بالای سر کیانوری در بهشت زهرا |
|
امروز رفته بودم زیارت اهل قبور. اول سری زدم به مزار "محسن دین شعاری" فرمانده خوش اخلاق و شجاع تخریب ل 27 و دیگر شهدای همرزمم. بعد رفتم قطعه 32 فاتحه ای برای "سید علی اندرزگو" خواندم و سپس به اتفاق همراهم رفتیم قطعه 242 سر خاک "نورالدین کیانوری" آن بزرگمرد مظلوم انقلاب. در حالی که با خدای خود مشغول ذکر و دعا بودم دخترکی فقیر که فکر می کرد من از خانواده متوفی هستم مشتی گندم روی سنگ قبر ریخت و بدون اینکه بداند مزار چه کسی است دستان کوچکش را روی سنگ گذاشت و شروع به خواندن فاتحه کرد. سپس پی در پی صلوات فرستاد تا انعام او را بدهم. من که تا آن موقع هر صدقه و کمکی را فقط برای رضای خدا انجام داده بودم، این بار هم برای رضای او و هم به احترام صاحب قبر که در زمان حیاتش همه فکر و و ذکرش آسایش و خوشبختی امثال آن کودک و دیگر فقرای این سرزمین بود پولی اندک به آن دخترک دادم و از او تشکر کردم. با رفتنش چشمم به تاریخ تولد نوشته شده بر روی سنگ قبر افتاد که می گفت آن مرحوم در زمانی که کابل بر سر و صورتش می زدند 70 ساله بوده. آنگاه به فکر فرو رفتم که آن گاه که پاهای ضعیف او را بر تیرک شلاق می بستند به فکرسن و سال او بودند؟ آیا زمانی که با دست بند قپانی آویزانش کردند ناله های او را شنیدند؟ آیا ضعف جسم او را می دیدند؟ آیا وقتی متوجه شدند قپانی آنها دست این پیر مرد را فلج کرده دلشان به درد آمد؟ نه امروز بلکه بسیاری از اوقات به این ماجرا و وقایع ای از این دست فکر می کنم و گاهی بشدت دل در سینه ام به تنگ می آید که مگر ما پیرو آن مولایی نیستیم که کاسه شیر برای خروج کننده بر خلیفه مسلمین که ضاربش بوده می فرستاد او در حالیکه خود بشدت درد می کشید و نیمه جان شده بود از حال کسی جویا شد که عمود آهنین بر سرش زده و امت رسول ا .. را داغدار کرده بود. |
راه توده 432 16 آبان ماه 1392