راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

کتاب ارتش تاریکی-2

حمله ارتش صدام به ایران
 با همکاری ژنرال های شاه

این خیانت ملی با هیچ دلیل و استدلالی فراموش نمی شود

شاپور بختيار، آخرين نخست وزير نظام شاهنشاهی، 12 روز پس از سرنگونی رژيم شاه از مرزهای غرب كشور به عراق رفت و بدنبال او، اعضای كابينه اش نيز تقريبا دست نخورده از ايران خارج شدند. بغداد شد ستاد جنگی و سياسی و ماجراجوئی های بزرگ آغاز شد. ارتشبد آريانا نظامی با سواد و فرانسه دان ارتش شاه كه فكر می كرد قد كوتاه و سر طاس نشانه های ناپلئون در اوست، يك شب مست و شاهنامه خوان، به همراه سرهنگ بهارمست، سوار مجسمه شير "انقلاب سفيد" در بخشی از ميدان بهارستان شدند. نقش آفرينی های بهروز صوراسرافيل، آزاده شفيق، ايرج پزشگزاد، تورج فرازمند، ارتشبد آريانا، سرلشكر پاليزبان، منوچهر آريانا، ارتشبد اويسی و... با امكاناتی كه صدام حسين دراختيار آنها گذاشته بود.

 

بخش دوم كتاب خاطرات "ب. كيا" با نام "ارتش تاريكی” به فعاليت هائی اختصاص دارد كه شاپور بختيار و نظامی های ارشد زمان شاه و نظامی های درجات پائين تر، پس از انقلاب و با استقرار در تركيه و عراق آغاز كردند. "ب. كيا" دراين بخش از كتاب خود خاطراتی را می نويسد كه جز قرار داشتن در متن تمام آن فعاليت ها، اطلاع از آن ها ناممكن بوده است. تاسف بار ترين بخش اين قسمت از خاطرات وی، آن بخشی است كه ژنرال های شاه مشوق صدام حسين برای حمله به ايران می شوند و حتی طرح حمله به ايران را به او می دهند. جنگی كه 8 سال ادامه يافت و نقشی تاريخی در سرنوشت نه فقط جمهوری اسلامی، كه ايران بازی كرد. هنوز عوارض و نتايج آن جنگ در پيش است؛ حتی امروز كه سپاه بعنوان ناجی ايران داعيه رهبری كشور را دارد. آن جنگ فقط در ويرانی ها خلاصه نمی شود، بلکه تاثيری تاريخی در ساختار هر حاكميتی كه درايران بر سر باشد و یا بیاید خواهد داشت!

دراين بخش از خاطرات "ب. كيا" مشخص می شود كه برخلاف تمام ادعاهائی كه سلطنت طلب ها می كنند، عمليات "نوژه" اقدامی كودتائی برای فتح سنگر قدرت در جمهوری اسلامی نبوده، بلكه عملياتی برای راهگشائی حمله از خارج به ايران بود. آنها كه اكنون هم تصور می كنند از دل حمله نظامی امريكا به ايران راهی برای نجات ايران يافت خواهد شد و يا آنها كه در داخل حاكميت، تثبيت موقعيت خود را در چنين حمله ای می بينند، با نگاهی به نتايج حمله ارتش صدام حسين به ايران و 8 سال جنگ ويرانگر بايد پاسخ خود را بيابند: آيا نتيجه آن جنگ به دمكراسی و نجات ايران و يا حتی سرنگونی جمهوری اسلامی ختم شد؟ آيا موجب تثبيت موقعيت افرادی شد كه مصمم به ادامه جنگ با عراق بودند تا حاکمیت خود را تثبیت کنند؟

دراين بخش از كتاب "ارتش تاريكی” با نام هائی آشنا می شويم كه شايد برای نسل جوان كشور ناشناخته باشند، اما آنها كه حوادث ايران را، حداقل از دهه 50 بخاطر دارند می دانند كه اين چهره ها چه نقشی در حوادث ايران بازی كردند. اين نقش آفرينی آنها به سالهای منجر به كودتای 28 مرداد نيز باز می گردد. از بخش دوم كتاب مورد بحث، كه دشوار بنظر می رسد ديگر نسخه ای از آن درايران يافت شود، بخش هائی را با پرهيز از شرح روابط و مناسبات خصوصی افراد برگزيده ايم كه می خوانيد. بخش مربوط به سيستم شكنجه و اعتراف گيری تلويزيونی، نقش شكنجه گران شاهنشاهی و همكاری با جمهوری اسلامی در سالهای اول استقرار آن تا تربيت نسل اسلامی شكنجه گران و اعتراف گيران و... نكاتی است در اين كتاب كه بسياری از مناسبات حاكم درجمهوری اسلامی را نيز در بر می گيرد. از آنجا كه دراين بخش از كتاب، چند جا از "تيموربختيار" هم نام برده می شود، برای آگاهی نسل جوان كشور شرحی هم از همين كتاب در باره سرنوشت تيمور بختيار آورده ايم. تيمور بختيار فرماندار نظامی تهران پس از كودتای 28 مرداد بود، كه بعدها بنيانگذار اولين سازمان اطلاعات و امنيت متمركز درايران بنام "ساواك" شد. بختيار پس از جناياتی كه درايران مرتكب شد و پايه های دربار شاهنشاهی را روی كودتای 28 مرداد استوار ساخت، دچار همان سرنوشتی شد كه اسدالله لاجوردی در جمهوری اسلامی شد. به بغداد تبعدی شد و سرانجام شاه فرمان ترور او را صادر كرد. همان گونه كه فرمان ترور جنايت كار ديگری بنام اسدالله لاجوردی پس از جنايات تاريخی كه در جمهوری اسلامی مرتكب شد صادر شد.

 

از خاطرات "ب. كيا" بخوانيد:

 بختيار(آخرين نخست وزير دوران شاه كه عمر كوتاه دولت او با بازگشت آيت الله خمينی به ايران و اعلام مهندس بازرگان بعنوان نخست وزير، عملا به پايان رسيد) پس از انقلاب 12 روز در ايران بود و سپس با كمك دو گروه از عشاير، از بيراهه و راه مرزی كردستان به بغداد رفت و در آنجا با استقبال حكومت عراق روبرو شد. وزرای بختيار نيز تقريبا دست نخورده به عراق رفتند و از آنجا به اروپا. بختيار پس از ورود به عراق تشكيل يك جبهه داد.

پس از سقوط شاه، صدام از اوضاع آشفته ارتش استفاده كرد و بلافاصله ارتش خود را كه در زمان شاه با تهديد از مرزها دور كرده بود در مرز ايران و عراق متمركز كرد. صدام در زمان شاه، با وساطت بعضی سران عرب كه اوضاع را آرام می خواستند و مايل نبودند جنگ در خليج فارس مانع صادرات نفت شود موقتا با شاه در الجزاير آشتی كرده بود، اما در همان زمان هم در نقشه های رسمی كشور عراق و حتی در سفارتخانه های اين كشور از خوزستان ايران بعنوان يك استان عرب نام برده می شد.

بختيار به كار جمع آوری و استخدام گروهی از افسران پرداخت. در ميان آنها افسر ارشد وجود نداشت. سرپرستی و اداره اين افسران با دو سرهنگ، يكی "سپهر" كه افسر قضائی بود وديگری يك سرهنگ انتظامی پياده بود. هر دو آنها آذربايجانی بودند و در تركيه اقامت داشتند. در كنار اين افسران تعدادی افسر شهربانی و تعداد بيشتری افسر ژاندارم كه همه آذربايجانی و مقيم تركيه بودند به جمع افسران بختيار پيوستند. بعدها نيز تعدادی افسر به گروه اين افسران پيوستند كه نقش بزرگی در جنگ عراق و ايران و حمله عراق به ايران بازی كردند. ايرج پزشكزاد نويسنده كتاب دائی جان ناپلئون، دكتر جنتی عطائی و منوچهر آريانا وزير كار دولت سی و چند روزه بختيار و همچنين سيروس آموزگار وزير اطلاعات كابينه بختيار نيز در جمع تشكيلات بختيار در بغداد فعال بودند.

دراين زمان سرلشكر پاليزبان نيز به او پيوست. او بلافاصله پس از خروج بختيار از ايران خود را به بغداد رساند و رابطه بختيار و دولت و ارتش و تشكيلات اطلاعاتی عراق شد. سرلشكر پاليزبان پس از ورود به عراق از طرف بختيار ماموريت گرفت تا با دولت عراق در مورد آزادی سازی ايران وارد مذاكره شود. او  عراقی ها را مطمئن كرد كه در جنوب و در مرزهای ايران نيروی عمده ای برای مقاومت در مقابل يك حمله عمده وجود ندارد و ارتش عراق می تواند به سادگی تا تهران پيش برود.

در همين زمان، برای از بين بردن قدرت نيروی هوائی ايران، طرح كودتای "پايگاه نوژه" در پاريس ريخته شد. پيام های سری "خروس لاری به مرغ همسايه" از راديو بختيار در بغداد آغاز شد.

مذاكرات مربوط به كودتای نوژه بصورت كاملا باز و با تلفن های بين المللی صورت می گرفت. منوچهر آريانا دوبار و پاليزبان يكبار از پاريس مستقيم با فرماندهی نوژه تماس گرفتند و اين درحالی بود كه می دانستند اين تلفن ها كنترل می شود.

كودتای نوژه به اين دليل طرح ريزی شد كه هسته اصلی و قدرت مركزی نيروی هوائی ايران از بين برود و ضعف قدرت دفاعی ايران زمينه را برای حمله خارجی توسط عراق به ايران آماده كند. (هدفی كه هر نوع حمله نظامی به ایران مورد نظر است- راه توده)

در روزهای قبل از دستگيری كودتاگران داخلی طرح نوژه و  دستگيری افسران، تماس های تلفنی از پاريس به تهران بيشتر شده بود و پيام های سری راديو بختيار" از خروس لاری به مرغ همسايه" حالت دستوری به خود گرفته بود. (سرتيپ محقق رهبری عمليات را در داخل برعهده داشت) پاليزبان با اطلاعات زيادی كه از وضع نيروها، رادارها و مراكز نظامی ايران داشت عراقی ها را در جريان كار گذاشت و طرح حمله كم و بيش توسط او ريخته شد. طبق اين طرح قرار بود عراق از سه جبهه به ايران حمله كند.

تقريبا همزمان با فعاليت راديو بختيار در عراق، ارتشبد اويسی نيز يك ساعت برنامه راديوئی از عراق گرفت كه مسئول آن تورج فرازمند، مفسر راديو و رئيس راديوتلويزيون ايران در زمان دولت نظامی ارتشبد ازهاری بود. زمانی كه تمام كاركنان موثر راديو و تلويزيون استعفا داده و به انقلاب پيوسته بودند، تنها فرازمند و جهانبانی مديريت و معاونت تلويزيون را قبول كردند.

راديو اويسی درعراق كه بنام "راديو ايران آزاد" بود، هر روز يك ساعت برنامه داشت كه نيمی از آن را شخص فرازمند می نوشت و می خواند. برنامه در پاريس ضبط می شد و با هواپيمای عراقی به بغداد برای پخش از اين راديو فرستاده می شد. نيمی ديگر برنامه را هم سه نفر كه در بغداد كار می كردند تهيه می كردند. عراقی ها اجازه نمی دادند كاركنان ايرانی اين دو راديو، يعنی راديو بختيار و راديو اويسی به محل فرستنده رفت و آمد كنند. برنامه ها در همان دفتری كه برايشان در بغداد گرفته بودند تهيه می شد و ماموران عراقی نوار را خودشان برای پخش به فرستنده می بردند. مخارج اويسی را اشرف پهلوی تامين می كرد و آزاده شفيق دختر اشرف نيز گه گاه به اين دفتر رفت و آمد داشت.

در كنار اويسی دو گروه ديگر نيز فعاليت داشتند كه اشرف از آن ها حمايت می كرد و آزاده دختر اشرف نيز با آن ها در ارتباط بود.

زمانی كه دكتر نهاوندی كه در اواخر دوره شاه رئيس دفتر فرح شده و در دانشگاه تهران گروه تحقيق در مورد "انقلاب سفيد" ايجاد كرده بود، جوانكی در كنار او به كار مشغول شد كه تازه دست به قلم برده بود و خرده مطالبی در يكی از روزنامه های صبح (آيندگان) می نوشت. اين شخص "صوراسرافيل" نام داشت. صوراسرافيل را كسی نمی شناخت، ليكن نهاوندی از طريق آشنائی فاميلی او را در كنار خود جا داد و شغلی به او داد تا مشغول شود. ( صوراسرافيل بعدها با نام مستعار "كتانه سلطانی” سرمقاله نويس كيهان لندن شد)

البته صوراسرافيل استعدادی در نوشتن داشت و به همين دليل به نوشتن بعضی مطالب برای دكتر نهاوندی پرداخت و از اين راه جزو سلطنت طلبان دو آتشه شد. بعدها با دختر عباس خلعتبری وزير خارجه شاه در زمان هويدا  ازدواج كرد و راه ترقی او بازتر شد. بعد از انقلاب او نيز در كنار دكتر نهاوندی به پاريس رفت اما در آنجا از نهاوندی جدا شد و رفت زير پروبال اشرف پهلوی.

چند ماه بعد اشرف تصميم گرفت برای حفظ نام خود، گروه مخالفی را به راه اندازد و از صوراسرافيل خواست كه مطالبی در مخالفت با جمهوری اسلامی بنويسد و بصورت يك نشريه بين ايرانی ها پخش كند. اين نوشته ها بعدا بصورت يك نشريه بنام "ايران آزاد" بين ايرانی ها پخش شد. در پاريس دفتری نيز در اطراف اپرا برای او كرايه كردند. ايران آزاد هر دو هفته يكبار منتشر می شد.

ابتدا نشريه تنها به جمهوری اسلامی حمله می كرد، ليكن بعدها خرده حساب ها و مخالفت اشرف پهلوی با بختيار پيش كشيده شد و مخالفت با بختيار هم به آن اضافه شد. نبرد بين بختيار و اشرف در مقالات دو نشريه بختيار و اشرف روز به روز مشخص تر می شد. از طرفی صوراسرافيل نيز بوسيله همين نشريه، به تسويه حساب های قديمی خود با ديگران پرداخت.

....

جمشيد حسنی درجه دار ژاندارمری بود و خواهرش ابتدا در ساواك منشی بود. جالب است كه آنها بعد از انقلاب هم در ايران بودند و بعدها با پاسپورت رسمی جمهوری اسلامی خود را به پاريس رساندند! جمشيد حسنی از بدنی فوق العاده قوی برخوردار بود و زمانی قهرمان ژيمناستيك يكی از باشگاه های تهران بود. در ژاندارمری محافظ فرماندهان شد. خواهرش خيلی زود در ساواك از منشی به بازجو تبديل شد و در اين راه ترقی تا آنجا رسيد كه بعدها از شكنجه گرهای معروف ساواك شد و زنان زندانی او را به خوبی به ياد دارند. نام واقعی او هيچ وقت فاش نشد. آنها درايران بودند (باحتمال زياد درخدمت دستگاه امنيتی جديد و برای دورانی مشغول به همين وظيفه، كه ب. كيا به آن اشاره نمی كند و فقط اشاره به خروج آنها با پاسپورت رسمی جمهوری اسلامی می كند- راه توده) بعد از انقلاب باتفاق شوهرش كه او هم از افسران ساواك و جزو شكنجه گران و بازجويان بود به اروپا آمدند و مقيم شدند. جمشيد حسنی بعد از انقلاب با پاسپورت رسمی جمهوری اسلامی برای تحصيلات به فرانسه رفت. حسنی بعدها در دفتر بختيار مشغول شد اما جاه طلبی های او آنقدر زياد بود كه اطرافيان بختيار هم نتوانستند او را تحمل كنند و زير پايش را جارو كردند. پس از مدتی حسنی از طريق يكی از دادستان های قديم ساواك كه مسئول خواهر او در ساواك بود با يك وكيل دادگستری كه در زمان شاه كارهای اشرف پهلوی را در ايران انجام می داد آشنا شد و به تشكيلات اشرف راه يافت. او را به صوراسرافيل سپردند و در اين دوره توانست عده ای جوان را دور و بر خودش جمع كند. هدف اين بود كه اين گروه برای مقابله با چپی ها آماده شوند و جمشيد حسنی برای اين كار خيلی مناسب بود. جمشيد حسنی دو برادر خود را كه يكی از آنها بنام رضا حسنی قبلا جزو لات های خيابان ری تهران بود و ذاتا آدم ناراحتی بود وارد كار كرد و به كمك جوانی بنام گنجی كه قهرمان جودو در تهران بود برای جوان ها كلاس های جودو و كاراته راه اندخت. جمشيد حسنی سردمدار زدوخوردها و راه اندازی ميتينگ ها شد. عزت الله متوجه كه قبلا در تلويزيون حبيب ثابت برنامه اجرا می كرد و تاجی احمدی  سخنرانان ميتينگ هائی بودند كه جمشيد حسنی بنفع سلطنت طلب ها در پاريس راه می انداخت. بعد از دو سال ارتشبد آريانا اين جوانان را برای فعاليت به خود جذب كرد و از آن پس جمشيد حسنی به اردشير زاهدی پيوست و كارهای او را در پاريس انجام می داد.

 

درامريكا

 

در واشنگتن نيز علی طباطبائی دست به تشكيل يك گروه زد. او در زمان شاه مدت زيادی مديركل امور خارجی و مطبوعات خارجی وزارت اطلاعات ( اشاره به وزارت اطلاعاتی و جهانگردی است که تقریبا شبیه وزارت ارشاد اسلامی کنونی بود- راه توده) بود و كسی بود كه در زمان اعترافات تلويزيونی با گروه هشت نفره پرويز نيكخواه مترجم و اداره كننده بود. تا قبل از او اين مصاحبه ها و اعترافات را پرويز ثابتی معاون سياسی ساواك انجام می داد و اداره می كرد و به همين دليل وقتی طباطبائی در اين نقش در تلويزيون ظاهر شد همه او را هم جزو ساواكی ها گذاشتند، اما او در اصل روزنامه نگار بود و مدتی با مجله خواندنی ها كار می كرد و مدتی هم در روزنامه اطلاعات قلم می زد. چون به زبان انگليسی آشنا بود، مدتی رايزن مطبوعاتی در واشنگتن شد و بالاخره سر از وزارت اطلاعات در آورد. بعد از وزارت اطلاعات او بوسيله اردشير زاهدی به واشنگتن برده شد و تا پايان دوران شاه با زاهدی كار می كرد. بعد از انقلاب يك گروه با كمك زاهدی درست كرد، اما بدون تظاهر به حمايت زاهدی از وی. ظاهر مستقل به خود گرفت و به همين دليل در ميان اپوزيسيون امريكا برای خود دوستانی دست و پا كرد. كار طباطبائی بالا گرفته بود كه در مقابل منزلش بضرب گلوله ترور شد.

 

ارتشبد آريانا

 

ارتشبد آريانا رئيس ستاد ارتش شاه كه مبتكر فرهنگ نظامی درارتش بود و فارغ التحصيل دانشگاه های نظامی فرانسه، هميشه در رويا زندگی می كرد. شايد بشود او را به يك هنرپيشه فقير تئاتر تشبيه كرد كه در نقش اعيان زاده ای باز می كند.

ارتشبد آريانا را دوستان و اطرافيان او بخاطر دو واقعه به خوبی به ياد دارند. يكی آن شب معروف كه او به همراه سرهنگ بهارمست از ميخانه ای در خيابان شاه آباد كه مجسمه معروف انقلاب سفيد در وسط ميدان بود و چهار مجسمه شير در اطراف آن بيرون آمده و شاهنامه خوانان سوار بر شير ميدان شدند تا بروند توران را فتح كنند. پليس كه آنها را نشناخته بود دستگيرشان كرد و هر دو مست تا صبح در كلانتری ماندند.

داستان ديگر مراسم تعميد پسر آريانا بود كه باز او و سرهنگ بهارمست با اشعاری از شاهنامه دركنار تخت خواب فرزند آريانا با شمشير كشی مراسم تعميد را انجام دادند. درهمين زمان همسر اول آريانا از در وارد می شود و فكر می كند كه آنها می خواهند كودك را دو نيمه كنند و در اين حال فرياد زنان غشی می كند!

ارتشبد آریانا سرانجام در پاريس و پس از ترور ارتشبد اويسی در گذشت.

 

 

 

 

 

                        راه توده  429     25 مهر ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت