گفتگو با عموئی درک حزب ما از "خط امام" علمی و دقیق بود |
محمد علی عموئی، در تهران مصاحبه ای کرده که سایت "مهر" در خارج از کشور آن را منتشر کرده است. سایت مهر از جمله سایت های هواداران حزب توده ایران است. در این مصاحبه، جدا از مباحث تاریخی مربوط به جنبش کمونیستی جهانی، مسائلی از سوی محمد علی عموئی مطرح شده که بدلیل موقعیت وی در رهبری حزب توده ایران در سالهای پس از انقلاب 57 (عضو هیات سیاسی و دبیرکمیته مرکزی) دارای جنبه های مستند و تاریخی است. از جمله درباره تلاش رهبری حزب توده ایران برای جلوگیری از آغاز جنگ در کردستان و همچنین تلاش برای خاموش کردن آتش این جنگ. درباره سیاست اتحاد و انتقاد حزب توده ایران در برابر حاکمیت جمهوری اسلامی در سالهای پس از انقلاب، در باره درکی که رهبری حزب از "خط امام" داشت و چپ روی های پس از انقلاب سازمان های چپ و بطور کلی "مشی چریکی". در این مصاحبه اشاراتی کمرنگ نیز به شرایط امروز کشور می شود. ما سعی کردیم از این مصاحبه همین بخش هائی را که در بالا اشاره کردیم استخراج کرده و منتشر کنیم. سئوالات را نیز حذف کرده ایم. به این دلیل که گاه مشروح است و جنبه اظهار نظر دارد و گاه پراکنده و در الفاظ و اصطلاحاتی نا مانوس که هم نظم گفتگو را بهم می زند و هم آن را از مسائل روز دور.
محمد علی عموئی:
در دههٔ ۲۰، در یک فاصلهٔ کوتاه ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۷ که حزب تودهٔ ایران فعالیت علنی داشت، با چه مشکلاتی توسط چاقوکشهای حزب سومکا، پان ایرانیستها و آنچه امروز بهعنوان لباس شخصیها از آن یاد میشود، رو به رو بوده است. آن زمان حکومت با سازماندهی و سربازگیری از لمپنهای جنوب تهران تحت عنوان لباس شخصیها که بعدها به صورت شعبان بیمخ و نظایر اینها نمود پیدا کرد، گاه و بیگاه با قمه، چاقو، زنجیر و با انواع و اقسام سلاحهای سرد به کلوبها، تجمعات و دفتر حزب حمله میکردند، شیشهها را میشکستند، کتابها را پاره میکردند و بهآتش میکشیدند و کادرهای حزب را ضرب و شتم میکردند. من از این دوران بهعنوان دوران فعالیت قانونمند و آزاد حزب تودهٔ ایران یاد میکنم. امکان نداشت حزب یک گردهم آیی داشته باشد و بههر مناسبتی چاقوکشهای حزب پان ایرانیست، سومکا یا حزب آریا آن تجمع را مورد هجوم قرار ندهند. این احزابی که نام بردم عنوانشان حزب بود اما در واقع دارو دسته چاقوکشهایی بودند که مورد حمایت حکومت بودند و بهجای نیروی انتظامی برای سرکوب و بههم زدن تجمعات مورد استفاده قرار میگرفتند. بعد از انقلاب نیز البته با اسمهای دیگری همین رفتارها وجود داشت. مهم نیست برهم زنندگان حقوق مدنی جامعه با چه اسم، تظاهر و عنوانی عمل میکنند، بلکه مهم ماهیت حرکتی است که فعالیت آزاد احزاب و تکثر اجتماعی را بر نمیتابد. در همین دوران، بهعلت حضور فیزیکی حزب که روزنامه و ارگانی داشت و میتوانست نظراتش را با رعایت خیلی از مسائل اعلام کند، با اقبال زیادی مواجه شد. البته ما اشتباهاتی داشتیم. من بهنوبهٔ خودم از اشتباهات حزب تودهٔ ایران یاد میکنم و میپذیرم، و طبیعی هم هست که یک حزب جوان و کم تجربه که با مهم ترین مسائل روز مواجه است و در حساسترین نقطه جهان قرار دارد، دچار اشتباهاتی شود. بهخاطر داشته باشید ایران یکی از کشورهای حساس از لحاظ ژئوپلتیک در منطقه بوده و هست. هممرزی با اتحاد جماهیر شوروی، نزدیکی به کشور هندوستان، وجود خلیج فارس از سویی، و حضور عوامل پیدا و پنهان کشور استعمارگر انگلیس در هیأت حاکمه، و در عین حال وجود سیاستمداران کارکشته و وابسته مثل قوامالسلطنه، سید ضیاءالدین طباطبایی، علی دشتی، منصور و دیگرانی که سیاستهای عمومی ایران را در دست داشتند، حزب تودهٔ ایران را در مقابل ترفندهای گوناگون قرار میداد. در این وضعیت طبیعی بود که حزب در تاکتیکها و سیاستگذاریها دچار اشتباه شود. اما اینها آن چیزهایی نبود که موجب افول حرکت حزب شود. باید یادآور شوم پارهای از اشتباهات در موضعگیری علیه مصدق انجام شد ولی شاهد آن هستیم که حزب به تجربه اشتباهاتش را در مییابد و آن را تصحیح میکند. در قیام ملی ۳۰ تیر، بهعنوان بزرگ ترین پشتیبان دکتر مصدق به میدان میآید و از آن موقع به بعد یار و یاور کابینهٔ دکتر مصدق بهعنوان حکومت ملی ایران است. این در حالی است که در همین زمانها نزدیک ترین یاران مصدق مثل مظفر بقایی، حسین مکی، حائریزاده و علی زهری از ایشان جدا میشوند و حتی جدایی آقای کاشانی که رابطهٔ اولیه اش با دکتر مصدق آنان را در موقعیت دو رهبر اصلی جنبش ملی قرار داد، خودنمایی میکند. حزب توانست اشتباهاتی را که در شناخت دکتر مصدق و ملیون داشت بعد از قیام ۳۰ تیر تصحیح کند. حزبی که از اصولی پیروی میکند، پای بند به میثاقهای معینی است، اگر در روند سیاست گذاریهایش مرتکب خطایی بشود، تجربهٔ عملی به آن تفهیم خواهد کرد که اشتباهاتش را مورد بازبینی قرار دهد.
بعد از انقلاب 57
بهحکم تجربهٔ تاریخی، در فاصلهٔ دههٔ ۲۰ که حزب فعالیت علنی میکرد، و همچنین تجربهٔ سه چهار سال اولیهٔ بعد از انقلاب، و با وجود همهٔ مشکلاتی که حزب با آن مواجه بود، حزب تودهٔ ایران با اقبال گسترده مردم مواجه شد. ما یک سری بحثهای نظری داشتیم، یک سری سیاست گذاریهای عملی. ما در شعبهٔ پژوهشهای حزب روی تمام مسایل اساسی مملکت نظر و برنامه داشتیم. از قانون کار گرفته تا قراردادهای بینالمللی و سیاست گذاری خارجی در شعبهٔ پژوهش حزب تودهٔ ایران بررسی شده بود، و مادامی که هنوز وجه انقلابی نظام پایدار بود، برنامههای لازم برای عمل پیشنهاد میشد. از آنجا که به اهداف اصولی انقلاب وفادار بودیم، آنچه بهنظرمان در تعمیق دستاوردهای انقلاب میتوانست به دولت کمک کند از همکاری با دولت مضایقه نکردیم! نگرش و تئوریها صحیح بود. ما وقتی میدیدیم حرکت عمدهٔ تودهٔ مردم در جهت بیرون انداختن دیکتاتوری است، ما هم با اعتقاد به اصول حقوق بنیادین حقوق سیاسی ـ مدنی، با اینکه رهبری انقلاب دردست نیروهای مذهبی بود، مردمی بودن انقلاب را تأیید کردیم. حزب تودهٔ ایران یک مشی اصولی داشت و بر اساس اصولش موضع گیریها و سیاست گذاریهایش را تعیین میکرد. وقتی دید انقلاب سال ۵۷ اولاً متکی به تودهٔ مردم و در جهت نفی دیکتاتوری نظام شاهنشاهی است، این کاملاً با اصولش تطبیق میکرد؛ وقتی دید سیاستهای ضدامپریالیستی در انقلاب دنبال میشود، حمایت کرد. از کجا معلوم سیاست های ضدامپریالیستی دارد؟ وقتی میبیند نظام برخاسته از انقلاب تمام قراردادهایی را که با ایالات متحده داشته، همه آن قراردادهای تحمیلی نظامی که موجب وابستگی کشور به امپریالیسم میشد، لغو میکند و از پیمان سنتو خارج میشود. اینها یک سری از مسائلی است که در انطباق با نگرش اصولی حزب است و انقلاب را تأیید میکند. همان طوری که اشاره کردم. در روند فعالیت علنی حزب بعد از انقلاب کمتر پیش آمد که اشتباه کرده باشیم؛ اشتباه بیشتر در دوران جوانی حزب در دههٔ ۲۰ بود. بهنظر من، ما انقلاب را درست شناختیم، به جا حمایت کردیم و در این راستا از اصول و خط مردمی و ضد امپریالیستی امام دفاع کردیم.
البته ما نگفتیم در خط امام هستیم. خط امام جنبههای متفاوتی دارد، ما خط مردمی و ضدامپریالیستی امام را قبول داشتیم. حتی میتوانم اشاره کنم به این مطلب که ما در درون حزب شاهد یک تلقی اشتباه این چنینی توسط اعضای خود حزب بودیم. بارها و بارها میدیدیم در مباحثی که در دانشگاه و جامعه بین طرفداران حزب و جوانان و دانشجویان می گذشت، گزارشهایی میرسید که بیان میشد ما طرفدار خط امام هستیم. بعد از این قضایا در حزب شعبه ای بهنام «بازرسی و رسیدگی» بهوجود آوردیم که اتفاقاً خود من مسؤولش بودم و بنا را بر این گذاشتیم که با اعزام بازرس به شبکهٔ تشکیلات حزبی، فرایند چگونگی انتقال رهنمودهای رهبری حزب به اعضا و بدنهٔ حزب را نظارت کنیم. به ویژه یکی از نکاتی که دیدیم بد فهمی صورت گرفته همین مبحث خط امام و عدم تمیز آن با خط مردمی و ضدامپریالیستی امام بود. از جمله اشتباهاتی که در عرصهٔ اجرا در همین دوران و بهعلت نوعی مصلحت گرایی رخ داد این بود که شعار «انتقاد و اتحاد» را مطرح کردیم تا موضعگیریها و سیاست گذاریهای حزب بر آن اساس باشد، یعنی هر آنچه در جهت حفظ و تعمیق دستاوردهای انقلاب باشد آن را تأیید کنیم و متحد چنین خطی باشیم. هر جا که به این دستاوردها لطمه بزند و بر اساس آن مخالفان انقلاب و ضد انقلاب پا بگیرند، ما آن را نقد کنیم. این سیاست و موضع اتحاد و انتقاد موضع بسیار درستی بود، اما به درستی اجرا نشد. این موضوع از جمله انتقادات جدی است که در همان ایام در ارگانهای رهبری حزب مطرح بود و اکنون نیز میتوانیم بهکار خودمان وارد کنیم. بهعنوان مثال، وقتی حاکمیت انقلابی به محاکمهٔ گروههای مخالف و نیز عوامل شاه پرداخت ما از خودمان سؤال نکردیم «این محاکمات تا چه حد انقلابی است؟ آیا مجازاتها با جرمها تناسب داشت و حق دفاعی به متهمان داده شد؟» ما آن موقع، آن نوع محاکمات را بهاندازهٔ کافی نقد نکردیم. فردایش خودمان به همان نوع محاکمه دچار شدیم و امروز هم شاهد آن هستیم که همهٔ کسانی که با گرفتاریهای امروز مواجه هستند کسانی بودند که وقتی حزب تودهٔ ایران زیر ضربه قرار گرفت نه تنها انتقاد نکردند که حتی با صدور بیانیه آن را تأیید کردند و تبریک گفتند! با همهٔ احترامی که برای آقای سحابی قائل هستم، مشاهده کردم که ضمن مصاحبه در یکی از نشریات، اشاره کردند «رهبران حزب توده خیانت کردند!» کجا خیانت کردند و به چه کسانی خیانت کردند؟ چرا بهجای نقد عملکرد حزب، اینگونه با کینه خطای قبل از سال ۱۳۳۱ را به صورت گناه نابخشودنی آن حزب به دنبال خودشان یدک میکشند؟ اگر آسیب شناسی در بین باشد باید عرض کنم که یکی از عناصری که وحدت و همکاری نیروهای مترقی را با مشکل مواجه ساخته همین عنصر کینه توزی و برخورد لجوجانه با یک سری از مباحث تاریخی است.
شرایط امروز
واقعیت این است که این روزها کشور ما با بحران عظیمی رو به رو است. دشمن تمام اطراف مملکت ما را در محاصره خود قرار داده است، حضور نظامی خطرناکی در منطقه توسط دشمن اعمال میشود، سیاست های معینی نیز در داخل کشور توسط گروهی در حال اجرا است که متأسفانه این خطر را روز به روز بیشتر میکند. اگر نیروهای مترقی و آزادیخواه به نظر مشترکی نرسند، و اگر حداقل ائتلافی روی یک جنبهٔ معین از وحدت شکل نگیرد، تبعات جبران ناپذیری متوجه کشور خواهد شد. بله، نمیشود در حال حاضر در تمام عرصهها وحدت داشت، ولی میشود روی استقلال و تمامیت ارضی ایران، روی بهبود شرایط مبارزه برای ایرانی که حداقل آزادیها را برای مردمش تأمین کند، اتحاد را شکل داد. همه مدعی آزادیخواهی هستند، همه مدعی دفاع از تمامیت ارضی ایران هستند، روی این پلاتفرم میتواند اتحادی را به وجود آورد و همگانی شود، و کمتر مطالبی گفته شود که دل چرکینی و تفرقه به وجود بیاورد. بیش از آنکه جاذبه ایجاد شود، دافعه به وجود نیآورند. من معتقدم اگر نیروهای آزادیخواه این مملکت صادقانه نسبت به سرنوشت ملت ایران روی یک پلاتفرم حداقلی موافقت داشته باشند، نیروی عظیمی خواهد بود و دیری نخواهد پایید که به موفقیت دست پیدا کنند. من نمی دانم چرا اینقدر آزادی و آزادیخواهی را نقطهٔ مقابل مبارزه برای سوسیالیسم ارزیابی میکنند. عملکرد حزب تودهٔ ایران به عنوان یک حزب اپوزیسیون مبارزه برای آزادی و آزادیخواهی بود. آیا اگر قربانی این سرکوب شده نشانهٔ این است که مخالف آزادی است؟
حزب توده ایران و سرکوبها سایر جریانهای چپ
تمامی جریانات سیاسی غیرحکومتی – پس از انقلاب- زیر فشار امنیتی بودند و یکی بعد از دیگری از عرصهٔ فعالیت علنی حذف شدند. بعضاً رفقای فدایی ما شعارهای غلطی مطرح کردند که بعداً خودشان را نقد کردند و پذیرفتند که زیاده روی کردهاند. همان موقع از دوستان فدایی ایراد گرفتیم که چرا تفنگ به دست گرفتید و کردستان و ترکمن صحرا را به آشوب کشاندید؟ انقلابی انجام گرفته، بیایید از موضع آگاهی بخشی به مردم در جهت حفظ و تعمیق دستاوردهای انقلاب گام بردارید، و خوشبختانه موفق هم شدیم. در سال ۵۹ دوستان فدایی ما آن شعارهای تند را کنار گذاشتند و از کردستان هم برگشتند. ما حتی تلاش کردیم شعلهٔ آتش جنگ در کردستان برافروخته نشود. آقای هاشمی رفسنجانی خیلی خوب در جریان امر هستند. آن زمان، یادش بهخیر، زنده یاد داریوش فروهر از طرف آقای خمینی مأموریت داشت در رابطه با کردستان اقدام کند. از آنجا که روابط بسیار نزدیک و دوستانه ای بین حزب و آقای فروهر برقرار بود، ما طرحی فراهم آوردیم و بخشی از مطالبات خلق کرد را در آن ملحوظ کردیم، ولی حداقل ممکن را! یعنی ما حساب کردیم چه مقدار از این مطالبات در شرایط کنونی توسط جمهوری اسلامی پذیرفته میشود. البته این را هم بگویم، به رغم این که در اطراف آقای خمینی و در درون حاکمیت جمهوری اسلامی افرادی بودند که این مقدار حقوق را برای خلق کرد قائل بودند، اما کسانی هم بودند که هیچ یک از خواستههای خلق کرد را نمی پذیرفتند و نه به رسمیت میشناختند. علیایحال، ما پروژه را فراهم آوردیم و من هم با آقای فروهر گفت وگوها را شروع کردم. گفتم ما میرویم کردستان و با حزب دموکرات کردستان صحبت میکنیم و این پروژه را با آنها نیز در میان میگذاریم، قانع شان میکنیم که فعلاً به این مقدار از حداقل حقوقشان رضایت دهند. از این طرف هم شما جمهوری اسلامی را راضی کنید تا به این ترتیب از جنگی که فقط و فقط سبب کشته شدن فرزندان خلق کرد میشد، جلوگیری شود. شما فکر میکنید چند بار ما فاصله تهران تا مهاباد را رفتیم و صحبت کردیم؟ سرانجام هیاتی از تهران مرکب از زنده یاد فروهر، آقایان سحابی و صباغیان از طرف آقای خمینی ماموریت پیدا کرد با حزب دموکرات و با نمایندگان خلق کرد صحبت کند. شب قبل از اعزام نمایندگان نظام، من در مهاباد با غنی بلوریان و رحمان قاسملو صحبت کردم، البته با غنی بلوریان بیشتر آشنا بودم چرا که سال ها با هم در زندان عادل آباد بودیم. رحمان قاسملو را برای اولین بار میدیدم ولی با اسم و نگرشش آشنایی داشتم. بالاخره قرار شد روی طرح موافقت صورت بگیرد. البته ایرادات آقای قاسملو عبارت از این بود که ما تنها نیستیم، کومله هست، شیخ عزالدین هم هست، آنها با این سطح مطالبات راضی نمیشوند. گفتم نمایندگی واقعی خلق کرد را حزب دموکرات کردستان با پیشینهٔ طولانی مبارزاتی دارد. در صورتی که نتواند شیخ عزالدین را راضی کند امکان راضی کردن مردم را دارد. و آنها را راضی کردیم که از برافروختن آتش جنگ و کشته شدن فرزندان خلق کرد در یک جنگ داخلی جلوگیری کنند. با کمال تاسف، هنگامی که هیأت مذاکره کننده مشغول گفتوگوها شد، آقایان تندروهای خلق کرد و شیخ عزالدین به جلسه حمله کردند و مذاکرات بینتیجه پایان یافت. البته بعدها شیخ عزالدین با اعتراف به خطای صورت گرفته گفت: «اگر ما با انجام مذاکرات موافقت میکردیم، اقلاً میتوانستیم حداقل خواستههای خلق کرد را تثبیت کنیم و تندروهای جمهوری اسلامی دست بالا را نمیگرفتند، چرا که در سپاه کسانی بودند که بههیچوجه راضی به هیچ توافقی نبودند.»
در سال ۶۰ دو دعوت نامه هم زمان از حزب کمونیست فرانسه و هندوستان جهت حضور در کنگرههای این دو حزب برای ما ارسال شد. ایام جنگ بود و خروج از کشور علاوه بر گذرنامه به مجوز خروج از نخستوزیری نیاز داشت. من هم بهعنوان عضو رهبری حزب به نخست وزیری، که آن زمان آقای موسوی بود، نامه نوشتم و در آنجا اشاره کردم حضور نمایندگان حزب تودهٔ ایران در کنگره حزب کمونیست فرانسه نه تنها پاسخ مثبت حزب تودهٔ ایران به یک حزب برادر است بلکه برای نظام جمهوری اسلامی که تازه انقلابش به پیروزی رسیده و یک نظام مذهبی است بهترین معرف به منظور وجود آزادی بیان، عقیده و فعالیت آزادانه است. به نظر من، نکتهٔ این جمله را آقای موسوی به درستی دریافت کرد و کمتر از یک هفته، مجوزی با امضای میرحسین موسوی به من ارائه شد. در آن موقع، در رهبری حزب قرار بر این شد که من و احسان طبری در کنگرهٔ حزب کمونیست فرانسه شرکت کنیم، پس از آن طبری به آلمان برود و کار تئوریک خود را آنجا پیگیری کند و من هم پس از شرکت در کنگرهٔ حزب کمونیست هندوستان به ایران مراجعت کنم. اما متأسفانه، هنگام حضور در ادارهٔ گذرنامه، این موضوع سرنوشت بدی پیدا کرد و توسط نهادی به نام اطلاعات نخست وزیری، مجوز آقای موسوی ضبط شد و با خروج ما موافقت نشد. البته بعد از این حادثه نامهای به آقای موسوی نوشتم و در آنجا یاد آور شدم ما نمیدانستیم در اینجا دو دولت فعالیت میکند، یک دولت رسمی که من به آن مراجعه کردم و یک دولت غیررسمی که مجوز دولت را وتو میکند و از خروج ما جلوگیری میکند. حزب ما پس از انقلاب دقیقاً بر مبنای مشی و اصول لنینیستی راه را انتخاب کرد. ما بههیچ وجه گرفتار این خطا نشدیم که در ایران میخواهد یک انقلاب کمونیستی روی بدهد. ما هرگز جزو برنامههایمان نبود که یک دولت سوسیالیستی به وجود بیاوریم، چه رسد که برویم حکومت کنیم. ما جامعهٔ ایران را میشناختیم، ما میدانستیم این مملکت باید دورهٔ فئودالیسم را پشت سر بگذارد. این سرمایه داری بوروکراتیک و کمپرادوری که زمان شاه پا گرفته بود باید حذف میشد. یک سری اصلاحات باید در داخل مملکت شکل میگرفت. در صورت پیروزی دموکراسی، آن گاه تازه زمینه فراهم بود که حزب مسائلش را مطرح کند و طبقهٔ کارگر متشکل شود و به سوی صنعتی شدن پیش برود. بدون طبقهٔ کارگر اصلاً سوسیالیسم معنا ندارد. مگر چند درصد از جامعهٔ ایران را طبقهٔ کارگر تشکیل میداد که ما بخواهیم حکومت این طبقه را تشکیل دهیم؟ برنامهٔ ما این بود که همین طبقهٔ کارگر را متشکل کنیم، سندیکایش را به وجود بیاوریم، آگاهی طبقاتیاش را گسترش دهیم، آنوقت مسائل مربوط به لنینیسم مطرح شود. لنینیسم راه گشای همین انقلاب ملی دموکراتیک بود که به ما میفهماند که نیروی عمدهٔ انقلابی کدام نیرو است که با آن باید همراهی و همکاری کرد. وگرنه رو دررویی چه دستاوردی میتواند داشته باشد؟ همهٔ جریانهای چپ که رو در روی انقلاب قرار گرفتند دیدید یا به کلی شکست خوردند یا اینکه از نظراتشان عدول کردند. کما اینکه فدائیان اکثریت همین کار را کردند.
انقلاب اکتبر
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یک کشور عقبمانده تزاریستی را به جایگاهی رساند که توانست رقیب پیشرفته ترین کشور سرمایه داری جهان باشد. اما میبینیم بههمان نسبتی که از اصول لنینی و حکومت شورائی عدول کرد به فروپاشی نزدیک تر شد. جدایی تودهٔ مردم از حزب، کار را بهجایی رساند که وقتی دوما را بهگلوله بستند، احدی نیامد سینه سپر و حمایت کند. حال آن که این ملت همان ملتی بود که در مقابل نازیسم ایستاد و ۲۰ میلیون تلفات داد و از میهن سوسیالیستیاش دفاع کرد. این ملت همان ملتی بود که در استالین گراد آن قهرمانیها را کرد. به گمان من، حزب کمونیست روسیه از محتوا خالی شده بود. چرا اتحاد جماهیر شوروی عنوان کشور شوراها راگرفت؟ لنین اعتقاد داشت تشکیلات اداری کشور باید متکی به شوراها باشد. اگر شوراها باشند، بیشترین تعداد نمایندگان خلق در مدیریت جامعه دخالت دارند. یک حزب قابلیت مدیریت جامعه را ندارد. یک حزب تعداد معینی از نخبگان، آگاه ترین افراد و پیشروترین نیروها را در خود سازماندهی میکند. اما لزوماً در شوراها نباید اینچنین باشد. شوراها از نمایندگان مورد اعتماد مردم انتخاب میشوند. به فرض، در روستا شورای ده تعیین میشود. کسانی که هم سنگ همان اهالی ده هستند انتخاب میشوند، زمین را میشناسند، بذر را میشناسند، چگونگی تقسیم اراضی را میشناسند و فصل کاشت و برداشت را میدانند. این فرایند ادامه پیدا میکند و در شورای شهر، استان تا شورای عالی امتداد پیدا میکند . ببینید چه تعداد کثیری در مدیریت جامعه دخالت دارند و این پروسه خود دموکراسی سوسیالیستی ایجاد میکند. حال آن که در شوروی این حزب بود که بر امور کشور مدیریت میکرد، نه شورا. در این وضعیت حزب به چیزی فراتر از مردم و خلق تبدیل میشود و با فساد پذیری مضاعف، ناکارآمدی را به سایر بخشها تسری میدهد. شما اگر کتاب «خیانت به سوسیالیسم» را مطالعه کرده باشید، آنجا آمار میدهد که بازار سیاه چه درصدی از اقتصاد جامعه را از آن خودش کرده بود. در این وضعیت طبیعی است که فساد درون حاکمیت هم رسوخ میکند و مسؤول حزبی مسکو میشود یلتسین؛ مسؤول قسمت گرجستانش میشود آقای شواردنادزه. در واقع میبینیم که فاسدترین افراد حاکمیت حتی به ریاست جمهوری کشورهای تازه استقلال یافتهٔ شوروی ارتقا مییابند. آنچه باعث این فساد شد لنینیسم نبود. لنینیسم آثار خودش را در پیشرفت اتحاد جماهیر شوروی نشان داده بود. آن فساد نتیجهٔ حضور نیروهای محافظهکار و سازشکاری بود که تحت عنوان «اصلاحات» به درون ساختار نفوذ کرده بودند. بعد از جنگ جهانی دوم، با آن کثرت تلفات که عموماً جوانان و نیروهای فعال و داوطلب فداکاری بودند، چه نیروهایی در حزب جایگزین میشوند؟ خروشچف درهای حزب را باز کرد. در این فضا، فرصت طلبها به هدف کسب شغل و موقعیت، فضاهای حزبی را اشغال کردند و کار را بهجایی رساندند که آمارها از رشد فزایندهٔ اقتصاد زیرزمینی گزارش میدهد. مارکسیسم مبنای جنبش را جنبش طبقاتی میداند. مهندس بازرگان در زندان برازجان هفت ماهی پهلوی ما بود. در همان ایام کتابی نوشته بود تحت عنوان «عشق و پرستش». در این کتاب ایشان با اصول ترمودینامیک سعی در اثبات باریتعالی داشت. من با این قسمتش کاری نداشتم، ولی در پایان کتاب یک بحثی را ایشان مطرح کرده که در نتیجهگیری بیان میکند مارکسیسم غیراخلاقی است، و دلیلش این است که جامعه را طبقاتی میبیند و وجود اختلاف طبقاتی را تأیید میکند، که این امر به مبارزهٔ طبقاتی منجر میشود. و چون جنگ یک مسأله مذمومی است، پس مارکسیسم که اختلاف طبقاتی را به وجود میآورد یک امر غیراخلاقی است. خوب، برای من خیلی عجیب بود که یک مهندس مملکت، یک فعال سیاسی، که اتفاقاً رهبر جنبش سیاسی هم هست، چنین حرفی را مطرح میکند! مگر این اختلاف طبقاتی را مارکس یا مارکسیسم به وجود آورد؟ مشاهده میکنید کمبود آگاهی در حوزهٔ مارکسیسم، هم برای خود مارکسیستها و هم برای منتقدان آن، چه فاجعههای عملی و تئوریکی را به وجود می آورد. همه میدانیم که طبقات وجود دارند، چه ما دوست داشته باشیم چه نه. مارکس طبقات و تضادهای ناشی از وجود این واقعیت را کشف میکند. بله، طبقه ای هست استثمارگر و طبقهای هست استثمارشونده. استثمارشوندگان در فرایند آگاهی طبقاتی، مبارزه میکنند تا حقوقشان را بهدست بیاورند. و در همین راستا، برای این که شانس پیروزی پیدا کنند، ایجاد تشکیلات از عمده وظایف این طبقه میشود. اصول تشکیلاتی بر مبنای همین خصلت طبقاتی و مبارزهٔ طبقاتی شکل میگیرد. منتها نیروهای دیگری هستند که نه از نظر خاستگاه طبقاتی، بلکه نسبت به اصالت حرکت و خواستههای طبقه کارگر، آگاهی پیدا میکنند و در مسیر اهداف او همراهی میکنند. البته حزب طبقهٔ کارگر بنیانش طبقهٔ کارگر است. منتها در این زمینه توسط جریانات مختلف نظرات گوناگونی مطرح شد. بعضی معتقد بودند اکثریت حزب باید از طبقهٔ کارگر باشد، ولی عملاً دیدند در برخی جوامع طبقهٔ کارگر به آن اندازهای که حزب بتواند اکثریت کارگر را در آن سازمان دهی بکند، وجود ندارد. باید این واقعیت را پذیرفت، و اتفاقاً نقطهٔ عزیمت را از همین جا آغاز کرد. تلقی مارکس پیرامون «جنبش واقعی طبقهٔ کارگر » عطف به همین کاستیها و مشکلات است. اگر حزب کمونیست احراز پست و امتیازات شغلی را از عضویت در حزب تفکیک میکرد، اتفاقاً رشد نیروها بر اساس معیارهای داخلی کار و حرفه میبود. آن وقت، فقط کسی که پای بند اصول بود میآمد. اما وقتی مزایای مادی برای عضویت در حزب منظور شود، در اینجا فرصت طلبها رشد میکنند. مضاف بر این، مکانیسم شوراها باید از تعهد حزبی منفک می شد. باید پذیرفت که حزب کمونیست مجموعه ای متشکل از آگاه ترین و پیشروترین نیروهای طبقهٔ کارگر است، نه خود طبقه. متأسفانه، یکی از اشکالات این بود که حزب میخواست به تنهایی، بدون دخالت طبقه کارگر و بهجای طبقه کارگر تصمیم بگیرد.
اندیشه های چریکی در ایران
از جمله بحثهایی که با زنده یاد بیژن جزنی – در زندان- داشتیم این بود که چگونه میخواهید مبارزه مسلحانه را توده ای کنید؟ صحبت ما این بود که با گلوله نمیشود به مردم توضیح داد. مبارزهٔ مسلحانه آگاهیبخش نیست. کمااینکه دوستان سیاهکل ما وقتی آمدند دست شان را به طرف دهقان سیاهکل دراز کردند، آنها آمدند دست شان را گرفتند و تحویل ژاندارمری دادند. گلولهٔ اینها آگاهیبخش و توضیح دهنده نبود. اینها باید به زبان خود دهقان، خواستههای دهقان را برایش باز و شفاف میکردند و شکل استثمارش را برایش توضیح میدادند، و این امر مستلزم یک مبارزهٔ طولانی و پرحوصله بود. یکسری جوانان آرمانخواهی بودند که اثرات جنبش مسلحانهٔ آمریکای لاتین تأثیرات فراوانی روی شان گذاشته بود. این شکل مبارزه قبل از آنکه مبارزهٔ طبقاتی باشد جان بازی با هدف ضدیت با دیکتاتوری بود. بیشتر جوانان متعلق به خانوادههای میانحال بودند که از یک آرمان والایی متأثر شدند و فکر کردند صرفاً با فداکاری خودشان و با آرمانخواهی میتوانند به اهدافی برسند. اما بدون خود طبقهٔ کارگر، بدون آگاهی طبقاتی طبقهٔ کارگر، و بدون تشکیلات طبقهٔ کارگر هیچ گونه حرکت سازمان یافته و نتیجه بخش نمیتواند ایجاد شود. (باز گردیم به گذشته. به دهه 30) شما به حالا نگاه نکنید که «ایران خودرو» پیدا شده، تأسیسات صنعتی پیدا شده. شما ببینید در دههٔ ۲۰ چه تعداد کارگر در ایران وجود داشت. حتی در دهههای ۴۰ و ۵۰ این تعداد هنوز قابل ملاحظه نبود. اما بههر حال این آگاهیها در نقاط مختلف ایجاد شد. کسانی به یک آگاهی معینی دست یافتند و حرکتی را آغاز کردند. اگرچه با شکست رو به رو شدند، اما عملکرد و فدا کاریهای صورتگرفته قسمت مهمی از تجربهٔ تاریخی ملت ما را تشکیل میدهد. کما اینکه همین امروز هم هنوز حاملین این اندیشه از گذشته حضور دارند و همچنان با همان نظرات و عقاید، پایبندی خود را به مبارزه برای رهایی طبقهٔ کارگر نشان میدهند. حزب تودهٔ ایران نسبت به جنبش طبقهٔ کارگر توجه کافی داشت. حزب تلاش در جهت تشکل طبقاتی آنان چه در نهاد صنفی و چه در نهاد سیاسی داشت. تا جای ممکن آگاهی آنان را نسبت به طبقه خود و طبقه استثمارگر بالا برد. نماد بیرونی این آگاهی در دههٔ ۲۰ اعتصابهای عظیم کارگری، از جمله اعتصاب مشهور کارگران شرکت نفت ایران و انگلیس و نیز فعالیتهای سندیکایی آنان در شورای متحدهٔ کارگران ایران بود. سرکوب مکرر حزب تودهٔ ایران گرچه تداوم فعالیت ملموس را دشوار، بلکه ناممکن کرده است، اما وجود طبقهٔ کارگر، عینیت ستم و مبارزهٔ طبقاتی زحمتکشان، بهرغم همه محدودیتها، در مراکز تولیدی به طور روزافزونی خود را نشان میدهد و به یقین هرگاه فضای سرکوب اندکی فروکش کند به وضوح شاهد تحزب و مبارزهٔ گستردهٔ تشکیلاتی کارگران کشورمان خواهیم بود. |
راه توده 423 14 شهریور ماه 1392