راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

سخنرانی بحث انگیز در دانشگاه "برکلی" امریکا
لحظات هول انگیز
تصمیم برای
بمباران اتمی ژاپن
بهرام گرگین

 

این سخنرانی بر اساسِ کتابِ "پرمته ی آمریکائی" اثرِ پرفسور مارتین شروین و کای برد است و توسطِ شخصِ پرفسور شروین به سالِ ۲۰۰۷ در دانشگاهِ برکلی ایراد شده است:

من امروز راجع به سایه ی آپنهایمر و "دنیای اتمی‌ ی او و ما" صحبت می‌کنم و باید اشاره کرد که شباهت های بینِ اتفاقاتی که زمانِ او افتاد و اتفاقاتی که در حال حاضر رخ میدهند بسیار فراوان و مرتبط هستند،
لحظاتِ جالبِ بسیاری در زندگی‌ رابرت اپنهایمر و خود او وجود دارند که من میتوانم از آن‌ها برای شروع این جلسه استفاده کنم، مثلا میتوان با توصیفِ محیطی‌ که او در آن به دنیا آمده بود شروع کرد:
شمالِ غربی نیویورک، در یک خانوادهِ آلمانی- یهودی مرفه که بشدت سعی‌ در آمریکائی بودن داشتند، می توان سالهای تحصیلِ او در مدرسه ی "فرهنگِ اخلاقی‌ " که تاثیرِ فراوانی در شکل دهی ذهن و ارزش هاش داشت را توصیف کرد، یا می‌توان راجع به کودکی دشواری که گذراند صحبت کرد، لوس شدن توسطِ یک مادر وسواسی، بدونِ هیچ گونه دوستی واقعی‌، کودکی‌ای که نقش بزرگِ نه چندان تعجب آوری در شکل گیری شخصیتش داشت، دورانِ تحصیلش در هاروارد نیز جالب و به نسبت کوتاه بود، تنها ۳ سال طول کشید تا لیسانسِ خود را با بالاترین درجهِ افتخار بگیرد، ولی‌ جالبتر از آن سالِ اول فوقِ لیسانسِ وی در دانشگاهِ کمبریج در انگلستان بود، آنجا، نا امید از این که احساس میکرد از نظرِ فکری شکست خورده(اولین باری که چنین اتفاقی برای وی میفتاد)، به فکر‌ خودکشی افتاد و به علاوه نزدیک به اخراج شدن از دانشگاه بود چرا که به نظر می‌رسید سیبی "زهر آلود" را روی میزِ معلمش جا گذاشته بود، اما او انگلستان را ترک کرد و راهی آلمان شد و به عنوانِ یک دانشجوی تحصیلاتِ تکمیلی در آلمان زندگیش پر بازده تر و شاد تر شد، او فیزیکِ کوانتوم را پیدا کرد و عاشقِ این موضوع در علمِ فیزیک شد و شروع به رشد به سمت همان فرد جا افتاده و با شخصیت کرد که جهان دو دهه بعد با او آشنا شد،
یک شروع خوبِ دیگر، در دهه ی ۱۹۳۰ است، در آن هنگام اپنهایمر استادِ فیزیک در برکلی و انستیتوِ تکنولوژی کالیفرنیا بود، به هنگامِ شروع به عنوانِ یک استاد، شاگردانش گمان میکردند که هر لحظه ممکن است رابرت با سیگارش روی تخته بنویسد و به گچ پوک بزند و اینکه همواره مشغولِ کارهای عجیب بود و هنگامِ درس با صدای بسیار آرام سخن میگفت به گونه‌ای که شنیدنش سخت بود و بسیار سریع حرف میزد، و این باعث شد که استادِ خوبی شناخته نشود، اما بعد از چند سال خود را عوض کرد و مبدل شد نه فقط به یک سخنگوی ِ جذاب، بلکه به یک استاد کاریزماتیک،
اما چه بسا بسیار نزدیک تر به موضوعِ بحث ما در این جلسه، سالِ ۱۹۳۶ باشد، در آن سال، او شروع به فعالیتِ سیاسی جدی در جهتِ حقوق سیاهپوستان، کشاورزان، سندیکا‌های معلمان و سایرِ موضوعاتِ چپ و میانه کرد، او در آن سال‌ها تبدیل به یک "دوستِ همراه" شد که به کسی‌ اطلاق میشود که به حزبِ کمونیست نزدیک است، اما عضوِ آن نیست، اما اولین عشق حقیقی او، جین تتلاک، عضوِ حزب بود، همسرش، کیتی، که او را در سال ۱۹۴۱ ملاقات و در همان سال با هم ازدواج کردند، عضوِ حزب بود و در گذشته همسرِ یکی‌ از مسئولینِ حزبِ کمونیست بود که در جنگِ داخلی اسپانیا در سالِ ۱۹۳۷ کشته شده بود، برادرِ جوان ترِ رابرت، فرانک، و همسرِ او نیز عضو حزب بودند، همانگونه که اکثرِ دوستان و شاگردانش نیز عضو حزب بودند،
همانگونه که خواهید دید، تمامی‌ این نکات مهم هستند چرا که بعد از جنگِ جهانی دوم، منتقدینِ اپنهایمر از این روابط استفاده کردند تا وفاداری او به کشورش را به زیر سؤال بکشند،
اما بحثِ اصلی ما در این بعد از ظهر، دنیای اتمی اپنهایمر و ماست، پس بیایید بحث را با تمرکز بر وقایعِ جولای ۱۹۴۵ شروع کنیم، از آن هم دقیق تر، ساعتِ پنج و سی‌ دقیقه ی صبحِ شانزدهِ جولای ۱۹۴۵ در بخشی از صحرای نیومکزیکو به نام الاماگوردو، در راسِ ساعتِ ۵:۳۰ِ صبح، یک بمبِ پلوتنی به قدرتِ بیست هزار تن تی‌ ان تی‌ منفجر شد، این تستِ موفقیت آمیز، نشانه ی شکافِ بزرگی‌ در تاریخِ بشریت بود: در دور دست تقریبا ده هزار سال جنگ، صلح، عقبگرد و پیشرفت وجود داشت، یا به عبارتی دیگر: ما حصلِ خارق العادهِ تمدن و تاریخِ بشری، و در سمتِ نزدیک تر، حقیقتِ جدید و غیرِ قابلِ باور: انسان‌ها بزودی میتوانند همه‌چیز در این کره را نابود کنند، همه‌چیز، حتی خودشان. چنین بود که انگار آن انفجار، یک آتشفشانِ فعال را در زیر بشریت جا به جا کرده بود، ناگهان آتشفشانِ وسوویوس و شهرِ پمپی کنایه‌های مناسبی برای عصرِ جدید شمرده می‌شدند. در سالِ ۲۰۰۷، آتشفشانِ اتمی‌ که هستی بشریت را تهدید می‌کند، کمتر از سالِ ۱۹۸۲ فعال به نظر می‌رسد، یا به نسبتِ سال ۱۹۶۲، سالِ بحرانِ موشکی کوبا، اما با اینحال هنوز هم فعال است و ما آنرا با وجود زیان و خطرش نادیده میگیریم. رابرت اپنهایمر در آن صبحِ سرنوشت ساز این خطرات را حس کرد و سخنرانی امروزِ من راجع به تلاشهای وی، متأسفانه تلاش‌های شکست خورده ی وی، برای قانع کردن دولتِ ایالاتِ متحده است که تصمیمِ اتکا به سلاح‌های اتمی‌، در دراز مدت گرفت. تصمیمی، که بیش از آنکه امنیت به همراه داشته باشد، خطرناک است،
نمیتوان یک نفرِ خاص را مسئولِ به وجود آوردنِ عصرِ اتمی‌ دانست، اما از میانِ تمامی مهندسین، دانشمندان، سیاستمداران، پرسنلِ ارتش و کارخانه دارانِ عضوِ پروژهٔ منهتن، اپنهایمر، کسی‌ که لقبِ پدرِ بمبِ اتم به وی داده شده، برجسته‌ترین عضوِ گروه است، تنها پنج سال و نیم پس از کشفِ پدیدهٔ شکافتِ اتمی‌، و بلافاصله پس از جنگِ جهانی‌، رابرت اپنهایمر در سنِّ ۴۱ سالگی به عنوان مشهورترین دانشمندِ آمریکا در اذهانِ عمومی ظاهر شد. آتش‌های بمب‌های هسته‌ای که به نظر می‌رسید باعثِ زودتر تمام شدنِ جنگ شده اند، نشان دهنده ی جنبشِ موفق و تغییردهنده ی اپنهایمر بودند. اپنهایمر خود را وقفِ به انجام رساندنِ این پروژه کرده بود. او در لوس آلاموس، مدیری بشدت موفق و دانشمندی بسیار تاثیر گذر بود. هیچ شکی در اینکه اپنهایمر دلیلِ اصلی موفقیتِ پروژه و ساختِ ۲ بمبِ اتم آماده ی استفاده در آگوستِ سال ۱۹۴۵ بود، وجود نداشت، در نظرِ همکارانش، به نظر می‌رسید که او از این پیروزی به وجد آمده، اما به گفته همسرش که بهتر از بقیه او را میشناخت، در روز‌های پس از هیروشیما، اپنهایمر دچارِ افسردگی عمیقی شد و همسرِ وی در نامه‌ای به یک دوست نوشت: "رابرت مشخصاً خودش نیست"، عظمتِ فاجعه ای‌ که در هیروشیما و ناگازاکی افتاده بود او را عمیقا تحت تاثیر قرار داده بود. برای روح انسان گرای اپنهایمر، روحی که تربیتِ مدرسه ی "فرهنگِ اخلاقی‌ " آن را شکل داد بود. این اپنهایمر بود که بمب افکنی‌ها را ممکن کرده بود، او صرفاً بمب افکنی‌ها را قبول نکرده بود، آنها را تشویق کرده بود. در پروسه ی هدف قرار دادنِ هیروشیما و ناگازاکی شرکت کرده بود، اما به او نگفته بودند که هدفِ اصلی‌ در هر شهر نه مراکز نظامی، بلکه مرکزِ غیر نظامی آن بود. او عضو دو کمیتهٔ بود که در آنها استفاده از بمب‌ها به بحث گذشته شده بود. او می‌توانست بگوید: "نه! این کار را نکنید!" اما در عوض او از استفاده حمایت کرده بود، به عنوان مدیرِ آزمایشگاهِ لوس آلاموس، او جلوی یک عریضه را که بر علیه استفاده از بمب بود گرفته بود، او حتی تقاضا ی بعضی از دانشمندانِ شاغل در پروژه برای بحث راجع به اینکه "حال که آلمان تسلیم شده آیا لازم است این پروژه ادامه یابد" را نادیده گرفته و در نطفه خفه کرده بود. به عبارتِ دیگر، او بی‌ چون و چرا از دو جنگِ مقدس پشتیبانی‌ کرده بود:
اولی‌ مسابقه علیه آلمان و دومی‌ مسابقه برای اتمامِ پروژه تا پیش از پایانِ جنگ، اولی‌ کاملاً قابلِ دفاع بود اما دومی‌ یک معضلِ اخلاقی‌ برای اپنهایمر و بسیاری دیگر پس از جنگ به وجود آورد، او از عجله برای ساختِ بمب تا پیش از پایان جنگ پشتیبانی کرده بود، چرا که اعتقاد داشت جز حمله به ژاپن یا انداختنِ بمب راهی‌ دیگر برای ادامه جنگ و تمام کردنِ آن نیست. این چیزی بود که به او گفته شده بود، اما بعد از پایانِ جنگ او متوجهِ حقیقت شد: حمله به خاکِ ژاپن برای ماه‌ها بعد برنامه ریزی شده بود: برای اولِ نوامبرِ ۱۹۴۵، و همچنین اینکه ژاپنی ها، منجمله شخصِ امپراطور حداقل از ژوییه شروع به درخواستِ شرایطِ تسلیم از مقامتِ طرفِ مقابل کرده بودند. تنها مشکل این بود که آمریکا یی‌ها "تسلیمِ بی‌ قید و شرط " میخواستند. موضوع یی که به نظر می‌رسید جانِ امپراطور را به خطر میاندازد. اپنهایمر فهمید که اگر پرزیدنت ترومن حاضر میشد که وضعیتِ بعد از جنگِ امپراطور را مشخص کند، همانگونه که وزیرِ جنگ هنری استیمسن درخواست کرده بود، همین یک حرکت می‌توانست باعثِ تسلیمِ ژاپن در ژوییه یا جولایی، یعنی ۱ تا ۲ ماه پیش از انداختنِ بمبها، بشود.
وزیرِ جنگ با تمامِ وجود به این موضوع ایمان داشت و این را روی کاغذ را کتابِ خاطراتِ خود، در سالِ ۱۹۴۸ نوشت. در ادامه، اپنهایمر فهمید که اتحادِ جماهیرِ شوروی قولِ همکاری را تا پیش از پانزدهمِ آگوست ۱۹۴۵ به آمریکا داده بود و به آن قول عمل کرده بود. بسیاری اعتقاد داشتند که این قول شوروی، به تسلیم ژاپنیها سرعت می‌بخشد و دلیلِ آن هم این بود که فرماندهانِ نظامی ژاپن در جلساتشان با فرماندهانِ غیره نظامی اینگونه بحث کرده بودند که در صورتِ ادامه جنگ شاید بتوان شوروی را راضی‌ کرد که بینِ آمریکا و ژاپن میانجی گری کند و از این راه شرایطِ بهتری برای تسلیم از آمریکایی‌ها بگیرند. دولتِ آمریکا از تمامی حقایق مطلع بود. رمزِ پیامهای دیپلماتیکِ ژاپن در ۱۹۳۹ شکسته شده و در تمامِ طولِ جنگ کنترل شده بود. اپنهایمر از این تجربه آموخت که حتا به یک دانشمندِ مهم، سرپرستِ یک پروژهِ نظامی فوق‌العاده مهم مثلِ او نیز میتوان دروغ گفت و کلک زد. فهمیدنِ این حقیقت، سادگی وی را در هم شکست و او تصمیم گرفت که دیگر هرگز اینگونه نخواهد بود. از این بعد او خودش راجع به هر آنچه که گفته میشود فکر خواهد کرد و در موردِ مسائلی‌ که موضوعِ هسته‌ای و سیاستِ دفاع مربوط میشوند نظرِ خود را خواهد داشت. در کمتر از چند هفته، اپنهایمر شروع به مطرح کردنِ ترسش راجع به پیامدهای این سلاحِ نوین کرد. طی یک سفر به واشنگتن، او به سناتورهای آمریکا گفت هیچ دفاعی در مقابلِ این سلاحِ جدید وجود ندارد و به خاطرِ درصدِ بالای شهرنشینان در آمریکا به نسبتِ شوروی، این سلاح به مراتب برای آمریکا خطرناک تر است تا برای آنها. همچنین در آن سفر او با معاون اولِ سابقِ ریاست جمهوری، هنری والاس صحبت کرد و آقای والاس بعدا در خاطراتش نوشت: "بنظر می‌رسید که اپنهایمر احساس می‌کند نابودی بشریت نزدیک است" والاس اپنهایمر را تشویق به ملاقات با ترومن، رییس جمهورِ وقت کرد و به تاریخِ بیست و پنجِ اکتبر ۱۹۴۵، شش روز پس از ملاقاتش با والاس، اپنهایمر واردِ دفترِ کارِ رییس جمهور شد.
حال، قبل از اینکه راجع به این ملاقات صحبت کنیم، میخواهم توجهِ شما را دوباره به زیرنویسِ جلسه ی امروزمان جلب کنم: "دنیای اتمی اپنهایمر و ما"، من در حالِ صحبت راجع به جزیی کوچک از این دورانِ پر ماجرا هستم، لحظاتی که در آنها امکانِ انتخاب های مهم و متفاوتی وجود داشت، که میتوانستند توسطِ دولت پیگیری شوند. زمانی‌ بود که راه‌های در پیش گرفته نشده، میتوانستند و در نظرِ اپنهایمر باید، پی‌ گیری می‌شدند و من باید این نکته را به شما یاد آوری کنم که هیچ اتفاقی که در تاریخِ بشر در نتیجه ی تصمیماتِ دولت‌ها رخ داده، جبری و غیر قابلِ جلوگیری نبوده. آنچه که می‌توانست باشد بخشی مخصوص و ویژه ی هوشِ انسانیست. راه‌های دیگر، تصمیماتِ دیگر(و شاید بهتر) همواره وجود داشته اند و انکار کردنِ این حقیقت، از نظرِ تاریخی، معادلِ انکارِ نظریه تکامل است. این حقیقتِ تاریخی که همواره راههای بدیل وجود داشته اند است که تلاش‌های اپنهایمر برای جلوگیری از مسابقه ی تسلیحاتی را موضوعی مهم و مرتبط با وقایعِ روز نگاه می‌دارد.
حال برگردیم به دفترِ کارِ رییس جمهور و ملاقاتِ ترومن و اپنهایمر. ترومن صحبت را آغاز کرد: "اولین کار است که مشکلِ ملی‌ موجود با تسلیحاتِ هسته یی را تعریف کنیم"
اپنهایمر پاسخ داد که اولین کار از نظرِ او، جلوگیری از گسترش بین المللی تسلیحات هسته‌ای با قرار دادنِ کنترل‌های بین‌المللی است. اما ترومن که به این اسلحه به چشم یک دارایی ارزشمندِ ایالاتِ متحده نگاه میکرد، در نگرانی‌‌های اپنهایمر شریک نبود. ناگهان در میانِ بحث، ترومن پرسید: "به نظرِ شما شورویها کی‌ به تکنولوژی این سلاح‌ها دست پیدا می کنند؟" و این سئوال در جائی از بحث مطرح شد که باعث شد اپنهایمر به شدت گیج و آشفته بشود و بگوید: "من نمی‌دانم!" که عجیب بود چرا که همین سوال چند ماهِ قبل در جلساتِ "کمیتهِ موقت" مطرح شده بود و همگی‌ منجمله اپنهایمر، جیمز کننت و وننوار بوش همگی‌ به این نتیجه رسیده بودند که روس‌ها ظرفِ ۳-۵ سال به این فن آوری دست خواهند یافت، اما با اینحال اپنهایمر جواب داد که "من نمیدانم". ترومن با اعتماد به نفسِ فراوان گفت: "من می‌دانم و جواب این است: هرگز!"،
برای اپنهایمر، این رفتارِ نا آگاه و بی خردانه نشان دهنده ی محدودیت‌ها و بی‌ قابلیتی‌های ترومن بود. عدمِ درکی که این حرفِ ترومن نشان داد، به قولِ یکی‌ از دوستانِ اپنهایمر، او را بشدت غافلگیر کرد.
برای ترومن که تزلزلِ خود را با لایه یی نازک از قاطعیت پوشانده بود، اپنهایمر به نظر مبهم و مردد می‌آمد.
در نهایت، هنگامی که اپنهایمر احساس کرد که رییس جمهور اهمیت و شدتِ فوری بودنِ مساله را درک نمی‌‌کند، بی‌ اختیار، در حرکتی‌ ابلهانه گفت: "آقای رییس جمهور، من باعثِ مرگ شده ام".
این حرف، برای ترومن که "تصمیم گیرنده برای هیروشیما و ناگازاکی" بود، بسیار گران آمد و عملا باعثِ تمام شدنِ ملاقات شد و پس از پایانِ ملاقات، ترومن به وزیرِ امورِ خارجه خود، دین اچسن گفت: "دیگر نمی‌خواهم این مردک را در دفترِ کارم ببینم" و حتی ۶ ماه بعد ترومن راجع به اپنهایمر لفظ "آن کودکِ ترسو" را به کار برد.
اپنهایمری که می‌توانست تقریبا هر کسی‌ را مجذوبِ خود کند، خونسردی خود را از دست داده بود، عظمتِ موضوع، اهمیتش برای او، بی‌تجربگی سیاسی، فضای دفترِ کارِ رییس جمهور و حرفِ نا آگاهانه ی ترومن، همگی‌ اعتماد به نفسِ حساب شده‌ او را شکسته بودند.
پس از آن مصاحبه ی مصیبت آمیز، اپنهایمر گوشِ شنوای رئیس جمهور، که می‌توانست مهمترین متحدش باشد را از دست داده بود. حدودِ ۳ هفته ی بعد، در ۱۶ نوامبرِ ۱۹۴۵ اپنهایمر در مقابلِ انجمنِ امریکأیی فلسفه در فیلادلفیا سخنرانی یی بسیار تاثیر گذار ایراد کرد. این سخنرانی اولین سخنرانی جدی و آماده شده ی او در زمینهِ اتمی‌ بود و او راجع به خیلی‌ از مشکلاتِ محتمل که تسلیحاتِ اتمی‌ با خود به این دنیا می‌اوردند صحبت کرد. در اینجا من می‌‌خواهم چند دقیقه یی از این سخنرانی را برای شما پخش کنم تا هم صدای او را بشنوید و هم درکی از نکات یا حداقل نکته‌ای که میخواهد برساند، پیدا کنید:

"به هر حال به نظرِ من اشتباهست که به اعتمادِ خود، به نظرِ من اعتمادِ بجا و درستِ خود، به آینده ی کاربرد‌های صلح آمیزِ انرژی هسته‌ای اجازه دهیم که ما را از توجه به خطرِ فوری سلاح‌های هسته‌ای باز دارد، این به صلاح نخواهد بود، چرا که نه درکِ بهتر از دنیای فیزیکی‌ و نه حتی پیشرفت‌های مهم و لازم در زمینه‌ای درمانی، نباید بتوانند ما را راضی‌ به دیدنِ تسلیحاتِ اتمی‌ بکنند، این مساله حتی چندان عملی‌ هم نیست، چرا که بهره برداری از رآکتور‌ها و ساختِ سلاح‌های هسته بسیار به هم نزدیک اند، هر جا رآکتور‌ها در حالِ کار اند، منبعِ بالقوه‌ای برای ساختِ سلاح‌ها وجود دارد، حتی اگر منبعی دلخواه نباشد، و هر جایی که موادِ اتمی‌ برای ساختِ سلاح تولید میشوند، از آنها برای رآکتور‌های تحقیقاتی‌ و علمی‌ نیز میتوان استفاده کرد، و به نظرِ من این امر غیرِ قابلِ پیشگیریست, در دنیایی که متعهد به اشاعه تسلیحاتِ اتمیست، سایه‌ای از ترس، مخفی‌ کاری و احساسِ گناه بر بالای علمِ اتمی‌ و چه بسا بر سرِ تمامِ علم، خواهد بود، دانشمندانِ این کشور، به سرعت این خطر راا احساس کرده اند و سعی‌ در جلوگیری از آن را دارند، من گمان نمیکنم که در دنیای تسلیحاتِ اتمی‌، این تلاش‌ها چندان موفقیت آمیز باشد،
یک سری دیگر از استدلالات وجود دارند که هدفشان وارونه جلوه دادنِ واقعیت و کم نشان دادنِ تاثیرِ بمبِ اتمی‌، و در نتیجه به عقب انداختن یا جلوگیری از تغییراتِ دراماتیکی که که کنترلِ این تسلیحات مستلزمِ آنها می‌باشد است، کسانی‌ هستند که میگویند که این سلاح‌ها چندان هم بد نیستند، پیش ازتستِ نیو مکزیکو، ماهم گاهی‌ این را میگفتیم در حالی‌ که روی نقشه میزان مایلِ مربعِ خرابی را مشخص کرده و میزان قدرتِ بمب را به مقیاسِ معادل تی‌ ، ان، تی‌ میسنجیدیم، بعداز آزمایش، دیگر چنین چیزی نگفتیم."

چند ماهی‌ پس از این سخنرانی، اپنهایمر به عضویتِ یک پانلِ ریاست جمهوری منسوب و و وظیفه ی معین و فرموله کردنِ کنترل‌های بین المللی تسلیحاتِ اتمی‌ به او سپرده شد. حکومت چندان علاقه یی به این کار نداشت اما لابی کردنِ موفقی‌ که توسطِ دانشمندانِ پروژه ی منهتن، معروف به جنبشِ دانشمندان، انجام شده بود، فشارِ عمومی برای به راه انداختنِ چنین تشکیلاتی را سبب شده بود و کاخِ سفید به این نتیجه رسیده بود که نمیتواند این فشار را نادیده بگیرد. اپنهایمر سرپرستی این پانل را به عهده گرفت و توانست سایرِ عضای پانل مثلا دین اچسن را قانع کند که از نقشه ای کامل، رادیکال و جامع طرفداری کنند. نقشه‌های نصف و نیمه، به نظرِ اپنهایمر کافی‌ نبودند. پیشنهادِ او ایجاد یک آژانسِ بین المللی بود که تمامی جنبه‌های انرژی اتمی‌ را به صورتِ انحصاری به دست بگیرد و سودِ خود را به تناسب بینِ کشور‌ها تقسیم کند تا این انگیزه یی برای عضو شدنشان باشد. چنین آژانسی هم تکنولوژی و هم توسعه ی انرژی هسته‌ای را کنترل می‌کند و از صلح آمیز بودنِ آن مطمئن میشود. نظرِ اپنهایمر این بود که در زمینه ی انرژی هسته ای، تمامی کشور‌ها باید از بخشی از حقِ حاکمیتِ خود چشم پوشی کنند. ممکن است این به نظر بسیار رادیکال بیآید، اما لازم به یادآوریست که مشابهِ این کار در کشور‌های عضوِ اتحادیهِ اروپا رخ داده و انجام پذیر است. بنابراین قدرتِ توسعهِ ی هسته‌ای حقِ حاکمیت بر تمامی معادنِ اورانیوم، نیروگاه‌های هسته‌ای و آزمایشگاه‌ها خواهد داشت. هیچ کشوری حقِ تولیدِ بمبِ اتمی‌ را نخواهد داشت ولی‌ کماکان تمامی‌ دانشمندان امکانِ کار و ادامه مطالعات در زمینه ی اتمی‌ برای مقاصدِ صلح آمیز را خواهند یافت. بطورِ خلاصه، چیزی شبیه به نقشه‌ای اپنهایمر، حتی در عصرِ حاضر، بهترین شانسِ ما برای جلوگیری از اشاعه ی بمب‌های اتمی‌ و کنترلِ آنهاست. این نظرِ محمد البرادعی، مدیرِ آژانسِ بین المللی انرژی هسته ای است. در سالِ ۲۰۰۳ البرادعی بازدیدِ سراسری و از نو پیاده کردنِ سیستمِ کنترلِ اتمی فعلی را پیشنهاد کرد. او توضیح داد که اطلاعاتِ لازم در موردِ چگونگی ساختنِ بمبِ اتمی‌ امروزه بیش از هر زمانِ دیگری در دسترس است و سوختِ مصرف شده و پسماند‌های اتمی‌ در بیش از ۵۰ کشور دنیا ذخیره میشود. ایشان در نهایت نتیجه گرفت که تمامی رژیمِ مانع اشاعه اتمی‌ تحتِ فشار شدید قرار دارند. پاد زهرِ البرادعی برای جلوگیری از سقوط آن، پی‌ . تی‌، پیشنهادیست بسیار شبیه به همان پیشنهادی که اپنهایبر و کمیته ی او بیش از ۶۰ سالِ پیش به کاخِ سفید ارائه کردند. در آن زمان این پیشنهاد به نامِ اچسن - لیلینتال شناخته شد. پیشنهادِ اپنهایمر برای یک قدرتِ بین المللی برای کنترلِ انرژی هسته ای، ازطرفِ دولت استقبالِ گرمی‌ دریافت نکرد. وزیرِ امورِ خارجه، بیرنز، به ظاهر گفت که تحتِ تاثیر قرار گرفته، اما حقیقت این بود که از عمق و شدتِ پیشنهادتِ این گزارش شوکه شده بود. بیرنز رییس جمهور را قانع کرد که دوست او، و شریکِ کاری قدیمیش، سرمایه گذارِ وال ستریت برنارد باروخ را انتخاب کند تا او، آنگونه که بیرنز گفت، پیشنهادات دولت را برای سازمانِ ملل "ترجمه" کند. دین اچسن از این انتصاب به شدت ناراحت و وحشت زده شد. اپنهایمر نیز وقتی‌ موضوع را شنید صرفا گفت: "ما باختیم". در خلوت، باروخ به شدت نسبت به گزارشِ اچسن- لیلینتال بد بین بود و در نهایت برای نصیحت و همیاری فکری برای این انتصابش به دو بانکدارِ محافظه کار و یک مهندس معدن روی آورد. باروخ، آن مهندسِ معدن و بیرنز "تصادفا" عضوِ هیئتِ مدیره و سهامدارنِ شرکتِ معدنی نیومونت بودند. شرکتی بزرگ که سودِ فراوانی از معادنِ اورانیوم داشت. غیرِ قابل پیشبینی‌ نبود که آنها از ایده ی کنترلِ بین المللی معادنِ اورانیوم که بعضا ممکن بود مالکیتِ خصوصی داشته باشند چندان راضی‌ نبودند. درضمن باروخ پیش از این راجع به این که سلاح‌های اتمی‌ میتوانند "برگِ برنده"ِ آمریکا باشند نیز صحبت کرده بود، این تعرضِ فکری تسلیحات اتمی‌ همچون نوشدارویی هستند برای حل مشکلاتِ نظامی و دیپلماتیکِ آمریکای در حالِ سیطره پیدا کردن بر دولتِ ترومن. چند سالِ بعد این تفکر، که روانشناسِ معروف رابرت ج، لیفتن آن را "نوکلیریسم" نام نهاده، به صحنه ی اصلی‌ سیاستِ آمریکا نفوذ کرد و از آنجا، به کمک صادر کردنِ فرهنگِ آمریکایی در طی چند دهه ی بعد، راهِ خود را به سایرِ کشور‌ها پیدا کرد و در نهایت باعثِ به خطر افتادن بشریت شد.
آنچه که باروخ به سازمانِ ملل ارائه کرد، نقشه یی برای همکاری در کنترل انرژی هسته یی نبود، بلکه صرفا یک پیمانِ منعِ گسترش بود که برای حفظِ انحصارِ آمریکا در تسلیحاتِ اتمی‌ طراحی شده بود. در چهاردهمِ ژوئیهِ ۱۹۴۶ باروخ نقشه ی خود را ارائه کرد و در ژستی درامتیک بیان داشت که به دنیا انتخابی بینِ "مرگ و زندگی‌ " داده است.
همانگونه که اپنهایمر و سایر افرادِ عضوِ کمیته ی اصلی‌ پیشبینی‌ می‌‌کردند، پیشنهادِ باروخ به سرعت توسط شوروی رد شد. دیپلمات‌های مسکو در عوض معاهده یی ساده برای قدغن ساختنِ تولید یا استفاده ی تسلیحاتِ اتمی‌ و خلعِ سلاح را پیشنهاد دادند. روز بعد اپنهایمر در تماسی تلفنی با همسرش، کیتی، گفت که بنظرش پیشنهادِ کمونیستها "بد نیست" و ما میدانیم که او این را گفت چرا که در تلفنش توسطِ اف، بی‌ ، آی‌ شنود گذشته شده بود و متن آن مکالمه به دستِ من و کای برد رسیده است. در اینجا جا دارد که من از پلیسِ فدرالِ آمریکا به عنوان دستیارِی بسیار خوب برای بیوگرافی نویسان نام ببرم، زیرا وقتی‌ کار به شنودِ غیرِ قانونی و از این قبیل می‌رسد، آنها واقعا استادند.
دولتِ ترومن این پیشنهادِ مسکو را رد کرد، مذاکرات ادامه پیدا کردند اما به ترتیبی که کار را به جای نرسانده و نتیجه یی نداد. فرصتی خوب که از همان آغاز بتوان جلوی مسابقه ی اتمی کنترل نشده ی دو ابر قدرت را گرفت، از دست رفت، تا دههِ هفتادِ میلادی و ترس و وحشتِ سال ۱۹۶۲ و ساخت و سازِ انبوهِ بمب‌های اتمی‌ توسطِ شوروی طول کشید تا دولتِ آمریکا پیشنهادِ جدی و قابلِ قبولی برای کنترلِ سلاح‌ها بدهد. اما در آن هنگام دیگر دیر شده بود و ده‌ها هزار سلاحِ اتمی‌ تولید شده بودند و در نهایت این رژیمِ کنترلِ تسلیحات چیزی نشد بیش از یک سری قوانینِ راه نمایی و رانندگی‌ در اتوبانِ تشدید خطرِ اتمی قدرتها.
در ژوئنِ ۱۹۴۶، تقریبا مقارن با زمانی‌ که باروخ نقشه ی خود را به سازمانِ ملل تسلیم می‌‌کرد، اپنهایمر در بولتین در پژوهشنامه ی گروهِ "دانشمندِ اتمی‌" نوشت:
"هر آمریکائی میداند که اگر جنگِ بزرگِ دیگری رخ دهد، از سلاح‌های اتمی‌ استفاده خواهد شد. از این موضوع مطمئن هستم، زیرا در این جنگِ اخیر، دو کشوری که دوست داریم پیشرفته‌ترین و متمدن‌ترین بپنداریمشان، یعنی‌ آمریکا و بریتانیا، از این سلاح‌ها علیه دشمنی که عملا شکست خورده بود استفاده کردند"
این حرفِ سنگینی‌ بود. یک سال پس‌از وقایعِ آگوستِ ۱۹۴۵، مردی که بمب افکنان را آموزش داده بود که دقیقا چگونه بمب را برمرکزِ دو شهرِ ژاپنی بیاندازند، در ملاِ عام گفت در اشتباهی هولناک، چه بسا جنایتی، علیه مردمی که "عملا شکست خورده بودند" سهیم بوده است.

اکنون به جلو می‌رویم، به آگوستِ ۱۹۴۹، هنگامی که شوروی بمبِ اتمی خود را آزمایش کرد. در عرضِ چند هفته، ادوارد تلر، مشغولِ لابی کردنِ سریع و پرتکاپو برای یک مرحله بالاتر بردنِ مسابقهِ تسلیحاتی و متعهد کردنِ دولتِ آمریکا به برنامه ی بمبِ هیدروژنی شد. بمبِ هیدروژنی، بمبی است از بمبِ اتمی‌ که از پروسه ی شکافتِ هسته‌ای استفاده می‌کند و هزاران برابر قوی تر است. کمیته ی مشورتی عمومی کمیسیونِ انرژی اتمی‌، که اپنهایمر رئیسش بود، مسٔئولِ بررسی پیشنهاد تلر شد و یکصدا ضرورتِ بمبِ هیروژنی را رد کرد. استدلالِ آنها این بود که امنیتِ آمریکا توسطِ ذخیره فعلی بمب های اتمی‌ به اندازه کافی‌ تامین میشود. این ذخیره بازدارنده خوبیست، حتی اگر روس‌ها زودتر به بمب هیدروژنی دست پیدا کنند. علاوه بر این، آنها گفتند که بمبِ هیدروژنی، "سلاحی برای کشتارِ جمعی و نسل کشی است". بیش از حد بزرگ است که بتواند کاربردی نظامی داشته باشد و فقط میتواند برای نابود کردنِ جمعیتِ غیرِ نظامی شهری استفاده شود. بجای ورود به برنامه ی سریعِ تولیدِ این سلاح، اپنهایمر و تیمش پیشنهادِ یک برنامه ی بسندگی و کنترلِ سلاح را پیشنهاد کردند که معلوم شد ۲۰ سال از زمانش جلوتر است. آنها توصیه کردند که این دستاوردِ شوروی به چشمِ یک موقعیت دیده شود که میتواند باعثِ شروعِ صحبت‌ها برای تضمینِ ثباتِ متقابل باشد نه تهدید. بدینگونه که آمریکا به صورتِ تک قطبی، اﻋلام کند که به دنبالِ بمبِ هیدروژنی نخواهد رفت، سلاحی که نمیتواند بدونِ آزمایش ساخته شود و هیچ آزمایش بمبِ هیدروژنی مخفیانه نمیتواند باشد. اپنهایمر و همکارانش توضیح دادند که این سیاست امنیتِ بیشتری به همراه می‌آورد، اما در سال ۱۹۴۹ "نوکلیریسم" بشدت در راهرو‌های سیاستِ آمریکا که در آنها سیاستِ نظامی ودیپلماتیکِ آمریکا شکل می‌گرفت، نهادینه شده بود و کارِ بر بمبِ هیدروژنی توسطِ پرزیدنت ترومن موردِ استقبال و پشتیبانی قرار گرفت.
برای تقریبا ۵ سال اپنهایمر سعی‌ کرده بود که با استفاده از اعتبارِ خود، سازمانِ در حالِ رشد امنیتِ ملی‌ در واشنگتن را از درون تحت تاثیر قرار دهد و در این راه شکست خورده بود. در ۱۹۵۳، در اوج دوران مک کارتی، اپنهایمر به این نتیجه رسید که باید آشکارا صحبت کند، زیرا به هیچ وجه نمی‌شود دورانِ خطرناکتری را برای اینکار انتخاب کرد. او در گروهِ مشورتی امورِ خارجه صحبت کرد و از میلِ وافرِ نیرو‌های نظامی برای پنهانکاری انتقاد کرد. به عبارتِ دیگر او از برنامه‌های جنگِ هسته‌ای ما رسما و به صورتِ چاپ شده انتقاد کرد و در نهایت همان چیز‌های را گفت که سالها در گروههای مشورتی دولت میگفت. وقتی‌ که خبرِ سخنرانی‌ها و نوشته‌های اپنهایمر در بوروکراسی امنیتِ ملی واشنگتن پخش شد خیلی‌‌ها وحشت زده و خشمگین شدند، اما میتوان گفت واکنشِ هیچکدام به شدتِ لوئیس ال‌ استراس نبود. لوئیس ال‌ استراس محافظه کار و بانکدار سرمایه گذارِ وال استریت که توسطِ پرزیدنت ایزنهاور اخیرا به ریاستِ کمیسیونِ انرژی اتمی‌ منسوب شده بود. استراس بشدت به سیاستِ هسته‌ای آمریکا ایمان داشت و علاوه بر آن اپنهایمر را به خوبی میشناخت. این دو در ابتدا نسبت به هم احساسِ خوبی نداشتند و این احساس در مرورِ زمان تبدیل به بیزاری و دشمنی شده بود. از ۱۹۴۷ آنها مکرّاً سرِ مسایلِ مهم و جزئی بحث و جدال کرده بودند و تا سالِ ۱۹۵۳ استراس به این نتیجه رسیده بود که بشدت ممکن است که اپنهایمر جاسوسِ شوروی باشد. او برای این ادعا هیچ مدرکی‌ نداشت اما سابقه ی چپگرا بودنِ اپنهایمر و مخالفتش با بمبِ هیدروژنی شکِ استراس را تقویت میکرد. شکی که او مشتاقانه با ج، ادگار هوور، رییسِ اف، ب، ای در میان گذاشت.
با اینکه استراس نمیتوانست ثابت کند که اپنهایمر جاسوس است، کماکان تصمیم گرفت که نفوذِ وی برای امنیتِ آمریکا مضر است و تصمیم به حذفش گرفت. پس در طی یک سالِ آینده، با همکاری هوور، ادوارد تلر وبرخی دیگر، استراس نقشه ی خود برای پس گرفتنِ اجازه ی امنیتی اپنهایمر را به عمل گذشت. با تشویق و مقبولیتِ استراس، یکی‌ از این دسیسه کاران در نوامبرِ ۱۹۵۳ به هوور نوش که "به احتمالِ بسیار زیاد، ج ، رابرت اپنهایمر جاسوسِ اتحاد جماهیرِ شورویست ". با اینکه این اتهامات بی‌ معنی‌ و بی‌ اساس بودند، فرصتی را که استراس به دنبالش بود را فراهم کردند که علیه اپنهایمر واردِ عمل شود و در ۲۳ دسامبرِ ۱۹۵۳، استراس در نامه‌ای به اپنهایمر اطلاع داد که اجازه ی امنیتی‌اش باطل شده، وابستگی‌‌های کمونیستی سابقِ او و مخالفتش با بمبِ هیدروژنی به عنوانِ مدرک برای عدمِ اطمینانِ به وی ذکر شده بودند.
در می ۱۹۵۴، بعد از ۶ ماه استماعِ دادرسی طولانی و پر مشکل از جمله: خود داری کمیسیونِ انرژی هسته از دادنِ اجازه ی امنیتی به وکلا ی اپنهایمر، استراقِ سمعِ غیرِ قانونی مامورینِ اف، بی‌ ، ‌ای هم در تلفنِ شخصی‌ و هم در دفترِ کارِ وکلای اپنهایمر، و دستکاری در شهادت و تحتِ فشار قرار دادنِ شاهدان توسطِ دادستانِ کمیسیونِ انرژی هسته ای، ۳ قاضی جلسه، طی حکمی مغرضانه، ۲ به ۱ گفتند که اپنهایمر، با اینکه شهروندی وفادار به امریکاست، کماکان از نظرِ امنیتی خطر محسوب میشود.
در خواستِ تجدیدِ نظرِ اپنهایمر رد شد که احتمالا به خاطرِ کمپینِ رشوه دادن از طرفِ استراس بود. استراس برای اینکه ضربه ی آخر را بزند و اپنهایمر را کاملا منزوی کند، ترتیبِ چاپ رونوشت‌های سری محاکمه را داد که در آنها روی زننده ‌ترین شهادت‌ها علیه اپنهایمر نشانه گذاری شده بودند تا اگر خبرنگاران عجول بدانند کجاها را چاپ کند.
در دراز مدت، البته، این کارِ استراس نتیجه ی معکوس داد و چاپِ رونوشت‌ها که تیترِ "در موردِ مساله ی ج، رابرت اپنهایمر" را داشتند، ذاتِ تفتیشِ عقاید وارِ این محاکمه را نشان دادند. اپنهایمر را تبدیل به قهرمان کرده و عمق فساد و بی‌ عدالتی را در دورانِ مک کارتی نمایان ساختند. در واقع تخطی از قوانینِ فدرالِ آمریکا آنقدر شدید بود که یک دفترِ حقوقی معتبر و بنام در واشنگتن بنامِ آرنولد و پورتر، بصورتِ مجانی‌، مسئولیتِ دنباله گیری و خنثی کردنِ حکم را قبول کرد.
اما نتایجِ آن دادگاه چه بودند؟ برای شخصِ اپنهایمر نتایج وحشتناک بود. دوستش، ایسیدر ربی گفت: "صرفا او را کشت، او را کاملا نابود کرد". غیر از این نتایجِ بدِ دیگری هم داشت. آن حکم صدای مهم و پر نفوذ و راهِ حلِ بدیل و هوشمندانه‌ای را درباره نقش تسلیحاتِ اتمی‌ در سیاستِ آمریکا حذف کرد. به دانشمندان اخطار داد که نظر‌های دگر اندیش عواقبِ جدی در پی‌ دارند.
تحقیر اپنهایمر، شکستی برای لیبرالیسمِ امریکایی نیز بود. لیبرال‌ها اپنهایمر را به عنوانِ یکی‌ از خودشان قبول کرده بودند و تحقیرِ وی لیبرالیسم را متهم می کرد. این موضوع، برای دهه‌ها پس از این ماجرا، به لیبرال‌ها اخطار می‌‌داد که سئوال و نظرِ مخالف راجع به اتکای آمریکا به تسلیحاتِ اتمی‌ منطقه ی ممنوعه است.
همانگونه که اپنهایمر سعی‌ کرد به ما هشدار دهد، این اسلحه‌ها به کشورهایِ ضعیف و چه بسا بعضی جوانانِ خشمگین و افراطی این امکان را میدهند که شهر‌های ما را تهدید به نابودی کامل کنند، اخیرا این دیدگاه توسطِ ۴ وزیرِ سابق پشتیبانی شدهاست، که باعثِ تعجب من شد. این ۴ نفر عبارتند از ۲ وزیرِ امور خارجه ی سابق: جورج شولتز و هنری کیسینجر، وزیرِ دفاعِ سابق ویلیام پری و سناتور سابق سام نان. آنها در مقاله ی خود در نسخه ی چهارِ ژانویهِ وال استریت ژورنال، زیرِ تیتر "دنیای عاری از تسلیحاتِ اتمی‌ " نوشتند:
"سلاح‌های اتمی‌ امروز بزرگترین خطر و در عینِ حال بهترین موقعییت را برای ما ایجاد میکنند. رهبرانِ آمریکا باید دنیا را به مرحله ی بعد ببرند، به توافقی عمومی و جهانی‌ برای معکوس کردنِ اتکا بر تسلیحاتِ اتمی‌ و در نهایت پایان دادن به خطرشان برای جهان"
اپنهایمر، که در سالِ ۱۹۶۷ با سرطانِ حنجره در گذشت، مشتاقانه این نامه را امضا میکرد، زیرا دنیا ی اتمی او و ما با این توهمِ بزرگ که تسلیحات اتمی‌ درمانِ درد‌های سیاسی و نظامیست، به هم پیوند داده شده اند. این مسله امیدی خطرناک بوده و هست. کارِ خلعِ سلاحِ هسته‌ای که اپنهایمر آن را شروع کرد و این ۴ نفر طرفدار سابقِ این سلاح‌ها اکنون از آن دفاع می کنند، باید ادامه یابد و آمریکا باید در این زمینه سردمدار باشد. ما باید این کار را انجام دهیم، نه فقط برای خودمان، بلکه برای فرزندانمان و فرزندانِ آنها. اگر پرزیدنت رونالد ریگان توانست حذفِ سلاح‌های اتمی‌ را دردیدار با گورباچف در ۱۹۸۶ مطرح کند، حتما هنوز امیدی وجود دارد.
من آخرین سخنان را از فرماندارِ سابقِ کالیفرنیا می‌آورم که امضایش روی مدرکِ دکترایم است:
"تسلیحات اتمی‌" همانگونه که ریگان گفت، " کاملا بی‌ منطق، کاملا غیرِ انسانی‌ و بدرد نخور اند که جز کشتن به کاری نمی‌‌آیند و تهدیدی بالقوه علیه زندگی‌ روی این کره و تمدن هستند"
من خوشحالم که او این موضوع را درست فهمید، فقط آرزو می‌کنم که کاش منحنی یادگیریش اندکی‌ شیب دار تر بود.

 

   راه توده  347     19 دی ماه 1390

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت