نگاهی به مقاله آقای باقرپرهام
اخراج دمکراتیک
توده ای ها
از کانون نویسندگان!
آقای باقر پرهام، نویسنده و استاد سابق دانشگاه تهران، در
کنار دیگر نویسندگانی که درباره 70 سالگی حزب توده ایران در سایت بی بی سی
مقاله نوشته و اظهار نظر کرده اند، مقاله ای درباره اخراج توده ای ها از
کانون نویسندگان نوشته است که بیشتر به طنز و داستان می ماند تا مقاله.
از جملات قصار روس ها در باره دوران مهاجرت سیاسی در دوران تزار، یکی هم اینست: روس های مهاجرسیاسی،
گذشته را فراموش نکردند، اما درسی هم از آن نگرفتند!
این جمله، وصف الحال بسیاری از مهاجرینی است که در هفته گذشته در سایت بی
بی سی، در ارتباط با 70 سالگی حزب توده ایران مقاله نوشته و اظهار نظر کرده
اند. همگی دمکراسی را ستوده، ادبیات نامناسب، تهمت زنی و نفی شخصیت افراد و
سازمان ها را اغلب به حزب توده ایران نسبت داده و در نوشتارهای خود واعظ
غیرمتعظ شده اند. این که در میان آن همه نشریات و کتاب ها و مقالات منتشره
از جانب حزب توده ایران، اینجا و آنجا و در این دوره و یا آن دوره ادبیاتی
به کار گرفته شده باشد که نباید به کار گرفته می شد، مورد تائید ما نیز هست
و بسیار هم متاسفیم که هنوز در نامه مردم، مطالبی نوشته می شود که آلوده به
این ادبیات است. ادبیات از میدان به در کردن رقیب به هر وسیله ای! اما بحث
بر سر اینست که وقتی کسی در مقام نقد این ادبیات بر می آید؛ خود باید مبرا
از آن باشد. حالا ببینیم آقای پرهام که شرح بسیار ناقص و سانسور شده و
گزینش شده ای از فعالیت کانون نویسندگان ایران در ابتدای پیروزی انقلاب 57
میدهد، خود متعهد به این نقد هست؟
ما، برحسب اطلاعات خود نمی توانیم نوشته ایشان را نوشته ای از سر تعهد به
حقیقت ارزیابی کنیم. به همین دلیل امیدوارم افراد دیگری که بیش از ما با
مسائل درونی کانون نویسندگان در این دوره آشنائی دارند قبول زحمت کرده و
تاریکی های نوشته آقای پرهام را روشن کنند. از جمله آقای محمد تقی برومند
که آقای پرهام چندین بار نام ایشان را در مقاله خود ذکرکرده است.
آنچه ما می توانیم در پاسخ به مقاله آقای پرهام بنویسیم اینست که بحث اصلی
و تاریخی بر سر آن است که چرا کانون نویسندگان در آن مقطع ابتدای جمهوری
اسلامی دست به یک اقدام ضدمکراتیک زد و شماری از اعضای رهبری قدیمی کانون
را به اتهام توده ای بودن اخراج کرد؟ افرادی که در دوران اختناق شاهنشاهی
پرچم کانون را برافراشته نگهداشتند و به همین جرم دستگیر و زندانی شدند.
مانند آقایان به آذین و یا تنکابنی!
آقای پرهام بجای آنکه این پرسش را مطرح کند و پاسخ بدهد طوری سخن گفته که
گویا توده ایها متهم به اخراج خود از کانون هستند!
البته ایشان برای نخستین بار پس از سی سال بطور ضمنی می پذیرد که دلیل اصلی
اخراج توده ایها آن بود که شماری از اعضا و هواداران سیاست حزب در برابر
انقلاب و یا حتی اعضای مرکزیت حزب در کانون عضو شده و بر شمار آنها روز به
روز بیشتر می شد و در نتیجه این خطر وجود داشت که رهبری کانون بدست آنها
بیفتد!
آقای پرهام در مقاله خود اعتراف می کند که مخالفان سیاست حزب توده ایران در
برابر انقلاب در کانون نویسندگان، که ایشان نیز بخوبی آگاهی دارد که این
مخالفان عمدتا گرایش های تند و چپ روانه نسبت به انقلاب داشتند و خود عضو و
یا متمایل به سازمان های سیاسی دیگری بودند دست پیش گرفتند و زودتر توده ای
ها را از کانون اخراج کردند. اخراجی که بصورت طبیعی تبدیل شد به تشکیل
شورای نویسندگان و هنرمندان و عملا موجب دو پارچه شدن کانون و انشعاب در آن
شد.
ایشان بجای طرح صاف و ساده مسئله و توضیح دربرابر تاریخ و نسل جوانی که
امروز می خواهد بداند در سالهای اول انقلاب در کانون نویسندگان ایران چه
گذشت در طول مقاله خود مدام از هجوم و فشار توده ای ها صحبت می کند، بدون
اینکه حتی یک بار مدرک و نوشته ای راجع به این هجوم ارائه بدهد و این همان
ادبیات و فرهنگ نوشتاری و تاریخ نگاری و تاریخ گوئی است که در ابتدا به آن
اشاره کردیم و مدعیانی که مدعی این روش از جانب حزب توده ایران هستند، اما
در حقیقت خود آلوده به آن هستند.
هرکس نداند فکر می کند که این آقای پرهام نبود که علیه حزب توده ايران
مقاله نوشت و اینان نبودند که توده ای ها را اخراج کردند، بلکه برعکس این
هنرمندان توده ای بودند که علیه آقای پرهام و کانون مقاله نوشتند و انها
بودند که غیرتوده ای ها را از کانون اخراج کردند!
حرف حزب توده ايران و هنرمندان توده ای چه بود؟
حرف توده ای ها این بود که انقلاب ایران مورد پشتیبانی توده های میلیونی،
از جمله اکثریت مسلمان کشور است. در حالیکه هنوز معلوم نبود سرانجام انقلاب
و جمهوری اسلامی به کجا می انجامد و کدام جریان بر جریان های دیگر حکومتی
غلبه کرده و نقش سیاسیون تقویت کدام جریان است، بسیاری از مخالفان انقلاب
چون نمی توانستند زیر پرچم خود و حتی رژیم گذشته فعالیت کنند، مدعی "چپ" و
"لاییک"، "ضد حجاب"، "ضد فاشیسم" شده و با بلند کردن پرچم ترقی خواهی عملا
بخش های ارتجاعی حاکمیت را تقویت می کردند. یعنی همان نقشی که مجاهدین خلق،
چریک های فدائی خلق، گروه های ماجراجوی متمایل به مائوئیسم در کردستان،
آمل، گنبد و ... بازی کردند. نتیجه این بازی، روز به روز به تقویت آن
جریانی در حاکمیت انجامید که اکنون قدرت را در جمهوری اسلامی در اختیار
دارد. حرف ساده حزب در آن سالها این بود، که واقعیت را ببینید و پیش بینی
کنید و برای جلوگیری از تسلط فاشیسمی که نگران آن هستید، سیاستی را اتخاذ
کنید که موجب تقویت آن نشود!
ما حتی در این زمینه اعتقاد داریم که بسیاری از سیاست ها و عملکردهای دولت
موقت، که ظاهری متفاوت با ارتجاعیون مذهبی و بازاری های مرتجع و در موقعیت
ضعیف سالهای اول انقلاب داشت، عملا به این جریان خدمت کرد. همچنان که غفلت
های یاران آقای خمینی که این ارتجاع را دست کم گرفته بودند موجب تقویت این
بخش از حاکمیت شد. این بخش از حاکمیت، یعنی طرفداران خط فکری آقای خمینی
فرصت ها را از دست دادند و به جای نزدیکی به نیروهای طرفدار انقلاب – با هر
اندیشه ای- به صرف اشتراک مذهبی، آن ضعیف ترین حلقه حاکمیت را پیش کشیدند و
شد آنچه که امروز در گوشه زندان نشسته و ناظر آن هستند. همه حرف و سخن حزب
توده ایران در ابتدای انقلاب، همین نکات از روز روشن تر بود، که امثال آقای
پرهام در کانون نویسندگان، آقای رجوی در مجاهدین خلق و رهبران چریک های
فدائی خلق که بعدها به دو شاخه شد و یک شاخه آن به رهبری آقای "کشتگر" بر
طبل ادامه آن کوبیدند آن را درک نکردند و یا نمی کردند. همچنان که بخش
آرمانخواه مذهبی درون حاکمیت از زاویه دیگری آن را درک نمی کرد و نکرد.
این که پس از 30 سال و دیدن اینهمه حادثه که هر کدام تائید کننده آن روشن
بینی حزب توده ایران است، امثال آقای پرهام همچنان در رویاهای ابتدای
انقلاب باقی مانده، پاسخی جز همان جمله قصاری که روس ها درباره مهاجرین
سیاسی دارند می توان نوشت؟
همین رویا پروری ها در آن سالها باعث شد تا این اصل طلائی را درک نکنند که
مردم خود باید با تجربه خویش به آنچه که ما حدس می زنیم روی خواهد داد
برسند. در غیر اینصورت به آن می ماند که شما یک سد کاهی در برابر سیلی بنا
کنید که بنیانکن در حال حرکت است! هنر آن بود که گرایش توده مردم در آن
سالها، بافت مذهبی حاکمیت و بویژه چند پارچگی حاکمیت درک شود که نشد. ای
کاش آقای پرهام پس از 30 سال این واقعیت را دیده بود!
سرانجام آن کانونی که آقایان پرهام حساب آن را از حساب باصطلاح خود توده
ایها جدا کردند، و سیاست خود را بر آن غالب ساختند چه شد؟ آقای پرهام اگر
به این سئوال پاسخ داده بود، به تاریخ کانون پاسخ داده بود! نباید خود را
فریب داد و مدعی شد که اخراج کنندگان توده ایها از مرکزیت کانون نویسندگان
برای دفاع از مشی کانون برای پرهیز از کار سیاسی و استواری بر کار صنفی
بود. این ادعائی از سر صداقت نیست. از همان جمع کانون نویسندگان پاکسازی
شده از توده ایها، چه تعداد بعدها در جمع گروه ها وسازمان های سیاسی چپ رو
و ماجراجو سر از زندان و میدان تیرباران در آوردند؟ ما تمایل نداریم نام
افرادی را در اینجا ذکر کنیم که آنها را نیز در صف قربانیان در جمهوری
اسلامی میدانیم. نه تنها محمد مختاری و پوینده، که پیش از این دو قربانی
بزرگوار!
این نیز واقعیت است که از جمع هنرمندان و نویسندگان هواداران انقلاب و از
جمله اعضای حزب توده ايران که در شورای نویسندگان جمع شدند نیز عده زیادی
همان سرنوشتی را یافتند که اعضای رهبری و یا اعضای ساده کانون از توده ایها
پاکسازی شده یافتند. مجموعه رویدادهای جمهوری اسلامی، به هم پیوسته است و
نمی توان حساب کانون را مثلا از حوادث کردستان جدا کرد و یا حساب شورای
نویسندگان و هنرمندان را از حساب یورش به حزب توده ایران جدا کرد. و یا
حساب هر دو را از قیام مسلحانه مجاهدین و یا توطئه های بزرگ در درون حاکمیت
جمهوری اسلامی برای سلطه ارتجاع مذهبی و غارتگران بازاری بر آن جدا کرد.
همه اینها در کنار هم به تاریخ جمهوری اسلامی و تاریخ انقلاب شکل می بخشند
و وای بر ما که امثال آقای پرهام که درس تاریخ میدهد، اگر حوادث را جدا جدا
و نه پیوسته به هم بررسی و ارائه کنند.
کافیست لحظه ای به نام و شمار اعضای شورای هنرمندان و نویسندگان که به
ابتکار هنرمندان توده ای - و نه منحصرا توده ای ها- تشکیل شد مراجعه کرد تا
متوجه شد که با اخراج ضد دمکراتیک توده ای ها از کانون نویسندگان، عملا هیچ
چیز از این کانون باقی نماند و اکثریت هنرمندان بزرگ و سرشناس ایران از
کانون نویسندگان خارج شدند و به شورای نویسندگان و هنرمندان پیوستند. ما
نام نمی خواهیم ببریم زیرا برخلاف آقای پرهام دارای احساس مسئولیت هستیم و
نمی خواهیم هنرمندان بزرگ ایران را با هر عقیده ای که داشته و یا دارند
روبروی یدیگر قرار دهیم. ضمن اینکه نمی خواهیم به مشکلات و دشواری های
هنرمندان همچنان در حیات کشورمان چیزی بیافزاییم. ما این ملاحظات را داریم
گرچه امثال آقای پرهام ندارند. همان ملاحظاتی که در زمان انقلاب هم داشتیم
آقای پرهام در مقاله خود، پای آقای مقدم مراغه ای را هم اینگونه به میدان
می کشد که گویا ایشان بعدها کشف کرده که مخالفت توده ایها و امثال زنده یاد
به آذین با عضویت ایشان در کانون به این دلیل بوده که مراغه ای در مجلس
تدوین قانون اساسی مخالف اصل ولایت فقیه بوده است!
این نیز یکی از همان شگردهای ناپسندی است که ما در ابتدا بعنوان ادبیات و
شیوه ای که بالاخره باید از ادبیات سیاسی و فرهنگی ایران پاک شود به آن
اشاره کرده ایم.
آقای پرهام به این وسیله خواسته بگوید که توده ایها طرفدار ولایت فقیه
بودند. واقعا اینطور بود؟ صادقانه به خود پاسخ بگوئید!
آقای پرهام بی شک می داند، یا اگر در آن سالهای اول جمهوری اسلامی نمی
دانسته، حالا باید بداند که مخالفت با ورود آقای مراغه ای به کانون
نویسندگان نه به دلیل حضور وی در مجلس تدوین قانون اساسی و یا مخالفت با
ولایت فقیه ( که این خود یک سر بازی و کشاکش آیت الله ها در قم بود که آقای
مراغه ای سخنگوی یک بخش آن، یعنی آیت الله شریعتمداری شده بود)، بلکه به
دلیل مناسبات قدیمی بود که مراغه ای با علی امینی داشت و توده ایها عضو
کانون می دانستند و می گفتند که ورود مراغه ای به کانون همان، و بیرون
کشیدن پرونده ارتباط او با علی امینی همان و کانون را زیر ضربه تبلیغاتی
گرفتن همان!
توضیح بیشتری لازم است! آقای پرهام بنویسد که توضیح بیشتر لازم است تا ما
بنویسم!
راه توده 351 17 بهمن ماه 1390