سفسطه بجای تحلیل انقلاب 57 و رویدادهای پس از انقلاب دکتر سروش سهرابی |
یکی از سفسطههایی که از طریق رسانههای خارج کشور بطور وسیع تبلیغ میشود آن است که انقلاب ایران برخاسته از یک حرکت انحرافی و اشتباه شرکت کنندگان در آن بود که جامعه ایران را وارد یک سیر قهقرایی کرد. فرصتی وسیع در اختیار طرفداران سلطنت و همچنین مدعیان "چپ نما" قرار داده شده تا این اندیشه را هر روز به شکلهای مختلف بیان کنند. البته تبلیغ این اندیشهها همراه با ضد تبلیغ علیه حزب توده ایران است که تسلیم چنین نگرشهایی نمی شود. روشن است که ادعای سیر قهقرایی جامعه ایران پس از انقلاب بر زمینه خالی صورت نمیگیرد، برعکس بر بنیان عملکرد راست و ارتجاع حکومتی استوار است که میکوشند آن را با همه حکومت و همه نیروهای مذهبی در همه سی سال گذشته یکسان و آن را بر خلاف واقعیت چون ماهیت انقلاب معرفی کنند. اساس سفسطه بنابراین در این یکسان معرفی کردن همه نیروهای مذهبی همچون یک کل واحد و قرار دادن آنان در برابر نیروهای غیرمذهبی - اینان نیز چون یک کل واحد - قرار دارد. در حالیکه نه نیروهای مذهبی دارای ماهیتی یکسان بوده و هستند و نه نیروهای غیرمذهبی.
انقلاب ایران آغاز "مدرنیته" واقعی سیاسی و اجتماعی در ایران بود. البته اندیشه "مدرنیته" به شکل دو گرایش ترقی و تجدد از همان دوران انقلاب مشروطه در ایران مطرح گشت. ولی تجربه نشان داد که بدون دخالت اکثریت وسیع مردم گذار به ترقی واقعی و دموکراسی و عدالت اجتماعی ناممکن است. انقلاب ایران سرآغاز این دخالت اکثریت مردم در وسیع ترین ابعاد خود بود. انقلاب ایران از نظر شکل خود یعنی ترکیبی از تظاهرات و اعتصابها و سرانجام قیام بسیار کوتاه مدت و چند روزه مسلحانه کاملا مدرن و پیشرو بود. ولی مدافعان اندیشه سیر قهقرایی ایران پس از انقلاب بر شعارهای دوران انقلاب و خواست برقراری جمهوری اسلامی تاکید میکنند و همان را نشانه بازگشت به گذشته میدانند. در حالیکه شعارهای برخی دیگر که بر جمهوری دمکراتیک، ملی یا خلق یا سوسیالیستی و ... تاکید می کردند نشانه پیشروتر بودن انان ارزیابی می شود. به این ترتیب با تکیه بر سطحی ترین لایه واقعیت چنین حکم می کنند که رهبری انقلاب و اکثریت شرکت کنندگان در آن خواستار بازگشت به نوعی زندگی سنتی و عقب مانده بودند ولی دیگران تمایل به وارد کردن جامعه ایران به دوران مدرن داشتند. یعنی ظاهر شعارها و خواستها، صرفنظر از بستر و نقش اجتماعی آن، تعیین کننده پیشرو یا عقب مانده بودن نیروهایی است که آن خواستها را مطرح میکنند.
بدیهی است مقولاتی همچون مدرنیته، جامعه مدرن یا سیاست مدرن مفاهیمی هستند که باید به شکلی روشن تعریف شوند. درک ما از سیاست مدرن بیان آنچنان ایدههای سیاسی و اجتماعی است که به طی شدن روند ناگزیر افزایش دخالت مردم در سرنوشت آنان یاری رساند و به هیچ عنوان ظاهر اندیشهها و یا آرمانها را در نظر ندارد. هیچ ایده یا اندیشهای فی نفسه و خارج از زمان و مکان طرح آن، درست یا نادرست، مدرن یا عقب مانده نیست. حتی اندیشه جنگ چریکی یا محاصره شهرها از روستاها اگر برای جامعه ایران اندیشهای عقب مانده و زیانبار بود برای جوامعی مانند کوبا یا چین در دوران خود اندیشهای پیشرو و راهگشا بود. هیچ اندیشهای نمیتواند خارج از محیط طرح خود محتوای تاریخی مترقی یا عقب مانده خود را نشان دهد. به همین شکل مذهب نیز می تواند بسته به شرایط تاریخی نقش اجتماعی واپسگرا یا پیشرو داشته باشد. معیار آنکه کدام اندیشه و ایده در شرایط معین پیشرو یا عقب مانده است در ان است که تا چه اندازه به دخالت مردم و ورود انان به مبارزه برای تغییر سرنوشت خود یاری میرساند. چنانکه میتوان با شعار برقراری فوری سوسیالیسم در برابر روندی قرار گرفت که در تحول خود میتواند به سوسیالیسم ختم شود. این همان کاریست که بسیار از گروههای چپ رو در دوران پس از انقلاب انجام دادند و با شعار جمهوری سرخ و دمکراتیک خلق و مشابه آن می خواستند اندک هواداران خود از میان دانش اموزان و دانشجویان را جایگزین توده مردم کنند. یعنی جلوی روند دخالت مردم در سرنوشت خود را سد کنند. این اندیشه در زمان خود درکی عقب مانده از سیاست بود زیرا که خود را آگاه و مردم را در توهم میدید و میکوشید با این بهانه آنان را از عرصه سیاسی بیرون کند. اگر به خاطرات مثلا آقای خانبابا تهرانی نگاه کنیم میبینیم که این درک عقب مانده از دهه چهل و پنجاه در امثال وی و نسل وی در کنفدراسیون خارج کشور شکل گرفت و در اندیشهها و روشها و برخورد آنان در انقلاب ایران بطور کامل خود را نشان داد و به فاجعه ختم شد. اینان با همان تصورات مغشوشی که از جامعه ایران در دهههای چهل و پنجاه داشتند، با همان خودبزرگ بینی و کوته نگری به تحلیل انقلاب ایران پرداختند و نتوانستند نقش حضور و تاثیر مردم در حوادث را درک کنند. هنگامی که میگوییم انقلاب ایران آغاز راه جامعه مدرن و سیاست مدرن در ایران بود، منظور آن نیست که پس از پیروزی انقلاب همه ارزشهای "مدرن" و جهان شمولی که مبلغان "مدرنیته" بر آن تاکید میکنند ناگهان بر ایران حاکم شدند. اهمیت انقلاب در همان آغاز راهی بود که بایستی ایران را وارد روابط نوین اجتماعی میکرد. یعنی آنکه مردم بتوانند بر چگونگی این روابط تاثیر بگذارند. این توانایی در طی یک روند بتدریج ایجاد میشود و توقف ناپذیر است. ورود گروههای گسترده به صحنه سیاست در واقع نخستین گام در راه جامعهای نوین و سیاست نوین بود.
اگر "چپ" را نیرویی بدانیم که به لحاظ نظری خواهان دخالت مردم درسرنوشت خود است، در نگرش بخشی از آن نسبت به انقلاب تناقضی بزرگ قابل مشاهده است. اینکه این بخشی که اتفاقا از روندهای اجتماعی و سیاسی ایران برکنارمانده با تکیه بر اندیشههایی مثل توهم توده ها، انحراف انقلاب و ... از این روند اظهار نارضایتی میکند در ماهیت واقعا چپ آنان ایجاد تردید میکند. اینان بیشتر به یک گروه روشنفکری با رنگ و بوی چپ تبدیل شده اند که در شرایطی که شبانه روز از سیاست صحبت میکند عملا از سیاست جدا شده اند، زیرا که رابطه آن با مخاطبان واقعی سیاست که مردم هستند قطع گردیده است.
اینکه بازتاب خواستهای انقلاب در شکلی مذهبی را دلیل بر عقب مانده بودن آن میگیرند مبتنی بر یک واقعیت است و آن اینکه این شکل مذهبی امکان آن را ایجاد میکرد که نیروهای ارتجاعی بتوانند خود را به انقلاب بچسبانند و آنان نیز به نام انقلاب سخن بگویند. این یکی از نقطه ضعفهای بزرگ روند انقلاب ایران بود که حزب ما نیز در باره آن نگرانی داشت. آن بیم و امیدی که در اسناد پلنوم ۱۶و 17 پس از انقلاب بازتاب یافته بود و در دیگر اسناد حزبی نیز منعکس شده بود برخاسته از همین واقعیت شکل مذهبی و ابهام ناشی از آن بود که امکان میداد کسانی که با روندهای اجتماعی انقلاب موافقتی نداشتند بتوانند جایگاه مهمی در حاکمیت برآمده از انقلاب پیدا کنند. ولی برای غلبه بر این ضعف اتفاقا باید تلاش میشد تا صف میان نیروهای مذهبی هرچه بیشتر از یکدیگر جدا شود و معلوم شود که شرکت کنندگان مذهبی انقلاب با وجود دیدگاه اسلامی مشترک خود دارای خواستهایی مشابه نیستند. این همان تلاش جانکاهی بود که حزب ما در دوران آغاز انقلاب کرد و ضربه سنگینی که خورد از همین ناحیه و بابت همین تلاش بود.
بنابراین انقلاب ایران مانند هر روند اجتماعی دیگر خالی از توهمهای ویژه خود نبود. ولی این توهم، توهم مردم نسبت به رهبری انقلاب نبود. بلکه ریشه توهم در این نگرش بود که انقلاب براساس مذهب انجام شده است و بنابراین نیروهای مختلف مذهبی همه دارای ماهیتی یکسان هستند. این توهم در میان گروههای چپ رو اگر نه بیشتر از گروههای مذهبی و مردم عادی که کمتر از آنان نبود. روند انقلاب بسرعت و بتدریج این توهم را درمیان نیروهای مذهبی داخل در حاکمیت و همچنین در میان مردم کاهش داد ولی بخش بزرگی از نیروهای چپ رو که بعدها به خارج کشور کوچ کردند همچنان در این توهم باقی ماندند و هنوز هم باقی مانده اند و همچنان به تبلیغ یکسان بودن همه نیروهای مذهبی ادامه می دهند. اگر تبلیغ یکسان انگاری حاکمیت برآمده از انقلاب از طرف سلطنت طلبان یک سیاست هوشمندانه است که بدانها امکان مقابله با انقلاب را میدهد، در مورد چپ موضوع پیچیده تر میشود. ندیدن جریان واقعی انقلاب نوعی تلاش برای توجیه توهم خود آنها و تاثیر منفی است که بر روند انقلاب برجای گذاشتند. ریشه همگرایی عملی که میان سلطنت طلبان و این دسته از چپها بوجود آمد که بتدریج به همگرایی نظری نیز انجامید در همینجا بود. کوچ بعدی بخشی از "چپها" و تبدیل شدن انان به مدافعان بختیار و سلطنت، نماد این همگرایی بود. فرج سرکوهی که از یکسو مدافع مسعود احمدزاده و جنبش چریکی و از سوی دیگر ستایشگر بختیار است از موارد استثنا نیست، بلکه در حال تبدیل شدن به قاعده است. مشکل بخشی از روشنفکری سیاسی که در آن دوران در میان دانش آموزان و دانشجویان شهری در اکثریت بود از همینجا آغاز شد که به جای تحلیل اجتماعی از انقلاب به تحلیل ایدئولوژیک آن برخاستند. بعنوان نمونه، دیدگاه آقای خانبابا تهرانی مبتنی بر انحراف انقلاب و برامدن "آخوند سالاری" نمونهای از همین درک از انقلاب و نیز مردم است که نقطه مشترک همه چپ روهاست. ولی این تصور که انقلاب بخاطر اسلام انجام شده و نتیجه بلاواسطه قیام 15 خرداد است بیش از آنکه تحلیل چپ از انقلاب باشد نظر شرکت کنندگان با گرایشات مذهبی در انقلاب بود. در این اندیشه منافع راست مذهبی بر چپ مذهبی کاملا میچربید و هنوز میچربد. در مورد سرکردگی "روحانیت" بر انقلاب، واقعیت آنست که تنها شمار کمی از روحانیان بلند مرتبه با انقلاب همراه بودند و بیشتر آنها در مقابل آن قرار داشتند. آن امکاناتی که بخشی از روحانیت برای رهبری انقلاب به دست آورد ناشی از همان گام نهادن به شرایط نوین اجتماعی بود که اولین ویژگی آن همان گستردگی جنبش اجتماعی از شهر تا روستاها بود. این ورود گسترده بسیاری از روحانیان پایین و متوسط را سیاسی کرد و آنانرا به سخنگویان بی رقیب آن جنبش اجتماعی تبدیل کرد. اینکه گفته میشود روحانیت به دلیل داشتن شبکه گسترده موفق به رهبری انقلاب شد بیان قسمتی از آن رویداد و البته به شکلی وارونه است. به نظر ما این جنبش بود که روحانیان را سیاسی کرد و نه بر عکس. شبکه روحانیت چند قرن در ایران سابقه دارد ولی شاهد آن نبوده ایم که روحانیت به ایجاد جنبشی موفق شده باشد و چنین امکانی اصلا وجود ندارد. جنبش اجتماعی به دلیل تبلیغات ایجاد نمیشود و دلایل خاص خود را دارد. در تاریخ ایران نیز همچون تاریخ جهان شاهد آن نیستیم که روحانیان یا روشنفکران یا احزاب جنبش ایجاد کنند. نقش آنان تنها تاثیرگذاری بر جنبش هاست. چنانکه جنبش تنباکو قبل از فتوای میرزای شیرازی ایجاد شده و اوج گرفته بود. این جنبش تنباکو بود که میرزای شیرازی را ناگزیر از ورود به سیاست کرد و نه اینکه او با فتوای خود مردم را سیاسی کرده باشد. نقش روحانیان در جنبش مشروطه نیز به همین شکل بود. ادعای آنکه روحانیان انقلاب 57 را ایجاد کردند همانقدر بی معناست که بگوییم انقلاب اکتبر را کمونیستها ایجاد کردند. ولی ویژگی روحانیان به عنوان بخشی از جریان روشنفکری ایران در آنجاست که بدلایل مختلف در ارتباطی وسیع تر با آن بخش از مردمی قرار داشت که وارد عرصه سیاسی میشدند و آنگاه که جنبشی گسترده آغاز شد بیشترین امکان هدایت آن برای روحانیانی که با آن موافق بودند وجود داشت . یکی دیگر از دلایل مهم تفوق روحانیت را باید در یکسان نبودن ماهیت اجتماعی همه روحانیان جستجو کرد. این ناهمگونی امکان می داد که آنان بتوانند قشرهای مختلف اجتماعی را نمایندگی کنند به شکلی که همه گروههای اجتماعی میتوانستند در گروههایی از روحانیون سخنگویان خود را پیدا کنند. همین ناهمگونی مفاهیمی نظیر آخوندسالاری یا کاست روحانیت را بی معنا میکند. مشاهده میشود که بجای کوشش برای تحلیل انقلاب ایران براساس مفاهیم سبکی نظیر آخوندسالاری یا عقب ماندگی مذهبی باید شرایطی را که موجب شد مردم در مقیاسی وسیع وارد سیاست شوند و پیوند تاریخی شکل گرفته میان روحانیان و مردم و دلایل آن را مورد توجه قرار داد. انجام چنین کاری ظاهرا در ظرفیت بسیاری از کسانی که امکانهای رسانه یی خارج کشور در اختیار انان قرار داده میشود نیست و شاید به همین دلیل امکانسخنگویی در صدای آمریکا و بی بی سی را دارند. |
راه توده 430 2 آبان ماه 1392