وداع با
ابراهیم یونسی
ابراهیم یونسی، از معدود افسران باقی
مانده سازمان نظامی حزب توده ایران در سالهای پیش از کودتای 28 مرداد،
چهارشنبه گذشته در تهران به درود حیات گفت.
یونسی که درابتدا در لیست اعدامی های 28 مرداد بود و بعدا حکم اعدامش به
حبس ابد تبدیل شد و سرانجام پس از سالها از زندان بیرون آمد، در ادامه
زندگی خویش، به یکی از نویسنده و مترجم برجسته ایران تبدیل شد. زنده یاد
یونسی حدود ۸۰ کتاب از زبان انگلیسی به فارسی و یک کتاب هم از زبان فرانسه
به فارسی برگرداند.
زمانی که از زندان کودتا بیرون آمد، «روزگار سخت» اثر چارلز دیکنز را ترجمه
و منتشر کرد. سال گذشته در مصاحبه ای که با او درایران کردند و در مطبوعات
منتشر ساختند گفت:
زندان که رفتم دوستانم با من بودند، اما خیلی هااعدام شدند و من تنها
ماندم. سازمان نظامی حزب توده که لو رفت، من و افسران دیگر بازداشت شدیم.
همه هم اعدامی بودیم. اما به من یک درجه تخفیف دادند و حبس ابد شدم.
دوستانم همه اعدام شدند. من افسر سوار بودم تا اینکه یک بار تیر فرمانده
اشتباهی به پایم شلیک شد و من یک پایم را از دست دادم. همین هم شد که
اعدامم نکردند.
در زندان پس از اعدام دوستانم خیلی تنها شدم؛ تصمیم گرفتم در زندان زبان
انگلیسی بخوانم و از طریق مکاتبه، در مدرسه هنر داستاننویسی ثبت نام کنم.
دو سال که درس خواندم، مدرک داستان نویسی از این مدرسه گرفتم و بعد هم
اولین ترجمهام را منتشر کردم.
- کدام کتاب؟
- «آرزوهای بزرگ». سیاوش کسرایی در زندان به من معرفی کرده بود. از داخل
زندان ترجمه کردم و ناشر هم چاپ کرد و پولش را به زنم داد.
من ۱۲ رمان نوشتهام. آن موقع هم توی زندان همه فکر و ذکرم شده بود نوشتن و
ترجمه، توی زندان انقدر تحویلم میگرفتند که برایم یک میز چوبی توی حیاط
درست کرده بودند که من راحتتر بنشینم و بنویسم.
انقلاب که شد مهندس بازرگان من را دعوت کرد برای استانداری کردستان. آخر
میدانید که من کردم. خانواده من از قدیمیهای بانه بودند. در شهری مثل
بانه آن روزگار که شاید جمعیتش تنها به ۵۰ خانوار میرسید، اجداد من جزء
نخبگان این شهر به حساب میآمدند به نحوی که میتوان گفت حاکمیت بانه با
خانواده من شکل گرفت. سلیمانخان پدر من هم دومین شهردار بانه بود و
میتوان گفت پس از ورود نهادهای اداری به ایران، حاکمیت از نوع سنتی خود
به شکل مدرنش درآمد و پدر من در همین چارچوب و در ادامه سلسله مراتب قبلی
به عنوان شهردار بانه انتخاب شد.
من از زندان که آمدم بیرون در مرکز آمار استخدام شدم. بعد هم دکترای اقتصاد
از سوربون گرفتم. درسم که تمام شد در دانشکده آمار ترمهای انگلیسی را درس
میدادم. در سال ۵۸ هم به پیشنهاد خودم بازنشسته شدم.
احمد محمود یکبار نوشت:
رمان «همسایهها» را ابراهیم یونسی کمک کرده که منتشر شود. روزی ابراهیم
یونسی سرافرازم کردم و آمد خانهام. نشستیم و گپ زدیم. یونسی را در
بازداشتگاه لشگر دو زرهی یکی – دو بار دورادور دیده بودم. بازداشت بود و
محکوم به اعدام شده بود. قبل از اعدام گروهی که یونسی باید همراه آنها
اعدام میشد، از لشگر دو زرهی تبعید شدم به بندر لنگه و دیگر از یونسی خبر
نداشتم. از همه جهان بیخبر بودم. بندر لنگه هم در سال ۱۳۳۳ جایی نبود که
کسی به آنجا سفر کند. یونسی را قریب به ۱۷ – ۱۸ سال بعد بود که دیدم و از
گذشتهها گفتیم. آن شب حرف رمان همسایهها هم شد. اظهار علاقه کرد که آن را
بخواند. نسخهٔ خطی را که توی پنج دفتر نوشته بودم؛ زد زیر بغلش و برد خانه.
یکی دو هفته بعد یونسی پیدا شد. همسایهها را پسندیده بود. گفت که برای
چاپش با امیرکبیر حرف میزند. با هم همسایهها را بردیم و دادیم به رضا
جعفری. خواند و پسندید.
راه توده 352
24
بهمن ماه 1390