راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات عبدالله ارگانی، دوست ناصرفخرآئی (عامل ترور ناتمام شاه)
ترور نا تمام شاه و فرار بزرگ
رهبران حزب توده ایران از زندان

در سالهای پس از انقلاب 57 کتاب خاطرات بسيار منتشر شده است. هم در داخل کشور و هم در خارج از کشور.  در جمع اين کتاب ها شايد خاطرات کم حجم عبدالله ارگانی، يکی از خواندنی ترين خاطرات باشد. هم به دليل صداقتی که در نقل يادمانده هايش به کار برده و هم موضوعی که خاطرات او بر محور آن متمرکز است: ترور ناموفق شاه در سال 1327. جزئيات اين ترور با کشته شدن "ناصرفخرآئی" در محل ترور همراه با ضارب به دل خاک رفت. آنچه مسلم است و حتی کيانوری نيز در کتاب خاطرات خود گفته و ارگانی با جزئيات بيشتر شرح داده، از ترور شاه – حداقل نه در روز 15 بهمن 1327- کيانوری و يکی دو تن ديگر از رهبران وقت حزب توده با اطلاع بوده اند.

 

در سالهای پس از انقلاب 57 کتاب خاطرات بسيار منتشر شده است. هم در داخل کشور و هم در خارج از کشور.  در جمع اين کتاب ها، شايد خاطرات کم حجم عبدالله ارگانی، يکی از خواندنی ترين خاطرات در ميان اين مجموعه باشد. هم به دليل صداقتی که در نقل يادمانده هايش به کار برده و هم موضوعی که خاطرات او بر محور آن متمرکز است: ترور ناموفق شاه در سال 1327. تروری که حزب توده، سپهبد رزم آراء، انگلستان و حتی شاهپور عليرضا برادر تنی شاه نيز متهم به دست داشتن در آن بودند و همچنان هستند. هستند، زيرا جزئيات اين ترور با کشته شدن "ناصرفخرآئی" در محل ترور همراه با ضارب به دل خاک رفت. آنچه مسلم است و حتی کيانوری نيز در کتاب خاطرات خود گفته و ارگانی با جزئيات بيشتر شرح داد، از مسئله ترور شاه – حداقل نه در روز 15 بهمن 1327- کيانوری و يکی دو تن ديگر از رهبران وقت حزب توده با اطلاع بوده اند. ارگانی دوست نزديک ناصر فخرآئی عامل ترور شاه بود و خود از کادرهای مورد اعتماد رهبری وقت حزب توده. در عين حال، ناصر فخرآئی با يک نشريه اسلامی نيز همکاری می کرده و کارت خبرنگاری اين نشريه را در روز ترور در جيب داشته است. رزم آراء پای خود را از آن ترور بيرون می کشد، اما شاه هميشه مترصد فرصتی برای از بين بردن او بعنوان يک خطر بالقوه برای سلطنت خود است. او يگانه افسر ارتش شاهنشاهی بود که شاه می ترسيد بساط سلطنت را جمع کرده و جمهوری را با محوريت خود اعلام کند.

فدائيان اسلام که نقشی در ترور شاه نداشتند، عامل ترور رزم آراء شدند و خليل طهماسبی او را در يک مجلس ختم دولتی با گلوله از پای در آورد. 5 گلوله ناصرفخرآئی به خطا رفت و شاه زنده ماند، اما گلوله طهماسبی مستقيم به هدف خورد و سپهبد رزم آراء را در همان صحن مسجد از پای در آورد.

بخشی ديگر از خاطرات عبدالله ارگانی در باره دوران زندان و پس از بيرون آمدن از زندان است. او که ابتدا به اعدام و سپس با يک درجه تخفيف به حبس ابد محکوم شده بود، سالها در زندان های تهران، شيراز و خارک همراه با معروف ترين شخصيت های ادبی – سياسی وقت که به نوعی با حزب توده در ارتباط بودند هم بند و زندانی بود. اين فصل از خاطرات ارگانی نيز خواندنی است. حتی ارزيابی هائی که از افراد ارائه می دهد. فرار رهبران حزب توده از زندان قصر نيز بخش ديگری از خاطرات مستقيم ارگانی از آن شب فرار است. فراری که بعدا موضوع يکی از مشهور ترين فيلم های سينمائی شد، البته نه با اشاره به ايران، بلکه با اشاره به کشور پرتقال و فرار رهبران حزب کمونیست این کشور از زندان کودتای نظامی های پرتقال و به سبک فرار رهبران حزب توده ایران از زندان!

بخش دوم گزارشی را می خوانيد که از کتاب خاطرات عبدالله ارگانی تهيه کرده ايم. همراه با ليست بلند رهبران حزب توده که از زندان گريختند. برخی از آنها بعدها در زمان شاه تيرباران شدند- مانند خسرو روزبه- و برخی پس از بازگشت از مهاجرت – پس از انقلاب 57- در جريان قتل عام زندانيان سياسی در سال 1367 در اوين به دار کشيده شدند- مانند رفعت محمد زاده- که از نقش آفرينان اصلی جريان آن شب فرار از زندان قصر بود.

بخوانيد:

 

 

چه وقت با کيانوری آشنا شديد؟

حزب برای بالا بردن سطح شعور اجتماعی و فرهنگ سياسی اعضاء برنامه های آموزشی داشت که به طرزی منظم و بسيار سنجيده طراحی شده بود. هر عضو تازه وارد الزاما برای آشنائی با مارکسيسم و لنينيسم در حوزه های حزبی شرکت می کرد. اداره حوزه ای که من عضو آن بودم به عهده کيانوری بود. جلسات اين حوزه در خانه عبدالصمد کامبخش از اعضای کميته مرکزی حزب تشکيل می شد. کامبخش شوهر خواهر کيانوری و خانه اش در کوچه نظاميه، ضلع جنوبی ميدان بهارستان واقع بود. وی يکی از اتاق های خانه اش را دراختيار کيانوری که آن زمان مجرد بود گذاشته بود. تعداد اعضای حوزه به ده نفر نمی رسيد و تا آنجا که يادم هست باقر مومنی، ابوالحسن ضياء ظريفی، رحمت جزنی، ظريفی  و يک نفر ديگر هم بود که در نشريات حزب نقد فيلم می نوشت. هيچ عضوی حتی يک جلسه هم غيب نمی کرد. نه در گرما، نه در سرما، نه در برف و باران. همه سر ساعت تعيين شده خود را به خانه کامبخش می رساندند. کيانوری آن زمان عضو کميسيون تفتيش حزب بود و بعدا مسئول تشکيلات تهران شد. بعدا که معاون انتظامات حزب شدم زير نظر مستقيم کيانوری قرار گرفتم. دراين زمان او ديگر با مريم فيروز در يک خانه زندگی می کرد. 

من قبلا مريم را در خانه دوستداران فرهنگ شوروی (وکس) و انجمن فرهنگی فرانسه ديده بودم. او زنی ميانسال، زيبا و خوش پوش بود. با صادق هدايت و فضل الله صبحی مهتدی قصه گوی ظهر جمعه راديو ايران و رهی معيری شاعر و ترانه سرا نشست و برخاست داشت. وقتی به حزب توده گرايش پيدا کرد معروف بود که رهی معيری در وصف او گفته بود:

مريما جز تو که افراشته ای پرچم سرخ

نيست در عالم ايجاد يکی مريم سرخ

 

مريم زنی زيرک، جسور و ماجرا جو بود که به نظر من نظيرش را بايد در اسطوره ها جستجو کرد. او توانسته بود بارها پليس و مامورين آگاهی را که در پی اش بودند اغفال کند. وقتی کيانوری بعد از ترور شاه دستگير شد، مامورين در صدد دستگيری مريم بر آمدند. درحالی که مامورين خانه به خانه در جستجوی او بودند، وی با نام مستعار و مشخصات شخص ديگری به ديدار کيانوری به زندان می آمد. مريم برای رد گم کردن و فريب آنان، نامه ای به يکی از دوستانش که مقيم پاريس بود نوشته و از او خواسته بود که نامه ای به امضای او از صوفيه پايتخت بلغارستان برای خانواده فرمانفرائيان ارسال کند. مامورين سانسور مستقر در پستخانه گول خوردند و به شهربانی گزارش دادند که بيخود وقت خود را صرف نکنيد و پی مريم فيروز نگرديد او به صوفيه فرار کرده است!

 

- ناصر فخرآئی که در دانشگاه کشته شده بود. مامورين از کجا به رابطه شما با او پی بردند؟

- فقيهی شيرازی مرا لو داد. پس از کشته شدن ناصر و کشف کارت خبرنگاری او، مامورين به سراغ فقيهی شيرازی می روند. فقيهی به مامورين می گويد: "امروز صبح وقتی در مطب بودم از پنجره ديدم که ناصر در مقابل خانه ارگانی با او سرگرم صحبت است. بعد از چند دقيقه به اتفاقا هم به درون خانه رفتند." مطب فقيهی درست مقابل خانه ما بود.

رزم آرا افسری محقق و دانشمند بود و اوقات فراغت خود را صرف تحقيق می کرد. وی تاليفات زيادی دارد. از جمله معروف ترين آنها چندين جلد جغرافيای کامل ايران است که تاکنون کسی نتوانسته است نظير آن را تاليف کند. به همين جهت رزم آرا در  ميهمانی و شب نشينی های دولتی و خصوصی شرکت نمی کرد و در مراسم رسمی هم کمتر ديده می شد. اگر به مناسبتی از او در روزنامه ها تصويری چاپ می شد با لباس نظامی بود. او نقاب کلاهش را آنقدر بر روی پيشانی پائين می آورد که بطور کلی بالای چهره اش را می پوشاند. به همين جهت چهره اش برای اکثر مردم ناشناخته بود.  حتی خليل طهماسبی ضارب رزم آرا برای اين که با چهره و قد و قامت رزم آرا آشنائی پيدا کند يک ماه قبل از ترور وی به بهانه پيداکردن شغل به نخست وزيری رفته بود.

 

من در زندان بودم که مصدق به حکومت رسيد. يک روز سرهنگ شاهقلی وکيل من به ملاقات من آمد و گفت: "تو بزودی آزاد می شوی. معلوم شده رزم آرا در ترور شاه دست داشته و ناصر با او در ارتباط بوده است"

تعجب کردم. ماجرا را پرسيدم. گفت: چندی پيش سرهنگ حجازی رئيس شهربانی بين راه منزل و دفترش دو نفر را که سوار موتور سيکلت بوده و کيفی را حمل می کردند مشاهده می کند. نسبت به آنها مشکوک می شود و ترتيبی می دهد که آن دو را به کلانتری برده و بازجوئی کنند. از کيف آنها دفتر چه خاطرات رزم آرا بدست می آيد که در آن رزم آرا اذغان به دست داشتن در ترور شاه در 15 بهمن کرده بود. پرونده تشکيل و از طريق رکن 2 مراتب به اطلاع شاه رسانده شده و عده ای از ياران نزديک رزم آرا که نامشان در دفترچه بوده دستگير می شوند.

مدتی گذشت و از آزادی من خبری نشد. معلوم شد دستگير شدگان شکايت به شاه برده و شاه دستور پيگيری قضيه را به مقامات صادر می کند. در نتيجه تطبيق خط دفترچه با خط رزم آرا معلوم می شود دفتر چه خاطرات جعلی بوده و ترتيبی داده بودند که آن دفتر چه بوسيله آن دو نفر بدست مقامات انتظامی بيفتد. به همين مناسبت پرونده امر بايگانی و از دسترس مطلعين دور شد و حتی معدوم گرديد. آن دو نفر يکيشان يک همرديف سرگرد شهربانی بود که اسمش يادم رفته و به ده سال زندان محکوم شد و ديگریمنوچهر مطيعی کارمند شهربانی و رمان نويس مجلات و نشريات تهران بود که به شش ماه زندان محکوم شد.

 

وکيل من در دادگاه سرهنگ شاهقلی بود. يکی از افسران با شرف و پاکدامن ارتش که وقتی فهميد خانواده من با تنگدستی زندگی می کنند ديناری حق الوکاله از من نگرفت و اين درحالی بود که شخص ديگری بنام سرهنگ اخگرکه خيلی تظاهر به دينداری هم می کرد برای حق الوکاله مبلغی را پيشنهاد کرده بود که اگر تمام زندگی و دارائی ام را می فروختم يک سوم مبلغ پيشنهادی او نمی شد.

سرهنگ شاهقلی انصافا خيلی شجاعانه از من دفاع کرد و معتقد بود که تبرئه می شوم چون در بازپرسی نتوانسته بودند از من اعتراف بگيرند. اما چون دولت و دکتر اقبال در مجلس عنوان کرده بودند که حزب توده در ترور دست داشته است و من هم عضو حزب توده بودم لذا دادگاه که رياست آن را سرتيپ شکرالله هدايت برعهده داشت مرا به جرم مشارکت در عمليات ترور به اعدام و همچنين به جرم برنامه ريزی و طراحی ترور به حبس ابد محکوم کرد که طبق آن اشد مجازات( اعدام) بايد در مورد من اجرا می شد.

اين رای در دادگاه تجديد نظر نيز ابرام شد. من در زندان درانتظار اعدام  بودم. از طرف ديگر شاه که به خاطر اين ترور نافرجام به قدرت تازه ای دست يافته بود و اين تصور برايش بوجود آمده بود که رزم آرا در اين کار دست داشته است يک درجه تخفيف به من داد و حکم اعدام من به حبس ابد تبديل شد و روانه زندان شيراز شدم.

دادگاه عزت همسر ناصر را آزاد کرد ولی مهين اسلامی دوست دختر ناصر به جرم مباشرت در طرح ترور به سه سال حبس محکوم شد. پدر مهين باغبان سفارت انگليس بود. مهين زن زيبائی بود و افسر زندان عاشق او شد و نگذاشت در زندان بماند. با او ازدواج کرد و او را از زندان بيرون آورد.

 

در زندان شيراز، مقابل سلول های ما يک حياط به ابعاد 6 در 4 متر و ديوارهائی به ارتفاع پانزده متر بود و يک درخت در وسط آن قرار داشت. نوشين کارش اين بود که هر روز صبح بعد از صرف صبحانه می رفت زير آن درخت می نشست و مشغول ترجمه می شد و وقتی که ظهر برای صرف ناهار می آمد روی سر و شانه هايش پر از فضله گنجشک بود. بعد از دستگيری نوشين تئاتر فردوسی که نوشين آنرا تاسيس کرده بود به دستور فرماندار نظامی تعطيل شد. لُرتا همسر نوشين در تئاتر سعدی شروع به کار کرد. در آن زمان نوشين هنوز در زندان تهران بود. لُرتا نمايشنامه ای را که می خواست روی صحنه ببرد برای نوشين می فرستاد در زندان تهران. وقتی يک زندانی می مرد او را به طور موقت در يک اتاق که مخصوص اين کار بود می گذاشتند تا اين که از اداره متوفيات او را برای کفن و دفن ببرند. اين اتاق اغلب خالی بود. نوشين دراين اتاق نمايشنامه را می خواند و ديالوگ ها و موسيقی و ميزانسن آنرا تنظيم می کرد و به لرتا بر می گرداند و لرتا در تئاتر سعدی روی صحنه می برد.

در زندان احمد قاسمی، نوشين، روزبه هر کدام در باره شاعران بزرگ ايران مانند نظامی، فردوسی و مولانا صحبت می کردند و اشعارشانرا می خواندند و تفسير می کردند.

در زندان شيراز يک روز ساعت 9 صبح متوجه شديم که يک نفر همراه سرتيپ قوام رئيس شهربانی استان فارس به طرف زندان ما می آيد. از آنجا که سرتيپ قوام پشت سر او قدم بر ميداشت حدس زديم که آن شخص بايد شخصيت مهمی باشد. اين افسر هنوز وارد سلول ما نشده بود که چشمش به خسرو روزبه افتاد و با صدای بلند گفت:"آقای روبه، دوست عزيزم، تو چرا اين جا هستی؟ چرا من آزاد باشم و تو دراين جا باشی؟" بعد به طرف روزبه رفت، همديگر را در آغوش کشيدند. اين افسر سرلشکر نصرت الله معتضدی فرمانده لشکر فارس بود. سپس پرسيد:" چه چيز می خواهيد که من برای شما برآورده کنم؟" روزبه گفت:" آقای قاسمی صحبت می کنند" قاسمی گفت: "همه چيز داريم، مهر شما را سپاس می گوئيم."

سرلشکر معتضدی  با همه ما دست داد و وقتی می خواست زندان را ترک کند با صدای بلند گفت:" به اميد ايرانی آباد و آزاد"

15 روز بعد از آن ماجرا به تهران منتقل شديم. بعدها در زندان تهران که بودم روزنامه ها نوشتند اسلحه خانه فارس منفجر شده و تمام مهمات از بين رفته است. فرمانده لشکر محاکمه و به سه سال زندان و خلع درجه  محکوم گرديد. در اين انبار57 هزارقبضه تفنگ برنو، 18 ميليون تير فشنگ، انوع بازوکا و توپ های ساحلی وجود داشت و موجودی آن يک سوم سلاح ايران بود.

با کودتای 28 مرداد ما پس از زندان تهران و شيراز به زندان خارک تبعيد شديم. مجموعا 21 نفر می شديم. قبل از ما زنده ياد شمشيری از ارتمندان مصدق، محمود هرمز، صارم الدين صادق وزيری، محمود زندی مدير روزنامه بسوی آينده ارگان غير رسمی حزب توده، جهانگير افکاری، مهندس عاشورپور خواننده ترانه های گيلکی و عده ای ديگر به خارک تبعيد شده بودند. دو ماه از اقامت ما در خارک گذشته بود که 61 نفر تبعيدی ديگر از جمله کريم کشاورز، انجوی شيرازی را هم به خارک تبعيد کردند و جمع ما از صد نفر تجاوز کرد.

خارک در 37 کيلومتری بندر گناوه از توابع بوشهر و وسعت آن حدودی 32 کيلومتر است. رطوبت و گرمان در آنجا حکومت می کرد. در آنجا کلاس های زبان تشکيل داده بوديم. من تاريخ درس می دادم، عاشورپور گروه کُر تشکيل داده بود و اشعار و ترانه های محلی و سرودهای حزبی می خواندند.

چهار سال در خارک بودم تا دستور انتقال من از خارک رسيد. همراه دو گروهبان روانه تهران شدم. در راه شيراز به اصفهان اتوبوس ما به دره پرت شد. من از پنجره آن بيرون افتادم ولی صدمه ای نديدم. امکان فرار برايم بود ولی چون يکبار دکتر امينی در سال 1334 پيشنهاد عفو مرا به شاه داده بود احتمال می دادم که در مسيری هستم که شايد آزاد شوم و به همين خاطر فرار نکردم. در بازگشت دوباره به زندان قصر بسياری از زندانيان آزاد شده بودند و جای آنان را افسران زندانی سازمان نظامی حزب گرفته بودند. دکتر يزدی از رهبران حزب که با يک درجه تخفيف به حبس ابد محکوم شده بود در زندان قصر بود.

 

شب فرار رهبران حزب توده از زندان قصر

 

آن شب، سران حزب با لباس وکفش به بستر رفته بودند. اين آخرين خاطره  من از ياران و همرزمان قديمی ام بود. درست به خاطر نمی آورم که آيا ستون رفعت محمد زاده افسر کشيک بيرون زندان بود و ستوان حسين قبادی رئيس بخش زندان يا بالعکس. اما می دانم که هر دوی آنان از اعضای سازمان نظامی حزب بودند. وقتی کاميون ها برای بردنشان می آيند همه ی ما به جز سران حزب در خواب بوديم. قبادی آهسته طوری که کسی بيدار نشود سران حزب را خبر می کند که وقت فرار است. ستوان قبادی برا ی حفظ صورت ظاهر نزد ساير ماموران کلاهش را عمدا در اتاق نگهبانی می گذارد تا نشانه اين باشد که قصد دارد زندانيان را در بيرون از زندان تحويل دهد و مراجعت کند. در ضمن بايد بگويم که اول قرار نبود خسرو روزه همراه آنان برود ولی با اصرار چند تن از سران تصميم می گيرند که خسرو روزه راهم همراه خودشان ببرند. سلاح های سرهنگ تحويل گيرنده زندانيان و سربازان همراهش همگی قلابی بود. آنها سپس در دسته های 2 تا 3 نفری به خانه های امن می روند. آن که لباس سرهنگی پوشيده بود هم نظامی نبود بلکه فريدون واثق از کادرهای قديمی و مورد اعتماد حزب بود.

بعدها در سال 1338 خانواده ام برای آزادی من به اسدالله علم که آن زمان دبيرکل حزب مردم بود متوسل شدند. پدرم زمانی نماينده مجلس بود و با اميرشوکت الملک علم پدر اسدالله علم دوست بود و مراوده داشت. علم به هر طريقی که بود موافق شد موافقت شاه را برای عفو من بگيرد. من مشروط آزاد شدم. يعنی به اين شرط که بعداز 4 روز تهران را ترک کنم.

مردم ايران بعد از هفت سال که از کودتای 28 مرداد می گذشت آمادگی قيام عليه رژيم شاهنشاهی را پيدا کرده بودند و حتی نشانه هائی از آن در اعتصابات بزرگ تاکسيرانان و کارگران کوره پزخانه های تهران به خوبی هويدا شده بود. قبل از اين دو جريان، کودتای سرلشکر ولی الله قرنی شکل گرفته و شاه را لرزانده بود. آنها که تاريخ خوانده اند نيکو می دانند که تاريخ در برابر ستمکاران و ديکتاتورها خيلی شکيبا نيست و تيغه بولدوزر جباران پس از چندی کند و فرستوده می شود.

آن بود که رژيم قدری عقب نشست و می خواست با ملاطفت نيروهای چپ ومخالف را جذب کند. اين کار را شاه به عهده علم گذاشته و او هم تا حدودی موفق شده بود.

اين علم بود که ترتيب ملاقات خليل ملکی را با شاه فراهم کرده بود و حتی شاه بوسيله خليل ملکی برای سران جبهه ملی پيغام فرستاد که اگر به سلطنت احترام بگذارند شاه با تفويض حکومت به آنان مخالفتی ندارد. سران جبهه ملی گرفتار منفی بافی بودند و شاه بعد از اين که از آنها مايوس شد برای پيشگيری و دفع شورش جبرا با حکومت دکتر امينی که امريکائيان از او حمايت می کردند موافقت کرد. علم حتی رسول پرويزی و دکتر باهری و بسياری از توده ای ها را دور خود جمع کرده بود.

در موسسه فرانکلين رفقا از جمله نجف دريابندری جمع شده بودند. همينطور در بانک ساختمانی. من بيکار بودم تا اينکه شنيدم رحمت جزنی معاون قائم مقام سازمان برنامه شده است. من با رحمت از دانشگاه و حزب آشنائی نزديک داشتم و می دانستم که بواسطه اتفاق جالبی با منيره مهران همسر مرحوم منوچهر مهران ازدواج کرد. منيره خواهر مهندس صفی اصفيا مديرعامل سازمان برنامه بود.

بعد از 28 مرداد مامورين فرمانداری نظامی که در تعقيب جزنی بودند يک روز او را در خانه اش غافلگير می کنند. جزنی از راه پشت بام فرار می کند و چند خانه آنطرف تر از درختی که شاخه های آن روی بام را فرش کرده بود به حياط خانه ای فرود می آيد.

صاحب خانه، منيره مهران، همسر مرحوم منوچهر مهران موسس باشگاه ورزشی نيرو و راستی بود. وی تصور می کند که دزد به خانه اش آمده و چون تنها بوده شروع به فرياد و طلب کمک می کند. حزنی با التماس ماجرای فرار را برای منيره بازگو می کند. منيره هم که افکار چپی داشته به او پناه می دهد و سرانجام اين برخورد به ازدواج آن دو منجر می شود. من داستان خودم را برای او گفتم و طلب کار کردم و او دست مرا در کارخانه لوله سازی ساوه بند کرد.

 

ارزيابی شخصي

 

ارزيابی من فقط درباره آندسته از رهبران حزب است که می شناختم، با آنها زندانی بودم و يا حشر و نشر داشتم.

محمود بقراطي

انسانی صديق بود و مردی پخته به شمار می رفت. وقتی جريان کيانوری را و نقش او را در ترور شاه در شيراز از من شنيد برای اين که لطمه ای به حزب نخورد سالها سکوت کرد تا در پلنوم چهارم که پس از کودتا در مسکو تشکيل شده بود آنرا گفت.

کيانوري

شخصيت او را در يک جمله خلاصه می کنم: با هوش، زيرک و حادثه جو. در آلمان تحصيل کرده بود. از هوش همين قدر بگويم که وقتی در زندان قصر بوديم مهندس علوی به زندانيان زبان روسی درس می داد. بعد از شش ماه، کيانوری زبان روسی را با چنان فصاحتی تکلم می کرد که گوئی سالهاست با اين زبان صحبت می کند، درحالی که ديگران هنوز مبتدی بودند.

احمد قاسمي

مردی بود مطلع و آگاه به تاريخ و ادب ايران. بدون اغراق بيش از هزار بيت شعر شاهنامه را از حفظ داشت و وقتی شاهنامه می خواند طنين صدای رسای او مرا با خود به صحنه های تراژيک داستان رستم وسهراب می برد.

فريدون کشاورز

آدم جاه طلبی بود که فقط برای پست و مقام به حزب پيوسته بود.

دکتر مرتضی يزدي

او را ماجرای 53 نفر به حزب توده کشانده بود. از مارکسيسم هيچ نمی دانست.

عبدالحسين نوشين

شخصيت نوشين ابعاد مختلف داشت. او در عرصه هنر بعنوان يک هنرپيشه و کارگران نامی تئاتر مطرح بود و در عرصه ادبيات يک مترجم، داستان نويس و يک مورخ ادبی به شمار می رفت. نمايشنامه های "پرنده آبی" اثر موريس مترلينگ، "اتللو" و "هياهوی بسيار برای هيچ" اثر شکسپير از جمله ترجمه های خوب اوست. تصحيح شاهنامه که در روسيه نشر يافته از کارهای ادبی و جاودانه او به شمار می رود.

نوشين بطوری که خود حکايت می کرد در کودکی پدر و مادرش را از دست داده و دائی اش او را بزرگ کرده بود. او جزو محصلينی بود که در زمان رضا شاه برای تحصيل به اروپا اعزام می شدند. يک شب در زندان شيراز نوشين تعريف کرد که در سال 1314 همراه محمد علی فروغی، مجتبی مينوی، مرحوم مين باشيان موسيقيدان نامی، در جشن هزاره فردوسی در برابر مستشرقين بسياری که از اطراف و اکناف جهان به ايران آمده بودند قسمت هائی از داستان های شاهنامه، از جمله رستم و تهمينه را که خود نقش رستم را بازی می کرد با موفقيت اجرا می کند. مرحوم فروغی او را تشويق می کند. بعدا همکاری خود را با فروغی که نخست وزير بوده ادامه داده و نمايشنامه تاراتوف نوشته مولير را که توسط فروغی ترجمه شده بود روی صحنه می آورد.

نوشين در باشگاه حزب نمايشنامه هايی را روی صحنه می آورد. از جمله نمايشنامه " 3 دزد". علاوه بر آن باهمکاری محمد علی افراشته که بعدها روزنامه فکاهی چلنگر را منتشر کرد برای تربيت کادر هنری حزب کلاس هائی ترتيب داده بود. نوشين به موسيقی کلاسيک و آثار موسيقيدانان بزرگ جهان احاطه کامل داشت و در زندان برای تفسير موسيقی کلاسيک کلاس هائی ترتيب می داد. او ضمنا به فن هوانوردی و خلبانی هم آشنا بود و جزو شاگردان اول رشته خلبانی باشگاه هوانوردی بود و از دست حسين علاء رئيس وقت باشگاه و نخست وزير بعدی جايزه رتبه ممتاز را گرفته بود.

نوشين در زندان شيراز به خود و تخيلات شيرين و رويا آميز خود مشغول بود. نگاهش گيرا و گويا بود. هميشه از صادق هدايت سخن می گفت. هدايت دوست نزديک او بود. وقتی رزم آرا – شوهر خواهر صادق هدايت- نخست وزير شد گويا به هدايت می گويد يک چيزی از من بخواه. هدايت خواستار انتقال نوشين از زندان شيراز به تهران می شود. يک روز صبح که صبحانه می خورديم دو ژاندارم به بند آمدند و نوشين را تحويل گرفتند و باهواپيما به تهران انتقال دادند. من شرح تفسير خمسه نظامی وطنين شاهنامه خوانی نوشين در شبانگاهان شيراز را هنوز می شنوم.

رضا روستا

رضا روستا انسانی متهور و مبارز بود. او پايه گذار شورای متحده کارگران ايران بود. ساختمان شورای متحده در خيابان فردوسی کمی پائين تر از ساختمان حزب توده بود. او زياد به حزب نمی آمد ولی شاهد بودم که هر کس، اعم از عضو حزب يا غير عضو، اگر مشکلی برايش پيش می آمد و به او مراجعه می کرد وی در صدد رفع آن بر می آمد. در بسياری از مواقع حساس و آشوب، در صدد رفع غائله بر می آمد. کسی که در ماجرای قتل شبستری در مقابل خانه امام جمعه خوئی، عباس خليلی مدير روزنامه اقدام را از چنگ کارگران توده ای که قصد جانش را داشتند نجات داد رضا روستا بود. روستا بارها وسيله مخالفين حزب کتک خورده و مضروب شده بود.

طبری- فروتن، جودت و منهدس علوي

همه آنها انسان های والائی بودند و بدنبال آرمان رويائی خود به حزب آمده بودند.

امادراين ميان احسان طبری از دانش ولائی برخوردار بود.

 

بعد از انقلاب 57

 

بعد از انقلاب يکی دوبار برای ديدار دوستان قديم به دفتر حزب در ضلع غربی دانشگاه تهران – خيابان 16 آذر- رفتم. کيانوری را در دفتر حزب ديدم. مريم فيروز هم يکبار به خانه ام زنگ زد تا او را در شورای زنان حزب ملاقات کنم. وقتی به ملاقات او رفتم مرا پسرم خطاب کرد.

 

 

دستگیر شدگان پس از ترور

پس از اعلام حکومت نظامی(بدنبال ترور ناکام شاه) و غیر قانونی شدن حزب توده، عده ای از سران و اعضاء حزب به شرح زیر دستگیر و بازداشت شدند:

1- دکتر مرتضی یزدی 2- دکتر حسین جودت 3- احمد قاسمی 4- اکبر شهابی 5- محمود بقراطی 6- عزیز محسنی 7- دکتر نورالدین کیانوری 8- غفور رحیمی 9- مهندس علی علوی 10- امیر عبدالملک پور 11- عبدالحسین نوشین 12- محمد علی جواهری 13- محمد شورشیان 14- بانو اختر کیانوری (همسر کامبخش) 15- ضیاء الدین الموتی 16- محمد علی شریعتی 17- صمد حکیمی 18- جواد معینی 19- علی اکبر شاندرمنی 20- محمد شهریاری 21- نوروز علی غنچه 22- احمدامیر احمدی 23- ابراهیم محضری 24- کلیا آرزومانیان 25- محمود هرمز 26- مارتین ساروخانیان 27- علی امید 28- آقابالا صابونی.

احضار سران فراری حزب توده

1- فریدون کشاورز 2- دکتر رضا رادمنش 3- عبدالصمد کامبخش 4- احسان طبری 5- علی امیر خیزی 6- ایرج اسکندری 7- رضا روستا 8- دکتر محمد بهرامی 9- دکتر غلامحسین فروتن 10- غلامعلی بابازاده 11- مهندس نادر شرمینی 12- آرداشس آوانسیان 13- بانو مریم فیروز 14- بانو زهرا اسکندری 15- یوسف جمارانی 16- پتروس شمعون 17- مهندس مسعود درویش 18- بزرگ علوی 19- قازار سمیونیان 20- امان الله قریشی

 

 

 

 

 

   راه توده  361      25 اردیبهشت ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت