بهار عربی |
جنبشهای و انقلابهای اخیر مردم کشورهای عرب بدلیل زمینههای مشترک تاریخی و مذهبی و منطقهای با انقلاب 1357 ایران و ادامه آن تا دوران پس از کودتای 22 خرداد 1388 شباهت و نزدیکیهای بسیار دارد. ولی با وجود بسیاری از همگونیهای فرهنگی در این کشورها با ایران، آگاهیهای ایرانیان و حتی بسیاری از کوشندگان اجتماعی در مورد تاریخ این کشورها اندک می باشد. هدف نوشته حاضر کوشش برای یک آشنایی مقدماتی با تاریخ این کشورهاست. این کشورها را می توان به دو گروه تقسیم کرد: 1- کشورهایی که تا پایان جنگ اول جهانی بیشتر تحت تسلط امپراتوری عثمانی بودند. یا همان مشرق عربی همراه با کشور مصر که راه رشد تقریبا مستقلی را در قرن نوزدهم پیمود. 2 - کشورهای مغرب عربی که در دو سده آخر هزاره دوم میلادی تحت تسلط کشورهای اروپایی یعنی در درجه اول فرانسه و پس از آن ایتالیا و اسپانیا بودند. این کشورها از نظر تحولات اجتماعی عقب مانده تر از گروه اول می باشند.
کشور مصر حوادث تاریخی بسیاری را پشت سر گذاشته است. در 1798 تسخیر ناپلئون شد. ولی دوران تسلط فرانسه بر آن دیری نپایید و با مقابله عثمانی ها، بازماندگان مملوکین و نیز همکاری بریتانیا، اشغال آن کشور تقریبا پس از سه سال پایان یافت. این رویداد با هرج و مرجهائی همراه بود که در پی آن محمد علی پاشا فرمانده پرتوان نیروهای آلبانیایی امپراتوری عثمانی، حاکمیت خود را در 1805 بر مصر برقرار کرد. این حکومت که در ابتدا دارای استقلال نسبی دربرابر عثمانی بود سر آغاز نوعی رشد و روابط جدید اجتماعی و اقتصادی در مصر بود. حکومت پاشا که ادامه دهنده سنتهای دیوانسالاری و نظامی عثمانی نیز به شمار می رفت با سیاستهای توسعه طلبانه نظامی خود سرزمینهای بسیاری در قلمرو عثمانی از جمله قسمتهای بزرگی از سوریه و عربستان و نیز سودان را تسخیر کرد. ولی محمد علی پاشا با دخالت انگلستان و فرانسه مجبور شد از متصرفات خود چشم پوشیده و آنها را به امپراتوری عثمانی پس دهد ولی در مقابل خود را به عنوان پادشاه رسمی مصر و سودان تثبیت کند. نتیجه سیاستهای نظامی گرایانه او تاسیس کارخانههای بسیاری در صنایع نظامی بود و از طرف دیگر به دلیل علاقهای که به مدرنیزاسیون ارتش خود داشت تبادلات گستردهای با انگلستان و فرانسه انجام می داد. به این ترتیب مصر شاهد گسترش گروههای ی از روشنفکران اداری و نیز نظامی بود. از این نظر دولت مصر به مراتب از حکومتهای قاجار معاصر او پیشرفته تر بود. رویکرد دیگری که در دوران او و بخصوص جانشینان او وجود داشت ترویج صادرات پنبه بود یعنی آغاز تولید کالایی محصولات کشاورزی که خود با سازمان سنتی تولید کشاورزی تفاوت داشت. مشابه این تمایل در دوران قاجارها و با تکیه به تریاک به عنوان محصول صادراتی وجود داشت. در هر دو این کشورها تولید کالایی کشاورزی منجر به گسترش طبقه جدید بورژوا- ملاک گردید که دارای تمایلات ارتجاعی بود و با تولید کنندگان سنتی کشاورزی تضاد داشت. به این ترتیب بیشترین زمینهای قابل کشت در تصرف تدریجی این گروه جدید و نیز مالکان اروپایی درآمد که زندگی سیاسی و اجتماعی مصر را در بیش از یک سده پس از آن تحت تاثیر قرار داد. کوشش مصر برای احداث کانال سوئز سرانجام به بهای از دست رفتن استقلال سیاسی آن تمام شد. این کانال با کمکهای فنی فرانسه و وام کشورهای اروپایی، به خصوص فرانسه و انگلستان ساخته شد. از طرف دیگر فشار ساخت این آبراه از طریق عوارض و مالیاتها به مردم مصر منتقل می شد و در عین حال ورشکستگی مالی آن کشور را نیز در پی آورد. در مصر نیز چون ایران، نسل دوم طبقات متوسط مدرن علاوه بر اشراف، گروههای ی از دیگر لایههای اجتماعی و از جمله خرده مالکان را شامل می شد که به دلیل گسترش دستگاه نظامی و اداری امکان جذب و یافتن فرصت شغلی در آن را پیدا می کردند. در سال 1875 مصر ناگزیر شد سهم خود از کانال سوئز را به انگلستان بفروشد و با استقرار فرانسویها و انگلیسی ها، مصر در عمل توسط آنها و با همکاری بورژوا- ملاکین محلی اداره می شد. اولین تلاش برای مقابله با انحطاط مصر جنبش احمد اعرابی در 1879 بود که گروههای ی از روشنفکران و نظامیان ترقیخواه که از میان غیراشراف برخاسته بودند ستون فقرات آن بودند. روند انحطاطی در مصر علاوه بر آنکه به ورشکستگی مالی و نظامی این کشور انجامیده بود به شکل تلاش دولت مصر در جلوگیری از دستیابی غیراشراف و زمینداران بزرگ به تشکیلات اداری و نظامی نیز متجلی می شد. احمد اعرابی خود فرزند یک خرده مالک بود که ابتدا در الازهر تحصیلات مذهبی کرده و پس از ورود به ارتش به سرعت مدارج ترقی را پیموده بود. خواسته عمده این جنبش برقراری کنترل پارلمان بر بودجه و دولت بود ولی فرانسه و انگلستان توانستند در سال 1872 آن را سرکوب کنند. پس از شکست این جنبش که می توان آن را واکنش به انحطاط این کشور دانست، پادشاه مصر که به قدرت باز گشته بود عملا به کارگزار بریتانیا و فرانسه تبدیل شد. در سال 1914 مصر به تحت الحمایه رسمی انگلستان تبدیل شد. در این میان در پی تلاش روشنفکران ترقی خواه مصر از یکسو و رویدادهای دوران جنگ و پس از جنگ جهانی اول، از سوی دیگر، جنبش گستردهای در مصر تحت رهبری سعد زقلول و حزب وفد آغاز شد که به عقب نشینی نسبی انگلستان انجامید و در نتیجه آن بخشهای ی از روشنفکران ترقی خواه وارد دولت مصر شدند. ولی استقلال واقعی مصر تا سال 1952 و کودتای افسران آزاد به سرکردگی جمال عبدالناصر به تاخیر افتاد. به این ترتیب اگر تحولات اجتماعی تقریبا 150 ساله مصر تا زمان ناصر را خلاصه کنیم می توان گفت که در ابتدا شاهد حکومتی توسعه گرا و نظامی هستیم که معادل آن را می توان تلفیق نادرشاه و رضاشاه در ایران دید. این حکومت اگر چه به پیوستگی اجتماعی و اقتصادی هم چون فرانسه یا انگلستان منجر نشد ولی موفق شد کادرهای بسیاری از میان اشراف و سپس لایههای بینابینی جامعه مصر تربیت کند. اولین جنبش اجتماعی مصر به رهبری همین لایههای بینابینی انجام شد. رهبر آن یعنی احمد اعرابی دارای هواداران بسیاری در این طبقات و نیز گروههای محروم اجتماعی بود. در جنبش او که آمیزههای ی از ناسیونالیسم و برداشتهای ترقی خواهانه از اسلام بود، بسیاری از رهبران مذهبی و نیز گروههائی از اشراف شرکت داشتند. از این نظر این جنبش شبیه انقلاب مشروطه در ایران بود. به نظر می رسد به دلیل پیشرفته تر بودن جامعه مصر در آن دوران نسبت به ایران خواستههای آن جنبش روشن تر از جنبش مشروطیت می باشد ولو آنکه به موفقیتهای ظاهری انقلاب مشروطیت نرسید. با جنبش دوم یعنی انقلاب 1919 به سرکردگی نخبگان جامعه مصر نیز بسیاری از رهبران مذهبی و نیز کارگران و کشاورزان و دانشجویان همراهی کردند. در کودتای 1952 که به سرنگونی رژیم پادشاهی در مصر منجر شد نیز شاهد نقش آفرینی بخشهای دیگری از این روشنفکران جدید هستیم که با تکیه بر ناسیونالیسم مصری و پس از ان عربی وارد مبارزات سیاسی شده بودند و در ادامه آن ادعای رهبری کشورهای عربی را نیز داشتند. وجه مشترک این جنبشها در آن بود که در هیچ یک از آنها روند گسترش هم پیوندی اجتماعی و اقتصادی آنچنان نبود که گروههای گسترده اجتماعی با خواستههای خود وارد مبارزه سیاسی شوند. این رویداد یعنی توسعه شهرنشینی و در آمیختن شهر و روستا بتدریج و در چند دهه آخر هزاره دوم سرعت گرفت. موتور این تغییرات را می توان در اقتصاد مصر که متکی بر توریسم و نیز تولید کالای کشاورزی است جستجو کرد. در این میان توریسم در مصر احتمالا نقشی همانند نفت را در ایران بازی کرده است.
تاریخ معاصر مشرق عربی را می بایستی تحت تاثیر رویدادهای عربستان و روند انحطاط امپراتوری عثمانی بررسی کرد. مغرب عربستان شامل مکه و مدینه تحت کنترل امپراتوری عثمانی و به نیابت از آنها شریف مکه بود. این عنوان به خاندان هاشمی تعلق داشت. قسمتهای مرکزی تحت تسلط قبایل مختلف عرب و از قرن هجدهم به بعد خاندان سعودی بود که با همراهی با وهابیون که یک جریان "سلفی" (یعنی خواهان بازگشت به دوران پیامبر) بشمار می آید وارد مبارزه با امپراتوری عثمانی شده بود. از همان دوران قرن هجدهم ارتباطاتی بین آنها و اروپاییان که خواستار تضعیف امپراتوری عثمانی بودند وجود داشت. از ابتدای قرن بیستم همکاری رسمی بین خاندان سعودی و دولت انگلستان آغاز شد. به این ترتیب مقارن با جنگ اول جهانی قسمتهای مرکزی عربستان تحت کنترل آنها قرار داشت. علیرغم بزرگتر بودن قلمرو تحت کنترل آنها اهمیت عربستان در قسمتهای غربی ان یعنی مکه و مدینه بود. که تحت کنترل شریف مکه و دارای جمعیت بیشتری بودند.
تلاشهای انگستان برای تضیف امپراتوری عثمانی از دهه دوم سده بیستم معطوف به همکاری با شریف مکه بود. خاندان شریف مکه برخلاف تصویری که فیلم "لورنس عربستان" بدست داده خاندانی بدوی نبودند. آنها در واقع کارگزاران و پرورش یافتگان امپراتوری عثمانی بودند که نفوذ کلام در بسیاری از قبایل سوریه و اردن کنونی نیز داشتند. در سال 1915 بین خاندان هاشمی و دولت انگلستان توافقی انجام شد که بر مبنای آن حکومت عربستان و نیز مشرق عربی پس از بیرون راندن امپراتوری عثمانی به آنها واگذار شود. به این ترتیب قبایل مغرب عربستان و نیز مشرق عربی وارد نبردهای گستردهای علیه امپراتوری عثمانی شدند که در نهایت و با حمله مستقیم سپاهیان انگستان و فرانسه امپراتوری عثمانی شکست قطعی خورد. در سال 1916 توافق دیگری بین فرانسه و انگلستان مشهور به سایکس- پیکو به منظور تقسیم مناطق تحت نفوذ عثمانی انجام گرفته بود. پس از شکست امپراتوری عثمانی، حسین هاشمی شریف مکه بعنوان پادشاه حجاز پسر دوم او عبدالله به عنوان پادشاه اردن و پسر سوم او فیصل بعنوان پادشاه سوریه شناخته شدند. ملک فیصل پادشاه چند ماهه سوریه توافقی با عزر وایزمن تحت عنوان اتحاد عربی یهودی امضا کرد ولی فرانسویها بعدا فیصل را از پادشاهی سوریه برکنار کردند. پدر او نیز بدلیل پشتیبانی انگلستان از سعودیها و وهابیون در سال 1924 مجبور به ترک حجاز گردید. ولی ستاره اقبال دوباره به ملک فیصل روی خوش نشان داد. بدنبال شورش بزرگ عراق که در سال 1920 اتفاق افتاد و انگلستان بدشواری توانست آن را سرکوب کند، سیاست مستعمراتی انگلستان که وینستون چرچیل آن را هدایت می کرد بر این قرار گرفت که حکومتی عربی بر عراق برقرار شود. به این ترتیب ملک فیصل که در قلمرو عراق تقریبا ناشناخته-همچون رضاشاه در ایران- به حکومت عراق رسید. حوادث بعدی در مشرق عربی شورشهای بسیاری است که هم در مناطق تحت نفوذ فرانسه یعنی سوریه و لبنان و هم در عراق و فلسطین تحت قیمومیت انگلستان روی داد. از میان این جنبشها می توان به جنبش گیلانی در عراق در دهه چهل میلادی اشاره کرد که در همکاری با آلمانها قصد مبارزه با بریتانیا را داشت. در فلسطین نیز همین تمایل به آلمان را در مفتی الاقصی می بینیم. گرایش جدید در تاریخ نگاری غربی این است که این جنبشها را همانند فاشیسم در آلمان قلمداد کنند. درحالیکه بنظر ما تمایل روشنفکران آن دوران به آلمان نه به دلیل گرایش آنها به ایدئولوژی فاشیسم که بدلیل استفاده از آلمان برای مقابله با انگلستان بود. در دهههای بعدی در عراق و سوریه ایدئولوژی تازهای به نام بعث یا تولد دوباره عرب به رهبری میشل عفلق و بی تار ظهور کرد. سطح رشد این کشورها ولی اجازه نمی داد که این ایدئولوژی دارای همگونی و انسجام کافی باشد. ولی حکومتهائی که تحت تاثیر این ایدئولوژیها تاسیس شدند توانستند به رشد نسبتا سریع اجتماعی کمک کنند.
عراق را احتمالا می توان پیشرفته ترین کشور عربی آن دوران دانست که علیرغم حوادث تلخ و خونریزیهای بسیار تغییراتی وسیع در آن در بوجود آمد. هدف ما در اینجا بررسی ایدئولوژیها و نیز رهبران جنبشهای کشورهای عربی نیست، ولی به طور خلاصه می توان همه ناهنجاریهای سیاسی و شخصیتی در جوامع با رشد ناهمگون را در این کشورها دید. مثلا شخصیت خاص صدام حسین در ابتدای زمامداری خود که تلفیقی نمایشی از چه گوارا، مائو، هیتلر، استالین و محمد را در خود جمع کره بود و بازتابی از شرایط پیچیده ناشی از تحولات سریع اجتماعی در عراق بود. مغرب عربی مغرب عربی بطور عمده زیر نفوذ فرانسه و پیشرفت اجتماعی آن بسیار عقب تر از قلمرو مشرق عربی بود. در این میان الجزایر پس از یک مبارزه خونین به استقلال سیاسی دست یافت و فرانسه ناگزیر شد تونس و مراکش را کشور مستقل بشناسد. در بین این کشورها تونس یک کشور جمهوری با یک قانون اساسی کاملا پیشرفته شد. الجزایر تحت تاثیر انقلاب خود آمیزههای ی از جنبشهای اجتماعی دهه 60 سده بیستم و نیز ناسیونالیسم را نشان می دهد. مراکش دارای تلفیقی از قوانین اساسی کشورهای اروپایی همراه با نهاد پادشاهی عربی و اسلامی است. ولی واقعیت اجتماعی در هر سه این کشورها عدم تطابق ماهیت اجتماعی با شکلهای ظاهری و قانونی حاکم بر آنها را نشان می دهد. بعنوان مثال با مطالعه قانون اساسی تونس که در آن اصل ولایت فقیه هم وجود ندارد حتما باید تاسف خورد که چرا در چنین کشوری متولد نشده ایم. ولی واقعیت اجتماعی و نظام سیاسی دیکتاتوری آن تا قبل از انقلاب اخیر در این کشور با قانون اساسی روی کاغذ تفاوتهای بسیار دارد. به هر روی آنچه در همه کشورهای یاد شده قابل مشاهده است روند گسترش پیوندهای اجتماعی تحت حکومتهای ظاهرا متفاوت از نظر شکلی می باشد. این گسترش پیوندهای اجتماعی تحت تاثیر درآمدهای ناشی از نفت و یا توریسم در کشورهای مختلف به انجام رسیده است و آنچه اکنون با آن روبرو هستیم ورود گسترده گروههای اجتماعی که آغاز به خودآگاهی کرده اند به صحنه سیاسی است.
|
راه توده 361 25 اردیبهشت ماه 1391