درسی که موسوی از مصدق آموخت تجربه ای که حزب توده ایران درمبارزات آموخت دکتر سروش سهرابی |
در تاریخ معاصر ایران دو واقعه عنوان کودتا را بر خود گرفتند. نخست سوم اسفند ۱۲۹۹ و ورود رضاخان به صحنه سیاست ایران. دوم ۲۸ مرداد ۳۲ و پایان حکومت ملی دکتر مصدق. در این هر دو واقعه دو عنصر مشترک وجود دارد. در هر دوی آنان انگلستان نقش تعیین کننده و درجه اول داشت. هر دو آنان پایان یک روند دموکراسی معین و تجربه اندوزی جامعه ایرانی بودند. البته هواداران سلطنت پهلوی در کودتا بودن اولی و قیام ملی بودن دومی تردیدی ندارند، هرچند میتوان این دو رویداد را در پرتو تجربه کنونی اجتماعی در سطحی دیگر نیز مورد بررسی قرار داد. به نظر میرسد که سوم اسفند ۱۲۹۹ بیش از آن که یک کودتا باشد وارد کردن پر سر و صدای یک نظامی به صحنه سیاست ایران بود. در واقع وقتی از کودتای ۱۲۹۹ سخن گفته میشود چنین به نظر میرسد که گویا این رویداد سرآغاز ورود یک فرد شجاع و با اراده به عرصه سیاسی ایران و قیام وی علیه یک هیئت حاکمه فاسد و رو به زوال بوده است. در حالیکه ماهیت واقعی سوم اسفند چنین نبود. نه اینکه هیئت حاکمه آن روز فاسد و رو به زوال نبود. به هیچوجه دچار چنین خیالپردازی نباید شد که اگر رضاخان نیامده بود و احمد شاه باقی مانده بود و جامعه ایران به بهشت تبدیل شده بود. بحث بر سر آن است که جامعه ایران افتان و خیزان در حال یک تجربه اندوزی گرانبها بود که با ورود رضاخان به صحنه زمینه پایان یافتن آن فراهم شد. سوم اسفند ۱۲۹۹ بیش از انکه یک کودتا باشد زمینه سازی برای اعلام ورود یک نظامی به صحنه سیاسی برای پایان دادن به روند تجربه اندوزی از انقلاب مشروطیت و جنبشهای ناشی از انقلاب اکتبر بود. کودتایی اگر روی داد چند سال بعد و در جریان انتقال سلطنت رخ داد که نقطه عطفی در روند خفه کردن انقلاب مشروطه بود. با سقوط رضاشاه دورانی ۱۲ ساله آغاز شد و مردم شهرهای ایران به صورتی پیش رونده وارد سیاست شدند. هرچند حوادث ناگواری نیز بدلیل فقدان تجربه و وجود زخمهای کهنه چهره نمایی کرد که از جمله میتوان به حوادث آذربایجان و کردستان اشاره کرد. در هر حال در آن دوران شاهد پیشرفت روند دخالت کنشگران اجتماعی که همچنان اقلیتی از ساکنان ایران هستند در سیاست یا به عبارت بهتر در سرنوشت خود هستیم. این شبیه همان روندی بود که در شرایط دیگری از سالهای بعد از ۱۲۸۵ شاهد آن بودیم. آن روند با عروج رضا شاه متوقف شد و کودتای ۳۲ نیز پایانی بر تجربه اندوزی ۱۲ ساله کنشگران و جامعه ایرانی در آن سالها بود. آنچه در این شصتمین سال کودتای ۲۸ مرداد به چشم میخورد کوششی است برای انکه ۲۸ مرداد از نو تعریف شود و تازه معلوم شود که ایا کودتا بوده است یا قیام ملی؟ در این شیوه بررسی شگردی به کار میرود که براساس آن تاریخ را مردم براساس تجربه خود قضاوت نمیکنند بلکه نخبگان براساس اسناد و مدارک و خاطرات روایت میکنند. کوشش میشود که ماهیت یک حادثه تاریخی را نه از روی شرایط و پیامدهای ان بلکه از روی تعاریف حقوقی و بر مبنای خاطرات و اسناد سفارتخانهها تعیین کنیم. بنظر ما بحث بر سر آن نیست که آیا ۲۸ مرداد از نظر حقوقی یا مفاد قانون اساسی یک کودتا بود یا نبود. بحث بر سر آن است که آیا ۲۸ مرداد یک گسست در روندی که از سال ۲۰ تا ۳۲ در کشور ما جریان داشت بود یا نه و اگر گسست بود ماهیت این گسست چه بود؟ اگر ۲۸ مرداد را یک کودتای ارتجاعی ندانیم بلکه یک قیام ملی بدانیم در این صورت باید ببینیم که آیا نتیجه این قیام ملی مداخله بیشتر ملت در تاریخ و سرنوشت خود بود یا کنار گذاشتن ملت از تجربه اندوزی تاریخی؟ این آن معیار عینی و واقعی برای ارزیابی ماهیت ۲۸ مرداد است و نه بحث حقوقی و مفهومی درباره کودتا و قانون اساسی و یا تعیین ماهیت این رویداد براساس خاطرات و نوشتهها و اسناد این یا آن وزات خارجه. آن بحث حقوقی و این خاطرات و اسناد تنها در صورتی دارای ارزش هستند که تایید کننده آن روند و پیامدهایی باشند که پس از ۲۸ مرداد بر کشور ما حاکم شد. (بحث بر سر آنچه که در مصر و با نقش آفرینی نظامی ها علیه حکومت مرسی روی داد نیز همینگونه باید پیگری شود تا به نتیجه منطقی برسد) نتیجه معکوس چنین روش و شگردی آن است که گویا یک واقعه تاریخی و در این مورد ۲۸ مرداد هیچ پیامدی بر مردم و زندگی آنان و سرنوشت کشور و جامعه نداشته است که از روی آن بتوان ماهیت این رویداد را تشخیص داد. اگر این شگرد در شصتمین سال کودتای ۲۸ مرداد میتواند تا اندازهای به کار آید در آنجاست که آن مردمی که ۲۸ مرداد و پیامدهای آن را بر روی گوشت و پوست زندگی خود تجربه کرده بودند بتدریج به اقلیتی تبدیل شده اند و ۲۸ مرداد به خاطرهای محو تبدیل شده است که نسل جوان و نوین کشور به کلی با آن نا آشنا است. از طرف دیگر کارنامه دولتهای بر آماده از انقلاب چنان غیرقابل دفاع شده اند که نسل جدیدی که آن دوران را تجربه نکرده است میتوان تحت تاثیر اینگونه مباحثات قرار داد. بدینگونه است که همان رسانهای که پیام رمز کودتا را ارسال کرده میتواند بحث آزاد به راه اندازد که آیا ۲۸ مرداد کودتا بوده است یا نه؟ بحث پیرامون کودتای ۲۸ مرداد در شصت سال اخیر تحت تاثیر حمله و اتهام زنی به حزب توده ایران قرار داشته است. در این بحث سه گروه بتدریج به همدیگر رسیدند. نخست خود کودتاچیان که با گرفتن انگشت اتهام به سوی حزب توده ایران میخواستند از این حزب که نقش مهمی در برهم زدن نقشههای آنان داشته انتقام بگیرند و ضمنا بی آبرویی خود در انجام کودتا را حزب توده ایران تقسیم و برای اعدام اعضا و هواداران آن دلیل و سند جمع اوری کنند. گروه دوم رهبران جبهه ملی بودند که میکوشیدند با اتهام زنی به حزب توده ایران اصولا اجازه تفکر درباره نقش و مسئولیت خود این رهبران را در مقابله با کودتا به جامعه ندهند. آنان که تمام اهرمهای حکومتی دوران مصدق را در دست داشتند تا به امروز هم یک کلمه راجع به نقش و اقدامات خود برای مقابله با کودتا نگفته اند و نمیگویند و تنها به حزب توده ایران اتهام میزنند که گویا با کودتا مقابله نکرده است. گروه سوم شماری از جوانان چپ رو و چپ نما بودند که با اتهام زنی به رهبران حزب توده ایران درباره به اصطلاح "بی عملی" و فرار در جریان کودتا، در واقع چنین پیش خود وانمود کنند که آنان لیاقت بیشتری برای رهبری حزب و جنبش چپ ایران دارند. همه این جریانها نیز میزان لیاقت رهبری خود را بعدها در کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور و جنبش چریکی و سپس دوران انقلاب 57 نشان دادند. همه آنان پس از فروکش کردن دوران احساس قدرت در کردستان و شهرهای دیگر ایران و با میوه دادن ماجراجوییهای خونین و بی سرانجام خود و آغاز موج اعدامها بسرعت برق و باد مخفی و از کشور خارج شدند و همان رهبران حزب توده ایران را که متهم به بی عملی و فرار میکردند در برابر موج سرکوب و ترور تنها گذاشتند. انچه مستند همه این گروهها در اتهام زنی به حزب توده ایران درباره عدم نقش بازی آن در جلوگیری از کودتا ۲۸ مرداد شده است کشف بعدی سازمان نظامی حزب بوده است. طرفداران این ادعا در پی محاکمات و اعدام افسران تودهای چنین وانمود و تبلیغ کردند که گویا لشگرهای منظم و آماده تودهای وجود داشته است که در شرایط وارد عمل شدن گارد و نیروهای طرفدار شاه وارد میدان مقابله با کودتا نشده اند. یعنی گویا لشگرهای طرفدار شاه وارد میدان شده اند و گردانهای آماده تودهای کنار نشسته و تماشاچی کودتا گردیده اند! البته امروز همه میدانند که کل اعضای سازمان نظامی حزب حدود ۶۰۰ تن بود که آن هم در سراسر ایران پراکنده بودند و بسیار از آنها افسران و درجه دارن وظیفه بودند و یا در رستههای غیر رزمی حضور داشتند و در کل تهران کمتر از ۲۰ تن افسر و درجه دار رزمی وجود داشته اند. بنابراین تصور اینکه سازمان نظامی حزب ظرفیت و توان مقابله با کودتا و به شکست کشاندن آن را داشته باشد در حد یک تخیل است مگر با حمایت و پشتیبانی شخص مصدق که چنین نشد. تخیلی که البته بسیار به کار جبهه ملی آمد که بتواند بحث درباره دلایل عدم واکنش خود دربرابر کودتا و مقابله با آن تا حد عدم دعوت خشک و خالی از مردم برای دفاع از خود و مقابله با کودتا را توجیه کند. البته امروز مردم ایران بدلیل تجربه مشخص خود در جریان کودتای 88 و علیه جنبش سبز به ادعاهایی نظیر آنکه 600 نظامی تودهای میتوانستند جلوی کودتا را بگیرند میخندند. در شرایطی که میرحسین موسوی برخلاف مصدق اعلام مقاومت کرد و گفت که "تسلیم این صحنه آرایی" نخواهد شد و همگان میدانند که در سپاه پاسداران اکثریت و حداقل بیش از هزاران تن طرفدار موسوی وجود دارند - بفرض آنکه در هر شهر و روستا فقط دو سپاهی طرفدار موسوی باشند - و با وجود تظاهرات میلیونی مسالمت آمیز مردم در خیابان ها، و مقاومت زنان و جوانان، جنبش سبز نتوانست از طریق تقابل کودتا را به شکست بکشاند. چگونه ممکن بود یک حزب غیرقانونی و هیچکاره و تحت تعقیب، با رهبران مخفی، بدون پشتیبانی و دعوت مصدق، بدون مقاومت دولت و هواداران جبهه ملی، در شرایط همکاری آیت الله کاشانی و فداییان اسلام با کودتاچیان، تنها با داشتن بیست نظامی درتهران و 600 تن پراکنده در سراسر ایران کودتایی را که کل ارتش شاه با پشتیبانی آمریکا و انگلستان تدارک دیده و به اجرا گذاشته بود به شکست بکشاند؟ شاه کودتا کرده، مصدق و دولت جبهه ملی در برابر آن مقاومت نکرده اند، کاشانی و حزب علنی فداییان اسلام با کودتاه همراهی کرده اند و مراجع بزرگ مذهبی نظیر آیت الله بروجردی حامی کودتا بودند، هیچکدام مسئول نیستند، یک حزب غیرقانونی که فقط در روز 27 مرداد 32 نزدیک به هفتصد تن از اعضایش در تهران در بازداشت بودند "خیانت" کرده و مسئول این کودتاست! این شعبده بازی غیرمسئولانه با تاریخ دیگر با تجربه غنی مردم ایران سازگار نیست. در این میانه صرفنظر از جناح راست جبهه ملی که پشت مصدق را خالی کرد و بقیه آن جز دکتر حسین فاطمی و یکی دو تن دیگر که آماده مقابله و دفاع از دولت مصدق بودند، افرادی نیز مانند خلیل ملکی وجود داشتند که هر چند در کنار مصدق باقی ماندند ولی نقش او سم پاشی و جلوگیری از اتحاد نیروها و تبلیغ علیه حزب توده ایران بود تا جایی که مدعی تدارک کودتا از سوی حزب بود که عملا مانع از اقدام مستقل توده ایها میشد. شاید با معیارهای امروز رفتاری که با خلیل ملکی در جریان انشعاب سال ۱۳۲۶ از حزب شد قابل دفاع نباشد. صرفنظر از اینکه رفتار خود ملکی نیز قابل دفاع نیست. ولی خلیل ملکی کینه توزی شخصی در این مسئله را به موضوعی مهم تر از اهداف اجتماعی و سرنوشت کشور تبدیل کرد تا جایی که پیروزی کودتا را به اتحاد حزب و نیروهای ملی برای جلوگیری از آن ترجیح داد و برای آن کوشید. این ضعف شخصیتی خلیل ملکی را با استواری نورالدین کیانوری مقایسه کنید که با وجود صدمات بسیاری که در جریان انقلاب ۵۷ متحمل شد تا پایان از دفاع از آن دست نکشید و نوشتههای وی تا پایان عمر ارزشمندترین نوشتههای یک چپگرا در دفاع از انقلاب است. کمترین چیزی که در مورد خلیل ملکی میتوان گفت آن است که وی از سلامت انگیزه لازم برای مبارزه ملی برخوردار نبود و انگیزشهای شخصی او بر انگیزشهای اجتماعیاش غلبه داشته است. با این حال و علیرغم روش جناح راست جبهه ملی، حزب توده ایران هیچگاه در دام مقابله به مثل نیفتاد و تا به امروز نیز همواره تاکید کرده است که مقصران و مسببان کودتای ۲۸ مرداد امریکا، انگلستان و دربار بوده و هستند. اشتباهات نیروهای ملی ایران هرچه باشد آنان سازنده کودتا نبوده و نیستند. تاکید بر این نکته ضرورت دارد زیرا امروز حمله به مصدق از زوایایی دیگر باب شده است و او متهم است که اصولا چرا میخواست نفت را ملی کند؟ یا چرا تسلیم پیشنهادهای امریکا و انگلیس برای مصالحه نشد؟ که گویا در ان صورت ۲۸ مرداد با همه پیامدهای فاجعه بار آن رخ نمیداد. این عده البته نمیگویند که همه آن امتیازهای اندکی که پس از ۲۸ مرداد به ایران داده شد به برکت جنبش ملی شدن نفت و ایستادگی بر سر آن بود که در غیراین صورت انگلستان حاضر نبود یک قدم از پیشنهادها خود به رزم آرا که عملا ادامه وضع گذشته بود صرفنظر کند. سخنان این جمع مانند ادعای کسانی است که میگویند اگر میرحسین موسوی بر روی مواضع خود و تقلب در انتخابات پافشاری و ایستادگی نکرده بود ایران وارد بحران نمیشد و گویا موسوی امروز رییس جمهور بود. این عده نمیگویند همین مقدار عقب نشینی دربرابر مردم و امکان پیروزی حسن روحانی ناشی از ایستادگی دیروز میرحسین موسوی و جنبش سبز مردم ما در برابر کودتاست. حزب توده ایران همان اندازه از تاریخ خود و مبارزات و اشتباهاتش درس آموخت که میرحسین موسوی از ایستادگیها و تعللهای دکتر مصدق، در این میان تنها نیروهای راست و کودتاچی این کشور هستند که نمیخواهند از تاریخ ایران درس بیاموزند.
|
راه توده 423 14 شهریور ماه 1392