ارزیابی می کردند و منتظر آن بودند که با افزایش تهدیدها و فشارها در لحظه های آخر جناح جنگ طلب عقب نشینی کند حالا به نتیجه قطعی نزدیک می شوند طراحان سیاست جنگی و شخص خامنه ای نمی توانند به این آسانی تن به قبول شکست بدهند. به این دلیل که میدانند با قبول شکست سیاست نظامی و جنگی و پذیرش مسئولیت همه نتایج فاجعه بار این سیاست که روی کار آوردن دولت احمدی نژاد بخشی از آن است، زیر فشار به زیر آمدن از سکوی قدرت قرار خواهند گرفت. ما همچنان اعتقاد داریم که بدنه سپاه و بخشی از فرماندهی آن نیز در این گروه جای دارند و در اولین فرصت موضع گیری های علنی خود را آشکار خواهند کرد.

گروه اول جزو براندازان نظام و وجه مشترک سه گروه دیگر حفظ نظام است.

در کنار این ها، مردم عادی قرار دارند که زیر فشار فقر و تنگدستی قرار دارند و روز به روز بیشتر آگاه می شوند که حکومت قصد دارد آنها را گوشت دم توپ سیاست جنگی خود کند. همه حکومت در نگه داشتن آن ها در خواب بی خبری است زیرا با به میدان آمدن آن ها همه معادلات تغییر می کند.

 

آنچه آینده را رقم خواهد زد نه عملکرد و نقشه های آمریکا، اسرائیل، اروپا، روسیه و چین و همچنین حاکمیت نظامی همین نیروی تعیین کننده است. اگر مخالفان سیاست نظامی که هنوز در حاشیه حاکمیت و یا حتی در مواضعی در خود حاکمیت هستند بتوانند هر چه سریع تر بر تردیدهای خود غلبه کرده و آشکارا به سود صلح و بر علیه ماجراجویی ها موضع گیری کنند، می توان امیدوار بود که نیروهای مخالف جنگ موفق شوند کنترل اوضاع را بدست بگیرند و نیروهای ماجراجو را عقب برانند و فضای سیاسی را برای به صحنه فراخواند مردم باز کنند. کنترل خامنه ای و کاستن از قدرت رهبر و تفویض اختیارات آن به یک شورا و یا حتی مجمع تشخیص مصلحت گام نخست آن دگرگونی است که جامعه در انتظار آنست.

به هر حال مردم ایران یک دوران گذار دشوار را برای تحولات دموکراتیک طی می کنند که شاید زیر فشار ناشی از مقاومت حاکمیت برای عقب نشینی، این گذار مسالمت آمیز طی نشده و نل وارد مرحله دیگری شویم.

 

 

 

   راه توده  367      5 تیر ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت