جنبش ملی دهه 30-20 در ایران "فدائیان اسلام" آلت دست انگلیس در رقابت با امریکا |
خلاصه ای از کتاب خاطرات "تاج الملوک" همسر رضا شاه و مادر محمد رضا را می خوانید. کتابی است خواندنی که در آن خواننده اندکی از اندرونی دربار رضاشاه و محمد رضا آشنا می شود. این اندرونی ها، همیشه بخشی از تاریخ استبداد است، که همیشه پس از سرنگونی مستبد و رژیمش بر ملا می شود و پرده ها، گرچه دیر، اما از مقابل چشم مردم کنار می رود. ارزش و اعتبار خاطرات تاج الملوک در همین است. این کتاب بصورت گفتگو تهیه شده است و گفتگو کنندگان از بازماندگان هزار فامیل دوران شاه بوده اند. کتاب در امریکا منتشر شده است. |
ساواک ساواك را خود آمريكائیها درست كرده بودند. محمدرضا میگفت، من بايد احترامم دست خودم باشد. وقتی آمريكائیها احترام میگذارند و رعايت اخلاق را میكنند و رسما از ما اطلاعات میخواهند ما بايد خواست آنها را فراهم كنيم. چون آنها با قدرتی كه دارند خيلی راحت میتوانند اين اطلاعات را كسب كنند! محمدرضا خصوصی به من گفت، همين رئيس ساواك و معاون او ومديران ارشد، همه شان با آمريكائیها ارتباط دارند و برای حفظ ظاهرمی آيند و از من اجازه میخواهند، درحالی كه قبل ازكسب اجازه اطلاعات مورد نياز را به آمريكا وانگليس رد كرده اند! بعضی وقتها هم میآمدند قدرت نمايی میكردند. مثلا درحالی كه ما نمی دانستيم محمدرضا بيماری معده دارد، سفيركبيرانگليس میآمد و پيشنهاد میكرد اعليحضرت برای معاينه پزشكی و معالجه به لندن برود!
ترور حسنعلی منصور
من بالغ بر57 سال ازنزديك درجريان كورانهای سياسی و مسايل ريز و درشت مملكت بودم. حسنعلی منصور آمد و انگشت خود را در لانه زنبور (انگلستان) فرو كرد و نيش خورد!
مرا به حال خودم راحت بگذاريد وبرويد سراغ ديگران! من درست نمی دانم چه را بگويم وچه چيزرا نگويم. میترسم بعد بيايند بگويند چرا اين حرفها را گفتی! حالا يك چيزی بوده وگذشته.
كشورهای ديگروشخصيتها ومعاريف وبزرگان ازهرقسم وهرصنف به ايران میآمدند ومن آنها را میديدم ) حالا يا درضيافتها بود يا درمراسم معرفی و امثالهم( درآنها دقت میكردم، میديدم نه تنها برتری نسبت به رجال ما ندارند، بلكه گاها ضعيف ترهم بودند. علی الخصوص آنهائی كه از اروپا غربی وآمريكا میآمدند خيلی دربرابر پول وهدايا و زنها وم ظاهرمادی و زندگی دنيوی ضعيف بودند. اين آقايان راكفلرها كه ازقديم الايام با محمدرضا رفاقت وهمكاری و در امور بازرگانی و تجارت مشاركت داشتند يك نمونه ازحرص مال اندوزی بشريت هستند. با آن همه ثروت كه فقط يك آسمانخراش كوچك آنها درمنهاتان نيويورك صد وخردهای طبقه دارد! وقتی می آمدند به ايران میرفتند بازار و عدل عدل گليم وفرش وزيلو وامثالهم میخريدند كه ببرند درآمريكا بفروشند و استفاده ببرند! همين آقای « ژيسكاردستن» رئيس جمهور فرانسه ازموقعی كه وزير دارايی بود پايش به ايران باز شد ومتصل به بهانههای مختلف به ايران میآمد تا از دربار قاليچه هديه بگيرد! محمد رضا به همه اين خارجیها قالی و قاليچه و اسباب خرده ريزمی داد. به زنهايشان النگو وگردنبند میداد ومی گفت فرهنگ غربی براساس ماديات است. برای يك نفرغربی هيچ چيزمعنی ندارد الا پول! ما فكرمی كنيم رجال ما مال اندوزومادی بودند وبس! خير. اين فقط مختص به ما نيست.
علی امينی يك مخبر روزنامه از علی امينی وقتی میخواست به ايران برگردد پرسيده بود هدف شما از بازگشت به ايران چيست؟ و علی امينی كه قبلا سفير ايران درآمريكا بود و به ايران دعوت شده بود تا دركابينه عضو شود گفته بود من هدفی را برای خودم ندارم الا خدمت به مردم ايران! اين حرف مرا به خنده انداخت. چون خانواده امينی از جمله مادرش خانم فخرالدوله از ملاكين بزرگ بودند كه خيلی به رعيتهای خود ظلم میكردند. همين خانم فخرالدوله آن موقع كه تهران كوچك بود نصف تاكسیهای تهران را در تملك خودش داشت. سالها اين جمله علی امينی يادم بود تا يك روز كه نخست وزير شد و برای دست بوسی آمده بود به اوگفتم اگر راست میگويی و هدفت خدمت به مردم است اول كاری كه میكنی برو و زمينهايت را بين رعيتها تقسيم كن. گفت: علياحضرت پهلوی )مرا اكثررجال به اين عنوان خطاب میكردند( میدانند كه سياستمداران خيلی حرف میزنند و خيلی كم عمل میكنند! از من قبول كنيد كه اصولا نوع انسان اخلاقا و فطرتا، يا به قول فرنگیها بطور ژنی )ژنتيك( قبل ازهر چيز به منافع شخصی خود و خانواده اش فكر میكند و هركس غير اين بگويد دروغ گفته است. شما چند تا شازده را سراغ داريد كه اموال خانوادگی خود را بين مستمندان تقسيم كرده باشند؟ رضا (شاه( هميشه میخنديد و می گفت: «هركه از پول بگذرد خندان بود!» گاهی هم میگفت: « پول است نه جون است كه راحت بتوان داد!» اينهمه جنگهای عالم هم كه ازدوران باستان تا به امروزروی داده است همه به خاطرمال اندوزی و قدرت طلبی و افزايش قدرت و حب جاه و مال و منال بوده است. يك پزشك صاحب نامی درتهران بود به نام دكترعدل كه خيلی هم ثروت داشت. رفته بودند يك مقدار اندكی از او ماليات بگيرند. نامه داده به محمدرضا و تقاضا كرده بود او را از ماليات معاف كنند! حالا چقدرماليات خواسته بودند؟ مثلا سالی دويست هزار تومان در آمد از ناحيه مطب وبيمارستان داشت. گفته بودند دو هزار تومان ماليات بده! اگر بدانيد چه نامه رقت انگيزی نوشته بود و چه عجز و لابهای كرده بود! گاهی اوقات جشن و مراسم ميهمانی و سور و ساتی برقرار می شد و مثلا شب نشينی بود يا ميهمانی شام بود به خاطرسالروز تولد وليعهد و يا ميهمانی شام بود به خاطر ورود فلان پادشاه خارجی. خوب شما میدانيد كه در اين ميهمانیها رجال طراز اول دعوت داشتند. نخست وزير، وزراء، وكلا، وامرای درجه اول ارتش و صاحبان ثروت مثل حبيب آقای ثابت و يا علی آقای رضايی و امثالهم. قاشق وچنگال وكارد و وسائل روی ميز يا طلا و مطلا بودند يا نقره اصل! حالا من اگربگويم كه درهرميهمانی، ازاين قبيل اغلب وسايل روی ميزمفقود میشد چه میگوئيد؟! اين رجال كه از مال دنيا غنی وبینياز و از افراد طبقه اول مملكت بودند موقع شام قاشق و كارد و چنگال را میدزديدند! يك دفعه مچ يك سپهبد ارتش را موقع گذاشتن قاشق وچنگال درجيبش گرفته بودند و او گفته بود به خاطريادگاری جشن امشب تصميم به اين كارگرفته است! وقتی ملاحظه شد ميهمانان دستشان كج است دربار دستور داد در ميهمانیها هركدام از ميهمانان كه مايل هستند يادگاری داشته باشند از وسائل روی ميز هر چه مايل هستند بردارند! خوب شما میدانيد كه قبل ازآنكه سازمان امنيت ) ساواك( درست شود، ارتش از زمان رضا ) شاه ( دستگاه اطلاعاتی نام داشت. اين دستگاه اطلاعاتی مرتبا" خبرمی آورد كه فلان سپهبد يا فلان فرمانده لشكر جيره سربازها را دزدی میكند! به يك آقای تيمسار خانه میدادند. اتومبيل آمريكائی میدادند، حقوق بالا میدادند، مسافرت خارجی میفرستادند و تازه میرفت از جيره سربازها هم دزدی میكرد! رضا ) شاه( هم با آن يد و بيضا نتوانست جلوی اين دزدها را بگيرد تا چه برسد به محمدرضا. در يك كلمه بگويم همه دزد بودند فقط شدت و ضعف داشت! من يك خانه در داخل شهرداشتم كه گاهی اوقات برای دوربودن از تشريفات كاخ و برای دور بودن از محيط دربار به آنجا میرفتم و با دوستانم مثل آدم های معمولی نشست و برخاست میكردم. يكدفعه اين خانه را دزد زد و مقداری از اموال گرانبها را برد. آن موقع سرهنگ بهزادی رئيس آگاهی بود. مدتها ازاين قضيه گذشت وعليرغم فشارما دزد پيدا نشد كه نشد. يك شب در يك ميهمانی يك خانم جوان خوش بر و رويی را ديدم كه گردنبند به سرقت رفته مرا به گردن داشت! او را صدا كردم و درمورد گردنبند پرسيدم. معلوم شد از معشوق خودش سرهنگ بهزادی هديه گرفته است! آن شب چيزی نگفتم و اجازه ندادم مجلس سرد شود. فردا صبح قضيه را پيگيری كردم و معلوم شد رئيس آگاهی چند دزد را گرفته ودزدها برای استخلاص خود رشوههای كلانی از جمله گردنبند مرا كه از ملك سعودی هديه گرفته بودم به رئيس آگاهی داده اند و رئيس آگاهی هم بدون آنكه متوجه شود اين گردنبند همان گردنبند من است آن را به معشوقه خود هديه داده بود! همين امرباعث شد كه رئيس آگاهی را درازكنيم! البته چه فايده؟ يك دزد میرفت ويك دزد ديگرمی آمد.
هویدا
هويدا يك آدم بخصوصی بود. به آدم كه دست میداد دستش مثل پنبه نرم بود! اصلا حالت مردانگی در او نبود. موقعی كه نخست وزيرشد يك كارهائی ازاو سرمی زد كه ازنخست وزيران سابق سرنزده بود و به همين سبب شايع شد كه او بهايی است. البته ما میدانستيم كه پدرش بهايی بوده است اما اينكه میگفتند هويدا بهايی است بيشتر با هدف ضربه زدن به او بود. چون دريك مملكت كه مردم آن دين اسلام دارند نمی شود نخست وزير بهايی باشد! من چون ازنزديك روی هويدا مطالعه داشتم بايد بگويم كه هويدا حتی بهايی هم نبود وبه هيچ مسلك و دين وابستگی نداشت وخودش میگفت در سياست بهترين مسلكها اين است كه آدم به هيچ مسلكی پايبند نباشد. درجوانی خيلی كارها كرده بود و حتی رفته بود عضو حزب كمونيست لهستان شده بود. يك روز در اين مورد از او سئوال كردم و جواب داد آن موقع دربين جوانها عضو حزبهای نامدار شدن يك نوع مد بود. خيلی ازدانشجويان ايرانی مقيم خارج ازكشور می رفتند عضو احزاب اروپا میشدند وبرايشان هم نوع حزب مهم نبود، فقط اينكه يك كارت عضويت در جيب داشته باشند و پز آن را بدهند برايشان كافی بود! محمدرضا كه به زمين و زمان مشكوك بود میگفت اين آدم ازهمان جوانی كه در اروپا بوده به استخدام سازمانهای جاسوسی درآمده وعضويتش در حزب كمونيست لهستان هم يك نوع ماموريت بوده و بس! البته هويدا خيلی مورد حمايت دولتهای آمريكا، انگلستان و فرانسه بود و علی الخصوص دربين اسرائيلیها فوق العاده محبوبيت داشت. درواقع بايد بگويم كه يك قهرمان برای يهودیهای فلسطين بود. چون در موقع جنگ از لهستان كه خيلی يهودی داشت تعداد زيادی يهودی را به فلسطين قاچاق كرده بود. خودش يك ماجراهايی را تعريف میكرد كه از صد تا فيلم سينما هيجان آورتر بود. محمدرضا میگفت اوعضو يك سازمان قوی مربوط به يهودیها بوده است. من اسم اين سازمان را نمی دانم اما همين سازمان بود كه مملكت اسرائيل را درست كرد.(صهيونيسم) آن ايام درايران آدمهای درس خوانده و زبان دان زياد نداشتيم. هويدا هم به زبان عربی مسلط بود وهم به زبانهای فرانسه و انگليس و آلمانی. درواقع هويدا يك هديه با ارزش برای وزارت امورخارجه ايران محسوب میشد. حسنعلی منصور- پسرارشد منصورالسلطنه بود و همه میدانند كه علی منصور)منصورالسلطنه( به واسطه آنكه در مواقع بحرانی چند بار به خانواده ما خدمات ارزندهای ارائه كرده بود، مورد توجه رضا )شاه( و محمدرضا ) شاه( قرار داشت و از همين روی پسر او را هم خيلی دوست داشتيم. حسنعلی منصور در آمريكا بزرگ شده و درس خوانده و يك نمونه از ايرانی آمريكائی شده بود. چطوربگويم. ايرانی آمريكائی شده يا آمريكائی ايرانی الاصل. يه همچی چيز! وقتی هم رئيس دولت شد میخواست ادای آمريكائیها را دربياورد و در ايران به سبك آمريكا حزب راه بيندازد و همان كارهای زمان علی امينی را به نوعی ديگر تكرار كند كه اجل امانش نداد. يادتان هست كه كانون مترقی درست كرد. همان كه بعدا شد حزب ايران نوين. هويدا هم همين اداها را داشت و می گفت به سبك آمريكا بايد دو تا حزب داشته باشيم كه با هم رقابت كنند و درانتخابات عدد حكومت كند و هر كس از حزب رای بيشتری داشت كابينه تشكيل بدهد و از اينجور حرفها كه درايران كار بردی نداشت. من حالا روی هويدا چندان اصرار ندارم اما حسنعلی منصور با يك سری برنامهها و طرحهايی كه آمريكايیها دستش داده بودند آمده بود تا شاه ايران را مثل پادشاه انگلستان بیقدرت و تشريفاتی كند. (منصور را فدائيان اسلام ترور كردند و جلوی تشريفاتی شدن شاه و كاهش نفوذ انگلستان و تقويت نفوذ امريكا را گرفتند.) خيلی از وقايع زندگی وحوادث ايام وحتی ماجراهای عجيب وغريب تاريخ از روی حادثه و به موجب يك واقعه تصادفی بوده وهست. هويدا هم به سادگی آمد نشست روی صندلی قوام السلطنهها ومصدق السلطنهها. تاريخ ايران صدراعظمهائی داشته مانند اميركبير، مانند احمد قوام، مانند مصدق. اول ايراد من به هويدا اين بود كه خيلی جلف تشريف داشت. مرد بايد مردانگی داشته باشد. علی الخصوص وقتی نخست وزيرمملكت است نبايد پيراهن قرمزگلدار بپوشد و حركات سخيف بكند. گاهی به محمدرضا میگفتم به اين مرتيكه هويدا بگو ادای جوانهای پانزده – شانزده ساله را درنياورد. محمدرضا میگفت ولش كن مادر بگذار هرطور ميل دارد عمل كند. بعضی وقتها هم كه مثلا سالگرد تولد من بود و برای عرض تبريك میآمد و يا عيد بود يا جشن و سوری برپا بود و ملاقاتی روی میداد اصلا ملاحظه مقام خودش را نمی كرد و خيلی لودگی مینمود. من ازلودگی او میخنديدم و پنهان نمی كنم كه حركات و وجناتش مايه نشاط بود، اما شما میدانيد كه لازمه يك نخست وزير اين است كه اخلاق بزرگان را داشته باشد! تا زمان هويدا هيچ نخست وزيری درايران نيامده بود كه بتواند رضايت محمدرضا و برادران و خواهرانش را يكجا جلب كند ومورد توجه فرح و فاميل او هم باشد. اينكه يك آدم بتواند رضايت همه را يكجا جلب كند البته ازهنرهای اوست . هويدا میگفت هيچ امری بدون اطلاع و صلاحديد لندن صورت نمی گيرد! خدمت شما عرض كنم دكترمصدق دراوايل ظهورشوهرمرحوم جزو طرفداران او درآمد ورضا هم او را دوست داشت و میگفت مصدق السلطنه درس خوانده ومتجدد است. گاهی اوقات هم او را صدا میكرد وبا هم ناهار میخوردند و رضا از اوضاع و احوال فرنگ سئوالاتی از مصدق میكرد. در تمام جريانات بعدی مانند جمهوری خواهی و خلع احمد شاه و رای مجلس به رضا جزو طرفداران شوهرم بود و البته الان صدها كتاب تاريخی درمملكت چاپ شده و نويسندگان از زمان كودتای حوت 1299 تا به امروز را مشروحا نوشته اند. وقتی مصدق نخست وزير شد، دوسه نفر از معتمدين ما كه جزو نزديكان مصدق بودند اغلب شبها پيش ما میآمدند و گزارش امور را میدادند. ما كه میگويم يعنی من و رضا و اشرف و گاهی بعضی از ديگر برادران و خواهران محمدرضا. حسين علاء هم كه خيلی دوستان در آمريكا داشت برای ما اخبار میآورد و ما میدانستيم كه كشمكش آمريكا و انگلستان قريب الوقوع است. جنگ تمام شده بود و آلمان شكست خورده و مستملكات و مستعمرات خود را از دست داده بود. قدرتهای اروپائی ديگرمثل فرانسه و بلژيك هم يك دو سه مورد بیاهميت در آفريقا و نقاط پرت و دور افتاده را حفظ كرده بودند. آنچه كه ما نمی دانستيم اين بود كه نحوه رويارويی آمريكا و انگلستان در ايران چطوری خواهد بود. يك مرتبه حرفهای جديدی در ايران شروع شد و يك دستجاتی پيدا شدند كه حرف از دمكراسی و مليت و اينجور چيزها میزدند. قوام السلطنه كه به سياست انگليسیها نزديك بود و حسين علاء كه به سياست آمريكايیها نزديك بود هردو پيش من آمدند و ما با هم صحبت زياد میكرديم. ازاين صحبتها معلوم شد كه آمريكا دستجاتی درست كرده و میخواهد عرصه را به انگليسیها و سياست آنها درايران تنگ كند. آدمهايی هم كه جزو پيش قراولان اين دستجات بودند مثل الهيارصالح و امثالهم همه سابقه كار و زندگی درآمريكا داشتند و قوام السلطنه آنها را متهم میكرد كه درموقع اقامت درآمريكا جذب آمريكايیها شده اند. آدمهای ديگری هم بودند كه حالا اسم همه آنها يادم نيست. گاهی اوقات محمد رضا اينها را میخواست ومن هم بودم وگاها اشرف هم بود و بعضی از نزديكان هم بودند ومجادله و بحث میكرديم. اين آدمها میگفتند كه در دنيا بعد از جنگ بيطرفی معنی ندارد. تازه چه فايدهای ازبی طرفی برما مترتب است؟ مگرما درجنگ بیطرف نبوديم. نيروهای متفقين بیطرفی ما را ناديده گرفتند و مملكت ما را متصرف شدند. ازاين حرفها میزدند وبعد نتيجه میگرفتند كه برای ايجاد موازنه ميان دو قدرت قاهر يعنی شوروی و انگلستان كه هر دو كشور در ايران سابقه مداخله گرانه دارند بايد به يك نيروی سوم متوسل شد كه همانا آمريكا است! حتی يادم هست كه الهيارصالح و يك نفرديگركه دانشگاهی بود وعلی الخصوص دكترمتين دفتری كه فاميل مصدق بود خيلی از آمريكا تبليغ میكردند و برای اينكه ما را تحت تاثير قرار دهند سياست رضا ) شاه( را مثال میزدند و می گفتند اعليحضرت فقيد هم دنبال يك نيروی سوم میگشت تا در برابر روسيه و انگلستان علم كند و به همين دليل بود كه به آلمان نزديك شد. البته اين حرف كاملا درست بود و رضا برای خلاص كردن ايران ازنفوذ روسيه وانگليس به آلمان نزديك شده بود. يك حقيقت تاريخی بزرگ ديگر را هم به شما بايد بگويم و آن مربوط به حزب توده است. يادتان باشد حتما درجای خودش سئوال كنيد. بهرحال اوضاع سياسی مملكت در يك طرفه العينی دستخوش شلوغی شد و روزی چند تا حزب وگروه سياسی تاسيس میشد و خيلی هم روزنامه درمی آوردند. حرف و حديثها همه درمورد آزادی خواهی و مليت خواهی و آرمانخواهی و چيزهای قلمبه سلمبه از اين قبيل بود. اما به مصداق آنكه گفته اند: « مقصود توبی كعبه وبتخانه بهانه!» هدف يك چيزو فقط يك چيز بود و آنهم ماده سياه و بد بوی نفت! يك مطلب مهم ديگرهم بگويم وآن روش متفاوت آمريكا با روسيه بود. روسيه شوروی درآن موقع با تحمل كشتههای زياد كه میگفتند بالغ بر27 ميليون نفوذ بوده است آلمان نازی را شكست داده پيروزشده بود. خيلی به ارتش سرخ افتخارمی كرد و اسم ارتش سرخ كه میآمد لرزه برتن ممالك ديگر میافتاد. آمريكا نمی خواست مثل شوروی قوا وارد ممالك ديگركند و همانطوری كه شوروی ممالك اروپائی را تا نيمه آلمان ضبط كرده بود او هم با زورارتش كشور گشائی كند. تازه اين كارهم پرخرج بود و آمريكايیها با روحيه كاسبكاری كه داشتند درهمه چيز حساب سود و زيان را میكردند و هم باعث تلفات جانی میشد كه مقبول طبع آمريكائیهای خوشگذران نبود. ازهمه مهم تراينكه آمريكائیها درحالی كه شوروی را به كشورگشايی و لشكركشی متهم میكردند میخواستند ازخودشان يك چهره بيشتر دوست و مخالف لشكركشی نشان بدهند.
حزب توده ایران
درمجلس فراكسيون حزب توده موضع ملی شدن نفت را دنبال میكرد. اگربخواهيم حقيقت را بدون هيچگونه آلودگی بيان كنيم بايد با شهامت اقراركنيم كه حزب توده اصلی، يعنی توده ایهای بالشويك مذهب ازبيخ و بن خواستارملی شدن نفت ايران و اخراج انگليسیها از ايران بودند و سران آنها كه گاهی پيش محمدرضا میآمدند حرفهای شيرينی میزدند و برای اينكه محمدرضا را با خودشان همراه كنند میگفتند فراموش نكنيد كه همين انگليسیها بودند كه پدرتان را با آن وضع بد ازمملكت به تبعيد فرستادند! توده ایها خيلی نفوذ در بين كارگرهای صنعت نفت داشتند و آبادان آن روز معروف شده بود به استالينگراد ايران! من چون درجريان خيلی حوادث بوده ام حالا میخواهم آن مطلب را كه به شما ياد آوری كردم وگفتم حتما درمورد حزب توده ازمن بپرسيد برايتان شرح بدهم. وقتی حزب توده ايران قوت گرفت هم ما به وحشت افتاديم وهم دوستان انگليسی و آمريكائی و حتی منطقهای ما! بادم هست كه مرحوم ملك فيصل پادشاه عراق برای محمدرضا پيغام داد كه اگر فكری برای حزب توده نكنيد برای ما هم در داخل عراق مشكل درست خواهد شد. چون از زمانی كه حزب توده درايران محبوب القلوب شده است در عراقی هم حرب اشتراكيون راه افتاده كه نسخه عربی حزب توده شما در ايران است! اينجا بود كه انگليسیها كه خيلی مارمولك هستند پولتيك خوبی انجام دادند و پنهانی يك حزب توده (تقلبی) درست كردند كه بعدها به تودهای – نفتی معروف شد. كاراين حزب توده بدلی اين بود كه صد پله ازحزب توده اصلی تندتر شعار بدهند و با اغفال مردم آنها را ازپشت سرحزب توده اصلی به پشت سرخودش بكشاند! البته درحزب توده اصلی هم اشخاص خوبی بودند كه با ما همكاری داشتند و میآمدند به محمدرضا اعلام وفاداری میكردند. حتی دكتر فريدون كشاورز كه آدم آبله روی زشتی بود آمد دست مرا بوسيد و گفت اگرعلياحضرت پهلوی بفرمايند من همين الساعه از حزب توده خارج میشوم. ما به اشخاص حكم میكرديم كه داخل حزب بمانند و برای ما اخبار بيآورند و منويات ما را كه همانا سعادت ملك وملت بود درداخل حزب اجرا كنند. خيلیهای ديگر هم بودند كه اسامی آنها را فراموش كرده ام. افرادی بودند كه مثل استوارعباس شاهنده اول تودهای بودند بعد رفتند از اطرافيان قوام السلطنه شدند بعد دوباره تغييرمسلك دادند و رفتند دور و بر مصدق. مردم مرتبا دليل اين اعوجاج مسلك را میپرسيدند و بيچارهها نمی دانستند كه اين آدمها در واقع آدم ما هستند كه به صورت نفوذی و مامور دربارعمل میكنند! افراد ديگرهم مثل استوارمكی و يا آن يارو كی بود؟ آها يادم آمد.مظفربقايی. يا جعفرشاهيد ووو... صدها نفربودند. يك روز يادم هست كه سرميزشام بوديم. مصدق هم بنا به دعوت قبلی آمده بود. همراهان جمع بوديم. محمدرضا به مصدق گفت: حضرت اشرف آمديم وهمين فردا انگليسیها آبادان وخرمشهررا تخليه و اداره نفت را به دست ما سپردند. آيا ما متخصصين وكارگران وكاركنان و اهل فن به مقدارلازم داريم كه جريان صدورنفت تعطيل نشود؟! مصدق گفت: بايد دو نكته را خاطرنشان كنم. اول اينكه روسيه شوروی دربغل گوش ما با يك ارتش قوی بنيه ايستاده و اگر اراده كند میتواند درعرض چند ساعت كل مملكت ايران را به تصرف خود دربياورد. دوم اينكه مردم ايران ازمداخلات انگليس وسابقه استعماری انگلستان در ايران فوق العاده عصبانی هستند وانگليسیها را دشمن حريت واستقلال مملكتشان میدانند. سوم اينكه ممكن است شورویها ازنارضايتی مردم ايران سوء استفاده كنند و همان طوری كه مملكت اروپائی را متصرف شده اند ايران را هم متصرف شوند. 4- الان نارضايتی دربين مردم زياد شده واگرما بخواهيم دربرابر خواسته مردم بايستيم آنها ما را كنارزده ومی روند دنبال توده ایها كه شعارهای تند میدهند. بنا براين ما بايد خودمان رهبری مخالفين را عهده دارشويم. ازاينجا مصدق برای آنكه اطمينان خاطربه ما بدهد فاش ساخت كه درمسافرت خودش به واشنگتون امريكائیها به او محرمانه قول داده اند درصورتی كه انگليسیها از ايران بيرون بروند آنها حاضرهستند به عنوان مستخدم دولت ايران بيايند و اداره نفت را عهده دارشوند و نفت ايران را به قيمت بالاتراز انگليسیها خريداری كنند! خوب حالا فهميديد پشت قضيه نفت چه بود؟ آمريكائیها به دست مصدق نفت را ازانگليسیها گرفتند! البته بعد ديدند پسرعموهای انگليسی آنها خشمگين هستند يك سهمی هم مجددا به آنها دادند. اين قضيه خيلی مفصل است. اما لپ مطلب همين است كه گفتم. دعواهای مصدق با آقای كاشانی و آن ماجراهايی كه بعدا پيش آمد هم ادامه دعوای آمريكا و انگليس بود. مشت آمريكا از آستين مصدق و مشت انگليس از آستين رقيب مصدق بيرون آمده بود. مصدق به ما خيلی بد كرد. حتی موقعی كه نخست وزيربود به خاطرخوش آمدن عوام و رعايا ما را ازمملكت خودمان بيرون كرد. موقعی كه من و دخترانم درخارج بوديم حقوق قانونی و مقرری ما را قطع كرد. وقتی اشرف به تهران برگشت او را گرفت و تحت الحفظ به فرودگاه فرستاد تا دوباره به خارج برگردانند. اما عليرغم همه اين بدیها كه به ما كرد من بايد يك حقيقت را بگويم و آن اينكه برعكس همه آن مطالب كه تا به حال نوشته شده است مصدق اصلا و ابدا مخالف سلطنت پهلوی نبود و هيچوقت درصدد تعطيل سلطنت برنيامد. بعد از28 مرداد 1332 فضل الله زاهدی (وزيركشور دولت مصدق و عامل كودتا) او را گرفت، اما محمدرضا به دادستانی ارتش دستور داد درمورد مصدق سخت نگيرند. خودش تقاضا كرده بود به ديدن ما بيايد. آمد پيش من ومحمدرضا وازهمه ما حلاليت طلبيد و گفت با توجه به قول وقسم كه در برابر رضا شاه ادا كرده بوده است نه تنها در صدد تعطيل سلطنت برنيامده، بلكه ازهمكاری با توده ایها برای اعلام جمهوری واعلام انحلال سلطنت پهلوی خودداری كرده است. راست هم میگفت. خدمت مصدق و بلكه خدمت بزرگ مصدق اين بود كه آمريكا را در امورات ايران دخيل كرد. امريكايیها به عكس انگليسیها كه فقط بلد بودند نفت ايران را باركنند و ببرند اهل كمك بودند. آنها آمدند به ايران و اول كاری كه كردند مملكت ما را سمپاشی كردند. درايران مالاريا بيداد میكرد. بخصوص درنواحی گرم و مرطوب شمال و جنوب ايران مالاريا قاتل بیامان مردم ايران بود. اين آمريكائیها بودند كه سم د.د. ت آوردند و كارشناس آوردند و با تحمل خرج زياد مالاريا را در ايران نابود كردند. پس از28 مرداد سال 1332 آمريكا كمكهای نظامی و اسلحه و مهمات و تجهيزات پيشرفته به ايران فرستاد و مستشاران آمريكائی آمدند ارتش ما را نو سازی و بازسازی ومدرن كردند. يعنی میخواهم بگويم اينكه گفته اند: «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد!» بعد ازآنكه فضل اله زاهدی نخست وزير شد وقت زيادی صرف آرام كردن مملكت گرديد. اول ازهمه حزب توده را غيرقانونی اعلام كردند و افراد آن را كه درهمه اركان مملكت نفوذ داشتند پاكسازی كردند و كنار گذاشتند. |
|
راه توده 431 9 آبان ماه 1392