راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گفتگو با تاریخ- کیانوری

شاه به ثریا:

سپهبد زاهدی

موی دماغ شده!

 
 

 

س: سرهنگ نجاتی (در کتاب تاریخی که نوشته) می گوید، «جبهه ملی» سال 41 دیگر مرده بود، فقط یک اسکلت و یک اسم بود.

کیانوری: جبهه ملی در سال های 41 و 42 هم که جبهه ملی دوم را تشکیل دادند و یا قبل از آن که تظاهرات در دانشگاه را ترتیب دادند، در واقع کف روی دریا بودند و پایه ای نداشتند؛ نه پایه و عمق سیاسی و نه درک سیاسی. مثلا نمی دانستند سیاست امریکا چگونه کار می کند، یا سیاست انگلستان چیست و مهره هایشان چگونه کار می کنند. این واقعیت است که در این جبهه افراد شریف، میهن پرست و علاقمند به ایران بودند، ولی درک عمیق سیاسی نداشتند؛ به همین علت هم اشتباهات بزرگی کردند.

در این دوران نباید نهضت مقاومت ملی جا بگذاریم و درباره آن چیزی نگوئیم. نهضت مقاومت ملی ابتدا در منزل آیت الله زنجانی تشکیل شد. در منزل وی فقط یکی دو سه نفر بودند. بعد، از سایر گروهها دعوت کردند. اولین کاری هم که کردند نوشتن اعلامیه «نهضت ادامه دارد» بود که خود آیت الله زنجانی با شاه حسینی و عباسی آن را در خانه نوشتند. خود آیت الله زنجانی، تعدادی از اینها را در عمامه خود مخفی کرد و راه افتاد از منزل خود که در خیابان امیریه، خیابان فرهنگ بود یکی یکی این اعلامیه ها را به مغازه ها می داد واقعا شجاعت عجیبی داشت.

بعدا از احزاب دیگر چند نفر نماینده آمدند، مثلا دانشپور از حزب ایران، عظیما از گروه فروهر، دکتر میرخانی یا میرجانی از حزب مردم ایران و رحیم عطایی، عباسی و صنیعی.

در بازار شمشیری و محمود مانیان خیلی قوی بودند و روزنامه «راه مصدق» را اینها راه انداختند. ولی متاسفانه «راه مصدق» چندان دوام نیافت. مهندس بازرگان و دکتر سحابی هم در این نهضت بودند.

پس از مدتی رهبری نهضت مقاومت ملی لو رفته و بازداشت می شوند. آیت الله زنجانی را با یکی دیگر بازداشت می کنند و به زندانی می برند که دکتر فاطمی هم در آنجا بود. آیت الله زنجانی خود می گفت که مامورین با احترام رفتار می کردند. مثلا دائما حضرت ایت الله می گفتند. شمشیری و مانیان را هم بازداشت می کنند و به جزیره خارک می برند. پس از مدتی، همه اینها آزاد می شوند و فعالیت نهضت مقاومت ادامه پیدا می کند.

رهبری این جریان را آیت الله زنجانی، آیت الله غروی و بعد هم مهندس بازرگان و عده ای از جبهه ملی داشتند.

مهمترین سندی که از نهضت مقاومت ملی باقی است، همان سندی است که خطاب به افراد شرکت کننده و بعنوان مواضع نهضت در پنج صفحه نوشته شده است.

اولین تظاهراتی که نهضت مقاومت راه انداخت، سالگرد قیام ملی 30 تیر بود که تصمیم گرفته شد در دو جا تظاهرات کنند: یکی به حضرت عبدالعظیم بروند و یکی هم در تجریش. در تظاهرات حضرت عبدالعظیم خود مهندس بازرگان پیشاپیش دویست، سیصد نفری که جمع شده بودند، می رفت. همگام با مهندس بازرگان هم، آیت الله طالقانی، دکتر سحابی و مهندس سحابی فعالانه شرکت داشتند. ولی تظاهرات تجریش انجام نشد. پلیس و نظامی ها، میدان تجریش را اشغال کرده بودند و مردم نتوانستند در آنجا جمع شوند. از طرف جبهه ملی اعتراضات شدیدی به اقبال می شود و او هم دستور می دهد شماری از رهبران جبهه ملی را بازداشت کنند. روزنامه اطلاعات هم در هشت آبان ماه 1336 نوشت که بیست و سه نفر از همکاران دولت دکتر مصدق و از آن جمله دکتر معظمی، آیت الله میلانی و آیت الله زنجانی به اتهام اقدامات علیه امنیت کشور بازداشت شدند.

 

س: پس از کودتای 28 مرداد و آن استبداد، چطور دولت زاهدی نتوانست به عنوان یک دولت قدرتمند، یک دهه بماند؟

کیانوری: ثریا در خاطراتش نوشته که یک شب با شاه داشتیم شام می خوردیم. شاه گفت این زاهدی خیلی مزاحم شده، دیگر موی دماغ شده و باید برود.

ثریا می گوید همین وقت بود که خبر دادند زاهدی می خواهد شرفیاب بشود. زاهدی آمد پای میز شام. بعد از این که شام خوردیم، شاه به زاهدی گفت که شما دیگر خسته شده اید خوب است مسافرتی برای استراحت داشته باشید. همه وسایل تهیه شده و خانه ای برای شما در ژنو آماده است. حقوق کامل هم به شما به عنوان سفیر سیار شاهنشاهی در تمام کشورها پرداخت خواهد شد. پاسپورت شما هم آمده است. فردای آن روز هم زاهدی رفت و دیگر برنگشت.

 

س: از امینی هم به عنوان یک آلترناتیو جدی شاه یاد می شد. این منشاء کینه عمیقی شد که شاه در طول زندگی خود از امینی در دل داشت و هیچ گاه نتوانست او را تحمل کند. شاه خشمگین و آزرده در مصاحبه ای گفت: عده ای خائن از تاریکی شب استفاده کرده و نقشه خائنانه در سر دارند. به این ترتیب به انگلیسی ها خیلی ساده این را فهماند که ظاهرا بایستی امریکایی ها نقشه ای داشته باشند. امینی هم بالاخره از سفارت برکنار شد. بعد هم کودتای قرنی را داشتیم. البته به نظر می رسد کاتوزیان بیمار است و قصد دارد هر چیزی را به شوروی وصل کند؛ این کودتا را هم به شوروی ربط می دهد.

این یا یک نگرش و یا یک تحریف آگاهانه تاریخ است. امام هم در مورد «جبهه ملی» یا «نهضت آزادی» می گفت که اینها از ترس روس به دامن امریکا افتادند.

این حالت یا برای این است که روس همیشه برایشان یک غول وحشتناک بود و یا مأموریتی بود که رفتن به سمت غرب برایشان توجیه داشته باشد.

کیانوری: مسعود حجازی معتقد است که این تحریف را کاتوزیان آگاهانه انجام داد. تحریف های دیگری هم که در صحبت ها ملکی انجام داده، بسیار جالب است. مثلا همایون کاتوزیان در باره تاریخ شروع اختلاف در حزب نیروی سوم و علت بروز اختلافات، در دنباله شرح حوادث پس از کودتای 28 مرداد و اقدام خلیل ملکی در معرفی خود به فرمانداری نظامی که در شانزدهم شهریور 1332 انجام گرفت، چنین نوشته است: «وقتی ملکی به زندان افتاد تشکیلات حزب نیروی سوم با همان نظم و ترتیب سابق به زیر زمین رفت و روابط تشکیلاتی کمیته های حزبی مانند سابق ادامه یافت، اما هنوز دو سه هفته ای نگذشته بود که دو تن از اعضای حزب – دکتر محمد علی خنجی و دکتر مسعود حجازی- به انتقاد از شخص ملکی پرداختند. این انتقادات فقط در هیأت اجرایی باقی نماند و بلافاصله به کمیته ها و حوزه های فعالین کشیده شد. در ابتدا این دو تن می گفتند که ملکی دچار پاره ای اشتباهات اساسی شده و می باید بحث و بررسی گردد. ولی وقتی با سرسختی دیگران روبرو شدند، لحن کلام را عوض کردند و نام آن را خیانت گذاشتند. در صورتی که اینها واقعیت ندارد. تا آنجا که ما می دانیم دلایل عمده این منتقدین که همه آنها نیز در تاریخ گفته شده، بر سر دو نکته دور می زند. یک، ملکی یک بار با شاه ملاقات کرده بود و دو، ملکی از نایب التولیه مرقد حضرت معصومه در قم به نفع صندوق حزب کمک مالی قبول کرده بود.

- پس از برکناری امینی و جلو افتادن شاه برای رفُرم سفید- امریکایی ها حکومت علم را تمام شده احساس می کردند. او کارش را انجام داده و آن تغییراتی که لازم بود و باید در قانون اساسی میداد، داده و حالا باید حکومتی را مصدر کار می کردند که قیافه جوان و مترقی و ترقیخواه داشته باشد. یک عده جوان های تحصیلکرده را – که از میان آنها نخست وزیر هم می توانست بیرون بیآید، مثل منصور یا هویدا- بنام کانون مترقی جمع کردند و بعد هم اینها به نام «ایران نوین» در انتخابات شرکت کردند. اکثریت قابل ملاحظه ای هم در مجلس پیدا کردند. منصور ابتدا به عنوان نیروی حزب ایران نوین (جناح اکثریت) در مجلس انتخاب شد و بلافاصله هنگامی که شاه باید مجلس را افتتاح کند، این تغییر هم بطور عادی ایجاد می شود. علم استعفا می دهد، بدون اینکه حتی به مجلس برود و استعفا بدهد و حکم نخست وزیری منصور- باز بدون اینکه بخواهند از مجلس تأییدیه بگیرند- صادر می شود. هیچ کدام از ضوابط قانونی را هم رعایت نمی کنند. یعنی این مسئله باید خیلی با عجله انجام می گرفت. علم مدتی قبل لایحه کاپیتولاسیون را – که امریکایی ها بصورت ماده واحده ای تهیه کرده بودند- به مجلس قبلی پیشنهاد داده بود، منتها در آن دوران به تصویب نرسید چون نمایندگان زیادی در آن تردید داشتند و مورد بحث بود و خلاصه عده ای قبول نمی کردند. حال آنکه ما می بینیم در مجلس، وقتی آقای منصور نخست وزیر می شود لایحه های مختلفی به مجلس می برد که بین اینها یکی عبارتست از لایحه کاپیتولاسیون که البته این را به صورت یک موضوع خیلی پیچیده، بدون اینکه ظاهرش مشخص باشد، ارائه می دهد. در انتخابات این دوره مجلس، جبهه ملی خواستار شرکت در انتخابات است. حتی کاندیداهای خودش را برای تمام ایران معرفی می کند. برای تمام ایران 100 نفر کاندیدا معرفی می کند، ولی وقتی می بیند که انتخابات به همان روش همیشگی است، اعلامیه ای منتشر می کند که این جملات در آن هست:

«ملت ایران تنفر و انزجار خود را نسبت به خیمه شب بازی انتخابات ابراز می دارد، دنیا بداند که انتخابات دروه بیست و یکم مانند سایر ادوار بعد از 28 مرداد، غیر قانونی است. ملت ایران زیر بار انتخابات فرمایشی و غیر قانونی مجلس نخواهد رفت. توطئه کشتار 15 خرداد و ادامه اسارت رهبران جبهه ملی و پیشوایان مذهبی به منظور انجام چنین انتخاباتی بوده است. این انتخابات مایه روسفیدی رفراندوم ننگین ششم بهمن است. هموطنان! جانشین مدرس ها، دهخداها، مصدق ها اینها هستند: ملکه اعتضادی، مشایخی، کوشانفر، قمرناصر، اصغر دولتخواهان، اوباش و فواحش جانشین مدرس و مصدق و دهخدا هستند.

اعلامیه خیلی خوبی نوشته بودند. دوران ریاست سردار فاخر در مجلس شورای ملی و تقی زاده و صدرالاشرف در مجلس سنا به پایان رسید و انقلاب سفید آدم های جدیدی را می خواست. بدین ترتیب است که شریف امامی را رئیس مجلس سنا می کنند و مهندس عبدالله ریاضی را- که از آن حیواناتی بود که بعد از انقلاب اعدام شد- رئیس مجلس شورای ملی می کنند. در این موقع هم محاکمه سران نهضت آزادی شروع می شود. در این محاکمه البته مهندس بازرگان که مدافع اصلی محاکمه شوندگان بود، صحبت های بسیار بسیار جالبی می کند. از جمله می گوید: «آن را که حساب پاک است از محاکمه چه باک است؟ اینکه می گویم از محاکمه چه باک است، مقصودم در دادگاه عدل الهی است زیرا هرقدر پرونده ما در دادگاه شما قطورتر و سنگین تر باشد، در دادگاه خدا سبک تر است و حسابمان پاک تر خواهد بود. بنابراین، اگر طرف ما یعنی هیأت حاکمه نگرانی نداشته باشد، برای ما نگرانی نیست. این محاکمه، دو جانبه است. همانطوری که دادگاه ما هست، دادگاه هیأت حاکمه نیز می باشد. شما دادرسان پرونده ما هستید و ملت ایران هم دادرس شما و هیأت حاکمه خواهد بود».

در جای دیگر می گوید:

در برابر هر تیری که استبداد بر سینه ملت می زند و هر گرزی که بر سرها می کوبد، سینه ها فراخ تر و سرها بلندتر می شود، ضربات وارده سوزناکتر و شدیدتر به خودش بر می گردد. سران و فرزندان نهضت آزادی را در دادگاه در بسته نظامی محاکمه و محکوم می کنید، کوس رسوائی اش را در روزنامه ها و رادیوهای اروپا و امریکا می شنوید و سزایش را دانشجویان ایرانی و غیر ایرانی در ایالات متحده و آلمان و اتریش و ایتالیا می گیرد. ترازنامه چهل و اندی سال استبداد متلاطم بعد از مشروطیت به رسوائی منتهی شده است. اکثریت مردم زیر فشار ظلم و فقر به تنگ آمده و راه نجات و رهبر و برنامه می جویند.»

خیلی جالب است. بالاخره از بس از این حرف هائی که می زند، رئیس دادگاه برای این که صحبت وی را قطع کند، از آقای بازرگان سئوال می کند: نظر قطعی شما در مورد قیام 28 مرداد چیست؟

بازرگان در جواب، به حق می گوید قیام فواحش بود. و به این صورت رئیس دادگاه دیگر از ادامه دفاعیاتش جلوگیری می کند.

در اینجا این جریان تمام می شود و اینها محکوم می شوند؛ آقای طالقانی و بازرگان به ده سال زندان و دکتر سحابی هم به ده سال زندان محکوم می شوند. بعد مهندس سحابی به شش سال و بقیه هم به همین ترتیب به پنج سال و چهار سال و... در این تاریخ اتفاقی می افتد که با این اتفاق شاه با دمش گردو می شکند؛ و آن عبارت از قتل کندی است.

جیمزبیل- نویسنده کتاب «شیرو عقاب» نوشته جالبی دارد. او نوشته:

با مرگ جان اف کندی، شاه دوران تازه ای از سلطنت خود را با سیاست تجاوز و سرکوب آغاز کرد. وی همچنین که به این شیوه حکومتی ادامه داد. در کنار یک متحد امریکایی که شباهتی نزدیک به کسی داشت که پس از کودتا علیه مصدق بر سرکار آمده بود، یعنی ایزنهاور. این متحد تازه جانسون بود که شاه با خوشحالی به او چشم دوخته بود که بیش از هر رئیس جمهور دیگری در تاریخ امریکا در باره ایران صاحب تجربه بود. او با شاه رابطه دوستانه- چه زمان دیدارش از تهران و چه در زمان بازدید شاه از امریکا- برقرار کرده بود. جانسون تنها آن بخش از چارچوب سیاست خارجی کندی را مورد تأیید قرار داد که دربر گیرنده کاربرد نیروی پلیس و ارتش در برقرار نگه داشتن ثبات در کشورهائی از جهان سوم بود که حاکمانش از متحدان امریکا به شمار می رفتند. البته لیندن جانسون هم با برنامه پر سر و صدای اصلاحات شاه و انقلاب سفید موافق بود و علاوه بر آن با رفتار خشونت بار بر ضد تظاهر کنندگان در سراسر ایران که در سال 1342 (1963) انجام گرفت، بیشتر موافق بود. برای او شخص شاه حافظ منافع امریکا به حساب می آمد.

 

 

 

                        راه توده  42    11 مهر ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت