نفی
احسان طبری احسان طبری در داستان خانواده برومند، چه زیبا و دقیق به ترسیم شخصیت هائی پرداخت که امثال آقای سرکوهی مصداق بارز آنند. او نوشت: "وقتی افراد سفله بهتان می زنند دو منظور دارند. منظور اصلی آن است که با آن بهتان مخالف خود را لکه دار کنند و منظور دوم آن است که خود را از آن بهتان مبری جلوه دهند." سرکوهی با نام احسان طبری دست به معامله می زند. از طبری می نویسد تا خود را مطرح کند. به صورت طبری چنگ می زند تا زشتی های خود را بپوشاند. جملات و کلمات و اصطلاحات او را می دزد و بنام خود جا می زند ولی بجای تشکر و قدرشناسی بر طبری اتهام می زند تا این دزدی ادبی را پنهان کند. آقای سرکوهی، چند دهه از جامعه ایران عقب است و به همین جهت نمی تواند درک کند که دوران شیفتگی نسبت به چریک بازی و با آثار پویان و احمد زاده از کوه بالا رفتن و یا از طریق دهان شهرها را محاصره کردن سپری شده است. جامعه ایران چند ده سال است این دوران را پشت سر گذاشته است. |
سایت بی.بی.سی فرصتی را در اختیار آقای فرج سرکوهی قرار داده تا از احسان طبری، اندیشمند، ادیب و متفکر ملت ایران و حزب توده ایران بنویسد و وی را تا هر جا که می تواند تخریب کند. براساس این نوشته احسان طبری "نظریه پرداز باورهای جزمی" و "دارای شیوه مدرسی" است که "احکام کلی از پیش آماده را بر توازی ساده شده در حد ذهن متعارف، بر دادهها تحمیل می کند بی آنکه استخراج این احکام از متن و دادهها و نسبت آنها را با یک دیگر نشان دهد" که البته "به سیاق همان فرمول رسمی چپ سنتی همه تفاوتها را به "ویژگی" تقلیل داده و خواننده را با تکرار ملال آور الگوی آکادمیسین های حزبی ناامید می کند". اصلا او " به تقلید از استالین با "گرایشی همراه می شود که احکام را به سیستم و سیستم را به ایدئولوژی دولتی بدل میکرد تا به عنوان متولی سیستم مرجعیت خود را بر تفکر خلاق تحمیل کند"، "طبری حتی دیالکتیک مارکسی را از شیوه و روش ساقط" می کند و اغلب "نظریه" را به "توجیه" مواضع حزبی تقلیل می دهد. به همین دلیل طبری "به توجیه سیاست حزب و دفاع از "رهبری قاطع، داهیانه و پر درایت امام" پرداخت و صد البته او بود که "دفاع حزب توده از "خط امام"، که با سرکوب خشن دموکراسی همذات بود، و "ترجیح مبارزه ضد امپریالیستی بر مبارزه برای دموکراسی" همراه بود را تئوریزه کرد. طبیعی است "خواننده آثار او مدام با این پرسش آزار دهنده رو به رو است که آن چه می خواند، آن چه طبری نوشته است، حقیقت ناجانبدار خواص است یا ترکیب حقیقت و اطلاعات جانبدار برای عوام؟" به همین دلیل است که "در دریای گسترده اما آرام آثار طبری شعله های سوزان پرسش در نمی گیرد، توفان تردید و جست و جو در افق های ناشناخته بر نمی خیزد، گردباد شور و شوق خلق مفاهیم نو نمی وزد و پاسخ همه پرسش ها را "مراجع" نظری او از پیش آماده کرده اند" (که البته همه این تعابیر را سرکوهی از طبری دزدیده و بنام خود جا زده است) به نوشته سرکوهی "مقایسه انبوه آثار طبری با نوشته های نه چندان فراوان خلیل ملکی که برخی مفاهیم نو را در فلسفه سیاسی مطرح کرد، سنجش کتاب های قطور طبری با دو کتاب نازک مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان، که تحول ایران را به سرمایه داری پیرامونی و ساختار سیاسی ایران را با نگاهی نو دریافته و تحلیل کردند، حکایت اعدام تفکر با طناب باورهای جزمی را به خوبی روایت می کند." بی دلیل نیست که "نام او به عنوان نظریه پرداز در هیچ سند و کتاب غیر فارسی نیامده، او هیچ مفهوم، نظریه و برداشت نوئی را مطرح نکرده و در جهان نظری غیرایرانی چپ ناشناخته است" و واضح و مبرهن است که "طبری در حوزه نظر، آن جا که جایگاه او بود، قامتی بلند داشت اما قربانی باورهای جزمی چپ سنتی شد" و جای ترید و پرسش نیست که"تقلید" طبری از نظریه پردازان حزب کمونیست شوروی سابق با "دنباله روی" حزب توده از سیاست های دولت شوروی همخوان بود." همانطور که "هیچ مفهوم و برداشتی در تاریخ نظری ایران به نام طبری سکه نخورد، هرچند سترونی ذهنی طبری به گویاترین نشانه سترونی حزب توده در حوزه نظر بدل شد"، به همین دلیل بود که "غربال دار تاریخ نیما را بر تارک شعر معاصر فارسی نشاند و طبری را از قلمرو شعر حذف کرد". "طبری بر این باور بود که اگر داستان های او و به ویژه رمان "خانواده برومند" به هنگام در ایران چاپ می شد، می توانست "سرسلسله جریانی در رمان نویسی ما باشد که به سووشون انجامید" تاریخ اما آثار داستانی طبری را در کنار پاورقی های حسینقلی مستعان حذف کرد...." همه آنچه آمد از یک نوشته دو صفحه ای آقای سرکوهی درباره 50 سال کار و زندگی احسان طبری است. هر کس اگر حد خود را می شناخت و نگه می داشت بسیاری از سوتفاهم ها پیش نمی آمد. حد آقای فرج سرکوهی آن است که مثلا ضبط صوتی در گوشه ای پنهان کند و بی آنکه بحث مصاحبه و یا گفتگوئی باشد، صدای زنده یاد ایرج اسکندری را ضبط و با پخش آن در مجله تهران مصور جنجال ایجاد کند. ولی ایشان خواسته از این حد فراتر رفته و همان کار ناشایستی را که در گذشته با اسکندری کرد، این بار با همان ناشایستی، با طبری خاموش و ناتوان از پاسخگویی انجام دهد. محتوا تغییر نیافته، تنها شکلها عوض شده اند. نوشته آقای سرکوهی انباشته از بهتانها و ادعاهای بی سند و مدرک است که ایشان تصور می کند چون علیه یک اندیشمند تودهای است و در بی.بی.سی منتشر شده خواننده باید آنها را بی چون و چرا و بی پرسش و اندیشه و به صرف اینکه از قلم ایشان تراوش کرده بپذیرد. نوشته آقای سرکوهی برهمین روال متکی بر انبوهی از داوری های شخصی و مضحک است که او یقین دارد مورد استقبال خواننده تنبل و کم مایه که نمی خواهد رنج جستجو و شناخت را برخود هموار کند قرار خواهد گرفت. داوری های سرکوهی آقای سرکوهی در داوریهایش آثار طبری را با خلیل ملکی یا مسعود احمد زاده و امیرپرویز پویان مقایسه می کند، در حالی که سرنوشت آثار این دو می توانست معیاری در مورد داوریهای آقای سرکوهی و درس عبرتی برای وی باشد. معیار داوری و درس عبرت از آنجا که نه آثار اولی را کسی می خواند و نه گروه دوم را، در حالیکه نوشته های هردوی آنها قطعا بسیار خلاقانهتر از نوشتههای آقای سرکوهی است. چرا سرنوشت آثار خلیل ملکی و احمدزاده و پویان چنین شده است؟ چرا جمهوری اسلامی ایران با تمام قوا مانع از انتشار آثار طبری میشود و حتی یکی از دهها کتاب وی اجازه نشر ندارد ولی مردم ایران آثار طبری را پس از گذشت چند دهه از نوشته شدن آن میخوانند و باز میخوانند؟ چرا و به چه دلیل مقاله آقای سرکوهی در بزرگ کردن پویان و احمدزاده دربرابر طبری در ایران و مثلا در سایت "تاریخ ایرانی" هم درج و تبلیغ میشود ولی کسی حتی به مغزش هم خطور نمی کند دنبال کتاب "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک" زنده یاد احمدزاده یا "تئوری بقا" زنده یاد امیرپرویز پویان برود یا حتی نیم نگاهی به آثار مرحوم خلیل ملکی بیاندازد؟ برای آنکه جامعه معیارهای داوری خود را دارد و در آثار طبری درست عکس آنچه سرکوهی میگوید روحی جوینده و نگران و پرسش هایی سوزان را می یابد، با تلاش بی ادعا و پایان ناپذیر برای یافتن اگر نه پاسخ، لااقل برای کوشیدن به وسع خود برای ارائه طرح پاسخی برای آنها. آقای سرکوهی، چند دهه از جامعه ایران عقب است و همه را چون خود می پندارد. به همین جهت نمی تواند درک کند که دوران شیفتگی نسبت به چریک و اینکه چندساعته از کوه باید بالا برود یا پایین بیاید و از ده باید شهر را گرفت یا از شهر ده را تسخیر کرد مدتهاست این جامعه پشت سر گذاشته است. سرکوهی حتی تکامل نظری در خود سازمان فداییان خلق از نظرات احمدزاده به بیژن جزنی را نفی میکند و نادیده می گیرد. بنظر او بیژن جزنی هم نظریات خلاقانهای ندارد زیرا که جزنی واسطه گذار از فداییان خلق به حزب توده ایران است. معیار داوری سرکوهی جانبداری کوته نظرانه اوست. احمدزاده و پویان "خلاق" هستند چون در آثار خود از حزب توده ایران دور میشوند و بیژن جزنی "خلاق" نیست چون به حزب توده ایران نزدیک می شود. این معیار نظری فردی است که خود را در مقام نفی طبری یافته و با ذهنی مغشوش که در فارسی نویسیاش نیز مشهود است نسخه های نظری می نویسد! داوری سرکوهی درباره آثار داستانی احسان طبری به همین اندازه سطحی و بیمقدار است. سرکوهی می نویسد که تاریخ، آثار ادبی احسان طبری را در کنار حسینقلی مستعان قرار داده است. ما کاری به این نداریم که حسینقلی مستعان در زمان خود، در عین حال که روزنامه نگاری چیره دست بود و زمین تا آسمان با ادعاهای آقای سرکوهی دراین عرصه فاصله دارد، صدها بار از آقای سرکوهی ادیب تر بود و از جمله چهره های موفق داستان نویسی در ایران است. آگاهی از این داوری کار دشواری نیست. کافی است سرکوهی با چند تنی از دوستان اهل تفکر و سپس قلم زن خود در این باره تماس بگیرد. ولی اجازه دهید داوری دیگری را درباره احسان طبری نه از زبان کسی در حد سرکوهی بلکه از زبان شخصیتی در سطح زنده یاد "محمد قاضی" مترجم برجسته ایرانی بدانیم. محمد قاضی داستان "رانده ستم و چهره خانه" احسان طبری را "بهترین رمانی" توصیف می کند که در تمام زندگی خوانده است. وی می گوید زمانی که این کتاب را خواند در حاشیه آن نوشت در میان تمام آثار نویسندگان ایرانی و خارجی که خوانده اثری به این زیبایی نیافته و "الحق که شاهکار است" (نگاه کنید به کتاب دمی با ترجمه و محمد قاضی – گفتگو با محمد قاضی). و انصافا جای قاضی و طبری در ادبیات ایران کجا و سرکوهی کجا؟ همین یک نمونه ساده نشان از میزان عناد و بیاعتباری داوری های سرکوهی درباره احسان طبری ندارد؟ ولی مشکل تنها بر سر داوری های از سر بغض و کوته بینی آقای سرکوهی نیست. سرکوهی با نام احسان طبری دست به معامله می زند. از طبری می نویسد تا خود را مطرح کند. به صورت طبری چنگ می زند تا زشتی های خود را بپوشاند. جملات و کلمات و اصطلاحات او را می دزد و بنام خود جا می زند ولی بجای تشکر و قدرشناسی بر طبری اتهام می زند تا این دزدی ادبی را پنهان کند. چنانکه بسیاری از تعبیرات و تشبیهات همین مقاله ایشان از احسان طبری است. یا مثلا در مقاله دیگری که درباره شاهپور بختیار در سایت بی.بی.سی نگاشته بی ربط جملهای میپراند و مینویسد: "یک محتوای واحد می تواند در شکل های مختلف ظاهر شود." این اندیشه عینا و کلمه به کلمه از احسان طبری گرفته شده ولی سرکوهی آن را بنام خود می نویسد و با آن جلوه فروشی می کند. جزمیت و بی اطلاعی سرکوهی اکنون بیاییم سر آن بخش که آقای سرکوهی به شکلی مشمئزکننده و تکراری از "جزمیت و نبود تفکر خلاق" در اندیشه احسان طبری سخن می گوید، گویی با این تکرار مکرر می خواهد اتهام جزمیت را که از سراپای مقاله و داوری او می بارد از خود دور کند و نگران است مبادا خواننده مدعای او را صادق نیابد و نپذیرد. ببینیم عیار این ادعاها چیست. گفتیم سرکوهی در تمام مقاله خود تنها ادعا کرده بدون آنکه هیچ مورد مشخصی را نشان داده باشد. وی تنها در یک مورد وارد بحث در جزییات تئوریک نظریات احسان طبری می شود و جملاتی را از او نقل می کند در مورد "سیستم سازی" و مسئله "قانون" در اندیشه مارکسیستی. سرکوهی می نویسد: "مارکس، واژه "قانون" را در حوزه علوم اجتماعی و تاریخ نمی پسندید و "گرایش و ضد گرایش" را بر آن ترجیح می داد و انگلس "سیستم سازی پس از هگل" را "محال" می دانست. اما طبری در کتاب "یادداشت ها و نوشته های فلسفی و اجتماعی" به تقلید از استالین می نویسد "فلسفه به تعریف دقیق امروزی یعنی علم کلی ترین قوانین تکامل طبعیت و جامعه و تفکر". سرکوهی البته خودش هم دقیق نمی داند چه می گوید و معلوم می شود کتابهایی را هم که اخیرا خوانده درست نخوانده است. این ادعا که مارکس اصطلاح قانون را نمیپسندید و گرایش و ضدگرایش را به آن ترجیح می داد بی اطلاعی محض است. خود مارکس بود که اصطلاح قانون را در علوم اجتماعی بکار برد و معتقد بود که قوانین اقتصادی را با دقت علوم طبیعی می توان تعیین کرد. (مقدمه نقد اقتصاد سیاسی) آن تعریفی هم که طبری داده و سرکوهی آن را به "تقلید از استالین" معرفی میکند اصلا تعریف طبری نیست بلکه عینا برگردان و ترجمه فارسی تعریف انگلس از دیالکتیک در کتاب "آنتی دورینگ" است و کمترین ربطی به استالین ندارد. سرکوهی منظور انگلس از "سیستم سازی" را هم نفهمیده و ظاهرا نمی داند خود انگلس متهم است که در کتابهای "آنتی دورینگ" و "دیالکتیک طبیعت" به سیستم سازی دست زده و پس از او امثال پلخانف، کائوتسکی، لنین، لوکزامبورگ، تروتسکی، گرامشی، لوکاس و دهها و دهها متفکر مارکسیست و احزاب کمونیست دیگر همین سیستمها را مطرح و در چارچوب آنها حرکت کردهاند، سیستم هایی که بتدریج تکامل یافته و در هر مرحله برای زمان خود گامی بزرگ به پیش بوده است. سرکوهی از روی سر همه این تاریخ تحول اندیشه مارکسیستی، از روی سر همه این متفکران می پرد و به طبری میرسد که چرا سیستم سازی کرده و اندیشه خود طبری را هم در این میان تحریف می کند. وقتی سرکوهی عدم تعبیر قانون همچون "گرایش" را همچون کاستی احسان طبری وانمود می کند خود نشان می دهد که وی یا بر آثار طبری مسلط نیست و نمی داند؛ و یا می داند و عامدانه دروغ می گوید زیرا اتفاقا احسان طبری نخستین مارکسیست ایرانی بود که قوانین اجتماعی را به مفهوم "گرایش مسلط" تعبیر کرد و حتی این اصطلاح را در بحثهای تلویزیونی خود با سروش و مصباح نیز بکار برد. طبری مثلا در مقاله "درباره اسلوب هوریستیک و برخی مسایل تئوری احتمالات" می نویسد: "این قوانین تنها نشان می دهد که جبر، علیت و قانونمندی دارای خصلت احتمالی و آماری، دارای خصلت گرایشی است و چگونگی عینی تحول تصادفات را به قوانین، امکانات را به واقعیت محقق برملا میسازد." می شد با همین یک جمله و نشان دادن بی اطلاعی و مغرض بودن آقای فرج سرکوهی، در کنار سرنوشت داوری های ایشان، به بحث خاتمه داد و آقای سرکوهی را از میدان بدر کرد. ولی قصد ما از میدان بدر کردن کسی نیست. قصد ما آموختن است. به همین دلیل لازم است به شیوه برخورد آقای سرکوهی با میراث معنوی احسان طبری پرداخت تا نقد تاریخی ما نیز در آینده درباره هر شخصیت سیاسی و علمی دیگر داغ زشت شیوه آقای سرکوهی را بر پیشانی نداشته باشد. زیرا آنچه بیش از همه در مقاله آقای سرکوهی زننده است آن است که وی آداب نقد منصفانه تاریخی را به شکلی مغرضانه زیر پا می گذارد. از زمان نگارش آثار احسان طبری دههها سپری شده و اندیشه اجتماعی و مارکسیستی نیز در این دوران با درسهای تجربه مبارزه و نتایج پژوهشهای علمی غنی شده است. بنابراین سخن هرگز بر سر این نیست و نمی تواند باشد که آثار احسان طبری را نمی توان و نباید نقد کرد. مسئله این است که داوری درباره میراث معنوی هر شخصیت سیاسی و علمی و فرهنگی باید در چارچوب زمان و دوران خود باشد. با پذیرش این چارچوب، حتی می توان میراث و کارنامه علمی و فرهنگی طبری یا هر شخصیت دیگری را در مقایسه با دستاوردهای دانش امروز نقد کرد و نارساییهای احتمالی و قطعی آن را نشان داد. کار غیرقابل قبولی که سرکوهی بدان دست می زند، صرفنظر از بهتانها و دروغها و داوریهای مغرضانه وی، در آن است که می کوشد از روی دستاوردهای دانش امروز کاستیهایی در آثار طبری بیابد و بر این اساس، نه این یا آن اندیشه، نه این یا آن حکم، بلکه شخصیت و شیوه تفکر وی را زیر سوال ببرد و آن را جزمی و غیرخلاق معرفی کند. درست مانند آنکه گفته شود ارسطو و ارشمیدس و نیوتون یا گالیله افراد کم دانش و متوسط و جزم اندیشی بودند چون موفق نشدند فیزیک انیشتاینی را کشف کنند! کسی که چنین سخنی می گوید یا مغرض است یا از درک ابتدایی ترین معیارهای نقد و درک تحول دانش عاجز و یا هر دو. که بنظر ما همین مورد سوم در باره آقای سرکوهی صدق می کند. فرج سرکوهی در مقاله خود فراتر از آن می رود که بخواهد این یا آن کاستی و اشتباه کاملا ممکن و طبیعی و اجتناب ناپذیر را در آثار و اندیشه احسان طبری بیابد و آنها را نقد و رفع و اصلاح کند. برعکس او می کوشد کاستیهایی را در آثار طبری کشف کند؛ و چون نه بر این آثار تسلط دارد و نه بر دانش اجتماعی و مارکسیستی امروزین، ناگزیر می شود کاستی هایی را اختراع کند تا براساس آنها، بقول خود، "سترونی اندیشه و جزمی بودن تفکر طبری" را نشان دهد. این جوهر روش سرکوهی است که سطح نوشته او را در حد "بهتان" پائین می آورد. |
راه توده 354 8 اسفند ماه 1389