اهداف سه گانه |
تلاش برای گرفتن اعتراف از رهبران حزب توده ایران دلایل گوناگون داشت. دلایلی که ناشی از چند گانگی انگیزه مجموعه نیروهایی بود که در این عملیات دخالت داشتند. یک سوی این نیروها را کسانی تشکیل میدادند که واقعا باور داشتند که حزب توده ایران، دیرتر یا زودتر، قصد براندازی جمهوری اسلامی را دارد و باید مانع آن شد، در حالیکه در آن سر کسانی قرار داشتند که سرکوب حزب را وسیله ای برای پایان دادن به پشتیبانی آن از انقلاب و نابود کردن جمهوری اسلامی میپنداشتند. در میانه این دو طیف آن بخش از سران جمهوری اسلامی قرار داشتند که غیرقانونی کردن حزب توده ایران را راهکاری برای کاهش مخالفت امریکا با جمهوری اسلامی و کسب کمک احتمالی آن به ایران در جنگ با عراق تلقی میکردند. بدین سان برای یک گروه شکنجه و اعتراف وسیله ای بود برای کشف "حقیقت" و فهمیدن اندیشهها و نقشههای "پنهان" رهبری حزب توده ایران. گروه دیگر میدانستند که جز پروندهای که توسط سرویسهای جاسوسی بیگانه ساخته شده و در پاکستان به "جواد مادرشاهی" - از رهبران انجمن حجتیه و مشاور امنیتی علی خامنهای رئیس جمهور وقت – داده شده بود سند و مدرکی در دست نیست و بنابراین نیاز به اخذ اعتراف برای دادن وجهه قانونی به بازداشت رهبری حزب را داشتند. ضمن این که فهمیده بودند حزب توده ایران اعتبار قابل توجهی در جامعه کسب کرده و این وجهه باید شکسته شود. و بالاخره گروهی نیز مایل بودند با پخش اعترافات روحیه عصبی و انتقام گیری را در اعضای حزب توده ایران تقویت کرده و آنان را به رویارویی با انقلاب کشانده و از این طریق جبهه انقلاب را تضعیف کنند. تلاقی و در هم جوشی این انگیزهها، هم میزان خشونت و شکنجه را به ابعادی باورنکردنی کشاند، هم پیامدهایی بسیار دردناک بر جای گذاشت. بهترین سند در این رابطه، گزارشی است که نورالدین کیانوری دبیراول وقت حزب توده ایران هنگامی که "گالیندوپل" نماینده وقت حقوق بشر سازمان ملل از زندان اوین کرد به وی داد. کیانوری بلافاصله بخشی از آنچه را به گالیندوپل گفته بود، بصورت نامه کتبی به تاریخ 17 بهمن 1368 برای علی خامنهای نوشت. او در باره شکنجه و اعتراف گیری به خامنهای نوشت: «... چند روز پس از بازداشت، شکنجه به معنای کامل خود با نام نوین "تعزیر" آغاز گردید. شکنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من در همان اولین روز شکنجه آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پا، بلکه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بیاورد، درست 3 ماه طول کشید و در این مدت هر روز پانسمان آن نو میشد و تنها پس از 3 ماه من توانستم از هفتهای یکبار حمام رفتن بهرهگیری کنم. نوع دوم شکنجه که بمراتب از شلاق وحشتناک تر است، دستبند قپانی است. تنها کسی که دستبند قپانی خورده میتواند درک کند که دستبند قپانی آنهم 10 - 8 ساعت متوالی در هر شب، یعنی چه؟ 18 شب پشت سر هم مرا ساعت 8 بعد از ظهر به اطاقی واقع در اشکوب دوم میبردند و دستبند قپانی میزدند و این جریان تا ساعت 6 - 5 صبح یعنی 9 تا 10 ساعت طول میکشید. تنها هر ساعت مامور مربوطه میآمد و دستها را عوض میکرد... پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوز هم باقیست، اینست که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم که در آغاز کاملا بیحس شده بود، هنوز نیمه بیحس هستند. یادآوری میکنم که من در آن زمان 68 ساله بودم. همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از 7 سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد میکند. البته این تنها شکنجه "قانونی" بود که به انواع توهین و با رکیک ترین ناسزاگوئـیها تکمیل میشد (فاحشه، رئـیس فاحشهها و ...) آنقدر سیلی و توسری به او زدهاند که گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور میشوم که او در آن زمان پیر زنی 70 ساله بود.»(1) نورالدین کیانوری در نامه خود سپس شرحی از شکنجه دیگر رهبران حزب توده ایران، از جمله محمد علی عمویی، عباس حجری، رضا شلتوکی افسرانی که 25 سال در زندان شاه بودند و ... میآورد، و با بردن نام 11 تن از اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران که در زندان اوین در پی شکنجه و زندان جان سپردند توضیح میدهد: «همه این شکنجهها برای این بود که از افراد برجسته حزب توده ایران این اعتراف دروغ را بگیرند که گویا حزب توده ایران تدارک یک کودتای مسلحانه برای سرنگون ساختن نظام جمهوری اسلامی ایران را میدیده؛ تدارک کودتائـی که قرار بود در آغاز سال 1362 عملی گردد.» هرچند تلاش برای انتساب کودتا به حزب توده ایران به نتیجه نرسید، اما در اردیبهشت ماه 1362 تلویزیون ایران "اعترافات" دبیر اول و شماری دیگر از رهبران حزب را پخش کرد که به جاسوسی برای اتحاد شوروی و یک سلسله تخلفهای دیگر اقرار میکردند. بدنبال آن حزب توده ایران "منحل" اعلام شد. پخش این اعترافها با واکنشهای گوناگون روبرو شد. برخی آن را ناشی از شکنجه میدانستند. برخی آن را نشانه "عدم مقاومت" و "کم لیاقتی" افراد رهبری حزب و پارهای هم "کفاره" ساده لوحی و خوش باوری رهبران حزب توده ایران نسبت به جمهوری اسلامی. در واقع تا پیش از انتشار علنی نامه کیانوری به علی خامنهای در سال 1378 – یعنی 15 سال پس از این حوادث- رهبری حزب توده ایران بیش از شکنجه گران و سران جمهوری اسلامی ایران متهم شناخته میشد. تنها پس از آشکارشدن ابعاد شکنجهها و همچنین بدنبال گسترده شدن اعتراف گیری که با دستگیری و پخش اعترافات زیر شکنجه چهرههای برجسته ملی و مذهبی و پارهای از روزنامهنگاران و پژوهشگران، نویسندگان، روحانیون معترض و ... آغاز شد، تبلیغات تائید آمیز درباره اعتراف رهبران حزب توده ایران تخفیف یافت. با اینحال این سوال اصلی همچنان وجود دارد که چه عواملی موجب شد که رهبران حزب توده ایران به ناکرده ها اعتراف کنند؟ اینکه چرا رهبری حزب توده ایران اعتراف کرد؟ قطعا شکنجه، چنان که شرح ابعاد آن رفت، یکی از عوامل جدی بود ولی دلیل دیگری هم میتوانست داشته باشد. از جمله این که رهبری حزب توده ایران تن به اعتراف داد تا از استراتژی حزب در دفاع از انقلاب و نظام برآمده از آن و خواست تشکیل یک جبهه متحد با نیروهای مذهبی دفاع کند. رهبری حزب توده ایران زندان و شکنجه را مرحله ای دردناک ولی ناگزیر در راه پر پیچ و خم تشکیل جبهه متحد خلق با توده مردم مذهبی و رهبران آنان میدید. نورالدین کیانوری، خود در آخرین گفتگوئی که در شهریور 1361 خطاب به رهبری سازمان فدائیان خلق ایران از یکسو، و نیروهای مذهبی حاکم در زمان آیت الله خمینی که امروز یا در زندان اند و یا در حبس خانگی و یا زیر سخت ترین فشارهای حکومتی از سوی دیگر داشت، و با عنوان "حکم تاریخ به پیش میرود" در جزوههای پرسش و پاسخ حزبی منتشر شد، گفته بود: «... تجربه اندوزی همرزمان مذهبی ما میتواند گاهی اوقات برای ما مبارزان راستین پیرو مارکسیسم- لنینیسم با روشهای دردناک توام شود و برای خود تجربه اندوزان شکستهای دردآور ببار آورد. همه این احتمالات در مقابل ما قرار دارد. به این ترتیب راهی که ما در پیش داریم جاده آسفالته نیست. جبهه متحد خلق ما، جبههای است که از یک راه فوقالعاده پرتلاطم میگذرد. ما که در این راه حرکت میکنیم باید بدانیم که در این راه ممکن است دچار طوفانهای سخت هم بشویم و مسلما پیچ و خم ها، فراز و نشیب ها، بیغولههای خطرناک و از آن جمله زندان و چیزهای دیگر در مقابل ما باشد. ولی ما از این راه عبور خواهیم کرد. یعنی آن طرف این جاده سنگلاخ پر بیغوله و پرنشیب و فراز عبارت است از اتحاد صمیمانه نیروهای مردمی میهن ما، نیروهای پیرو راستین سوسیالیسم علمی و نیروهای راستین انقلابی مسلمان مبارز متعهد برای ایجاد یک ایران مستقل و آزاد. ایرانی که بر پایه عدالت اجتماعی باشد. ما با خوش بینی تاریخی به این راه نگاه میکنیم. نه با خوشبینی کودکانه امروز و فردا." (حکم تاریخ به پیش میرود- شهریور 1361) از این نظر رهبری حزب توده ایران در زندان از نظر سیاسی در یک وضعیت بغرنج دوگانه قرار داشت: از یکسو باید در زیر شکنجهها هویت و حیثیت و اعتبار خود و حزب را حفظ میکرد و مانع از بوجود آمدن بهانهای برای فشار بیشتر بر اعضای حزب میگردید، از سوی دیگر این مقاومت نباید به نتایجی بیبازگشت میانجامید که اعضای حزب را در برابر انقلاب قرار دهد و چشمانداز تشکیل جبهه دفاع از انقلاب با نیروهای مترقی مذهبی را برای همیشه نابود کند. بدینسان رهبری حزب توده ایران در زندان و در زیر شکنجهها به یک سازش ناگزیر دست زد: اتهامات را بطور شخصی پذیرفت ولی اعضای حزب را از آن مبرا و بیخبر دانست. دلیل تایید کننده این ارزیابی رفتاری بود که رهبری حزب بعدها در زندان در پیش گرفت: ادامه پشتیبانی از خط امام، شرکت در هر انتخاباتی که برگزار شد- حتی درون زندان-، تاکید بر ادامه سیاست مصوب پلنوم هفدهم حزب مبنی بر پشتیبانی از انقلاب و تلاش برای گفتگو و قانع کردن آن بخش از اعضای حزب که درون زندان و تحت تاثیر جو شکنجه از سیاست حزب فاصله گرفته بودند و همچنین مخالفت صریح و قاطع با شعار "براندازی جمهوری اسلامی" که توسط رهبری حزب در مهاجرت تصویب شده بود و برای مدتی شعار نامه مردم در خارج از کشور بود. چنانکه شکل و مضمون نامه نورالدین کیانوری به علی خامنهای نیز نشان میدهد، وی همچنان در کوشش یافتن زبانی مشترک و حفظ چشم انداز اتحاد نیروهای مذهبی و چپ بود. باید توجه داشت که ما در باره سالهای 1362 تا مقطع 1375 صحبت می کنیم و آنچه گفته می شود ربطی به جمهوری اسلامی کنونی ندارد. در واقع نیز از بین بردن امکان این اتحاد همان هدفی بود که جناح راست حکومت در سال 1367 با کشتار زندانیان سیاسی دنبال کرد. هدف از این اعدام ها، صرفنظر از محروم کردن جنبش چپ و انقلابی ایران از برخی از برجسته ترین رهبران آن، ایجاد شکافی تاریخی و تیشه زدن به ریشه هرگونه احتمال همکاری و همیاری نیروهای مذهبی و چپ در کشور بود. همان خواستی که در دوران نامزدی میرحسین موسوی و سپس کودتا علیه وی در انتخابات 22 خرداد 88 از پشت صحنه بیرون آمد و جناح راست حکومتی و سردمداران دیروز اعدامها در زندان، کوشیدند از بذری که در سال 1367 پاشیده بودند علیه میرحسین موسوی و شریک اعلام کردن او در کشتار 67، علیه اتحاد نیروهای میهن دوست کشور استفاده کنند. کوششی که بطور عمده ناکام ماند و جنبش سبز همچون وسیع ترین جنبش همکاری همه نیروهای ملی، مذهبی و چپ بر روی ویرانههای همه شکنجهها و دروغها و اعترافها قد برافراشت. با این نگاه به دستگیری، شکنجه و اعتراف گیری در زندانهای جمهوری اسلامی که تکامل یافته همین روش در زمان شاه است (نگاه کنید به نمایش تلویزیونی اعترافات روشنفکران، شاعران و نویسندگانی چون غلامحسین ساعدی، جعفر کوش آبادی و...) ما با عینک دیگری به اعترافات میتوانیم نگاه کنیم. این که در زندانهای جمهوری اسلامی اساسا این مطرح نبود و نیست که چه کسی اعتراف کرده و یا اعتراف نکرده، همه آنها که زیر شکنجه رفتند، کم و زیاد آنچه را بازجوها دیکته کردند بر زبان آوردند. از سید مهدی هاشمی عضو دفتر آیت الله منتظری و مسئول واحد نهضتهای رهائیبخش در سپاه پاسداران و مسئول روابط عمومی سپاه، تا عزت الله سحابی سخنگوی شورای ملی مذهبیها در دهه 70، تا خانم هاله اسفندیاری تلاشگر برقراری مناسبات میان ایران و امریکا تا مازیار بهاری روزنامه نگار ایرانی نشریات معتبر انگلستان و یا روزنامه نگاران و فعالان کانونی های ادبی مانند "فرج سرکوهی" و دهها چهره نظیر او و سرانجام محمدعلی ابطحی عضو رهبری مجمع روحانیون مبارز و معاون خاتمی، و عطریانفر رئیس اطلاعات و امنیت نیروی انتظامی در جریان حوادث پس از انتخابات 22 خرداد. و این ماجرای رسوا ادامه دارد. حکومت، شاید هزاران ساعت فیلم از اعترافات و خود زنیهای سیاسی در زندانها در اختیار داشته باشد، اما همیشه آن اعترافاتی را که به آنها برای اهداف سیاسی- تبلیغاتی مرحلهای خود نیازمند بوده پخش کرده است. تمام کسانی که در دهه 1360 در زندان اوین بودهاند اطلاع دارند که در میزگردهای حسینه اوین، چگونه گروه گروه از اعضا و رهبران سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروه های سیاسی را میآوردند به سالن این حسینیه تا ساعتها علیه خود و سازمان و گروه خود اعتراف کنند. به این اعترافات در همان محدوده زندان نیاز داشتند و به همین دلیل انعکاس بیرونی نیافت. بر خلاف اعتراف رهبران حزب توده ایران، یا اعترافات امثال ابطحی و عطریانفر پس از حوادث 22 خرداد و یا اعترافات سید مهدی هاشمی برای مقدمه چینی جهت حذف آیت الله منتظری از صحنه که جهت تبلیغات در جامعه نیازمند آن بودند و با آب و تاب پخش کردند. به اعترافات حسینه اوین برای مرعوب نگهداشتن زندانیان و تواب سازی نیازمند بودند، نه بیشتر از آن! بنابراین، فشار عظیم به رهبران حزب توده ایران و بردن آنها زیر شکنجه هائی که تاکنون در جمهوری اسلامی علیه هیچ فرد و وابستگان هیچ حزب و سازمانی اعمال نشده، به اندازه اهمیت آن برای جناح راست حکومت اهمیت داشت. برخی رهبران دستگیر شده سازمان فدائیان خلق ایران مانند "انوشیروان لطفی" نیز همانند رهبران حزب توده ایران زیر همان شکنجه هائی رفتند که کیانوری به آن در نامه به خامنهای اشاره کرده است. از آنها نیز زیر شکنجه اعترافاتی که میخواستند گرفتند و بعدها حتی بصورت کتاب نیز منتشر کردند، اما در آن مقطع یورش به حزب توده ایران، آنچه برایشان اهمیت داشت به تلویزیون آوردن رهبران حزب توده ایران بود. بر این اساس است که هرگز نباید گرفتار این توهم شد که عدهای از زندانیان سیاسی و یا عدهای از رهبران حزب توده ایران اعتراف کردند و عدهای نکردند، عدهای شکستند و یا عدهای نشکستند. تا آنجا که مشخص شده اعتراف گیری شامل حال همه شد. مگر آنها که در همان مراحله اولیه شکنجه کشته شدند. که از این جمع، از رحمان هاتفی روزنامه نگار برجسته ایران که پس از انقلاب عضو رهبری حزب توده ایران شده بود میتوان نام برد. یا سروان تقی کی منش از افسران 25 سال زندان شاه دیده و عضو رهبری حزب که گفته می شود زیر شکنجه قلبش از حرکت باز ایستاد. زنده یاد کیانوری در نامه خود به آقای خامنه ای، به این گروه از قربانیان حزب در زیر شکنجهها نیز اشاره کرده است. پس از دوران شکنجه و اعتراف گیری، زمانی که رهبران حزب توده ایران را از سلولهای انفرادی خارج کرده و به بند عمومی بردند، هر یک دانستند بر سر دیگری در سلول انفرادی و شکنجه گاه چه آورده اند. کافی است بخشی از آن قسمتهای کتاب خاطرات زندان آقای به آذین بازخوانی شود تا دانسته شود رهبران حزب توده ایران چگونه وقتی به بند عمومی و یا سلولهای چند نفره منتقل شدند، همچنان بر سر عهد و پیمان و مواضع خود ایستادند و همه اعترافات تلویزیونی را نفی کردند. فصل بسیار مهمی دراین کتاب وجود دارد که مربوط به دوران زندگی چند ماهه به آذین با زنده یاد انوشیروان ابراهیمی عضو هیات سیاسی و دبیر کمیته مرکزی حزب توده ایران است. بخش هائی در این کتاب اسناد تاریخی است و دور از ذهن نیست که وی برای انتشار آنها ناچار شده باشد چیزهای دیگری را هم بنویسد تا بتواند آن اشارات تاریخی را ثبت کند! (1) این نامه برای نخستین بار در سال 1378 پس از درگذشت نورالدین کیانوری در نشریه "راه توده" منتشر شد. http://www.rahetudeh.com/rahetude/kianoori/namehKiabeKhamnei.html |
راه توده 354 8 اسفند ماه 1389