راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سخنرانی وزیر راه و شهرسازی

شهروند پرسشگر

در برابر

دولت توزیع گر

 
 

 

سخنرانی دکتر آخوندزاده وزیر راه و شهرسازی در تالار ایوان شمس (حرکت) 8 آبان 92:

در ارتباط با بحث شهرسازی شهروند محور و مطالبی که فعلا در ایران ما مطرح است خیلی گفته میشود و اخیرا هم داستان حقوق شهروندی در هر صورت سوژه روز است و افراد راجع به این موضوع گفتگو میکنند. ولی من هنوز مطمئن نیستم که ما نسبت به مفهوم "شهروند" دارای اجماع ملی باشیم و بدانیم و همه قبول داشته باشیم که نهایتا شهروند کیست و چه حقوقی دارد؟ اساسا ریشه شهروندی از کجا سرچشمه میگیرد؟

من چند نکته کوتاه را میگویم. آنچه که خودم میفهمم. من اینطوری متوجه شدم کسی که تعلق به یک آب و خاک دارد، نسبت به آن آب و خاک هم حق دارد و هم مسئولیت دارد. خیلیها به شکل تحت لفظی تعریف میکنند که شهروند تبعیت یک فرد در یک کشور است و یک نفر تابع یک کشور باشد در واقع شهروند است ولی خوب خیلیها هستند که تابع یک کشور هستند ولی در واقع حق پرسشگری ندارند. یک فرق خیلی ظریفی بین resident  و citizen است. سیتیزن کسی است که در واقع نسبت به پیرامون خودش و مجموعه خودش یا جامعه محلی خودش حس تعلق دارد، حس مسئولیت دارد. ولی رزیدنت به عنوان ساکن میتواند حس تعلق نداشته باشد. میتواند به شکل موقتی باشد. مثل دانشجویانی که به خارج میروند درس بخوانند. برای یک مدتی رزیدنت میشوند ولی سیتیزن نمیشوند. دوست دارند از تمام مواهب و منابع آن محیطی که زندگی میکنند استفاده کنند، ولی مسئولیتی پیرامون آن محیط برای خودشان حس نمیکنند. بنابراین، حس تعلق، حق داشتن، یک حق در یک اجتماع، داشتن حق پرسشگری و مسئله مسئولیت در برابر این حق به ظاهر حرفهای خیلی تکراری و ساده است ولی به واقع حرفهای بسیار عمیقی است که اگر به آن توجه کنیم و آثار آن را در طراحی، اجرا، نظارت و توسعه، چه برنامههای شهری و چه برنامههای ملی میتوانیم جستجو کنیم.

اساسا خیلی بحث میشود که آیا ما در ایران با پدیده بداخلاقی یا بیاخلاقی مواجه هستیم یا خیر؟

اولین سئوال این است که ما میگوییم اگر با یک پدیده بیاخلاقی مواجه هستیم، اخلاق وقتی مطرح است که در برابرش حقی وجود داشته باشد. شما از افرادی که دارای حق نیستند، دارای حق انتخاب نیستند چه انتظاری برای رعایت اخلاق دارید. بنابراین، این داستان اخلاق جایی مطرح میشود که ما در واقع بحث حق را داشته باشیم و این هم مفهوم مدرن است و هم مفهوم اسلامی است. در واقع در آموزههای قرآن هم هست که در واقع وقتی از افراد میتوانید درخواست احسان داشته باشید که عدلی در کار باشد. درغیاب عدل، انتظار احسان انتظار گزاف و بیهودهای است. در غیاب حق، انتظار عمل اخلاقی در واقع انتظار گزافی است.

در هر صورت همه ما دارای یک تجاربی هستیم. من مدتها است دنبال این هستم که آنچه که در این سی و اندی سال بعد از انقلاب اسلامی اندوختهام را در جملهای خلاصه کنم و بگویم چه فهمیدهام از این زندگی که کردهام و جاهایی که فعالیت داشته ام.

اول انقلاب به جهاد رفتم و فکر میکردم اگر داسی به دست بگیرم و بروم روستاها و گندمی درو کنم، این در واقع بزرگترین خدمات برای رفع محرومیتها و در واقع کمک به افراد و به قول معروف مستضعف است. بعدها گفتند که اینها کفایت نمیکند، ما نیاز به یک نقشه راه توسعه داریم، یک نقشه راه رشد داریم، باید محور توسعه را انتخاب کنیم. عدهای دنبال توسعه صنعتی بودند و عدهای دنبال توسعه کشاورزی بودند. قاعدتا ما که در جهادسازندگی بودیم گرایش ما به سمت توسعه کشاورزی بود. خاطرم هست که اولین کمیته تدوین برنامه اول توسعه تشکیل شده بود و یک روز همه دوستانی که در جهاد کشاورزی فعالیت میکردند هراسان دور هم جمع شدند که در واقع سازمان برنامه و بودجه آن زمان توسعه صنعتی را محور قرار داده و همه بسیج شویم (هنوز رهبری و قائم مقام راهبری در قم بودند) برویم به قم و بگوییم به داد کشور برسید که قرار است توسعه صنعتی محور قرار گیرد و کشاورزی از بین میرود. آن هم گذشت و دیدیم اتفاق بزرگی رخ نداد و بعدها در واقع توسعه صنعتی، توسعه کالبدی و انواع عباراتی که در پس توسعه میآید دایر شد و هر کدام در یک برههای مطرح شدند. در واقع بحث طرح تدوین اقتصادی، بعدها طرح توسعه سیاسی، طرح توسعه کالبدی و آخر کارهم که در واقعا این که البته من اسمش را هرج و مرج اندیشهای که در دهه اخیر بود که ما متوجه نشدیم چه نامی برای آن بگذاریم، چون که من حداقل به سهم خودم نتوانستم یک محوری را برایش پیدا کنم که برایش نامگذاری داشته باشیم. فارغ از اینکه حالا چه بود، آنچه که من بعدها فهمیدم و فکر کردم، دیدم که همه این حرفها برمیگردد به اینکه ما یک دولتی میخواهیم که محور توسعه باشد.

به هر حال من اندیشه خودم را که جمع و جور کردم دیدم ما نیاز به یک تغییر دیدگاه اساسی داریم. یعنی بپذیریم دولت محور توسعه نیست و آنکه محور توسعه است شهروند است نه دولت.

حالا شهروندی که در واقع متشکل میشود، شهروندی که سازمان اجتماعی دارد، حالا این سازمانی اجتماعی میخواهد حرفهای باشد، میخواهد در واقع لوکال کامنیتی (اجتماع محلی) باشد به قول جدیدیها، یا میخواهد انواع سازمانهای مختلف، ولی واقعیت این است که این تغییر بنیادی، این که باید بگوییم که چه چیزی محور توسعه ایران باید باشد. گفتن آن بسیار ساده است. یعنی اینکه من به عنوان یک شعار بگویم شهروند پرسشگر محور محرک توسعه است نه دولت توزیع گر. خوب این را در واقع شاید افرادی که مطلب مینویسند و در حوزه آکادمی هستند، سریع برایشان قابل قبول باشد ولی لازمه این کار تغییر سازمان اجتماعی است، تغییر فرایندهای تصمیم سازی است، تغییر فرآیندهای تصمیم گیری است. ما در واقع اگر بخواهیم این تغییر را انجام بدهیم، اتفاقات بسیار بسیار بزرگی باید در جامعه ایران رخ دهد و من فکر میکنم که حالا حالاها باید بحث کنیم. هم در مجامع سیاسی، هم مجامع اندیشه ورزانه مثل این مجمع و هم در حوزه دانشگاه. من از این بابت خرسندم که در این لحظه فکر میکنم که توانستم 35 سال تجربه اجرایی خود را در یک جمله خلاصه کنم و برای خود من یک یافته بسیار مهمی است که سعی میکنم در هر تصمیمی که میخواهم بگیرم، در هر اقدامی که میخواهم انجام دهم این تابلو بیاید در ذهن من که شهروند پرسشگر محرک توسعه ایران است، نه دولت توزیع گر.

ولی واقعیت جامعه ما با این تصویر خیلی فاصله دارد. به هر حال مشروطه به نحوی وارد ایران شد که در واقع همان سنگ بنای آغازین دولت مسئول توسعه ملی بود. داستان خیلی دور نیست. شاید در این 100 سال ما در واقع با این داستان زندگی کردیم و متاسفانه تبدیل شده به باور ذهنی همه ما که در واقع دولت محور توسعه است.

کالایی شدن شهروندان، اینکه شهروندان از یک مقام شهروندی که حق انتخاب داشته باشد تبدیل شود به یک سری کالاهایی که در واقع طراحان، حالا هر طراحی میخواهد باشد، طراح شهری باشد یا طراح توسعه، بتواند اینها را به صورت کالا در سرزمین ایران توزیع کند و این کالاییگرایی در واقع یک میراثی است که با آن مواجه هستیم. ناخودآگاه شاید ما متوجه نشویم که داریم با انسانها مثل کالا برخورد میکنیم. یک نمونه خیلی کوچک آن در همین اواخر را مثال میزنم. من اخیرا حتما دیدید که در ارتباط با مسکن مهر همواره صحبت کردم که مسکن مهر بزرگترین مانع توسعه ملی است.

خب. به من انتقاد میکنند که چرا این حرف را میزنی. ولی خوب من اعماق وجودم از این داستان متاثر است که چیزی در حدود 50.000 میلیارد تومان منابع دولتی تخصیص دادهاند و این پروژه شاید بیش از 100.000 میلیارد تومان برای این کشور هزینه خواهد داشت. آیا ما نباید از این سرمایه بزرگ ملی حداقل یک درسی بگیریم که یکبار دیگر این اشتباه تکرار نشود. من در مقام سرزنش افرادی که در این مجموعهها هستند نیستم، من اتفاقا به شدت مدافع حقوق کسانی هستم که این واحدها را خریداری کردند و میخواهند بروند در آنجا زندگی کنند، من نگران کیفیت زندگی این افراد هستم. من نگران سلامت این فراد هستم، نگران خدمات زیربنایی، خدمات روبنایی، خدمات اجتماعی ام. لذا در واقع فکر میکنم این افراد که سخن دولت را شنیدند، یک دولتی به آنها راهنمایی کرده و آنها سخن دولت را شنیده و تبعیت کردند، لذا در واقع هیچ سرزنشی متوجه این افراد نیست و وظیفه دولت ما هم هست که تمام تلاش خودش را به کار بگیرد که در واقع تعهدات خودش را انجام دهد، درواقع بزرگترین نفع ملی این است که دولت به تعهدات خودش وفادار باشد، هر نو خلف وعده، آثار ملیاش بدتر از انجام تعهدات است. ولی روی سخنمان با کسانی است که در طراحی شهری و در پاسخگویی یک نیاز اجتماعی انسانها را با کالاها یکسان گرفتند. آن بحثی که حتما باید در موردش صحبت کنیم، اگر بحث نکنیم هیچ وقت یاد نمیگیریم. من 2 تا مجموعه را خدمت شما عرض میکنم:

آقای دکتر مظفر، صرافی که من در همین چند دقیقهای که بودند از فرمایشات ایشان استفاده کردم. ایشان می گویند داریم محلههایی ایجاد میکنیم با سرمایه اجتماعی صفر. چگونه میشود شهری را درست کرد در ظرف 2 سال 100.000 واحد مسکونی در آن بسازید. چیزی حدود 350-400 هزار نفر بدون سابقه آشنایی تاریخی، بدون هر گونه سرمایه اجتماعی، فقط آنها را بریزید در آن شهر و بگوییم الان شد شهر! مگر این غیر از کالاست؟ شما اینکار را فقط در حوزه کالا میتوانید انجام دهید. درحوزه شهر میشود 400 هزار نفر را به یکباره در محل وارد کرد. با یک سابقه حدود 30 هزار نفر، حداکثر تازه آن 30 هزارنفر سابقه آشنایی تاریخیاشان کمتر از 15 سال است.

اینکه من عرص میکنم که باید یک نگاهی داشته باشیم به امر شهروندی، چون که شهروند کسی است که در واقع یک حس تعلقی به آن آب و خاک دارد، از آن آب و خاک هویت میگیرد و در برابر آن مسئولیت میپذیرد. ارسطو یک تعریف خیلی کوتاهی از حکومت دارد که من در بحثهایی که در پایاننامه دکترای خودم انجام دادم به آن برخوردم و خیلی روی من اثر عمیقی گذاشت.

ارسطو میگوید: «حکومت ایجاد منافع عمومی و ایجاد یک سازمان اجتماعی در یک جغرافیای مشخص است» ظاهر جمله خیلی بدیهی به نظر میرسد ولی همین یک جمله مفاهیم بسیار عمیقی دارد. تا شما در مورد مفهوم جغرافیا صحبت میکنید مفهوم قلمرو به میان میآید و آدمهای که در آن قلمرو زندگی میکنند و میخواهند یک سازمان اجتماعی در آن قلمرو داشته باشند، فرض ما بر این است که سازمان اجتماعی یک بحث است، قلمرو یک بحث دیگری است و ما مهندسان میتوانیم هر نوع تصمیم راجع به یک قلمرو بگیریم، بدون سازمان اجتماعی و سازمان اجتماعی نمیتواند و حق ندارد و به هیچ وجه در اندیشهای که ما برای طراحی و توسعه شهری داریم مداخله داشته باشد.

به همین جمله ارسطو اگر بخواهیم برگردیم میبینیم همه این تصمیماتی که شهرسازان میگیرند و پیشنهاد میکنند و طراحی میکنند به نحوی یک منافع عمومی را تعریف میکنند برای یک قلمرو مشخص، ولی این قلمرو مشخص هویتش با سازمان اجتماعی است که باید در آن مستقر باش، آن قلمرو بدون سازمان اجتماعی یک بیابان است، چیزی غیر از یک بیابان نیست.

شما قلمرو را با سازمانش میتوانید تعریف کنید، این داستان کالایی شدن شهروندان، این داستان تفکیک امر مهندسی و کالبدی از سازمان اجتماعی، نتیجهاش این شده که ما شهروندانی که توی این شهر زندگی میکنیم، نسبت به اتفاقاتی که پیرامون ما رخ میدهد حساسیتی نداشته باشیم، بلکه به دست خودمان تلاش کنیم که این پیرامون خودمان را منهدم کنیم

زمستان در پیش است و بارندگی داریم و همه میخواهیم در این هوای سنگین تهران نفس بکشیم، گفته میشود که در طول سال هوای سالمش که به تعداد انگشتان دست نمیرسد و اغلب روزها هوای ناسالم داریم، ولی در همین شهر همه داوطلبانه پول میدهند، هزینه میکنند، که امکان سکونت بیشتر را در همین شهر فراهم کنند و جمعیت این شهر را افزایش دهند، برای افزایش جمعیت هزینه میکنند یعنی حاضر هستند از جیبشان پول بدهند که این شهر جمعیت بیشتری داشته باشد.

خوب چطوری در این شهر میخواهند زندگی کنند؟ سالهاست که این بحث است که این مجموعه شهری تهران جمعیت آن حدود 10 میلیون نفر کنترل شود. الان در واقع طرح مصوب جمعیت شهر تهران جمعیت شهر تهران را برده تا سقف 18 میلیون نفر تصویب کرده، یعنی چیزی قانونا و رسما تصویب کردند. یعنی 25% جمعیت سرزمین ایران در تهران است.

خوب غیر از این است که ما یک نگاه کالایی به مردم داریم؟ این بحث بسیار مهمی است که باید به آن بپردازیم. من هم فقط به عنوان یک نماینده از طرف شما و به عنوان یک شهروند، نگاه میکنم، چون به هیچوجه تمایل ندارم که در فرآیند کالایی شدن شهرها نقشی داشته باشم. ولی میدانم در واقع تمام سازمان اجتماعی موجود و سازمان اقتصادی موجود نهایتا به شهر نه به عنوان محلی برای زندگی شهروند بلکه به عنوان کالایی برای مبادله نگاه میکنند.

فضای شهری ایران یک فضای کالایی است و در این کار حتما اگر بخواهد یک تغییری رخ دهد، یک شیفتی رخ دهد، این کار در واقع با اندیشه شما، با پیگیری شما، با پرسشگری شما و با مشارکت شما صورت میگیرد.

امیدواریم که روزی این نیاز به یک چرخش اساسی در نگاه بر توسعه ملی و جابجایی نقش دولت و شهروند در ایران صورت بگیرد. به جای اینکه شهروند وابسته به دولت باشد، دولت وابسته به شهروند باشد و ما در واقع دولتی داشته باشیم که برآمده از نظریههای توسعه شهروندی باشد.

 

 

 

                        راه توده  434     30 آبان ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت