راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

حزب توده ایران و جنبش های
انقلابی درکشورهای اسلامی
دکتر سروش سهرابی

رهبری حزب توده ایران درباره انقلاب 57 ایران معتقد بود که ناهمگونی بین شکل و محتوای روندهای اجتماعی پس از انقلاب، در جریان حرکت آن به همگرایی تبدیل خواهد شد. تجربه انقلاب ایران بر درستی این نظر مهر تایید‌‌‌ می زند. از این نظر می توان نورالدین کیانوری را‌‌ نوعی نظریه پرداز انقلاب‌های اجتماعی در شرایط کشورهای اسلامی دانست. نگرش او‌‌‌ می تواند دارای کاربست‌های عملی در تجربیات مشابه آن چنان که اکنون پس از سه دهه در کشورهای خاورمیانه و افریقای شمالی انجام‌‌‌ می شود باشد.

 
 

انقلاب  سال 57 در ایران پدیده‌ای غیرمنتظره بود. البته حداقل دو سال قبل از انقلاب، جامعه شناسان امریکایی تزلزل رژیم پادشاهی را متوجه بودند. ولی آخرین پادشاه ایران رویکرد رییس جمهور وقت امریکا را همچون نوعی مقابله شخصی جیمی کارتر با خود تلقی‌‌‌ می کرد. ضمن اینکه خود کارتر نیز به هیچ عنوان ارزیابی درستی از اوضاع و قدرت انقلاب نداشت.

از طرف چپ بنظر‌‌‌ می رسید رهبران حزب توده ایران و پیش از همه نورالدین کیانوری به درک تغییرات اجتماعی انجام شده در چند دهه آخر رژیم پادشاهی نزدیک شده و بروز انقلاب و نیز ماهیت اجتماعی آن را تا حدود زیادی پیش بینی کرده بودند. از این زمان یعنی سال 53 خورشیدی تا انقلاب 57 نظرات وی روزبروز بیشتر درون حزب اکثریت‌‌‌ می یافت. جامعه شناسان شوروی بنوبه خود از درک ماهیت تحولات اجتماعی در ایران و احتمال بروز انقلاب در نتیجه آنها فاصله داشتند که مواضع این کشور در سال 57 نشان دهنده این سردرگمی است، سردرگمی که نزد بسیاری دیگر نیز وجود داشت.

با شروع انقلاب در ایران نظرها به نقش مذهب در رویدادهای اجتماعی جلب شد. بسیاری تصور‌‌‌ می کردند با پدیده‌ای کاملا نو روبرو هستند و‌‌‌ می کوشیدند برای درک این پدیده ظاهرا جدید با متون اسلامی آشنایی پیدا کنند که خود تبی فراگیر بود. انقلاب 57 به راستی تجربه‌ ای جدید بود ولی نه آن چنان که بسیاری و از جمله رهبران و حاکمان پس از انقلاب‌‌‌ می پنداشتند ناشی از جلوه گری قدرت مذهب باشد.

تمایز انقلاب 57 با تمام جنبش‌های قبلی کشورمان برخاسته از تغییرات اجتماعی در روستاها و شهرهای ایران بود. ورود لایه‌های گسترده اجتماعی به مبارزات سیاسی همراه با ایدئولوژی مذهبی  حاکم بر انقلاب‌‌ ناهمگونی‌هایی را در شکل و محتوای خواسته‌های جنبش انقلابی ایران بوجود آورد که به سادگی قابل درک نبود. کلید درک این ناهماهنگی و نتیجه گیری درست از آن در دیدن پدیده‌ها در روند حرکت آنها بود و هست. بسیاری از کسانی که خود را مارکسیست‌‌‌ می پنداشتند و حداقل از نظر تئوری تمایل به بررسی پدیده‌ها در حرکت آنها نشان‌‌‌ می دادند از درک این ناهماهنگی بین شکل و محتوا عاجز بودند. نورالدین کیانوری و عمده رهبران حزب توده ایران را‌‌‌ می توان نخستین کسانی دانست که ماهیت  انقلاب ایران را جدا از شکل بروز مذهبی آنها  مورد بررسی قرار دادند. آنچه برای آنان الویت داشت ماهیت تحول اجتماعی بود و نه شکل بروز آن ها. حزب توده ایران معتقد بود که ناهمگونی بین شکل و محتوای روندهای اجتماعی پس از انقلاب، در جریان حرکت آن به همگرایی تبدیل خواهد شد. تجربه انقلاب ایران بر درستی این نظر مهر تایید‌‌‌ می زند. از این نظر می توان نورالدین کیانوری را‌‌ نوعی نظریه پرداز انقلاب‌های اجتماعی در شرایط کشورهای اسلامی دانست. نگرش او‌‌‌ می تواند دارای کاربست‌های عملی در تجربیات مشابه آنچنان که اکنون پس از سه دهه در کشورهای خاورمیانه و افریقای شمالی انجام‌‌‌ می شود باشد.

مفهوم ناهماهنگی در شکل و محتوا اختصاص به دوران انقلاب ایران ندارد. این پدیده ‌ای است که بدلیل رشد ناهمگون اجتماعی ایجاد شده و امکان پیگیری آن حتی تا دوران انقلاب مشروطه وجود دارد. زنده یاد بهار در بررسی تاریخ احزاب سیاسی ایران بنوعی بر این ناهماهنگی‌ها اشاره‌‌‌ می کند. مثلا به نظر او یکی از مشکلات پیشرفت ترقیخواهی و دمکراسی در ایران ناشی از گسترش حقوق دمکراتیک مردم توسط مجلس دوم بود که  موجب شد زمینداران بزرگ با تکیه بر حق رای دهقانان اکثریت کرسی‌های مجلس را اشغال کنند. در اینجا گسترش شکلی حقوق دمکراتیک مردم در قانون در تضاد با محتوای واقعی سلطه زمینداران بر آنها قرار‌‌‌ می گیرد و در نتیجه این پیشرفت شکلی حقوق دمکراتیک به ابزار پسرفت ماهوی و تحکیم سلطه ارتجاع تبدیل‌‌‌ می شود.

در انقلاب ایران با پدیده‌ای معکوس روبرو هستیم. انقلاب بدلیل ورود گسترده گروه‌های اجتماعی به صحنه سیاسی به پیروزی رسید و شکل مذهبی آن در این شرایط تنها شکل منطقی‌‌‌ می توانست باشد. پیش از آن و از دوران مشروطیت به بعد مبارزات بسیاری در کشور ما انجام شده بود و در دوران پیش از انقلاب نیز گروه‌های مخالف رژیم شاه وجود داشتند که دارای گرایش‌های مختلفی بودند و اکثریت زندانیان رژیم شاه و قربانیان آن را تشکیل‌‌‌ می دادند. این ازجمله مشکلات بر سر راه تفاهم بین نیروهای شرکت کننده در انقلاب شد. زیرا مبارزان یاد شده بدلیل کثرت قربانیان و یا اکثریت داشتن در زندان‌ها خود را پیشرو انقلاب‌‌‌ می پنداشتند. در حالیکه آنها نماینده اکثریت شرکت کنندگان در انقلاب نبودند، اکثریتی که ما از آن به جامعه نوزاد یاد می کنیم. از طرف دیگر بنا به شکل مذهبی انقلاب تمایزهایی بسیار بین تصورات آنان در مورد انقلاب اجتماعی به رهبری خود با شکل واقعی بروز آن وجود داشت.

اگر انقلاب ایران را فقط بر مبنای برخی شعارهای مطرح شده در آن و یا شکل‌های فرهنگی که‌‌‌ می خواستند به فرهنگ مسلط اجتماعی تبدیل شوند بررسی کنیم‌‌‌ می تواند منجر به این اشتباه شود که انقلاب ایران حرکتی روبه عقب بود. آن ناهماهنگی شکل و محتوا که زنده یاد بهار به آن اشاره‌‌‌ می کند یعنی آسیب دیدن دمکراسی از گسترش حقوق دمکراتیک در دوران انقلاب 57 به شکل معکوس و پیچیده تری بروز کرد که امکان درک آن حتی هم اکنون نیز برای بسیاری از کوشندگان اجتماعی وجود ندارد و آنان را به نتایج گمراه کننده‌ ای رهنمون می شود.

درروند انقلاب به دلیل واکنش گروه‌هایی در جامعه ایران آنروز، تمایل به واپس زدن برخی از پیشرفت‌های اجتماعی و فرهنگی وجود داشت. بنظر ما این واکنش‌ها پدیده‌ای گذرا بود و سیاست حزب ما برای مقابله با این گرایش‌های موقتی بنا نشده بود.

گروه‌های سیاسی را که به این تناقض میان شکل و محتوا توجه نداشتند‌‌‌ می توان به دو گروه کلی و نمادین تقسیم کرد:

اول گروه‌هایی که اصولا تصوری از تحولات اجتماعی نداشتند. بنظر آنان تحول اجتماعی مثبت حاصل اراده روشنفکران پیشرو و توده‌هایی است که باید بدنبال آنها حرکت کنند. بسیاری از رهبران آن گروه‌ها بدلیل تفاوتهایی که در شکل انقلاب با تصورات آنان وجود داشت انقلاب را نفی کردند و شیوه اراده گرایانه خود را ادامه دادند. این گروه‌ها به دنبال دستاویزی برای مخالفت با حکومت برآمده از انقلاب بودند و ناهماهنگی بین شکل و محتوای حرکت اجتماعی را عمده‌‌‌ می کردند و معیار‌‌‌ می گرفتند.

گروه دوم کوشندگان سیاسی و اجتماعی بودند که بر زمینه مفاهیم مدرن چون حقوق اجتماعی و سیاسی به مبارزه با شاه برخاسته بودند. بسیاری از آنها بدلیل عدم در نظر گرفتن تحولات اجتماعی در روند حرکت آن به مقابله با برخی از گرایش‌های موقتی  انقلاب برخاستند. در اکثریت موارد ما شاهد ترکیبی از این دو گرایش یعنی اراده گرایی و ترجیح روشنفکران بر جامعه و نیز استفاده از مفاهیم مدرن بعنوان پرچم مبارزات ضد حکومتی بوده‌ایم.

بهترین مثال قابل درک شاید نمونه حجاب باشد. از یک طرف ورود گروه‌های گسترده اجتماعی به صحنه سیاسی و نیز رهبری مذهبی انقلاب‌‌‌ می توانست به پاره‌ای گرایش‌های مخالف پیشرفت‌های اجتماعی مجال بروز دهد. ولی از طرف دیگر وجود پوشش مذهبی خود کمکی به ورود گروه‌های زیادی از زنان به صحنه مبارزات اجتماعی و سیاسی بود.

در دوران پیش از انقلاب برای ورود زنان به صحنه اجتماعی محدودیت "قانونی" و شکلی وجود نداشت ولی در عمل و در محتوا اکثریت زنان به دلیل تعلقات مذهبی یا فرهنگی یا فشارهای خانوادگی از امکان ورود به عرصه اجتماعی و سیاسی محروم بودند. سیاست رژیم شاه به نوعی ادامه همان سیاست بی حجابی اجباری دوران رضاشاه بود که اکثریت زنان ایران را از ورود به جامعه محروم‌‌‌ می کرد و آن را‌‌‌ نمی توان به هیچ وجه آزادی زنان نامید. در حالیکه برعکس در دوران پس از انقلاب با آنکه تلاش‌هایی برای تحمیل شکل خاصی از پوشش برای زنان انجام شد ولی در عمل شاهد ورود گسترده زنان به عرصه فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی بودیم. به این ترتیب قابل پیش بینی بود که این محتوای اجتماعی در تحولات آینده شکل مناسب خود را نیز ایجاد خواهد کرد. این اتفاقی است که در روند انقلاب شاهد آن شدیم یعنی اکنون تلاش زنان برای تطبیق دادن شکل‌های قانونی با محتوای واقعی حضور آنان در صحنه‌های اجتماعی قابل مشاهده است. این مبارزه دیگر بر زمینه جذب اقلیتی از زنان بنا نشده بلکه به خواسته عمومی زنان ایران تبدیل شده است.

در دوران انقلاب  مقابله با تحمیل شکل خاصی از پوشش به زنان مسئله عمده جنبش انقلابی ایران نبود. مسئله عمده باز شدن راه ورود و شرکت زنان طبقات پایین جامعه در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی بود که فضای مذهبی آن را تسهیل‌‌‌ می کرد.

ولی برخی این روند را به شکلی دیگر‌‌‌ می دیدند. یعنی امکان بسیج گروه‌هایی از زنان  برای مقابله با تحمیل نوع خاصی از پوشش را عمده‌‌‌ می دانستند. تفاوت عمده‌ای که حزب ما با گروه‌های دیگر سیاسی داشت این بود که این پدیده موقتی را به دستاویز مقابله با حکومت برآمده از انقلاب که مورد پشتیبانی اکثریت زنان نیز بود تبدیل نکرد. ما سیاست تحمیل حجاب را به دلیل آنکه‌‌‌ می توانست منجر به جدایی گروه‌هایی از مردم که با خواسته‌های اجتماعی انقلاب موافق بودند از انقلاب شود سیاستی نادرست‌‌‌ می دانستیم. بنظر ما امکان ایجاد درجاتی از تفاهم با برخی از رهبران انقلاب در این مورد وجود داشت. 

این که برخی اکنون که مبارزه برای حقوق اجتماعی زنان به پدیده‌ای فراگیر تبدیل شده است آن را نشانه حقانیت سیاست خود در گذشته‌‌‌ می پندارند نشان نفهمیدن هیچ چیز از روند انقلاب و تحولات است. تبدیل شدن مبارزه برای حقوق اجتماعی زنان به یکی از خواسته‌های اصلی جنبش مردم ایران خود ناشی از روند طی شده در سی سال گذشته و ورود وسیع زنان مذهبی طبقات پایین به عرصه اجتماعی است. این ورود بود که در روند تاریخی خود ایجاد شکل دیگری از هنجارهای حقوقی و مناسبات فرهنگی را قابل تصور و گریزناپذیر‌‌‌ می کرد و کرد.

بدیهی است که واپسگراترین گرایش در انقلاب ایران خواهان حضور زنان در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی نبود. از این نظر آنها که محدودیت‌های خاص اجتماعی را به دستاویزی برای بسیج گروه‌هایی از زنان برعلیه حکومت برآمده از انقلاب و ایجاد شکاف در جامعه تبدیل کردند نزدیکی بیشتری با اهداف ارتجاع راست داشتند تا آنان که خواهان همگرایی و تفاهم میان قشرهای مختلف جامعه بودند.

به هر حال این تقابل و ناهماهنگی میان شکل و محتوا در روند تحول، خود ناشی از رشد ناهمگون اجتماعی بود که حزب ما و هیچ نیروی سیاسی دیگری به تنهایی در ایجاد آن نقشی نداشت. مسئله از نظر ما عبارت از آن بود که خود و دیگرنیروهای هوادار تحولات اجتماعی را به فداکاری به منظور ایجاد تفاهم و همگرایی بیشتر فرهنگی در آینده قابل تصور تشویق کنیم.

چنانکه می بینیم بررسی روند مبارزات اجتماعی زنان در ایران خود‌‌‌ می تواند امکان درک تناقض‌های بین شکل و محتوا را برملا کند.‌‌‌ می دانیم که تقریبا اندکی پس از دوران انقلاب مشروطیت مبارزات اجتماعی و سیاسی زنان آغاز شد. این مبارزات در بیشترین بخش آن به رهبری زنان هوادار سوسیال دمکراسی و پس از آن حزب کمونیست ایران و سپس حزب توده ایران انجام‌‌‌ می شد که از درون ان شخصیت‌هایی همچون مریم فیروز بیرون آمدند که بی تردید از برجسته ترین چهره‌های مبارزات اجتماعی زنان در سال‌های 20 به بعد محسوب‌‌‌ می شود. مقایسه ظاهری شعارهای سال‌های قبل از کودتای 28 مرداد با شکل‌های مبارزاتی زنان پس از انقلاب 57‌‌‌ می تواند ما را به این نتیجه گمراه کننده برساند که این مبارزات دچار پسرفت اجتماعی گردیده است. درحالیکه مبارزات اجتماعی آن سال‌ها مربوط به اقلیتی از زنان جامعه ایران بود که امکان حضور نسبی در صحنه‌های سیاسی و اجتماعی را داشتند. ولی آنچه‌‌‌ می تواند باعث تحول عمیق در یک جامعه گردد نه وجود اقلیتی از مردم با شعارهای پیشرو بلکه تبدیل شدن این شعارهای پیشرو و ترقیخواهانه به خواست اکثریت مردم است. از این نظر جنبش اجتماعی زنان در انقلاب ایران با وجود شکل مذهبی آن بسیار پیشروتر از آنچه بود که در سال‌های قبل از کودتای 28 مرداد انجام‌‌‌ می شد. تفاوت انقلاب ایران با تمام جنبش‌های پیشین همین گستردگی لایه‌های اجتماعی شرکت کننده در آن در شهر و روستا بود. همین گستردی بنوبه خود به ناهماهنگی بین شکل و محتوا دامن‌‌‌ می زد و امکان‌های متفاوتی را در مقابل انقلاب قرار‌‌‌ می داد. تلاش حزب ما  این بود که راه برای بهترین امکان‌ها باز شود. تجربه انقلاب 57 نشان‌‌‌ می دهد که امکان رسیدن به نوعی تفاهم بین اقلیت طرفدار شیوه‌های زندگی مدرن با مبارزان انقلابی مذهبی وجود داشت. اینکه مسیر دیگری طی شد خود به عوامل بسیاری و از جمله تلاش‌های گروه‌های سیاسی و اجتماعی مختلف مربوط‌‌‌ می شود. از طرفی ارتجاع راست  خواهان پس زدن همه گروه‌های اجتماعی و از جمله زنان از صحنه‌های اجتماعی و سیاسی بود. این سیاستی است که بخصوص در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی شدت گرفت. گر چه استفاده اجباری از حجاب در گذرگاه‌های عمومی بعد از سال 60 و وقایع آن فراگیر شد، سیاست‌های دیگری همچون زنانه و مردانه کردن اتوبوس‌ها و یا دانشگاه‌ها و... پس از درگذشت آقای خمینی به سیاست اجتماعی ارتجاع راست تبدیل گردید.

از طرف دیگر تلاش‌های گروه‌های سیاسی برای دستاویز قرار دادن برخی از پیشرفت‌های حقوقی پیشین به پرچم مبارزه علیه حکومت بر آمده از انقلاب خود به قرار گرفتن نسبی اکثریت در مقابل آنان انجامید و موجب برقراری زودتر و بیشتر محدودیت‌های اجتماعی گردید. سیاست جبهه متحد خلق حزب برای تغییرات اجتماعی همین امکان منفی را نیز در نظر داشت. تصور ما این بود که داشتن شعارها و اهداف مشترک اجتماعی‌‌‌ می تواند به پس زدن ارتجاع راست از صحنه سیاسی و اجتماعی ایران منجر شود. در این شرایط اقدامات گروه‌های چپ رو نوعی کمک به ارتجاع راست بود که در جهت محدودیت‌های اجتماعی و سیاسی برای اکثریت مردم ایران تلاش‌‌‌ می کرد.

بدیهی است محدودیت‌های اجتماعی که بدلایل فوق بر طبقه متوسط ایران اعمال شد خود از عوامل جدایی گروه‌های وسیع از این طبقات و مهاجرت آنان به خارج از کشور بود. دردناکترین نتیجه حاکمیت این سیاست‌ها نه جدایی برخی از گروه‌های سیاسی آن دوران از جامعه نوزاد ایرانی که ناشی از جدا شدن گروه‌هایی از طبقات متوسط و دارای تخصص‌های مختلف و مفید بود.

 

 

 

   راه توده  360      11 اردیبهشت ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت