راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نقش ویرانگر

اقتصادی و سیاسی

عسگراولادی

در انقلاب 57

 
 

 

هفته گذشته حبیب الله عسگراولادی دبیرکل سابق حزب موتلفه اسلامی درگذشت. نام عسگراولادی با مخالفت با دولت میرحسین موسوی، مخالفت با نظارت دولت بر تجارت خارجی، با سرکوب آزادی های سیاسی، با پرونده سازی و پرونده گیری برای غیرقانونی کردن حزب توده ایران، با حضور در هیات منصفه مطبوعات و بستن مطبوعات و بالاخره با سرنوشت کنونی انقلاب 57 گره خورده است.

فعالیت سیاسی عسگراولادی با فداییان اسلام آغاز شد، تشکیلاتی که مبارزه علیه کمونیسم و حزب توده ایران را در راس فعالیت خود می دانست و عملا به الت دست دربار تبدیل شده بود.

عسگراولادی سپس هیئت های موتلفه را تشکیل داد که استخوانبدی آن بر روی اوباش و مداحان قرار داشت. همان ها که پس از انقلاب هدایت کمیته ها را بدست گرفتند و بعدها شدند فرماندهان نیروی انتظامی. پس از قیام 15 خرداد 1342، عسگراولادی که سابقه مذهبی داشت به این جنبش نزدیک شد. در سال 1355 در مراسم "سپاس آریامهر" در زندان شرکت کرد و آزاد شد. 

انقلاب 57 طیفی از نیروهای مذهبی را به قدرت رساند و عسگراولادی بدلیل سابقه مذهبی خود وارد دستگاه حکومتی شد و در صف نخست مخالفان تداوم و تعمیق انقلاب قرار گرفت. عسگراولادی و همراهان وی در هیئت های موتلفه مانند اسدالله لاجوردی، بادامچیان، اسدالله عسگراولادی، ترقی، محمد نبی حبیبی و برخی دیگر وارد حزب جمهوری اسلامی شدند. رهبری انجمن های اسلامی بازار نیز در دست موتلفه قرار گرفت. ورود طیفی ناهمگون به درون حزب جمهوری اسلامی آن را به دو دسته تقسیم کرد. رهبری جناح راست حزب در دست عسگراولادی و در جناح چپ آن آیت الله بهشتی و میرحسین موسوی قرار گرفته بودند.

عسگراولادی که در آغاز در صف مدافعان دولت موقت مهدی بازرگان قرار داشت، با افول ستاره بخت آن دولت به صف منتقدان آن پیوست ولی محور انتقاد آن نه سیاست های اقتصادی لیبرالی آن دولت بلکه شکل و شمایل و لباس و ریش "لیبرالی" اعضای آن شد. 

در حالیکه حزب توده ایران معتقد بود که مسئله انتخاب راه رشد مسئله اصلی جامعه و انقلاب است و باید با کوتاه کردن دست کلان سرمایه داران وابسته از اقتصاد، انجام اصلاحات ارضی و اجرای بند ج و د قانون اساسی و بالاخره ملی کردن بازرگانی خارجی در سمت انتخاب یک راه رشد مترقیانه کوشید، عسگراولادی و همفکران او می کوشیدند مسئله اصلی انقلاب را تقابل سنتی و مدرن معرفی کنند و خود را همچون نیروهای طرفدار سنت مدعی اصلی انقلاب به حساب آورند. آنان اوباشگری و شکل و شمایل موتلفه ای و سنتی را نشان انقلابی بودن خود می دانستند. بدینسان بازار برای تسلط بر انقلاب مدام بر طبل مذهب سنتی بیشتر کوبید و کوشید با سلاح اسلام به جنگ انقلاب و آیت‌الله خمینی برود. این کار تا انجا بالا گرفت که نبردهای میان نیروهای اجتماعی شکل ایدئولوژیک مبارزه میان دو اسلام را نیز به خود گرفت و آقای خمینی ناگزیر شد برای دفاع از خود و طیف هواداران خود این اسلام سنتی را "اسلام امریکایی"، اسلامی که تنها به ظواهر چسبیده، معرفی کند و آن را در برابر "اسلام ناب محمدی" که مورد نظر خود او بود قرار دهد. میرحسین موسوی همچنان نیز در سخنرانی های خود به "اسلام ناب محمدی" اشاره می کند که کسانی که درگیری های ایدئولوژیک و مذهبی سال های دهه 60 را به یاد داشته باشند متوجه می شوند که اشاره او به چه چیز و به کجا و به چه کسانی است.

پیروزی عسگراولادی و هواداران او در دهه اول انقلاب نسبی و محدود بود. آنان توانستند مجاهدین خلق را به سمت و سوی درگیری مسلحانه سوق دهند و از این طریق مواضع خود را در زندان ها که از طریق اسدالله لاجوردی در اختیار داشتند تحکیم کنند. آنان همچنین توانستند انقلاب را از پشتیبانی توده‌ایها محروم کنند و مانع از حضور علنی آنان در روندهای پس از انقلاب شوند. با اینحال آنها نتوانستند سمتگیری اقتصادی و اجتماعی مورد نظر خود را به تمامی به انقلاب تحمیل کنند. استعفای ناگزیر عسگراولادی از دولت میرحسین موسوی در واقع حاصل این ناتوانی بود. پس از خروج از دولت موسوی، عسگراولادی به کار اقتصادی روی آورد که حاصل آن اندوختن ثروتی کلان در دوران جنگ شد. تا جایی که در اواخر عمر دولت موسوی و در زمان ریاست خوئینی ها بر دادستانی کلی کشور در فرودگاه کرمان بر سر یک معامله پسته بازداشت شد و چند روزی را در زندان گذراند.

با مرگ آیت‌الله خمینی و کنار رفتن دولت موسوی، دوران واقعی عسگراولادی تازه آغاز شد. از این پس او که هیچگاه نتوانست از مردم رای بیاورد، در همه نهادهای انتصابی حاضر بود. در مجمع تشخیص مصلحت نظام، در هیات منصفه مطبوعات، در قوه قضاییه، در تعیین وزرا، در تعیین تکلیف برای دولت هاشمی رفسنجانی، در جلوگیری از نامزدی موسوی در انتخابات 76، در تقابل با دولت خاتمی و پس از آن.

با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد فصلی تازه در جمهوری اسلامی و در حیات عسگراولادی آغاز شد. اطرافیان احمدی نژاد را کسانی تشکیل می دادند که حتی به اندازه رهبران موتلفه هم سابقه حضور در انقلاب را نداشتند. اینان دیرآمدگانی بودند که زود می خواستند بروند و با عسگراولادی ها و طیف موتلفه که زودآمدگانی بودند که به این زودی ها هم قصد رفتن نداشتند در همکاری و تقابل و تضاد قرار گرفتند. با اینحال عسگراولادی و موتلفه در انتخاب میان موسوی و احمدی نژاد یک لحظه هم تردید نکرد. آنان شریک پایین دست احمدی نژاد در تجارت و غارت بودن را به چشم انداز بسته شدن راه غارت در دولت موسوی ترجیح دادند.  

عسگراولادی در روزهای اخر عمر خود مواضعی گرفت که دوراندیشی او را نشان داد. او زودتر از کم عقلانی نظیر بادامچیان و ترقی و محمد نبی حبیبی فهمید که احمدی نژاد دیگر آینده ای ندارد. او چرخش افکار عمومی بسود میرحسین موسوی و مهدی کروبی را درک کرد و همچون سخنگوی طبقه تاجر و واردکننده ای که در تاریخ ایران همواره به رنگی درآمده و در هر رنگی نقشی واپسگرایانه داشته است، این بار هم کوشید تا در صورت چرخش اوضاع جایی برای سرمایه داری تجاری در آینده ایران حفظ کند. کوششی که این بار معلوم نیست پس از درگذشت او تا چه اندازه بتواند با موفقیت توام باشد، زیرا جامعه و اقتصاد ایران به مرحله ای وارد شده است که بدون کوتاه کردن دست قشرها وطبقه های طماع و آزمندی که عسگراولادی سخنگوی صادق آنها بود امکان تدوام حیات برایش میسر نیست.

 

 

 

                        راه توده  433     23 آبان ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت