«بیست و هشت سال پیش، در یکی از روزهای
آبان ماه ۱۳۶۲ بود که از دوستی مطبوعاتی شنیدم که در مراجعهٔ شکوه خانم،
همسر رحمان هاتفی، به زندان اوین برای دیدار با وی، لباسهای خونین شوهرش
را به او تحویل دادهاند و گفتهاند که وی با بریدن رگهای مچ دستش خودکشی
کرده است- سخنی که بهراستی بیپایه است. در همان روزها بود که منظومهٔ «به
یاد صدها چون رحمان» را در سوگ آن زندهنام سرودم. چندی بعد، در چهلمین روز
اطلاع از فقدان آن جاویدنام، در محفلی اندکشمار از دوستان و رفیقان
مطبوعاتی برای نخستین بار، و اشکریزان این منظومه را خواندم. همه با هم
گریستیم. بعدها معلوم شد که رحمان هاتفی، روزنامهنگار برجسته و سردبیر
«کیهان»، که با نام «حیدر مهرگان» فعالیت سیاسی میکرد، در تیرماه همان سال
۶۲ در زندان به شهادت رسیده بود.
این منظومه در اینجا برای نخستین بار چاپ و منتشر میشود.
نعمت ناظری- نشریه "شهرگان"
***
«رحمان» برفت و دیدهٔ ما را پُر آب کرد
وندر شرار غم دل ما را کباب کرد
در رمز بود «حیدر» و در راز «مهرگان»
آخر به رمز و راز برفت و شتاب کرد
آباد بود محفل ما از وجود او
آوخ چه شد که محفل ما را خراب کرد
«کیهان» نوشت و بوتهٔ نقدش رواج داد
مسواره تفت و تفتهٔ آن زرّ ناب کرد[1]
رزمنده بود و نیش قلم را به کار برد
مشروطه را به سبک دگر فتح باب کرد[2]
عشقی به دل نداشت جز آزادی وطن
دردا که غول، پیکر او را مُذاب کرد
در راه عشق، گمشدگان را فرو گذارد
سر را فدای مقدم آن مستطاب کرد
هرگز نکرد بادهٔ افسون بر او اثر
ساغر شکست و ساقی فاجر جواب کرد
آخر فنا نشد، نه به اعدام، نی به تیر
اسطورهوار تیر عدم را حباب کرد
معلوم کس نشد که کجا خفته است او
حتیٰ عسس نگفت کِی او را به خواب کرد
بی عشق آن شهیدان، هرگز نمیتوان
ناظر نشست و باقیِ عمرش حساب کرد
«رحمان» به دست غول، دریغا، عذاب شد
باید که جانِ غولان، یکسر مذاب کرد
ماتم گرفت طبع ضعیفم در این مُقام
نظمم گسست و روی سخن در نقاب کرد
اما، فراجهید و به آغاز رفت و گفت
«رحمان» برفت و دیدهٔ ما را پر آب کرد
[1] اشاره است به مقالههای ناب و پرخوانندهٔ رحمان هاتفی در روزنامهٔ
«کیهان» که وی سردبیرش بود. این مقالهها به نقد شعر و نثر و دیگر آثار
هنری شاعران و نویسندگان و هنرمندان زمانه اختصاص داشت.
[2] اشاره است به این که «رحمان» تحریر و تألیف تاریخ مشروطهٔ ایران را، با
دید تازهای، به چند «باب» رسانده بود که «غول ددمنش» او را بازداشت کرد.
این چند باب ناتمام بعدها به صورت کتابی به نام «انقلاب ناتمام» به سال۱۳۸۰
توسط انتشارات حزب تودهٔ ایران به چاپ رسید.
|