تبلیغی که برخی رسانههای خارج کشور در خدمت نوعی از
روشنفکران "چپ" یا سابقا چپ از نوع باقر مومنی، مهدی اصلانی،
مسعود نقره کار، خانبابا تهرانی و خیل مشابه آنان قرار داده و
بدانها همه گونه امکان میدهند تا علیه حزب توده ایران و
فداییان اکثریت تبلیغ کنند درس آموزی از ماهیت این نوع
روشنفکری را که در گذشته نیز به جنبههایی از آن اشاره کردم
همچنان ضرور می کند. این روشنفکری دارای چه ویژگیهایی است که
رسانههایی نظیر بی.بی.سی بشکلی پوشیده تر و صدای امریکا به
شکلی خشن و بی پروا مبلغ آنان شده اند؟ سرانجام اینگونه
روشنفکری و اثر آن بر جامعه ایران چه خواهد بود؟ حزب توده
ایران و روشنفکری آن دارای چه ویژگی بوده است که هنوز هم
ضدتبلیغ علیه آن اولویت این گونه رسانه هاست؟
روشنفکری سیاسی در ایران از دوران مقارن مشروطه آغاز میشود.
این روشنفکری از آنجا که فقط اقلیتی از مردم ایران امکان
مشارکت در روندهای سیاسی را داشتند ویژگیهایی متفاوت با
دورانهای بعد و بویژه پس از انقلاب ۵۷ دارد. در واقع انقلاب
57 آن نقطه عطفی بود که هم مفهوم روشنفکر و هم مفهوم سیاست را
تغییر داد. در دوران پیش از انقلاب مشارکت در سیاست منحصر به
هواداران گروههای سیاسی بود و "سیاسی" کسی محسوب میشد که
عضو یا هوادار این یا آن حزب یا سازمان سیاسی باشد. روندهای طی
شده در ایران بویژه پس از دهههای چهل و پنجاه خورشیدی و روند
همپیوندی اجتماعی موجب شد که زندگی اکثریت مردم، در شهر و
روستا، به چگونگی روابط اجتماعی و اقتصادی و به عبارتی به
سیاست حکومتی، اوضاع اقتصادی و نحوه اداره جامعه وابسته شود.
همین عامل بود که بتدریج رژیم شاه را با بحران سیاسی روبرو کرد
که در ترکیب با بالا گرفتن بحران اقتصادی زمینههای بروز
انقلاب 57 را فراهم آورد. انقلاب مفهوم انسان "سیاسی" را تغییر
داد. "سیاسی" پس از انقلاب دیگر به معنای هوادار این یا آن
گروه سیاسی نیست بلکه همه مردم ایران بنوعی سیاسی هستند. سیاست
از دوران پس از انقلاب برای مردم ما فقط آرمان خواهی و نوعی
تفنن یا پاسخ به یک نیاز معنوی یا مقطعی از عمر آنان نیست،
جزیی از زندگی روزمره آنان است. زیرا امروز سیاست و
برنامههای دولت و حکومت و نحوه اداره جامعه در لحظه لحظه
زندگی مردم و تا دورترین نقاط ایران اثر میگذارد. این همان
چیزی است که ما آن را "جامعه مدرن" و سیاست مدرن میدانیم یعنی
جامعهای که مردم آن بناگزیر سیاسی هستند و سیاست مدرن بیان یک
سلسله شعارها و آرمانهای به ظاهر مدرن و پیشرو نیست بلکه
گستره روند دخالت مردم در سیاست است.
روشنفکری سیاسی پیشین و تمایز طلب ایران در شرایط پس از انقلاب
این تغییر در مفهوم سیاسی بودن را درک نکرد و تا به امروز هم
درک نکرده است. یعنی این را در نیافت که انقلاب ایران زایمان
یک جامعه جدید و یک چرخش اجتماعی بود. برای روشنفکر سیاسی
تمایز طلب سیاسی بودن همچنان به معنای هواداری از این یا آن
گروه سیاسی بود. صحنه سیاسی برای انان تشکیل شده بود از
صحنهیی که در آن گروههای سیاسی در آن در همکاری یا رقابت یا
مخالفت با هم فضا و آینده سیاسی را میسازند. مردم و سیاسی شدن
آنان در این تصور هیچ جایگاهی نداشت. همین دیدگاه است که مثلا
به صدور دستورالعملهایی از نوع تحریم انتخابات منجر میشود.
هنوز یک گروه سیاسی خارج کشور تصور میکند برای هوادارانش
رهنمود صادرمی کند بدون انکه در نظر بگیرد آن تصمیمی که امروز
در تهران گرفته میشود یا اینکه چه کسی رئیس جمهور باشد در
دورترین روستاهای ایران نیز اثر خود را بر زندگی ساکنان آن
میگذارد. انان چگونه میتوانند در انتخابات بی تفاوت بمانند
یا آن را تحریم کنند در حالیکه زندگی آنان تحت تاثیر نتیجه
انتخابات است؟ یک سلسله رسانههای خارج کشور همچنان این درک
عقب مانده از سیاست را میکوشند تبلیغ کنند و عملا روشنفکری
ایران را از اثرگذاری بر جامعه خود محروم کنند. برای این کار
چه کسانی بهتر از آنان که خود همچنان در یک درک عقب مانده از
سیاست باقی مانده اند؟ ضد تبلیغ علیه حزب توده ایران فقط برای
آن نیست که در سال 58 چه گفت یا نگفت. برای آن درکی است که از
سیاست و نقش روشنفکر باقی گذاشت. برای آن چیزیست که امروز
میگوید و میکوشد روشنفکری سیاسی ایران را همراه با مردم و
جامعه خود نگه دارد و اجازه ندهد که او را از مردم و سیاست
واقعی جدا و منفعل کنند و مردم را نیز از حضور و امکان خدمت
روشنفکران میهندوست محروم کنند.
نمونهای از این نگرش و درک عقب مانده از سیاست را میتوان در
سخنان آقای خانبابا تهرانی دید.
ایشان در پاسخ به مجری نه چندان حرفهای برنامه صدای امریکا در
مورد اینکه آیا از "چپ" بودن خویش پشیمان است یا نه میگوید که
خوشبختانه همه "چپ" آن اشتباه وحشتناک را نکردند که بدنبال
خمینی راه بیفتند. منظور وی از "اشتباه وحشتناک" همان است که
حزب توده ایران فهمید در این انقلاب نه با چند گروه سیاسی که
با یک جامعه سیاسی و توده سیاسی سروکار دارد و باید با آنها
سخن بگوید و زبان و راه مشترک پیدا کند.
اقای خانبابا همراه با گروهی از رهبران کنفدراسیون که گویا
مطالعات عمیقی در مورد ایران کرده بودند به ایران باز میگردند
و همراه با عدهای از روشنفکران و نویسندگان در داخل ایران
گروهی موسوم به "چپ" را سازمان میدهند. انان همچنین در تشکیل
جبهه دموکراتیک ملی شرکت میکنند. این جبهه لابد آنچنان که از
نام آن پیداست هدفش مبارزه برای دموکراسی بود و هرکس این نام
روی آن نیست حتما برای دموکراسی مبارزه نمیکرده است. ولی مشکل
برای اقای خانبابا در انجا پیدا میشود که در همه مراحل این
حزب توده ایران و پس از آن فداییان اکثریت کوششهای او و
امثال او را دچار شکست کردند. چون حزب توده ایران بدلیل تصور
ضدامپریالیست بودن خمینی به حمایت از او برمی خیزد. در حالی که
ایشان و همفکرانشان "بدرستی" انحراف انقلابی را که به
آخوندسالاری ختم شده بود درک کرده بودند. در هنگام مبارزه برای
دموکراسی نیز حزب توده ایران بجای همراهی با آنان در "اتوبوس
خط امام" سوار شد و با ترمزی که خمینی زد اقای کیانوری و رهبری
اکثریت از آن پیاده شدند.
تمام آن درک عقب مانده از سیاست در این جملات اشکار است. گیریم
که حزب توده ایران هم با آقای خانبابا همراه میشد. چه اتفاقی
میافتاد؟ آیا حزب توده ایران با فعالان اندکی که داشت
میتوانست موجب استقرار یا حفظ حاکمیت برآمده از انقلاب باشد و
یا به مخالفت با دموکراسی ادعایی اقای خانبابا تهرانی بپردازد؟
یاداوری میکنیم بیشتر آرای حزب ما در انتخابات 60 هزار تن بود
در شرایطی که نماینده فداییان که در آن دوران از مهمترین اجزای
جبهه دموکراتیک ملی بود حدود 220هزار و مسعود رجوی بیش از 500
هزار رای داشت. با توجه به آنکه حزب ما برخلاف آن دو سازمان
یادشده به نمایندگان فداییان و مجاهدین نیز رای داده بود
میتوان گفت که احتمالا هوادران مجاهدین حدود 250 هزار و
طرفداران فداییان حدود 150 هزار رای در تهران داشتند. چگونه
ممکن است موافقت 60 هزار تن در ایران دهها میلیونی موجب
استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی شده باشد و یا مخالفت انان مانع
استقرار دموکراسی توسط آن تقریبا 500 هزار تن بشود؟ اقای
خانبابا تصور میکند که نیروهای سیاسی آن دوران تشکیل شده
بودند از حزب توده ایران و فداییان خلق و مجاهدین و جبهه
دموکراتیک و خط امام و خود وی که در نزدیکی یا دوری از هم دیگر
سرنوشت حاکمیت و جامعه را میساختند. نزدیک 40 میلیون ایرانی
سیاسی شده که در واقع تصمیم گیرنده اصلی سرنوشت کشور بودند
برای او اصلا وجود ندارند.
اقای خانبابا برای آنکه نقطه ضعف استدلال خود را تا حدودی
احساس میکند پشتیبانی حزب توده ایران از انقلاب را نه نتیجه
درکی دیگر از روشنفکری و سیاست بلکه ناشی از جنبه
"ضدامپریالیستی" اقای خمینی اعلام میکند. مخالفت با جنبه
ضدامپریالیستی انقلاب البته تضمین کننده شرکت و حضور در
برنامههای صدای امریکا و انگلستان هست ولی ایشان فراموش
میکند که خود وی در آن دوران معتقد بود که حاکمیت برآمده از
انقلاب به اندازه کافی ضدامپریالیست نیست و از جمله به همین
دلیل نباید از آن پشتیبانی کرد.
نه تنها درک اقای خانبابا و مشابههای ایشان از سیاست تحول
نیافته بود بلکه تصور آنان از انقلاب هم چیزی دیگر بود.
گروههای چریکی تصور میکردند انان "خلق" را به حرکت درخواهند
اورد و پیشاپیش انان جامعه یی نوین را برپا خواهند کرد. تصور
انان از خلقی که با یاد آن به خواب میرفتند کسانی بودند که
قرار بود ولایت انان را بپذیرند و لابد به غیر از مسلسل
نیازمند به داشتن یک کلاه بره و سیگار برگ هم بودند. بعد از
انقلاب 57 آنها قادر به بازشناسی آن خلقی که هر شب آن را به
خواب میدیدند نبودند. در واقع آن خلقی که به میدان آمده بود
نه یک خلق فانتزی که یک خلق واقعی بود.
درمورد روشنفکران و نیز رهبران گروههای ملی گرا نیز همین
مشکل وجود داشت. آنان به مقایسه خود با رهبری انقلاب
میپرداختند و در این مقایسه خود را از هر نظر شایسته تر از
آیت الله خمینی برای رهبری انقلاب و کشور میدانستند. آنان با
این تصور که اکثریت گروههای سیاسی را همراه خود دارند و بدون
در نظر گرفتن مردم سیاسی شده به رقابت با آیت الله خمینی برای
رهبری انقلاب و کشور برخاستند.
این رقابت و تقابل در شرایطی انجام میشد که حتی پیش از پیروزی
انقلاب نیروهای راست رو به روی هم قرار دادن روشنفکران و
تودههای مردم را برنامه ریزی میکردند. اقداماتی مثل حمله به
گردهمآیی گروههای چپ و یا شکستن سنگ قبرهای شهدای جنبش چریکی
نمونهای از این اقدامات بود که ساواک و دولت بختیار از یکسو و
انجمن حجتیه و گروههای راست مذهبی از سوی دیگر در پشت آن
قرار داشتند. امثال اقای خانبابا تهرانی بدون درک خطرات این
تقابل برای جنبش چپ به استقبال آن رفتند و ناراحت هستند از
انکه چرا حزب توده ایران بدنبال آنان کشیده نشد.
اما مشکل آن دسته از نیروهای سیاسی که همچنان در فضای پیش از
انقلاب قرار داشتند فقط این نبود. وقتی که از چرخش اجتماعی در
جریان انقلاب سخن میگوییم ورود جامعه جدید را به صحنه سیاسی و
اجتماعی در نظر داریم که ما از آن به جامعه نوزاد تعبیر
میکنیم. در این مرحله تفاوت گروههای سیاسی چپ در چگونگی
جستجوی مخاطبین خود نیز جلوه گری میکرد. یعنی گروههایی از
روشنفکران و نیز گروههای چریکی همچنان توده مردم را مخاطب
خود قرار نمیدادند بلکه در پی اثرگذاری بر مخاطبان ویژه خود
یعنی دانش آموزان و دانشجویان یعنی جوان ترین و کم تجربه ترین
قشرهای جامعه بودند. در حالیکه حزب توده ایران اولا توده مردم
را مخاطب خود قرار میداد و نه یک قشر و گروه خاص. و دوم در
اندیشه تاثیر در انتخاب راهی بود که این جامعه نوزاد میبایستی
در پیش بگیرد.
تناقض دیگر سخنان اقای خانبابا تهرانی آن درک نادرستی است که
از مبارزه برای ازادی و دموکراسی دارد. تصور او آن است که اگر
کسی بگوید "ازادی" حتما دارد برای آزادی مبارزه میکند. با این
حساب اگر کسی بگوید "زنده باد فرانسه" دارد ایران را به فرانسه
تبدیل میکند! و اگر کسی بگوید شعار زنده باد فرانسه سخنی یاوه
و پوچ است حتما با تبدیل شدن ایران به فرانسه مخالف است!
استدلالی که اینان درباره شعار ازادی در شرایط پس از انقلاب
میکنند در همین حد سبک و کم محتواست.
جبهه دمکراتیک ملی که اقای خانبابا تهرانی مدافع آن است متشکل
از شماری روشنفکران بود که پایه انان را گروهی از فعالین فدایی
و دیگر گروههای چپ که از زندان شاه بیرون آمده بودند تشکیل
میدادند. آنان در شرایطی فعالیت خود را آغاز کردند که بیشترین
حد آزادیهای تاریخ ایران وجود داشت. آنان دستاورد انقلاب را
به شعار و خواسته خود تبدیل کرده بودند. یعنی در واقع برای هیچ
چیز مبارزه نمیکردند. شیوه مبارزه برای "آزادی" این گروه آن
بود که در تهران شعاردموکراسی میدادند و در کردستان
میخواستند از طریق جنگ مسلحانه قدرت را بدست گیرند. جبهه
دموکراتیک ملی زیر شعار آزادی در واقع وارد حرکتی شد که دقیقا
در تقابل با روند حفظ و گسترش آزادیهای موجود قرار داشت.
اقدامات انان ترکیبی از بی مسئولیتی، جاه طلبی و ساده انگاری
بود.
بی مسئولیتی از این جهت که گروهی از کوشندگان کم تجربه را که
میتوانستند در جریان عمل تجربه کسب کنند به روند تقابل با
انقلاب کشاندند و از مبارزه اجتماعی حذف کردند.
جاه طلبی از این نظر که میخواستند با سوار شدن بر روی این
گروه قدرت را بدست گیرند.
و بالاخره ساده انگاری از آن جهت که اصلا درکی از تناسب قوا و
حضور مردم و ضعف خود نداشتند.
|